#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی
قسمت۱۲
تا سال ۱۳۹۴ انقدر با بچه ها صمیمی بودم که بعضی هاشون شماره موبایلمم داشتن اما از سال ۱۳۹۵ کلا خطمو عوض کردم و سعی کردم یکم فاصله بگیرم.
آخه سوالات زیادی ازم میشد و منم حقیقتا نمیتونستم جواب بدم.
ولی خیلی جالبه.
تاکید میکنم...
من تا سال قبلش سفیر ابلیس بودم و الان شده بودم سفیر پاکی...
نکته ای که من داشتم این بود که حقیقتا به دونسته هام عمل میکردم.
مثلا وقتی میفهمیدم فلان کار بد هستش آگاهی میگرفتم و عمل میکردم.
شاید باورتون نشه ولی من اصلا بدی رو از خوبی تشخیص نمیدادم.
مشکل اصلی من دقیقا همین بود که مامان بابام برای تربیتم وقت نذاشتن و فقط بهم غذا دادن.😔
من تا قبل سال ۱۳۹۴ واقعا بدی رو از خوبی تشخیص نمیدادم.
ولی وقتی میفهمیدم فلان چیز گناهه دیگه تموم تلاشمو میکردم سمتش نرم...
میدونی چرا الان خیلی از بچه مذهبی ها پیگیر سایت و کانالم میشن؟
میدونی چرا براشون جالبه که بفهمن من کی ام و چطوری تونستم با جوونا ارتباط بگیرم ؟
بگم چرا ؟
دلیلش سادست...
من میومدم رو #نفس و #شیطون_درون و #اعمال خودم کار میکردم و هر چی تجربه داشتم رو به بقیه انتقال میدادم. در واقع چون اولین نفر خودم عمل میکردم و بعد به بقیه میگفتم حرفام نفوذ میکرد و بخاطر همینا بود که کلی پیشنهاد های مختلف برای همکاری بهم داده میشد...
اما من نمیرفتم...
چون کلا از کارای فرهنگی که بقیه میکنن خوشم نمیاد.
اینا اگه کار فرهنگی بلد بودن وضع من این نمیشد...
میخواستم خودم این کارارو جدا انجام بدم.
میخواستم اول خودم به دونسته هام عمل کنم و بعد به بقیه بگم بد نباشین خوب باشین.
کاری که خیلی ها نمیکنن همینه!!!
خودشون اصلا عمل نمیکنن و بعد همه رو دعوت به خدا میکنن.
بعضی ها کار فرهنگی نکنن بهتره...بد تر آدمو بیزار میکنن
رطب خورده کی منع رطب کند...😒
بخاطر همین فقط تلاشم این بود که عامل به حرفام باشم و عمل کنم به دونسته هام.
فرق من با بقیه این بود.
بعضی ها کلا از همون بچگی با نماز و قران بزرگ شده بودن...ولی من تو خونه ای بودم که همش پا ماهواره بودم و فیلم ...و خیابون و ...
اما از بس تو این سالها خودسازی کردم که کمتر بچه مذهبی رو دیدم که ایمان و امیدش مثل من باشه...تا دیروز بی ایمانی در من بیداد میکرد ولی الان انقدر ایمان و اعتمادم به خدا زیاد شده بود که کسی باورش نمیشد این منم...
بارها تو خیابون گشت ارشاد منو میگرفت و بخاطر تیپم میرفتم کلانتری و مامانم با شناسنامه آزادم میکرد...حالا همین آدم شد سفیر پاکی و ایمانش به خدا روز به روز داره بیشتر میشه و مراحل تکامل خودشو عالی طی میکنه...
اینارو میگم تا متوجه بشید خواستن توانستن است.
نگاه به شرایط اکنونت نکن! واقعا وضع من از همتون بدتر بود تورو خدا برو سایت مطالبو بخون تا با من بیشتر اشنا بشی و بفهمی چی بود وضعیتم...
همین..
خواستم از سال ۹۴ خودم بگم...
امیدوارم که لذت برده باشی...
به زودی میریم سراغ سال ۹۵
#ادامه_دارد...
دستنوشته های #داداش_رضا
@aah3noghte
#انتشارداستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
💔
قسمت نهم
#بےتوهرگز❤️
🚫این داستان واقعی است🚫
#غذای_مشترک
اولین روز #زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم😌
من همیشه از #ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم
برای همین هر وقت اسم آموزش #آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم😅
بالاخره یکی از معیارهای سنجش #دخترها در اون زمان،
یاد داشتن آشپزی و هنر بود
هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم
از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت!😬
#غذا تفریبا آماده شده بود که #علی از #مسجد برگشت
بوی غذا کل خونه رو برداشته بود
از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید😌
_به به، دستت درد نکنه
عجب بویی راه انداختی...😉
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم انگار فتح الفتوح کرده بودم
رفتم سر #خورشت
درش رو برداشتم ،
آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود
قاشق رو کردم توش بچشم که #نفسم بند اومد😰 ...
نه به اون ژست گرفتن هام نه به این مزه😱
اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود
#گریه ام گرفت
#خاک_بر_سرت هانیه
مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر
و بعد #ترس شدیدی به دلم افتاد
#خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت😨 ...
_کمک می خوای #هانیه #خانم ؟
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم
قاشق توی یه دست ، در قابلمه توی دست دیگه
همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم:
نه #علی_آقا برو بشین الان سفره رو می اندازم😞
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد
منم با #چشم های لرزان #منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون
- کاری داری علی جان؟چیزی می خوای برات بیارم؟😊
با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ، شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت
- حالت خوبه؟😳🤔
- آره، چطور مگه؟
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه!😏
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به #نفس فوق معرکه گفتم :
_نه اصلا من و #گریه ؟😏
تازه متوجه حالت من شد هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ،
اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد
_چیزی شده؟
به زحمت بغضم رو قورت دادم
قاشق رو از دستم گرفت خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید
مُردی هانیه ، کارت تمومه😥😢 ...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
پروردگارا توفیق ده از سیم خاردار #نفس بگذریم و به نردبان #شهادت برسیم❤️😔
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#تخریبچی
#شهدا_انقلاب_چهل_ساله
#ثمره_خون_شهدا_درانقلاب
#اختلاس_فقر_فساد
💕 @aah3noghte💕
💔
خبر این است:
"شما برای ابدیت، آفریده شده اید"!!
یک عده مثل #شھدا این خبر را شنیدند
و با #شھادت، جاودانگی را برگزیدند
یک دسته هم چون من
شنیدیم ولی گناه،
زنجیر شد به پایمان و اسممان شد
#جامانده...
یک نفر ای کاش خبر مےداد ما را
چه کنیم برای رهائی از این زندان
که #نفس مےنامندش؟...
چه کنیم تا متاع وجودمان، خریدنی شود؟
چه کنیم تا #عاشق شویم؟؟؟؟
#شھیدجوادمحمدی
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#نفس
#جاماندیم
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
آنان که طعم #وصل به #معبود را چشیدهاند
خوب مےدانند
#تلختر از #هجران
و #کُشندهتر از #فراق
هیچ چیزی در این #دنیا وجود ندارد
لاجرم
دست خواهشهای #نفس را
از دل خود قطع مےڪنند
تا به وصل #دوست رسند
دقیقا جائی "عِندَ مَلیکٍ مُقتَدر"
#شهید_جواد_محمدی
#دلشڪستھ_ادمین💔
به قلم S.R
#جائیکنارارباب
#دل
#هوس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
جهت کپی، هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_هشتاد_و_نهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علـــے روِے پلــه ے اول منبــر ایستــاده و به مردم نگــاه مے ڪند.
چــه تصمیمے گرفته است علـــے؟
نظر او درباره ے ادامه ے ڪار معاویـــه چیست؟
مردم منتظر بودنـد علــے با بیان سخنانــے، آنان را از موضـع خود آگاه سازد، درد را مشخــص و عــلاج آن را معیــــن ڪند؛ اما او چنین نمےڪند.
هرگـــز دوست ندارد بدون #مشــورت با مردم، ڪارے انجام دهد؛ حتے اگر این مشورت ہه #زیــــان او باشد.
عده اے از یــاران، سخـــن مےگویند.
هیچ ڪس حاضر نیســت از نتيجه ے حڪمیت دفـــاع ڪند؛ حتی آنهایے ڪه آن روز در صفیــن، علــے را مجبور به قبــول حڪمیت ڪرده بودند.
اشعث بن قیــس یڪے از آنان است ڪه در آن مجلـــس سرش را به زیر افڪنده و سخن نمے گوید...
علــے وقتــے سخنان مردم را مےشنود، لب به سخن مےگشاید.
همه در سڪـــوت گوش مےدهند:
"سپـــاس خــداے را در همــه حال.
اگرچه روزگــار، حوادث بسیار سنگیــن و پیشامد هاے گـران به بار آورد.
اے مـــردم!
بدانید ڪه #سرپیچــــے از نظرات انسانــے نصیحــت گر و دلسـوز و باتجربـــه، #حســــرت و #ندامــــت به بار مےآورد و پشیمانــے بر جاے مےگذارد.
من از آن روز درباره ے حڪمیت با شما صحبت ڪردم و نظـــرم را گفتم ڪه اغلب شما گوش نڪردید و چون مخالفان #جفاڪار، با من مخالفت کردید
و چون پیمان شڪنان به سرڪشــے پرداختید.
آگـــــاه باشید ڪه دو نفرے ڪه به عنوان حڪم انتخــاب ڪردید، حڪم قـــرآن را پشت سر انداختند.
آنچه را ڪتــب خــدا میرانده است زنده گردانیدند.
هر یڪ از آن دو بدون هدایتــے از سوے خدا، از هواے #نفـــــــس خویش پیروے ڪردند، لذا بدون حجت و سنت گذشته حڪم ڪردند و در حڪم خود هم اختلاف داشتند.
هیج یڪ در این اختلاف به راه راست نرفتند.
پس آماده ے جهاد شوید و براے حرڪت به سوے شـــام مجهز گردیــد و تا چند روز دیگر در اردوگاه خــود درآیید ڪه باید این بار معاویه متمرد را سرجایش #بنشانیم.
ان شاءالله"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
#شهید_علی_جمشیدی
بایستی فرمایشات نایب بر حق امام زمان (عج) را کلمه به کلمه اجرا نمایند.☝️
چه در باب #علم
و چه در باب #نفس
و چه در باب #سیاست.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
...مردم را با #لقب های زشت نمی خواند.
#آزار نمی رساند.
در #مصیبت های دیگران شاد نمی شود و در کار ناروا دخالت نمی کند و از محدوده ی حق خارج نمی شود.
#نفس او از دستش در زحمت، ولی مردم از او در آسایشند.
برای #قیامت ، خود را به زحمت می افکند، ولی مردم را به رفاه و #آسایش می رساند.
دوری او از برخی مردم، از روی زهد و پارسایی و نزدیک شدنش با بعضی دیگر، از روی مهربانی و نرم خویی است؛ دوری او از #تکبر و خود پسندی و نزدیکی او از روی حیله و نیرنگ نیست.
ای مردم!
پرهیز کار باشید تا #رستگار شوید.
ای مردم!
چه چیزی ما را بر گناه جرأت داده و در برابر پروردگار مغرور ساخته است؟
و بر نابودی خود علاقه مند کرده است؟
آیا بیماری نفس ما را درمانی نیست؟
و خواب زدگی ما را بیداری نخواهد بود؟
چرا آن گونه که به دیگران رحم می کنیم، به #خود رحم نمی کنیم؟
ما را چه می شود؟
چه بسا کسی را در آفتاب سوزان می بینی، بر او سایه می افکنی با بیماری را می نگری که سخت ناتوان است، از سر دلسوزی بر او اشک می ریزی، اما چه چیزی تو را به بیماری خود بی تفاوت کرده و بر مصیبت های خود شکیبا از گریه به حال خویش باز داشته است؟
در حالی که هیچ چیز برای تو عزیزتر از جانت نیست.
چگونه #ترس از فرو آمدن بلا، شب هنگام تو را بیدار نکرده در حالی که در گناه غوطه ور و در پنجه ی قهر الهی گرفتار شده ای؟
ای انسان!
سستی دل را با استقامت درمان كن و خواب زدگی را با بیداری از میان بردار و اطاعت خدا را بپذیر و با یاد خدا آرام بگیر و یادآور هنگامی که تو از خدا روی گردانی، در همان لحظه او روی به تو دارد و تو را به عفو خویش فرا می خواند و با کرم خویش گناهانت را می پوشاند؛
در حالی که تو از خدا بریده و به غیر او توجه داری.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
این رمانیست که هر شیعه ای باید بخواند‼️
💔
عشق آن دارم که تا آید #نفس
از #جمال دلبرم گویم فقط ...
حق پرستم، مقتدایم #مهدی است
تا ابد از #سرورم گویم فقط ...
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سریال #گاندو بهمون نشون داد
بعضی آدما محض #دیده_نشدن کار می کنند
همونایی که خودِ خودِ #حضرت_زهرا خریدارشون میشه
یه آدمایی هستند که #گمنام زندگی می کنند و تو گمنامی، جون میدن
تا #نفس بکشیم در هوای لبریز از #امنیت کشور
#روحشون_شاد
#شهید_حسن_عشوری یک نفر از خیل سربازان گمنام امام زمان که تا زمان شهادت حتی خانواده هم از شغلشون خبر نداشتند...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
در شهر #بهار متولد شد. نیمه اردیبهشت
نامش را سیدمحمد گذاشتند و گاهی صدا زدند سید میلاد؛ پسری از نسلِ حیدر؛ فدایی #بنت_الحیدر.
از همان جوانی عاشقی را بلد بود. #خادم_شهدا بود و خدمتگزار زائرانشان وچه زیبا خودش را در دلشان جا کرد تا بعدها دستگیرش باشند.
قدرتمند بود؛ ورزشکاری قوی و غیور که مقامات استانی و کشوری داشت اما هیچوقت مغلوب #نَفس نشد. مهندسی عمران داشت و استاد ساخت و ساز! و این #استاد حالا مهندس دلهای ما شده.
میگفت "راه امام حسین(ع) راه عاقبت به خیری است" و چه خیری بالاتر از شهادت؟!!
مادرش یکسال قبل از آسمانی شدنِ فرزندش در آغوش خاک آرام گرفت و بنا شد مدالِ مادرِ شهید شدن را از دستانِ مادرِ آسمانها و زمین بگیرد. چه رو سفید است مادری که دست پرورده اش؛ فدایی راهِ #امام_زمان خود شود. حقیقتا که #سید_محمد مادر را رو سفید کرد.
دلاور مردِ سوریه؛ در بیست و نهمین پاییزی که دفترِ عمرش به خود میدید، در عملیات آزاد سازی #حلب آسمانی شد و صفحات این دفترِ پر از عاشقی در بیست و پنجمین روزِ مهرماه از ورق خوردن ایستاد.
حالا مزارش در کنار تربت مادر؛ میعادگاه عاشقانی است که می آیند تا دستِ دل را در دستانِ این #مهندس جوان بگذارند تا برایشان دلی بسازد مملو از #عشق.
#شهادتت_مبارک؛ میلادِ قلبها💔
✍ #زهرا_قائمی
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
تولد: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۵
شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴
مزار: همدان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
مخالفت با #نفس
سخت و #طاقتفرسا ست...
آنقدر سخت که گاهی شکست می خوری در نبرد میان #هوس و #دین
اما .... لذت #شهادت در راه خدا بس، ناگفتنی ست
#رنج این سختی را به جان بخری
#لذت شهادت نصیبت خواهد شد...
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#امامزمان
سربازی میخواد که
قبل از اینکه کنارش بجنگه...
با #نفس خودش جنگیده باشه..!
مثلا گاهی یه #نه_گفتن به یک #گناه..
میتونه یه عملیات درونی رو پیروز کنه..!(:
قصه فرار جواد از گناه که گفتن ندارد... شهید شد همان موقع که #نه_گفت
#شهیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که "زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از شهادت نیست"