💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_هشتم
...🕊🌹اول که از من اجازه خواست برود سوریه گفتم: تو اینجا پشت جبهه باش و خدمت کن، اما گفت: مامان رضایت بده بروم، آن زمانی که امام حسین(ع) شهید شد حضرت زینب(س) را به اسارت بردند. همه در عزاداریها میگویند ما آن لحظه کنار اهل بیت نبودیم، اما الان که هستیم نمیگذاریم دو باره به حریم حضرت زینب(س) تجاوز کنند. گریه میکرد، چه گریههایی! و میگفت: بیبیجان من را بطلب، بگذار بیایم از حرمت پاسداری کنم. من هم دوست داشتم در این راه برود و راضی شدم. روزی که علی رفت، 15 فروردین بود. بعد از رفتنش رفتم مسجد دو رکعت نماز شکر و زیارت عاشورا و دعای توسل خواندم و بدرقه راهش کردم، احساس میکردم قلبم در حال پرواز است. گفتم: خدایا شکرت که چنین فرزندی به من دادی. با اینکه از اول هم راضی به رفتنش نبودم، نمیدانم آن روز چرا آنقدر خوشحال بودم، با اینکه از اول هم راضی به رفتنش نبودم. برای علی شرط گذاشتم که اگر نماز صبحهایش را اول وقت بخواند اجازه رفتن میدهم. هیچوقت ندیدم علی، نماز صبحش قضا شود، اما برای اینکه اول وقت بخواند خیلی سختش بود. مانده بود چه کند؟ خواهرش به اوگفت: علی قول بده و نذر کن میتوانی انجام بدی، مامان هم راضی میشود. علی، بچه با اخلاصی بود. هر وقت تابستان به اردوی جهادی میرفت به خواهرش میگفته: سامره تو را قسم به کسی نگو کجا میروم. عید هم که به عنوان خادم شهدا به جنوب میرفت همین درخواست را داشته. کارهایی که انجام میداد کسی نباید میفهمید، صبح زود میرفت و نیمه شب ساعت 3، 4 بر میگشت. صبح دو باره ساعت 8 میرفت. ما علی را فقط در حد یک صبحانه خوردن میدیدیم.
#ادامه_دارد
🌷👇🌷👇🌷👇
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_نهم
...🕊🌹علی تمام تلاشش را میکرد کارهایی که میخواست انجام شود. شاید یک زمانی واقعاً خودش هم پول نداشت، ولی تمام سعیاش را میکرد، بعضیها پول ندارند و میگویند پس ما دستمان خالیست، بنابراین هیچکاری نمیکنند، ولی او آدم پیگیری بود. علی برای کار فرهنگی از تمام مسئولین درخواست کمک میکرد و پیگیر بود که پول بگیرد و آن کار را انجام بدهد.
#ادامه_دارد
🌺👇🌺👇🌺👇
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_دهم
علی دانشجو بود و تصمیم داشتیم برایش زن بگیریم. دخترم که رفته بود کربلا برای علی سوغاتی یک پارچه چادر عروسی آورده بود، وقتی خواست بدهد او را آرام کشید کنار و گفت: من برای همه سوغاتی خریدم، اما برای تو فرق دارد. پارچه چادر عروس خریدم، یک انگشتر هم داریم. هر کسی را در نظر داری فقط به ما بگو، میرویم خواستگاری. همهمان هم الان جمعیم. علی تا شنید فرار کرد و گفت: من تا نروم سوریه و بیایم راضی به ازدواج نمیشوم. اتفاقاً خواهرهایش تصمیم گرفتند ایندفعه که برگشت بروند برای او خواستگاری و مقدماتش را هم آماده کردند. لحظهشماری میکردند تا برگردد. 13 فروردین بود که برای اولین بار لباس نظامی پوشید و گفت: بالاخره لباس سایز خودم پیدا کردم. خیلی ذوق میکردیم. خواهرش که این شادی را دید به من گفت: رضایت بده برود. بعد هم با پسر بزرگترم که در سپاه تهران است تماس گرفت و گفت: تو را به خدا این دفعه علی را بفرستید، وگرنه خیلی اعصابش خرد میشود. بعد از همه این اتفاق ها روزی که خواست برود همه کارهایش جور شده بود و من هم کاملاً رضایت داشتم.
#ادامه_دارد
🕊👇🕊👇🕊👇
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_یازدهم
چندماه قبل از شهادتش، پسر بزرگم در خانطومان از ناحیه کتف مجروح شده بود و علی در بیمارستان پیش او میماند و پرستاریاش را میکرد. فروردین یکی از بچهها به او زنگ زد و گفت: فردا مازندران 105 نفر اعزام داریم، اما علی گفت: چون من بسیجی هستم، اعزامم نمیکنند. قبل از آن سه بار برش گردانده بودند. زنگ زد تهران، مسئول تهران به او گفت: تو بیا اینجا من فردا صبح میفرستمت. علی نیم ساعت قبل از عملیات، یعنی روز پنجشنبه ساعت 12:35 دقیقه با برادرش تماس گرفته. گفته: به مامان زنگ زدم جواب نداده، کجاست؟ ایشان هم گفتند سر زمین است. گوشی را میبرم، چند دقیقه دیگر تماس بگیر بتوانی با او حرف بزنی، اما گفت: نه دیگر نمیتوانم زنگ بزنم، سلامم را برسان.
#ادامه_دارد
🌼👇🌼👇🌼👇
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_دوازدهم
خواهر شهید: جمعه شب ساعت 3 صبح از خواب بیدار شدم دیدم چراغ گوشی روشن است نگاه که کردم دو تماس بیپاسخ داشتم و یک پیام. پیام را باز کردم، دوستم نوشته بود علی جمشیدی که در نور شهید شده با شما نسبتی دارد؟ داد زدم به سامره گفتم: بیدار شو یک اتفاقی افتاده! او هم بیدار شد و زنگ زدیم به خواهرم که شوهرش در سپاه است. ماجرا را که گفتیم، گفت: شایعه است، ما هم خیالمان راحت شد، چون یکبار دیگر هم خبر شهادت آن برادرم که در سپاه است را شنیده بودیم که شایعه از کار درآمد. مادرم در همان نیمه شب شروع کرد به قرآن خواندن و تسبیح دست گرفت. دلش شور میزد با اینکه ما به مادرم نگفته بودیم که چنین پیامی دریافت کردهایم. نماز صبح را خواندم و رفتم حوزه سر کلاس دیدم همه بچهها میگویند برای چه آمدی؟ گفتیم شاید نتوانی بیایی؟ عدهای هم تا مرا میدیدند گریه میکردند. آن روز امتحان هم داشتم و استرس گرفته بودم. دوستانم میپرسیدند سمیرا برادرت حالش خوب است؟ گفتم: ظاهراً خوب است. آنها هم چون میدیدند من خبر ندارم چیزی نمیگفتند. وسط امتحان به خواهرم سامره که در آموزش و پرورش است زنگ زدم که چه شده؟ او گفت چیزی نشده چرا اینقدر زنگ میزنی؟ اگر خبری شود خودم بهت خبر میدهم. بعد از امتحان متوجه شدم بچهها یک چیزی را از من پنهان میکنند. از کلاس رفتم بیرون و زنگ زدم به همسر برادرم. تا گوشی را برداشت متوجه شدم پشت تلفن گریه میکند و میگوید چیزی نشده، اما حال داداش خوب نیست، برای او دعا کن. این را که گفت فهمیدم علی شهید شد. در بین شهدای خانطومان، علی تنها بسیجی آن جمع بود که به شهادت رسید.
#ادامه_دارد
🌸👇🌸👇🌸👇
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_سیزدهم
...🕊🌹خصوصیت اخلاقی شهید
به نمازاول بسیار پایبند بودند،
همیشه در قبال غیبت کردن حتی در موارد بسیار کوچک و ناچیز مقابله می کردند.
اهل دروغ نبود و ازین کار بیزار بودند.
به زیارت عاشورا انس بسیار داشتندو اینکارشان ترک نمی شد.
اعتقاد ویژه ای به امربه معروف و نهی از منکر داشتند و با جدیت بسیار اینکار را دنبال می کردند و عمل می کردند.
از بی حجابی و بی عفتی بسیار رنج می بردند و از کم کاری و سهل انگاری مسیولین در این مساله خون دلها خوردند…
در صحبت نهایت ادب و احترام را رعایت می کردند، کم صحبت بودند بیشتر اهل عمل بودند.
در کار فرهنگی بسیار سخت کوش بودند و در این راه اهتمام فراوانی داشتند و توانستند تاثیر بسیاری بر روحیه جوانان شهر و فضای شهری بگذارند.
ایشان از روحیه جهادی بسیار بالایی برخوردار بودند و علاقه به خدمت به مردم محروم در مناطق دورافتاده داشتند که دفعات زیادی در گرمای طاقت فرسای سیستان و بلوچستان در تابستان و ماه مبارک رمضان به آن مناطق سفر کرده و به مردمان آن دیار خدمات ارزنده ای ارایه داشتند…
بسیار اهل تواضع و فروتنی بودند و همیشه در کارهایشان دوست داشتند اسم و نشانی از ایشان نباشد، به هیچ عنوان دنبال شهرت و مطرح شدن نبودند.
#ادامه_دارد
🍃👇🍃👇🍃👇
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_چهاردهم
با توجه به آتشبس سیاسی که انجام گرفته بود هواپیماهای روس هیچ پروازی در منطقه نداشته، لذا تروریستها از این فرصت استفاده کرده و تجهیزات و قوای خود را آماده مینمایند. تروریستها با کشف این موضوع که مدافعان روی خط آنها هستند، لذا هیچگونه ارتباطات رادیویی برقرار نکرده، مگر خیلی ارتباطات معمولی تا سپاهیان و نیروی مقاومت شک نکنند.
آنها از قبل با پهپاد، کل محور را شناسایی کرده بودند. حتی نقطه به نقطه را به دست آوردند. از طرفی بچههای ما هم چون اوضاع را عادی میدیدند و هیچ چیز مشکوکی را در ارتباطات بیسیمیشان ندیدند، در آمادهباش کامل قرار نداشتهاند تا اینکه حوالی ساعت 1:30 روز پنجشنبه مبعث حضرت رسول که صدای زنجیر نفربری آمد که بچهها اول فکر کردند خودی است، ولی خیلی سریع مشخص شد که نفربر تکفیری است و مستقیم دارد سمت مقر فرماندهی میرود، لذا یکی از تانکهای مستقر در محور به سمت این نفربر شلیک میکند و صدای انفجار این نفربر منطقه را میلرزاند و بعضی از بچهها بهخاطر موج انفجار دچار آسیبهای سطحی میشوند. نفربر یادشده پر از مواد منفجره بوده و برای انتحاری به سمت مقر فرماندهی میرفت که با تیزبینی بچهها عملیاتش شکست خورد. لذا فرماندهی محور پیامی از شهید رامهر مبنی بر اینکه تروریستها دارند حمله میکنند، دریافت میکند و از این رو فوراً آمادهباش اعلام میکنند و نیروها فوری آماده میشوند، اما غافل از اینکه این تکفیریها تا دندان به انواع سلاحها مجهز هستند، لذا در وهله اول، با ریختن آتش توپ و تانک و خمپاره که به قول بچههای مقاومت قدم به قدم منطقه را شخم زدند، اما این موضوع باعث نشد که نیروها عقب بکشند و جبهه را تخلیه کنند و با تمام توان خود به مقابله پرداختند، در وهله اول تکفیریها در برابر مقاومت بچهها تلفات زیادی دادهاند، لذا تصمیم میگیرند تا هر گروهی به صورت جداگانه از یک سمتی حمله کنند و در این درگیریها علی به شهادت میرسید.
در وصیتنامهاش خطاب به مردمی که کار فرهنگی میکنند، اینگونه آورده بود: «اگر در برخی ادارات میرویم و با بعضی از مسئولین برخورد میکنیم که انگار بویی از اسلام نبردهاند، مبادا دلسرد شوید، شما مصممتر برای کارهایتان پیگیر باشید، یعنی دست از تلاش خودتان بر ندارید.» برای انجام کارهای فرهنگی خودش را خاک میکرد، ولی آن کار باید انجام میشد.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
فرمول شادی درون:
بی دلیل هدیه بده...🎁🎉
☺️✌️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 گمان نکن که فقط عاشورائیان را به آن بلا آزمودهاند؛ صحرای بلا به وسعتِ همهی تاریخ است #شهید
💔
در این آفرینش بزرگ
شهــید
تنها موجودی است
ڪه میلاد دارد
اما
مرگـ
نه..♥
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #آھ... برادر ها خواهرها عاشق شويد!!! زندگی به عـــــ💗ـــشق است... آره... #شهید_بهشتی اینجور
💔
#آھ...
از پشت پرده ی سیاه شب
به اعمالت نگاه کن!
ببین هنوز در جاده شـ🌷ــهادت گام برمےداری
یا فاصله گرفته ای
از آرزوی دیرینت؟؟؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞