شهید شو 🌷
💔 #رهیافته
✅توضیح:
داستانی که مےخوانید، واقعی و به نقل از دختر تازه مسلمان زرتشتی است که خودشون، داستان رو نوشته اند و البته به سبک دلنوشته و ادبیات سنی بروبچه های دهه هفتادی
ادمین کانال #آھ... بااجازه از خود ایشان، داستان را کمی ویرایش کرده اند...
#داستان_صبا
#قسمت1⃣
اوایل تابستان سال۹۲ بود. با دوستم نسیم رفته بودیم استخر؛
در راه برگشت دوست نسیم رو دیدیم که با خوشرویی ما رو پذیرفت و کمی خوش و بش کرد.
چند کتاب📚 دستش بود و بعد از صحبتهای معمول، کتاب ها رو به نسیم داد و تشکر کرد و رفت.
از نسیم پرسیدم:
" اینا چه کتاب هایی اند"؟
گفت: "دفاع مقدس".
من وضوح ذهنی کافی از دفاع مقدس نداشتم ولی قلباً نسبت به 🌷شهدا🌷 به خاطر دفاع از ارزش های ملی ارادت داشتم.
گفتم:
"میدی منم بخونم؟"
قبول کرد و داد؛
کتاب "نورالدین پسر ایران"📗 و "پایی که جا ماند"📔
این دو کتاب، جرقه های بزرگی بودند، به چند دلیل:
✅اول اینکه امام خمینی (ره) در میان رزمندگان، بسیار محترم بود و آنها به واسطه امام توکل بسیار زیادی به ✨ #خدا✨داشتند.
✅دوم اینکه رزمندگان مشتاق مرگ یا 🌷شهادت🌷 بودند و به آن افتخار می کردند...
من تصویری واضح و کامل از جنگ نداشتم؛ حتی برام خنده دار بود که چرا باید یکی بمیره و به مرگش افتخار کنه❗️
و این عمق ندونستنم بود...😅
نهایت عشقی که من می دونستم رومئو و ژولیت؛ لیلی و مجنون بود...
چون درکی از 💖عشق عرفانی💖 میان عبد و ✨معبود✨ نداشتم...
✅سوم اون دوستی و افتادگی و تواضع و از خود گذشتگی توی جبهه ها بود...
اوایل فکر می کردم داستانه، واقعاً نمی دونستم این از خودگذشتگی و ایثار، واقعیه، واقعاً جنگ بود.
🌷شهدا🌷ی اقلیت کم نیستن ولی متأسفانه به ما نسل جوان معرفی نشده اند❗️
خلاصه... کتابارو خوندم و به نسیم پس دادم،
و بعد کتابای بیشتری📚📚 خوندم؛
بعد از اون رفتم سراغ وصیت نامه های شهدا...
که کم کم منجر شده به آشنایی ام با "حاج آقای علوی"❤️...
وقتی وصیت نامه شهدا رو خوندم دیدم در وصیت نامه ی خیلی از 🌷شهدا🌷 به حفظ #حجاب اهمیت داده شده.
✳️ اگر در مناطق اقلیت نشین رفت و آمد کنید می بینید حجابشون حتی از عرف جامعه هم خیلی بهتره ...
واقعاً #حیا و عفتشون از خیلی از مسلمان ها بهتره...
ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
اینجا خرابههای دل آباد میشود
هر دلشکسته درحرمت شاد میشود
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت276 این حداقل د
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت277 چه روزها که پای پیاده لب فرات روضه میخواند و در دل داعش نفوذ میکرد و چه روزها دستهدسته پروندههای ضدجاسوسی را به ثمر میرساند. حقش چیزی جز شهادت نبود...🥀 پدر عباس دستم را میکشد. بنده خدا شیمیایی است، نمیتواند زیاد صحبت کند. به سختی و با حال نزارش، اصرار دارد چیزی بگوید به من. سرم را پایین میآورم و میگویم: جانم حاجی؟ خیلی آرام و بریدهبریده میگوید: عباس... چطور... شهید... شد؟ بند دلم پاره میشود. بیایم برایش روضه پسرش را بخوانم؟😔 چه بگویم؟ از کجا بگویم؟ از خیانت نیرو خودی؟ یا از نفسهای بریدهبریده پسرش؟ از این بگویم که پسرش تا دل داعش رفت ولی یک تار مو از سرش کم نشد، اما وسط تهران، در کشور خودش، پیکرش را از جوی آب در آوردیم؟ نگاه التماسآمیزش را که میبینم، لب باز میکنم به گفتن. جزئی و محدود... خودم هم نمیفهمم چه گفتم و پدر عباس به چه حال افتاد. عباس میرسد و مادرش، پیش پای پسر برمیخیزد. مرصاد و کمیل میروند کمک و همراه با چهار نفر دیگر از بچهها، تابوت را میآورند. تابوت را کنار قبر میگذارند. روی پرچم ایران، یک کاغذ سه در چهار است که اسم عباس را بر آن نوشتهاند. کاغذ زیر باران کمرمق زمستان خیس خورده. اینبار از اشک چشم گذشته، قلبم هم دارد گریه میکند. انگار کسی آن را در دست گرفته و دارد مچالهاش میکند. نفسهایم میان آن قلب مچاله گیر کرده، بالا نمیآید. حس دوندهای را دارم که بدجور زمین خورده. فرصتی هم ندارد بلند شود و تکانی به خودش بدهد. مرصاد تابوت را باز میکند. کفن را کنار میزند. مادر عباس دو طرف صورت عباس را میگیرد و بوسه بارانش میکند، قربان صدقهاش میرود، دستش را میان موهای عباس میبرد و مرتبشان میکند، برایش لالایی میخواند: لالایت میکنم، خوابت نمیاد/ بزرگت کردم و یادت نمیاد/ لالایت میکنم تا زنده باشی/ غلام حضرت معصومه باشی... پدر عباس خودش را از ویلچر به زمین میاندازد. -عباس بابا، سرافرازم کردی پسر. بابا عباس، پیش قمر بنیهاشم سربلندم کردی، من قربونت برم که سرافرازم کردی بابا... سرافراز... کمیل دیگر نمیتواند نفس بکشد، سرخ شده صورتش. کنار امید نشسته و هردوشان بلندبلند گریه میکنند. مرصاد بالای سر امید و کمیل ایستاده و برعکس آنها آرامآرام گریه میکند. از همه آرامتر اینجا، عباس است با آن لبخند ملیحی که زده و قطرات باران هم دارند صورتش را میبوسند. معلوم نیست که مهمان کدامیک از رفقای شهیدش است. ارام کنار پدر عباس میروم و میگویم: حاجی، داره دیر میشه. اگر اجازه بدید زودتر دفنش کنیم. دل کندن برایش سخت است. درست است پسرش شهید شده، ولی اینکه تا اخر عمرش نتواند قد رعنا و چهره جوانش را ببیند سخت است. بوسهای به پیشانی عباس مینشاند و میگوید: یا علی مدد... کمیل کمک میکند پدر عباس بر روی ویلچر بشیند. خواهرانش، مادرش را از کنار تابوت بلند میکنند. این لحظههای آخر، دلم میخواهد با او تنها باشم. به درون قبر میروم. مرصاد و یکی دیگر از بچهها کمک میکنند تا عباس را از تابوت در بیاوریم و در قبر بگذاریم. هنوز دارد میخندد. سرش را به سمت قبله میگذارم و آرام تکانش میدهم: - اسمع افهم، یا عباس بن... آن بغضی که میان قلب مچاله شدهام گیر کرده بود، سرازیر میشود. دارم تلقین چه کسی را میخوانم؟ این عباس است، عباس! چرا الان عباس باید اینجا دراز کشیده باشد؟ الان باید روی دوپای خودش میآمد اصفهان و بعدش برای رفتن به سوریه باز با من کلکل میکرد... جانم بالا آمد تا تلقینش را خواندم. پیشانیاش را میبوسم و درکنار گوشش زمزمه میکنم: عباس... سلام منو به حاج حسین برسون... میخواهم از قبر بیایم بیرون که مادرش میگوید: آقا، میشه براش روضه بخونید و سینه بزنید؟ سر تاییدی تکان میدهم و باز مینشینم: آهاي شما كه تك به تك/ رفتين و كيميا شدين/ مدافعان حرم/ دختر مرتضي شدين/ التماس دعا، نگاهي هم به ما كنين/ التماس دعا، بحال ما دعا كنين... بلند میشوم و آخرین بار نگاهش میکنم. به کسی نگاه میکنم که سالها برای ایران دوید و افتاد و بلند شد. عباس هم رفت و به عرش رسید... " #مادر" بالاخره آمدی مادر؟ دیر آمدی؛ اما بیخبر نه. من میدانستم میآیی. منتظرت بودم. خیلی طول کشیده بود برگشتنت و من یقین داشتم همین روزها برمیگردی؛ روزها را میشمردم و شبها قرآن را مثل مرهم میگذاشتم روی قلب زخمیام. یک پاییز بدون تو گذشت؛ به سردی و سختیِ زمستان؛ و حالا که آمدهای، نوروز همراه خودت آوردهای در سرمای دیماه. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول
شهید شو 🌷
💔 جمعہ یعنے عطر نرگس در هوا سر مےڪشد جمعہ یعنے قلب عاشق سوے #او پر میڪشد جمعہ یعنے روشن از رویش
💔
هرڪس برای خویش پناهی گزیده است...
ما در پناه قائم آل محمدیم(ص)..
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
#بسم_الله
وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَىٰ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا
ما باران را میان آنان [از منطقه ای به منطقه دیگر] گرداندیم تا متذکّر [قدرت و رحمت من] شوند، ولی بیشتر مردم جز به ناسپاسی و کفران رضایت ندادند.
سوره فرقان -آیه ۵۰
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥توهین به چادر...
🔺لطفا تا جایی که امکان داره نشر بدین بفرستید برای دیگران
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
857022208_-1909040821.pdf
160K
💔
📝 پیام رهبر معظّم انقلاب اسلامی (مدّظلّهالعالی) به حجّاج بیتاللهالحرام منتشر شد.
🏷 #الکعبة_تجمعنا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دماذانی
بشیـــن کنارِش...
آرومِ آروم
تا وقتی درآغوش خدایی
از هیچ چیز نترس و برای هیچ چیز عجله نکن!
فقط یه جا عجله کن:
👈که تا دیرنشده عاشق شی.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕