شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و نه» آلادپوش گفت
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
«قسمت پنجاه»
بابک هم نفس هاش رو کنترل کرد تا تند تند نفس نزنه و قفسه سینه اش خیلی بالا و پایین نشه.
محمد و سعید با دقت هر چه تمامتر به مانیتور چشم دوخته بودند. محمد به سعید گفت: وقتی بابکو دَک میکنن، حرفای مالی و قرارداد و این موضوعا نیست. یه حرف تشکیلاتی داره زده میشه.
بابک از طریق هندزفریش شنید که محمد گفت: بابک یکی دو متر برو جلوتر. جوری که خیلی تابلو نباشه.
که یهو دیدند زندیان وسط حرفاشون دست در جیبش کرد و یه کاغذ تا خورده از جیبش درآورد و به ثریا داد. محمد فورا به بابک گفت: بابک برو سمت چپ ... سمت چپ ... میخوام ثریا رو واضح تر ببینم. بِجُنب پسر.
بابک همین طور که یکی از دستاش تو جیبش بود و با اون یکی دستش سیگار میکشید، مثلا داشت قدم میزد، به طرف سمت چپ رفت و رو به آلاچیق ایستاد. محمد به سعید گفت: تا جایی که میشه زوم کن روی ثریا و کاغذی که دستشه.
سعید زوم کرد اما ... همون لحظه یه نفر با کف دستش محکم به کمر بابک زد. بابک یهو جا خورد و مجبور شد فورا برگردد و به او نگاه کند. راننده ثریا بود. جوانی اهل ترکیه به اسم خالد که خیلی شوخیهای خرکی میکرد و فکر میکرد با مزه است. یهو به کمر بابک زد و گفت: چطوری بابک؟
به محض اینکه بابک برگشت، محمد و سعید دیدند تصویر روی مانیتور عوض شد و به طرف خالد رفت. محمد آروم به بابک گفت: ولش کن. بگو حوصله ندارم تا بذاره بره. بابک فورا برگرد به طرف آلاچیق نگاه کن. زود باش.
اما خالد دست بردار نبود. بابک هر طرف میچرخید و از او رو برمیگرداند، خالد به طرفش میرفت و روبروش می ایستاد و چرت و پرت میگفت: دیگه از ما رو برمیگردونی بابک! چیه؟ نکنه خانم گفته بیایی جای من! هان؟
بابک: نه بابا ... نه سرِ جدّت! ولم کن. میخوام تنها باشم ...
محمد دید نخیر ... خالد دست بردار نیست ... سری به نشان تاسف تکان داد و صورتشو از رو مانیتور رو برگردوند و همین جور که وسط سالن قدم میزد به سعید گفت: اینا درباره همه چی با زندیان حرف زدند. همه تضمین ها و ضمانت ها رو هم دادند. این دیدار هم فقط واسه این بوده که ... شاید ... مثلا ... بخوان لیست افراد و یا خانواده هایی بدن که باید کارهای قانونی بازگشتشون حل بشه. اگه یادت باشه بابک هم یه روز از زندیان خواست اسامی اولیه رو به بابک بگه اما زندیان زد به کوچه خاکی و نداد.
سعید گفت: به نظر منم همینه. پونصد نفر از صد خانواده ای که زندیان گلچین کرده و ...
محمد دنبالشو گفت: و اینقدر برای ثریا و سیستمشون مهمه که برابری میکنه با حضور ده بیست هزار نفر بهایی دیگه! اولین برداشتی که میشه کرد اینه که این صد خانواده، فعالن و ارزش تشکیلاتی بیشتری واسه اونا دارن.
سعید: دقیقا. باید ببینیم اینا کی هستن که ثریا به جای چکِ سفید امضا، دسته چک سفید امضا داده به زندیان که اینا رو بکشونه ایران و حاضرن حداقل تا صد سال بیمه شون کنند و تلاش کنن اموال بلوکه شدشون آزاد بشه و ...
محمد خیلی تو فکر رفت. درحالی که به مانیتور چشم دوخته بود و شاهد کَل کَل بابک با خالد بود گفت: یه لیست صد نفره ... یا به عبارتی پونصد نفره! ینی یه گردان بهایی! بی سابقه است.
🔶
اما داستان در طرفِ سوزان، صورت دیگری داشت. سوزان برای هماهنگی بیشتر با آلادپوش نیاز داشت که با رابط خودش دیدار داشته باشه. بخاطر همین به لندن رفت و در لندن با مردی ایرانی اما با نام مستعار پیتر ملاقات کرد. سوزان که همیشه با واسطه ای به نام شِن که خانمی جا افتاده و مُسن بود ملاقات داشت، از آن تاریخ به بعد با پیتر هماهنگ شد.
پیتر که مردی حدودا چهل و پنج ساله با ظاهری آراسته بود در اتاق محل کارش با سوزان قرار گذاشت و در لحظات اول به سوزان گفت: از حالا به بعد من با شما ملاقات میکنم.
سوزان جواب داد: مشکلی ندارم.
پیتر: میشنوم.
سوزان: آلادپوش میخواد جنبش زنان آزاد را به طرف ارتش زنان آزاد ببره!
پیتر: بیشتر توضیح بده!
سوزان: خب اینطوری از حالت یک جنبش و اعتراض مدنی خارج میشه و حالت چریکی پیدا میکنه! میتونیم ساپورتشون کنیم؟
پیتر: مشکلش با حالت قبلی چی بود؟
سوزان: کلا خیلی وحشیه. بر خلاف ظاهر متمدنی که از خودش نشون میده. میخواد وارد فاز جدیدی بشیم. بنظر اون این شکل از اعتراضات و آشوب ها حداکثر عمر یکی دو ماهه داره و فایده ای نداره. البته اینم بگم که برای فازِ چریکی و مسلحانه، برنامه خاصی نداره و داره فکر میکنه.
پیتر: بلندپروازانه است.
سوزان: خودمم میدونم. بهش گفتم اما میگه دیگه غیر از فاز نظامی و جنگ شهری فایده نداره.
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
اعتراف تلخ یکی از قاتلین #شهید_روح_الله_عجمیان در جلسه دادگاه
هر کس با هر چه در دست داشت میزد
و لایوم کیومک یااباعبدلله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
👈 شادی روح مطهر و مقدس این شهید مظلوم، سه شاخه گُل #صلوات هدیه کنید🌹
#شهید_امنیت
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
💔
#قرار_عاشقی
الو..
میشه گوشےُ بِدید
امام رضـآ.علیهالسلام...؟
شماره تلفن امام رضا :) 051348888 📞
#زنگ_بزنید با آقا صحبت کنید 💛
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضای_دلم
#دلتنگ_حرم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 در زندگی هر کسی باید یک #جواد باشد که دستت را بگیرد و پا به پایت بیاید تا دستت برسد به آسمان دس
💔
بعضی وقت ها که دیر به دیر به خانهاش میرفتم، به من میگفت: " تو احساس نداری به من سر بزنی؟"
به رویم میآورد که چرا دیر به خانهاش رفتم...
✍🏻 دلمون رو لایق بدون و زود به زود سر بزن به دلمون🥀
#شهیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
📚 #دخترها_بابایی_اند
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
💔
#شهید_سیدمحمد_حسینی_بهشتی:
شهادت در راه آرمان الهی معشوق ماست،🥀
تا به حال شنیده ای عاشق را از معشوق بترسانند؟!...
#پروفایل #استوری
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#عشقاینجاستدرهمینسرزمین❤️
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
💔
#حرف_آخر
سلام همسنگری ها
اتفاقات اخیر نشون داد که بخش فرهنگیمون چقدر در مورد حرفای حضرت آقا کم کاری داشته
تو فکر هستیم یه تکونی به کانال بدیم و فضای مذهبی ـ شهادتیش رو نوجوون پسند کنیم
یه سری برنامه های #اخلاقی ـ تربیتی هم داریم که داریم روش کار میکنیم (قبلا که خیلی استقبال شد)
دعامون کنین
کمکمون کنین و با دعوت از نوجونها به کانال، یه گوشه کار رو بگیرید
اجرتون با بی بی دو عالم زهرای اطهر
یازهرا
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 گٌفتَماِےعِشـق! مَـࢪادَستِنِيازاسٺدِراز؛ طَلبِخـويشبہنَزدِ که بَرَم..؟! گٌفـت: #حٌسِين #
💔
#دوســـت دارمــــ؛
کــه کــودکــــ #دلـــم
گـم شه تــو شـلوغـی #حرم
#حسین_جان ❤️
#ارباب! آه از دوری ...
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
۲۴ روز مانده به فاطمیه
#امام_خامنه_ای :
من رزق سال کشور را در شب های #فاطمیه می گیرم.
#روزشمارفاطمیه
#یا_زهرا
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
https://metroisfahan.ir/
سلام همسنگری ها
این آدرس سایت مترو اصفهان هست
لطفا داخل سایت بشین و در قسمت انتقاد و پیشنهاد در مورد کشف حجاب داخل مترو انتقاد کنید.
بگید همونطور که مامور مترو در صورت نزدیک شدن به خط زرد، تذکر میده، در برابر کشف حجاب بانوان هم نباید سکوت کنه...
مطالبه گر باشیم.
نشر حداکثری
#حجاب
#قانون
#مترو
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
خودمونیم سردار
۱۳ آذر ۱۳۹۸
کودوممون باورمون میشد
یک ماه دیگه شما بشی
#سیدالشهدای_مدافعان_حرم ؟؟!!!
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_قلبم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
💔
🔹#قطر، نمازخونه رو شیشه ای ساخته تا غیرمسلمان ها بتونن نمازگزار ها رو تماشا کنند!
بعدتوایران توجاهای عمومی مثل پاساژوتالارهابدترین وکوچکترین وپست ترین جای ممکن نمازخانه هاشه انتظار هم داریم میزبان #جام_جهانی هم باشیم🙄
#جنگ_شناختی
#جنگ_رسانه
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #دو_نیمه_سیب ۱۲...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه
💔
#دو_نیمه_سیب ۱۳...🍎
تاریخ دارد تکرار می شود
تماشاچی و بی طرف وجود ندارد
تو اگر شبیه شهدا نشوی
چه کسی علَم جهاد را برمےدارد؟؟
💖 شھدا در ادامه دادن راه #سیدالشهدا بسیار به هم #شبیه هستند...
سمت چپ:
#شهید_محسن_حججی (مدافع حرم)
سمت راست:
#شهید_رضا_رضاییان (دفاع مقدس)
جالب اینکه هر دو شهید ، سر جدا بودند🥀
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که "زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از شهادت نیست"
#اختصاصے_ڪانال_شهیدشو
#ادامه_دارد...
شهید شو 🌷
💔 #دو_نیمه_سیب ۱۳...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه
💔
#شهید_بیسر_دفاع_مقدس
#قسمت_اول
محسن جوان با انگيزه اي بود.
گاه تا نزديک سنگر عراقي ها پيش مي رفت و بي سر و صدا برميگشت.
آن روز محسن به همراه رضا سوار قايق شدند و از عرض کارون گذشتند. آب رودخانه آرام بود. از قسمتي که آنها عبور کردند خطري متوجه ايراني ها نمي شد.
در رودخانه گشتي ها حضور داشتند. رضا بلافاصله سمت جنوب در حاشيه رودخانه حرکت کرد. قبل از حرکت به يکي از گشتي ها گفت:
"اگر تا يک ساعت ديگر نيامديم با احتياط به همين سمت بياييد."
محسن چهار چشمي اطراف را مي پاييد. به محلي رسيدند که نقطه مرزي آنها با گشتيهاي عراقي به حساب مي آمد. آن منطقه براي هر دو طرف، امنيت خوبي نداشت. رضا به سمت سنگرهاي کمين رفت. محسن خودش را به او رساند و گفت: "بهتر است از يکديگر جدا شويم. ممکن است کمين بخوريم."
رضا گفت: "اگر با هم باشيم بهتر است. ديده بان نفوذي آنها بايد در همين کمين ها باشد."
رضا دولا و خميده پيش مي رفت. هنوز از حاشيه هاي رودخانه دور نشده بودند که يک سنگر کمين توجه شان را جلب کرد....
محسن به سمت کمين رفت. رضا پشت سرش بود. از آنجا سنگرهاي عراقي به خوبي ديده مي شدند. جبهه آرام بود، اما صداي غرش توبخانه هنوز به گوش مي رسيد.
رضا به سمت سنگر کمين بعدي رفت. صداي خش خشي او را در جا ميخکوب کرد. نه راه پس داشت، نه راه پيش. محسن در چند قدمي او متوقف شد. صداي پايي شنيد و بلافاصله شليک کرد.
عراقي ها تعدادشان به ده نفر مي رسيد. آنها نيز شليک کردند. رضا از چند طرف در محاصره قرار گرفت. اندکي بعد عراقي ها بالاي سرش رسيدند.
لباس رسمي سپاه براي افسر عراقي که با چشمان از حدقه درآمده به او خيره شده بود، جذابيت خاصي داشت.
پاشنه پايش را به پيشاني رضا کوبيد و او را نقش زمين کردو با اشاره به گروهبان گفت:
"بهتر از اين نمي شود. او را با خود مي بريم. بهترين هديه به فرماندار نظامي خرمشهر است. يک پاسدار بايد اطلاعات خوبي داشته باشد!"
افسر دست رضا را گرفت تا بلندش کند اما رضا عکس العمل نشان داد. گروهبان با قنداقه تفنگ به سرش کوبيد. رضا از هوش رفت. چشم افسر به محسن افتاد اما مجددا به سمت رضا رفت.
ناگهان صداي تيراندازي از جانب گشتي هاي ايراني به گوش افسر رسيد. افسر عراقي اشاره کرد آن دو را ببرند اما مجددا با مقاومت آنها روبه رو شدند.
خشم در چشمان افسر عراقي موج ميزد. صداي تير اندازي ايراني ها نگرانش کرده بود. افسر ، کارد کمري اش را بيرون آورد. گروهبان و سربازان عراقي آن دو را رها کردند. افسر ابتدا به سمت محسن رفت. کارد را در کشالهي رانش فرو برد. صداي محسن بلند شد. خون از رانش بيرون زد. افسر به سراغ رضا رفت....
رضا سرش را پايين انداخت و حرفي نزد. افسر عراقي پا روي سينه اش گذاشت و او را به پشت خواباند. محسن که خون زيادي از او رفته بود، هنوز از هوش نرفته بود، چشمانش گاه سياهي ميرفت و گاه آن منظره را در هالهاي از ابهام ميديد.
افسر عراقي، رضا را به پشت خواباند و دستور داد دستش را ببندند....
#شهید_رضا_رضائیان
#ادامه_دارد...
📚عقیق
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
شهید شو 🌷
💔 #شهید_بیسر_دفاع_مقدس #قسمت_اول محسن جوان با انگيزه اي بود. گاه تا نزديک سنگر عراقي ها پيش مي
💔
#شهید_بیسر_دفاع_مقدس
#قسمت_دوم
ضربه اي ديگر به سرش زدند. رضائيان از حال رفت،اما هنوز بي هوش نشده بود.
تيزي کارد را پشت گردن خود حس کرد. باورش نميشد، اما سوزش و درد او را به خود آورد. با فشار بعدي کارد در گردنش فرو رفت و خون به بيرون فوران زد...
افسر کمي تامل کرد. چشمانش همچون دستش خون رنگ شده بود.
سربازان عراقي گاه جلوي چشمان خود را مي گرفتند که آن منظره را نبينند .دستان خون آلود افسر هر لحظه بيشتر قوت مي گرفت اصرار داشت که سر رضائيان را از بدن جدا کند.
محسن دست و پا زدن رضا را مي ديد. گاه فکر مي کرد که در خواب است، اما همين که پاي رضا به زمين کوبيده مي شد، باورش مي شد که بيدار است.
ديگر درد پايش را فراموش کرده بود. هنوز بدن رضا رضائيان مقاومت مي کرد. دستان بستهاش سعي در آزاد شدن داشت اما بيفايده بود.
عرق از سر وصورت افسر عراقي جاري بود. قطره هاي خون روي پيشاني اش برق زده بود. گويي اختيار از کف اش خارج شده بود. کارد کمري کند بود و نميتوانست کارش را به راحتي انجام دهد.
افسر عراقي اصرار داشت که گلوي رضا را گوش تا گوش ببرد. ديگر رضا دست و پا نمي زد. خون، زمين اطرافش را رنگين کرده بود. کفش افسر در ميان خون بود. خشم تمام وجود افسر را فرا گرفت. بايد خلاصش مي کرد.
ديگر چاره اي جز جدا کردن سر رضا نداشت. با يک فشار ديگر کار را تمام کرد و سرش را از بدن جدا نمود. کمر خم شده اش را بلند کرد و نگاهي به اطراف انداخت. از نگاه وحشت زده عراقي ها نگران شد. نگاهي به دست خون آلود خود انداخت وصداي قهقهه اش بلند شد.
مست بود و خون رضا سر مسترش کرده بود.
مجددا به سمت رضا رفت.
@shahiidsho
شهید شو 🌷
💔 #شهید_بیسر_دفاع_مقدس #قسمت_دوم ضربه اي ديگر به سرش زدند. رضائيان از حال رفت،اما هنوز بي هوش ن
💔
ماجراي شهادت شهيد رضا رضائيان ( شهيد بي سر)
#شهید_بیسر_دفاع_مقدس
#قسمت_سوم
افسر عراقی مجددا به سمت رضا رفت.
سرش را بلند کرد وهمراه با خنده اي کريه گفت:
"هديه ي خوبي است براي فرمانده. اين پاسدار ها دار خويئن را فلج کرده اند."
افسر عراقي بدن بي سر رضا را برگرداند. چشمش به آرم سپاه که به سينه اش چسبيده بود، افتاد. خم شد و گوشه آرم پارچه اي را گرفت وآن را دريد.
پارچه کوچک را روي سر رضا گذاشت و گفت:
"حالا پرونده ما تکميل شد" و با خشم گفت: "حرکت کنيد"!
گروهبان گفت: "پس تکليف آن يکي چه مي شود؟"
- با او کاري نداريم، فرصت نداريم بايد حرکت کنيم!
افسر عراقي سر رضا را گرفت و به سمت خاک ريز عراق حرکت کرد. گشتي هاي خودي که رسيدند عراقي ها آنجا را ترک کرده بودند. بچه ها با بدن بي سر رضا که مواجه شدند،کمي اطراف را جستجو کردند.
صداي محسن آن ها را متوجه خود کرد. محسن که هنوز نفس مي کشيد به سختي گفت: "سرش را بردند."
✍🏻 عکس بالا آخرین بوسه پدر بر فرزند را میبینید اما بوسه بر رگ های بریده پسر ...
به دست شهید توجه کنید...‼️ (یک نفر سر مزار شهید گفت که شهید، دستش را بالا آورده که پدر را دلداری دهد، چون شنیده بودم نوشتم اما از وثوق آن مطمئن نیستم، هر چند کم ندیدیم از این معجزه ها)
"بر گرفته شده از کتاب عقيق "
خبرگزاری دفاع مقدس
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
💔
وأنَّ الله سيُعوِّضنا عَمَّا مَرَرْنا بِه
خدا آنچه را که به ما گذشت جبران خواهد کرد
#دلنويس
💞 @Shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
اینجا اروپا نیست، اینجا تهران است پایتخت جمهوری اسلامی ایران!!
این بساط فساد و کشف حجاب که کم کم به برهنگی کامل ختم خواهد شد فقط با حرکت های مردم مومن انقلابی جمع خواهد شد ، امید داشتن به مسئولانی که خود یا استحاله شده اند یا دچار ترس و خطای محاسباتی شده اند اشتباه است . اینها هیچ کاری نخواهند کرد.
مساجد را احیاء و زنده و پویا کنیم و حرکت های اصلاحگرایانه اجتماعی و فرهنگی را در خانه خدا طراحی و عملیاتی کنیم
بار دیگر باید به سنگر مسجد برگردیم دقیقا همانجایی که امام انقلاب را پایه گذاری و شروع كرد
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
#یک_داستان_یک_پند ✍علی نُه سال دارد که سال قبل، روزگار سایه پدر برای ابد در دنیا از سر او برداشته
💔
#یک_داستان_یک_پند
کسی می گفت:
در بیمارستان نوزاد مُرد و آن را به پدرش دادند که دفنش کند، من نیز همراه او سوار ماشین شدم و به سوی قبرستان حرکت کردیم ....
او نوزادش را در آغوش گرفته بود و نگاهش می کرد ..تا اینکه در راه رفتن به قبرستان، ماشین به خیابانی پیچید و نور آفتاب به داخل ماشین و روی نوزاد افتاد ..
پدر حرکت عجیبی از خود نشان داد !!!
سبحان الله، پارچه سفید روی سر خود را در آورد و با آن نوزادش را پوشاند تا آفتاب به او نخورد !!!
انگار فراموش کرده بود که فرزندش مرده است ...
از عطوفت و رحمت پدر نسبت به فرزندش؛ بغضم ترکید و گریه کردم ... و معنی این آیه را خوب فهمیدم و تکرارش می کردم👇
﴿.. و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا ﴾
بگو : « پروردگارا ! به آنان رحمت آور، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند ».
پدر و مادر می توانند همزمان ده کودکشان را دوست داشته باشند و به آنها توجه کنند اما ده پسر نمی توانند از یک پدر یا یک مادر مراقبت کنند ...
خداوندا به ما توفیق بده که به پدر
و مادر خود نیکی کنیم و ما را ببخش
به خاطر کوتاهی و خطایمان در حق آنان...
💞 @shahiidsho💞
royaye-behesht-1-.mp3
4.05M
💔
مگه باورم میشه؟؟؟
دقیقا حرف دل الان من🥀
کاش قسمت بشه دوباره...
بریم دسته جمعی بهشت...
پیشنهاددانلود
مداحۍ♥️✨
#مهدی_رعنایی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
گیرم مغازه دار سنندجی را که با لبخند به رئیس جمهورش شکلات تعارف کرده بود، با تهدید به قتل و آتش زدن، وادار به عذرخواهی میکنید.
با #لبخند_رضایت_هزاران زن و مرد سنندجی که پس از سالها انتظار، با سفر آقای رئیسی، حالا در #منازلشان، #آب_آشامیدنی بهداشتی و گوارا می نوشند، چه میکنید؟
✍مرضیه
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
اتمام حجت آیت الله شب زنده دار به نقل از مقام معظم رهبری:
✍🏻 هرکس از دستش کاری برای #نصرت اسلام و #نظام برمی آید، #حرام است که سکوت کند و کاری نکند!
بسم الله...
#جهاد_تبیین
#جنگ_رسانه_ای
💔
وعده دیدار ما
پنجشنبه ۱۷ آذرماه
همراه با فندق های محجبه😍
لطفا هم خودتان شرکت کنید و هم این☝️☝️ دعوت نامه را هر چه می توانید در گروه ها منتشر کنید تا ان شاالله تعظیم شعائر فاطمی و خوشنودی آقا و مولایمان حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد.
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله {وَأَلحِقني بِالصّالِحينَ} پیش امیرالمؤمنین! #با_من_بخوان السَّلامُ عَليکَ يا اَميرال
💔
گِرد فانوس تو گشتن کار هر پروانه نیست
نقش دیوارست اینجا شهپر روح الامین
تا ز دامنگیریت کوته نماند هیچ دست
می کشی چون پرتو خورشید دامن بر زمین
#صائب_تبریزی
السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام.
السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
#مولاعلیجانم
#یکشنبه_های_علوی_زهرایی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
#قرار_عاشقی
بال ملک کنایه از گنبد و بارگاه توست
چشمِ اسیرِ خاکیان منتظرِ نگاهِ توست
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضای_دلم
#دلتنگ_حرم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞