eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
به قلم شهیدمدافع حرم غرامت به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد … . اومد داخل … دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم …😐 -آقای استنلی بوگان، شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید … لطفا اینجا رو امضا کنید … لازمه تفهیم اتهام بشید؟ …🤔 برگه رو نگاه کردم … صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود ☹️… ۶۰۰ دلار غرامت مغازه دار و ۴۰۰ دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و … .😩😫 . گریه ام گرفته بود … لعنت به تو استنلی … چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی … ۱۰۰۰ دلار تقریبا کل پس انداز یک سال م بود … .😞 زودتر امضا کنید آقای بوگان … در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ارجاع داده می شید … .😒 هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو… یه نگاه به ما کرد و گفت … "هنوز امضا نکردی؟ … زود باش همه معطلن"😉 … . "شما چطور من رو پیدا کردید"؟ 😃… . من پیدات نکردم … دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد … بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد …😅 افسر پلیس که رفت … حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد … . – پول غرامت رو …😶 – من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی … ۱۰۰۰ دلار بدهکاری … چطور پسش میدی؟ … .😉 – با عصبانیت گفتم … من ازت خواستم به جای من پول بدی؟😠 …. – نه … .☺️ نشست روی مبل و به پشتیش لم داد … چشم هاش رو بست … می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش … اینکه دزد باشی یا نه؛ انتخاب خودته …😌 نمی دونستم چی بگم … بدجور گیر افتاده بودم … زندگیم رفته بود روی هوا … تمام پس انداز و سرمایه یک ساله ام …😑 – من یه کم پول پس انداز کردم … می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم … از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم … 😒 – چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ …🤔 – ۱۲۵۶ دلار .. مثل فنر از روی مبل پرید … با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ … تو حداقل ۳۰۰ هزار دلار پول لازم داری …😏 اعصابم خورد شد … "تو چه کار به کار من داری … اومدم بیرون، پولت رو بگیر"😠 … . خندید … من نگفتم کی پول رو پس میدی … پرسیدم چطور پسش میدی؟😏 … . – منظورت چیه؟ … . – می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی … یا اینکه پول رو پس بدی … انتخابت چیه؟ … .🤔 خوشحال شدم … چه کاری؟ … .🤗 کار سختی نیست … دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست … اون کتاب رو برام بخون … .😌 خم شدم به زحمت برش دارم که … قرآن بود … دوباره اعصابم بهم ریخت … .😡😡 – من مجبور نیستم این کار رو بکنم … تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه … .😤 – پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟…😎 جا خوردم!😳… دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه… نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه … خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم … "خیلی آدم مزخرفی هستی"😏 … خندید😁 … "پسرم هم همین رو بهم میگه" … ... 💕 @Aah3noghte💕
💔 بالای سرم نشسته و ماه من است هم‌صحبت گاه‌گاه دلخواه من است؛ بازار، پیاده‌رو، خیابان، خانه دلتنگیِ تو همیشه همراه من است… #شهیدمحمودرضابیضائی #دلتنگی #رفاقت #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدحسین_بواس #شهیدمدافع_حرم 💕 @aah3noghte💕
💔 #حسین_جان خوشا آن غریبے ڪه یارش تو باشے قرار #دل بے قرارش تو باشے خوشا آن گدایے ڪه تنهاے تنها ڪنارے نشیند ڪنارش تو باشے #آھ_ارباب 💕 @aah3noghte💕
💔 گفتا "تو از کجایی ڪآشفتھ می‌نما‌یی"؟ گفتم "منم غریبی از شهر آشنایی"... نگاھ #شهیدجوادمحمدی پشت و پناه امروزمون... #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، بودیم برا راهیان نور😊 و آقاجواد، ما بود☺️ شب دیر خوابیده بودیم که جواد همه را صدا کرد برا با چک و لگد😑 بلند شدیم رفتیم گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 : رفیق شهید ... 💕 @aah3noghte💕
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۳ حمید ساکت نمےشد و تنها کسی که توانست آرامش کند، بی بی بود... بی بی ، خودش صبور و آرام بود و از شهادت رضا، راضی و همین آرامشش حمید را آرام کرد و تلنگری شد در وجود حمید....😔 سید حمید که فکر مےکرد بزن بهادر محله است، حیران و درمانده! شاهد شجاعت کسی بود که همیشه او را بزدل و ترسو مےدانست...😭 تا چشم بر هم زدند انقلاب شد و بعد جنگ... حالا دیگر سید حمید با چشمانش مےدید نوجوان هایی که از او بسیار کوچکتر هستند، به جبهه مےروند... سید حمید دیگر در کنار رفقایش هم احساس تنهایی مےکرد، مےخواست به جبهه برود اما آیا در جبهه سید حمید را با آن سابقه اش قبول مےکردند؟؟؟؟😔 یکی از کامیون دارهایی که کمک های مردمی بار زده بود، با اکراه سید حمید را به جبهه برد... جبهه جنوب گویی از ظلمت به نور رسیده بود!!! با حیرتی آمیخته با شوق، به دنیایی رسیده بود که از کودکی به دنبال آن بود.... و سید خیلی زود تغییر کرد....😇 افسوس مےخورد بر عمر از دست رفته اش و همیشه خودش را سرزنش مےکرد... بعد از مدتی شب ها در بیابان، پرسه مےزد و چندی بعد برهنگی پایش همیشگی شد و به مشهور.... ... ۳نقطه 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 عشقی که رفته رفته جنون آوردچه سود؟ دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است ۶۴/۱۰/۱۲ (تهران/مصادف باپنجم ماه محرم) تاریخ شهادت۹۴/۴/۱(سوریه/شهردرعا/مصادف با پنجم ماه رمضان) نام جهادی: حسین ذاکر نحوه شهادت: اصابت موشک به خودرو مانند مقتدایش علی اکبر(ع)اربا اربا شدند و فقط یک دست از ایشان برگشت 💕 @Aah3noghte💕
💔 تونیستی و دلم به یادت افتاد دقیقه هام رنگ تعبد گرفت دیگه خدا دوریت و طاقت نداشت پیش خودش برد و تولد گرفت 🌹 ... 💕 @Aah3noghte💕
به قلم شهیدمدافع حرم تمامش رو خوندم تعجب کردم 😳… "مگه پسر داری؟ … پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟" … .😳🤔 همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت: " از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست … ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان" …😒 خنده تلخی زد … "اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم" … 😏 چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم … همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه … .😔 قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن … اما تمام مدت حواسم به اون بود … حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد …😔 من از دستش کلافه بودم … از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم … حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت … طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم … .😫😩 من بهش گفتم مزخرف … اما فقط عصبی بودم … ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من … اما پسر اون یه احمق بود … فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه … یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت …😏😒 از صفحه ۴۰ به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم … ۱۸ ساعت طول کشید … نمی دونستم هر کدوم از اون جملات، معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود … اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم … .😉 این انتخاب من بود … اما تنها انتخابم نبود … فردا صبح، مرخص شدم … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم …🙄 پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم 👀… دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن … از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه اند یا یه نوجوونه و به اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیه کرد … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد … و … این رفتارها برای یه نوجوون ۱۶ ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه … اما برای یه مسلمان؛ نه… .❌ من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست … و آینده ای نداره … ‼️ حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق … . چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم … من یکی به حاجی بدهکار بودم … . رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم … مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد …♨️😏 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدحسین_خرازی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 💔 بغض مرا گناه و بدے ڪال ڪرده اسٺ عمرے گدا بہ نان شما حال ڪرده اسٺ خلوٺ ڪنید دور ضریح #حسین را مادر هواے روضہ گودال ڪرده اسٺ #شب_جمعہ‌سٺ_هوایٺ_نڪنم_میمیرم #آھ_ارباب 💕 @aah3noghte💕
💔 مےگویند: فاصــــله... عشقِ به معشوق را تهدید مےڪند اما دروغ گفته اند "من هرچه از تو دورتر شدم دلتنگــ💔ــــتر شدم".... من ڪه از دور مےشوم بيشتر دلتنگــ مےشوم بيشترحس تنهايی مےڪنم ميرسد آیا روزے ڪه من هم نزديكِ نزديك شما شوم؟؟؟.. آن وقت است ڪه  دلتنگي دورے پايان مےپذيرد ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 اون که تو میدون مین هزار تا معبر زده حالا تو رخت خوابش اوفتاده حالش بده😔 با اینکه زخمی شده هنوز خالی مےبنده میگه من که چیزیم نیست درد مےکشه میخنده... پ.ن جانبازان اعصاب و روان مظلوم ترین جانبازان و گمنام ترین شهدا هستند #جانبازان_اعصاب_و_روان #ابوالفضل_سپهر #آھ... 💕 @aah3noghte💕
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۴ طبق معمول با پای برهنه در منطقه راه مےرفت. پرسیدم: "سید! چرا با پای برهنه"؟🤔 گفت: "برای پس گرفتن این زمین، خون داده شده... این زمین احترام داره!! خون بچه ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره".❣ سید شب ها که مےخواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود مےرفت بیرون سنگر و روی سنگریزه ها مےخوابید... مےگفتم: "چرا تو سنگر نمےخوابی"؟🤔 مےگفت: "بدن من خیلی استراحت کرده! خیلی لذت برده! باید اینجا ادبش کنم"!!!😔 سید با کمک مجاهدین عراقی با کارت جعلی رفت ...😬 از قبل همه بچه ها هماهنگ کرده بودند که حالت طبیعےشان را حفظ کنند که لو نروند... با هر سختی به کربلا مےرسند و به حرم مےروند. سید حمید میرافضلیِ ما هم که عاشق مولایش بود، همین که وارد حرم مےشود و چشمش به ضریح سیدالشهدا مےافتد، پاهایش مےلرزد، مےافتد و بےهوش مےشود....😇 در آن روزها هر لحظه ممکن بود سربازان بعثی، متوجه آنها شوند...😰😨 هر چه رفقایش او را به جدش قسم دادند بلند شود.... نشد... مجبور شدند یکی یکی از حرم خارج شدند و سید ماند توی حرم... حدود بیست دقیقه بعد، سید آرام از حرم خارج شد...😌 ... سید از زبده ترین نیروهای اطلاعات و عملیات شده بود. تا جایی که شد سرانجام در عملیات سال ۶۲ در جزیره با دو تایی سـوار موتـور ،هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتند پیش سید الشهداء... درست روز شهادت مادرش زهرا سلام الله علیها ... ۳نقطه 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 اگر خواستے تعـریفی براے #شهید پیدا ڪنی ، بـگو شهید یعنی : #باران...🌧 حـُسنِ باران این است ڪه زمینےست ، ولی آسمانی شده است ....🕊 #شهیدکمیل_صفری_تبار(مصطفی) #باران #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قلم شهید مدافع حرم امتحانش مجانیه دم در دبیرستان منتظرش بودم … به موبایل حاجی زنگ زدم… گوشی رو برداشت … "زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم… من به تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی… هیچی نپرس … قسم می خورم سالم برش می گردونم"🙄🖐… سکوت عمیقی کرد … "به کی قسم می خوری؟ … به یه خدای مرده؟"😏 … . چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم… "من تو رو باور دارم … به تو و خدای تو قسم می خورم … به خدای زنده تو"🤗 … . منتظر جواب نشدم … گوشی رو قطع کردم … گریه ام گرفته بود … صدای زنگ مدرسه بلند شد … خودم رو کنترل کردم … نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم … بین جمعیت پیداش کردم … رفتم سمتمش … – هی احد …😉 برگشت سمت من … – من دوست پدرتم … اومدم دنبالت با هم بریم جایی … اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی …😉😅 چند لحظه براندازم کرد … صورتش جدی شد … "من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم … تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی … دلیلی هم نمی بینم باهات بیام"😒 … نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد … دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من … احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه😬 … آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم🔫… "ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم … یا با پای خودت با من میای … یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا … اون وقت … بعدش با من میای … انتخاب با خودته😠… – شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو …😌 خندیدم … سرم رو بردم جلوتر … "شاید … هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه 😉… فقط شک نکن وسط خط آتشی"🔥 … . و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم …😍 چشم هاش دو دو می زد😰 … نگهبان اولی به ما رسید … اون یکی با زاویه 60 درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود … اومد جلو … در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود … رو به احد کرد و گفت … "مشکلی پیش اومده؟"😒 … . رنگ احد مثل گچ سفید شده بود 😰… اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم … تمام بدنش می لرزید … – نه … مشکلی نیست … .😲😥 – مطمئنید؟ … این آقا رو می شناسید؟😏 … – بله … از دوست های قدیمی پدرمه 😰😨… با خنده گفتم … اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید ☺️… . باور نکرد😑 … دوباره یه نگاهی به احد انداخت … محکم توی چشم هام زل زد … "قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم"😬😡… . یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم … اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط … آروم زدم روی شونه احد … – نیازی نیست آقای هالورسون … من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست … قرار بود پدرم بیاد دنبالم … ایشون که اومد فقط جا خوردم …😐 سوار ماشین شدیم. گفت … "با من چی کار داری؟ … من رو کجا می بری"؟😰 … زیر چشمی حواسم بهش بود … به زحمت صداش در می اومد … تمام بدنش می لرزید … اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه … .☹️ با پوزخند گفتم "می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد … چون، ذاتا آدم مزخرفیه"😏 … چشم هاش از وحشت می پرید … . چند بار دلم براش سوخت … اما بعد به خودم گفتم ولش کن… بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه 🙄… ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدرضافاتحی فاطمیون 💕 @aah3noghte💕
💔 انگار تنهایےهای تو خیلی بزرگترند! خودت برایمان نامه مےنویسی و خودت یادمان مےدهی که چگونه آمدنت را آرزو کنیم "و امّا بَعد فَحَیّ هَلا٬ فَاِنَّ النّاس یَنتَظِرونَکَ لا‌‌ رایَ لَهُم فی غَیرکَ فَالعَجَلَ ثُّم العَجَلَ العَجَلَ" بیا که مردم چشم به راه تو اند و به غیر تو نظری ندارند بشتاب.. بشتاب.. بشتاب.. #آھ_مولا #اللهّم‌عجّل‌لِولیڪَ‌الفَرج‌.... 💕 @aah3noghte💕
💔 #عاشقی دردسری بود، نمےدانستیم! #حاصلش خون جگری بود نمےدانستیم پَرگرفتیم ولی باز به #دام افتادیم! شرط بی بال وپری بود نمےدانستیم #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕