eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 واسه‌ خیلی‌ از ‌اتفاقایی‌ که‌ تو‌ زندگیم ‌اصرار ‌داشتم بشه‌ ولی ‌نذاشتی‌ بشه ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مداحی محمدحسین پویانفر با زبان اشاره برای ناشنوایان به مناسبت هشتم مهرماه روز ناشنوایان ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
``💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  




طوری نگاه می‌کرد که انگار دارد صحنه را می‌بیند؛ نگاهش رنگ ناباوری داشت؛ مانند آن‌هایی که در یک حادثه دچار شوک شده اند و نمی‌توانند باور کنند. انگار هرچه استاد کریمخانی می‌خواند را بابا دیده بود.

الان نزدیک بیست و نُه سال از پایان جنگ می‌گذرد؛ ولی پدر من هنوز همه چیز را مو به مو یادش هست و دارد به خاطر جا ماندنش می‌سوزد.

این حال پدر را که می‌بینم، از جا ماندن می‌ترسم.
جنگ سوریه هم تمام می‌شود، آن وقت من می‌مانم و تصاویر بر جای مانده از این جنگ؛
من می‌مانم و خاطرات رفقای شهید؛
من می‌مانم و روضه‌های مکشوفی که دیده‌ام؛
من می‌مانم و دردِ بی‌درمان جاماندگی...

-آره عباس جان، من می‌دونم بابات چی دیده. اونا رو منم دیدم. من می‌دونم چی می‌کشه. منم این درد رو کشیدم، بیچاره می‌کنه آدم رو.
سرم را برمی‌گردانم طرف صندلی کمک‌راننده. 

حاج حسین را می‌بینم که نشسته کنارم و خیره است به طرف فرات. می‌گویم: خب شما که می‌دونید، چرا من رو نمی‌برید پیش خودتون که انقدر اذیت نشم؟

نگاهش را از پنجره نمی‌گیرد و برای خودش زمزمه می‌کند: مرد آن است که با درد بسازد مردم...دردمندانِ خدا کِی به دوا محتاجند؟

صدایش در سرم می‌پیچد.
نگاهم می‌کند و می‌گوید: تا این  رو نکشی،  نمی‌شی. این دردها آدم رو بزرگ می‌کنه. فقط  باش، بذار این درد، همیشه توی وجودت بمونه و یادت نره.

رو به فرات می‌کنم و خدا را به دستان قلم شده حضرت عباس علیه‌السلام قسم می‌دهم که نگذارد بی‌درد بشوم، نگذارد جا بمانم؛ طاقتش را ندارم.
من بارها طعم تلخ جا ماندن را چشیده‌ام،
وحشتناک است،
گس است،
خفه‌کننده است
مانند بادام تلخ که هر کاری کنی، تلخی‌اش از دهانت نمی‌رود. 

مانند شکلات کاراملیِ خشک شده...شکلات کاراملیِ خشک شده‌ای که چهار روز در جیب متهم مانده و نه می‌شود آن را خورد، نه می‌توان دورش انداخت.

از یادآوری آن شکلات کاراملی خشک شده، حالت تهوع می‌گیرم.🤢
الان نزدیک چهار سال است که اینطوری شده‌ام؛ از همان روزی که متهمِ خانمی روبه‌رویم نشست و با گریه، شکلات کاراملیِ داخل جیبش را درآورد و گفت: این رو روز تولد امام حسن(علیه‌السلام) بهم داد. توی جیبم مونده بود. نه می‌تونم بخورمش، نه می‌تونم بندازمش دور.

نمی‌دانم چند ساعت به آن شکلات خیره شده بودم. مچاله شده بود. با تردید و ترس رویش دست کشیدم. هنوز گرما داشت. دلم نمی‌خواست جلوی بقیه گریه کنم. نگهبان را صدا زدم و گفتم شکلات را ببرد به متهم پس بدهد. من نمی‌توانستم نگهش دارم.

سرم را به چپ و راست تکان می‌دهم. چی شد که دوباره رسیدم به آن روز و آن شب؟
-اینا اثر رانندگی طولانیه عباس جان. غصه نخور.

و باز هم چشم می‌دوزد به پنجره و آسمانِ بدون ماهِ نیمه‌شب. انگار با خودش حرف می‌زند: زمان جنگ آرزومون بود پامون برسه به این‌جاها...پامون برسه به ساحل فرات و با آب فرات وضو بگیریم...همش می‌گفتیم تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده...

در هوای حرف‌های حاج حسینم که می‌رسم به ایست بازرسی اول.
خودم مثل بچه‌های خوب سرعتم را کم می‌کنم و می‌ایستم. مامور داعشی که نوجوانی حدوداً شانزده ساله است و به قیافه‌اش می‌خورد از بومی‌های سوریه باشد، جلو می‌آید و با اخم، جواز ترددم را می‌خواهد.

با آرامش، برگه تردد را نشانش می‌دهم و می‌گویم ماموریتم محرمانه است. خدا را شکر، مامور کم سن و سال به تورم خورده و توانستم با چهارتا هندوانه زیر بغلش، خامش کنم تا زیاد پاپیچم نشود.
راه که می‌افتم، نفس راحتی می‌کشم. یک ایست بازرسی با موفقیت رد شد، خدا بقیه‌اش را به خیر بگذراند.


-خوب خرش کردیا! شانست گفت جوجه داعشی به تورت خورد.
صدای کمیل است که نشسته روی صندلی کمک‌راننده. نمی‌دانم حاج حسین کجا رفت؟! می‌گویم: من هنوز لو نرفتم. هیچ عکسی ازم ندارن...

و نگاهی به سمت فرات می‌کنم و سلام می‌دهم به ارباب بی‌کفن. اگر این‌جا شهید بشوم، جنازه‌ام همین‌جا می‌ماند و من هم بی‌کفن می‌شوم. کمیل فکرهایم را می‌خواند و می‌گوید:
آخ گفتی...تنها شهید شدنم عالمی داره ها...


...
 

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ... مجاز است`
💔 😔 تویِ هر جایگاهی که باشیم، چه پروفسور باشیم،چه معلم،چه رئیس جمهور، اگه به امام زمان اتصال نداشته باشیم جاهلیم! چقدر متصلیم؟! +مَن‌ماتَ‌ولَم‌یَعرف‌امام‌زمانه‌مات‌‌مَیت‌جاهِلیَه.. یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بزرگترین حُسنِ دوست‌ داشتنت اینست که محدود به چند صَباحِ دنیا نیست..! سلام به رفیقی که شب اول قبر به دادِ من می‌رسی..! صلی‌‌الله‌علیک‌یااباعبدالله‌الحسین‌(ع) ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ؟؟ شهیدی که بعد از پیروزی انقلاب، نماز شبش ترک نشد. اهل تقوا و ورع بود و در انجام فرائض دینی، تقید و تعبد خاصی داشت. از سن 10 سالگی به نماز ایستاد. پس از انقلاب، نماز شبش ترک نشد. در نماز آن چنان حضور می‌یافت که خارج از خود را فراموش می‌کرد.🥀 اهل مطالعه و کتاب بود. در عین اشتغال به کارهای نظامی، از فعالیت‌های فرهنگی غافل نمی‌شد. سخنرانی‌هایش مشهور بود. در اخلاق و رفتار الگوی دیگران بود. شهامت و شجاعتش کم نظیر بود. به حضرت امام خمینی(ره) عشق می‌ورزید و تابع و مرید ایشان بود. در انجام هرکاری، تنها جلب رضای خدا را در نظر می‌گرفت و هرگز ریا به اخلاص او نفوذ نکرد. سالروز ولادت 💞 @shahiidsho💞
💔 . بارها توبه شکستم ولی تو بخشیدی کِی شود حُر شوم و توبه‌یِ مردانه کنم آقاجان..! . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 از یاد کنید آن هنگام که از همه جا کوتاه شده و از زمین و زمینی ها گرفته است ، حقیقتا زنده اند و به شما نظر می کنند نگویید چرا جوابم را نمی دهند؟!!! گوش های دنیایی ما سنگین شده و را نمی‌شنود ببین! اثرات را در زندگی ، باید دید... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ... گُنده لات بود، اما با دیدن یه صحنه، متحول شد و راهی جبهه ها شد. توی جبهه ها به حرمت خون ، پابرهنه راه میرفت و معروف شد به 🥀 دعوتیم به زیارت 👈طرح در این طرح، شما نام مورد نظر خودتون را برای ما می‌فرستید و ما در اسرع وقت، از طرف شما خواهیم بود (شهدای اصفهان ـ درچه ـ کرمان ـ شاهرود) 👈ادمین کانال هم بیشتر عکسهای عراق، سوریه، لبنان، فلسطین ، فارس، خوزستان و راهیان نور را میفرستند✨ البته شما هم از طرف همسنگری هاتون، شهدای شهرشون هستید و برامون عکس می فرستید🌸 تصاویر ارسالی از کانال ... ی رفسنجان ... ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بے تو از سخت ترین لحظه سخن خواهم گفت.... 01:20 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ✋🏻 مولای مهربان غزل های من سلام سمت زلال اشک من،آقای من سلام نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز آبی ترین بهانه دنیای من سلام ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چه عاشقانه‌ای زیباتر از این، میان تو و معبودت؛ که با هزار اسم صدایش بزنی او هر بار بگوید: جانم ... جانم ... ... 💕 @aah3noghte💕
✨﷽✨ (۴۶) وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ‌ (آن فرزندى كه به تو بشارت داده شد) در گهواره، (به اعجاز) و در ميانسالى (به وحى) با مردم سخن مى‌گويد و از شايستگان است. ✅ نکته ها سخن گفتن در گهواره و پيش‌گويى از آينده، معجزه‌ى است از حضرت مسيح. گفتگو در بزرگى، پيشگويى ديگرى است كه او تا بزرگى زنده خواهد بود. همان گونه‌كه خبر از شايستگى و وارستگى او نيز يك پيشگويى و بشارت است. 🔊 پیام ها - كسى‌كه مى‌تواند به مريم، بدون داشتن همسر فرزند دهد، مى‌تواند در گهواره، زبان كودك او را به سخن گفتن باز كند. «يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ» - گاهى كه خدا بخواهد شخص پاكدامنى را باامدادهاى غيبى از اتهام پاك مى‌كند. «يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ» - با اعجاز خدايى كودكى مى‌تواند پيام‌رسان الهى باشد. «يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ» چنانكه امام جواد و امام هادى و امام زمان عليهم السلام در كودكى به امامت رسيدند. - آنجا كه خدا بخواهد، كودك همانند بزرگسالان سخن مى‌گويد. «فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا» - از مادرى صالحه چون مريم، فرزندى مثل عيسى پديد مى‌آيد. «من‌الصالحين» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 ✨ وَ لا ینکَشِفُ مِنها إَلاّ ما کَشَفتَ.. و هیچ اندوهی برطرف نشود مگر تو آن را از دل برانی.. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دختر است گاهی دلش برای پدر تنگ می شود ... فرزند شهید میلاد امینی از درچه در مورخه ۱۳۹۸/۰۷/۰۹ در درگیری با سارقین مسلح در شاهین شهر اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل گردید . ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
``💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  



... و نگاهی به سمت فرات می‌کنم و سلام می‌دهم به ارباب بی‌کفن. اگر این‌جا شهید بشوم، جنازه‌ام همین‌جا می‌ماند و من هم بی‌کفن می‌شوم. کمیل فکرهایم را می‌خواند و می‌گوید:
آخ گفتی...  شهید شدنم عالمی داره ها...

لبخند می‌زنم؛ تنها شهید شدن هم عالمی دارد...تک و تنها. فقط من باشم حضرت عشق. هیچ‌کس نباشد که سرم را بگذارد روی زانویش و پیشانی‌ام را ببوسد، هیچ‌کس چشمانم را نبندد و پارچه روی سرم نکشد.
همانطور که اربابم هم تنها شهید شد؛ خودش سر همه اصحاب را به دامن گرفت؛ ولی هیچ‌کس سر خودش را...

-بس کن عباس! دیگه نگو.
کمیل است که صدایش در آمده. هیچ‌وقت طاقت روضه نداشت؛ آن هم روضه قتلگاه. گریه نمی‌کرد، می‌زد توی سر خودش، داد می‌زد، شاید هربار می‌مُرد.
برای همین، بجز مجلس روضه، جرأت نداشتیم اصلاً حرفش را جلوی کمیل بزنیم. یکی روضه قتلگاه بود که دیوانه‌اش می‌کرد، یکی هم روضه حضرت زینب(علیهاالسلام) و فاطمیه.
این‌ها را که می‌شنید، از آن کمیلِ آرام و خوش‌خنده تبدیل می‌شد به یک مجنونِ شوریده‌سر. ما هم دیگر حواسمان بود جلویش مراعات کنیم.

فکرم را می‌برم سمت ...
مثلا اگر در یکی از ایست بازرسی‌ها، بهم مشکوک شوند و ماشین را تیرباران کنند
یا مجبور شوم درگیر شوم و آخرش، محاصره‌ام کنند و...نه. 
اسارت را دوست ندارم؛ هرچند بد هم نیست اگر علاوه بر بی‌کفن بودن، بی‌سر هم باشم. به خودم و خیال‌بافی‌هایم می‌خندم. من کجا و  کجا؟
-اشکال نداره. وصف العیش، نصف العیش.

کمیل راست می‌گوید. فکر کردن به شهادت هم من را سر حال می‌آورد. مهم نیست چطوری باشد؛ .🥀


نزدیک دیرالزور هستم و تا به آن‌جا برسم، چند ایست بازرسی دیگر را هم با سلام و صلوات رد می‌کنم. آن‌ها هیچ تصویری از چهره قاتل سمیر - که من باشم- ندارند و همین کارم را آسان‌تر کرده است.

از دیرالزور به بعد، راهم از فرات جدا می‌شود. دوباره سر برمی‌گردانم به سمت فرات و زیر لب می‌گویم: سلام من رو به اباعبدالله برسون. سلامم رو به قمر بنی‌هاشم برسون.
می‌دانم که می‌رساند. از این‌جا به بعد بیابان است و بیابان و بیابان...
***

مرصاد داشت تکانم می‌داد و صدایم می‌زد؛ اما من اصرار داشتم چشمانم را ببندم و به خوابم ادامه دهم. بالاخره رهایم کرد و رفت و منِ خوش‌خیال، فکر کردم الان می‌توانم با آرامش بخوابم؛ اما وقتی یک لیوان آب روی سرم خالی شد و با نفسِ بند آمده و چشمان شوک‌زده از جا پریدم، فهمیدم مرصاد قسم خورده بوده تا من را کت‌بسته تحویل حاج رسول بدهد.🙁

سر جایم نشستم و چند لحظه، تندتند نفس کشیدم تا حالم جا آمد. دستم را گذاشتم روی پیشانی‌ام و سرم را تکیه دادم به دیوار نمازخانه: خدا شهیدت کنه مرصاد...دو دقیقه اومدم بخوابما...بیچاره‌م کردی!

مرصاد فقط خندید. چشمم افتاد به پرونده که چند قطره آب روی جلد سبز و مقوایی‌اش شتک زده بود. دیشب تا صبح داشتم می‌خواندمش. چشمانم را مالیدم و گفتم: نامرد من تازه ساعت شیش خوابیده بودم. می‌ذاشتی یه ساعت بشه، بعد زابه‌راهم می‌کردی.

مرصاد شانه بالا انداخت: بیشتر یه ساعت شده. خیر سرم خواستم کمک کنم دیر نرسی به قرارت با حاج رسول!

...
 

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ... مجاز است`
💔 همیشه اولین کاری که بعد از آمدن از سوریه می کرد این بود که هنوز وسایلش را بر زمین نگذاشته به حرم مطهر رضوی می رفت و با حال و هوایی ویژه زیارت امین الله می خواند او خود را برای ادامه دادن تحصیلاتش در مقطع در رشته دانشگاهی اش آماده می کرد؛ نا گفته نماند که موضوع پایان_نامه ارشدش را تحولات پیرامون سوریه انتخاب کرده بود. سالروز ولادت 💞 @shahiidsho💞