eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت276 این حداقل د
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 



چه روزها که پای پیاده لب فرات روضه می‌خواند و در دل داعش نفوذ می‌کرد و چه روزها دسته‌دسته پرونده‌های ضدجاسوسی را به ثمر می‌رساند.
حقش چیزی جز شهادت نبود...🥀

پدر عباس دستم را می‌کشد. بنده خدا شیمیایی است، نمی‌تواند زیاد صحبت کند. به سختی و با حال نزارش، اصرار دارد چیزی بگوید به من.

سرم را پایین می‌آورم و می‌گویم: جانم حاجی؟
خیلی آرام و بریده‌بریده می‌گوید: عباس... چطور... شهید... شد؟

بند دلم پاره می‌شود.
بیایم برایش روضه پسرش را بخوانم؟😔
چه بگویم؟
از کجا بگویم؟
از خیانت نیرو خودی؟
یا از نفس‌های بریده‌بریده پسرش؟
از این بگویم که پسرش تا دل داعش رفت ولی یک تار مو از سرش کم نشد، اما وسط تهران، در کشور خودش، پیکرش را از جوی آب در آوردیم؟


نگاه التماس‌آمیزش را که می‌بینم، لب باز می‌کنم به گفتن. جزئی و محدود...
خودم هم نمی‌فهمم چه گفتم و پدر عباس به چه حال افتاد. 

عباس می‌رسد و مادرش، پیش پای پسر برمی‌خیزد. مرصاد و کمیل می‌روند کمک و همراه با چهار نفر دیگر از بچه‌ها، تابوت را می‌آورند.

تابوت را کنار قبر می‌گذارند. روی پرچم ایران، یک کاغذ سه در چهار است که اسم عباس را بر آن نوشته‌اند. کاغذ زیر باران کم‌رمق زمستان خیس خورده.

این‌بار از اشک چشم گذشته، قلبم هم دارد گریه می‌کند. انگار کسی آن را در دست گرفته و دارد مچاله‌اش می‌کند. نفس‌هایم میان آن قلب مچاله گیر کرده، بالا نمی‌آید.
حس دونده‌ای را دارم که بدجور زمین خورده. فرصتی هم ندارد بلند شود و تکانی به خودش بدهد.

مرصاد تابوت را باز می‌کند. کفن را کنار می‌زند. مادر عباس دو طرف صورت عباس را می‌گیرد و بوسه بارانش می‌کند، قربان صدقه‌اش می‌رود، دستش را میان موهای عباس می‌برد و مرتبشان می‌کند، برایش لالایی می‌خواند:
لالایت می‌کنم، خوابت نمیاد/
 بزرگت کردم و یادت نمیاد/
لالایت می‌کنم تا زنده باشی/
غلام حضرت معصومه باشی...

پدر عباس خودش را از ویلچر به زمین می‌اندازد. 
-عباس بابا، سرافرازم کردی پسر. بابا عباس، پیش قمر بنی‌هاشم سربلندم کردی، من قربونت برم که سرافرازم کردی بابا... سرافراز...

کمیل دیگر نمی‌تواند نفس بکشد، سرخ شده صورتش. کنار امید نشسته و هردوشان بلندبلند گریه می‌کنند.
مرصاد بالای سر امید و کمیل ایستاده و برعکس آن‌ها آرام‌آرام گریه می‌کند.
از همه آرام‌تر اینجا، عباس است با آن لبخند ملیحی که زده و قطرات باران هم دارند صورتش را می‌بوسند. معلوم نیست که مهمان کدام‌یک از رفقای شهیدش است.

 ارام کنار پدر عباس می‌روم و می‌گویم: حاجی، داره دیر می‌شه. اگر اجازه بدید زودتر دفنش کنیم.

دل کندن برایش سخت است. درست است پسرش شهید شده، ولی اینکه تا اخر عمرش نتواند قد رعنا و چهره جوانش را ببیند سخت است. بوسه‌ای به پیشانی عباس می‌نشاند و میگوید: یا علی مدد...

کمیل کمک می‌کند پدر عباس بر روی ویلچر بشیند. خواهرانش، مادرش را از کنار تابوت بلند می‌کنند. این لحظه‌های آخر، دلم می‌خواهد با او تنها باشم.
 به درون قبر می‌روم. مرصاد و یکی دیگر از بچه‌ها کمک می‌کنند تا عباس را از تابوت در بیاوریم و در قبر بگذاریم. هنوز دارد می‌خندد. سرش را به سمت قبله می‌گذارم و آرام تکانش می‌دهم:
- اسمع افهم، یا عباس بن...

آن بغضی که میان قلب مچاله شده‌ام گیر کرده بود، سرازیر می‌شود. دارم تلقین چه کسی را می‌خوانم؟ این عباس است، عباس! چرا الان عباس باید اینجا دراز کشیده باشد؟ الان باید روی دوپای خودش می‌آمد اصفهان و بعدش برای رفتن به سوریه باز با من کل‌کل می‌کرد...

جانم بالا آمد تا تلقینش را خواندم.
 پیشانی‌اش را می‌بوسم و درکنار گوشش زمزمه می‌کنم: عباس... سلام منو به حاج حسین برسون...

می‌خواهم از قبر بیایم بیرون که مادرش می‌گوید: آقا، می‌شه براش روضه بخونید و سینه بزنید؟
سر تاییدی تکان می‌دهم و باز می‌نشینم:
 آهاي شما كه تك به تك/ رفتين و كيميا شدين/
مدافعان حرم/ دختر مرتضي شدين/
 التماس دعا، نگاهي هم به ما كنين/
 التماس دعا، بحال ما دعا كنين...
بلند می‌شوم و آخرین بار نگاهش می‌کنم. به کسی نگاه می‌کنم که سال‌ها برای ایران دوید و افتاد و بلند شد. عباس هم رفت و به عرش رسید...



" "

بالاخره آمدی مادر؟ دیر آمدی؛ اما بی‌خبر نه.
 من می‌دانستم می‌آیی. منتظرت بودم. خیلی طول کشیده بود برگشتنت و من یقین داشتم همین روزها برمی‌گردی؛ روزها را می‌شمردم و شب‌ها قرآن را مثل مرهم می‌گذاشتم روی قلب زخمی‌ام.
یک پاییز بدون تو گذشت؛ به سردی و سختیِ زمستان؛ و حالا که آمده‌ای، نوروز همراه خودت آورده‌ای در سرمای دی‌ماه.


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول
💔 وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَىٰ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا ما باران را میان آنان [از منطقه ای به منطقه دیگر] گرداندیم تا متذکّر [قدرت و رحمت من] شوند، ولی بیشتر مردم جز به ناسپاسی و کفران رضایت ندادند. سوره فرقان -آیه ۵۰ . ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥توهین به چادر... 🔺لطفا تا جایی که امکان داره نشر بدین بفرستید برای دیگران ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
857022208_-1909040821.pdf
160K
💔 📝 پیام رهبر معظّم انقلاب اسلامی (مدّظلّه‌‌العالی) به حجّاج بیت‌‏الله‌الحرام منتشر شد. 🏷 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بشیـــن کنارِش... آرومِ آروم تا وقتی درآغوش خدایی از هیچ چیز نترس و برای هیچ چیز عجله نکن! فقط یه جا عجله کن: 👈که تا دیرنشده عاشق شی. ... 💕 @aah3noghte💕
دری به سوی آسمان.mp3
6.74M
💔 ▫️ قدرتِ عرفه، در جبرانِ تمام جاماندن‌های انسانها در رمضان، یک راز دارد! این راز، نه فقط مخصوصِ ایّام‌اللهِ عرفه، که فرمولی طلایی برای تمام دقائق عمر انسان است! رازی که اگر بدان برسیم، ابتدایِ بی‌نیازیِ ماست از تمام عالَم و آدم💫! ※ ویژه روز ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✅توضیح: داستانی که مےخوانید، واقعی و به نقل از دختر تازه مسلمان زرتشتی است که خودشون، داستان رو نو
💔 ⃣ وقتی وصیت نامه شهدا رو خوندم دیدم در وصیت نامه ی خیلی از 🌷شهدا🌷 به حفظ اهمیت داده شده. ✳️ اگر در مناطق اقلیت نشین رفت و آمد کنید می بینید حجابشون حتی از عرف جامعه هم خیلی بهتره ... واقعاً حیا و عفتشون از خیلی از مسلمان ها بهتره... این به معنای این نیست که مسلمان ها حفظ حجاب ندارن، ولی بی حیایی و بی غیرتی به شدت رواج پیدا کرده اما خدا را شکر مردان عفیف و زنان عفیفه هم درحال افزایشند. من خودم هم هرچند آزاد بودم اما واقعاً اهل رابطه با جنس مخالف، پوشیدن لباس های زننده و آرایش نبودم... این کارها یعنی تابوشکنی... و دور از ملاحظات خانوادگی بود.✳️ یکی از بزرگترین اشتباهات من در بحث حجاب این بود که بعد از مسلمان شدنم چون خودم تغییر ظاهر دادم انتظار داشتم جامعه هم مثل من تغییر کنه❗️ ولی نکرد؛ و این سبب تفکر بیشتر و بدبینی ام شد❕ حدود تیر ماه سال ۹۲ بود و من با یکی از دوستانم صحبت می کردم، حرف از فعالیتهای برادرش شد من اون موقع نمی دونستم که به این پسرا میگن ، رفتار او بخاطر غیرت و سربه زیری که داشت برای من خیلی عجیب بود. خواهرش راجع به او توضیحاتی داد و گفت حوزویه، منم خواستم که حوزه رو بهم نشون بده که دوستم فقط خندید!😐 ولی گفت می ریم جلسه "خانم عطایی" "همسر حاج آقای علوی"... چند روز بعد رفتیم.... حرفها مثل عسل به دلم می نشست💖 ولی اصلاً فکر نمی کردم که من زرتشتی هستم و اون حرفها برای مسلمون ها... بعد از جلسه برای کمک کردن همونجا موندیم، که در حین جلسه، رفت و آمد آقایون خیلی جلب توجه میکرد؛ اونها همه شاگردهای حاج آقای علوی بودن؛ در عین ندونستن و سادگی، منم بعد از جلسه‌ی خانمها من به تنهایی رفتم نشستم تو حیاط ، پشت همه آقایون، برای اینکه ببینم اون آقا با اون نوع لباسهایی که پوشیده چی داره میگه... حدود ده دقیقه بعد برادر دوستم وارد حیاط شد و با خشم و داد ازم پرسید اینجا چه غلطی میکنم⁉️😡 و بعد از آقای علوی پرسید: چرا یه دختر آتش پرست زرتشتی رو به خونش راه داده❗️ من به شدت از اون آقا و واکنش افراد حاضر در اونجا ترسیده بودم❕😰😨 به عنوان یک زرتشتی کاملاً خودم رو در موضع ضعف دیدم، و مسلمانان رو افرادی مغرور و بی اخلاق.😕😐 زمزمه ها شروع شد... بعضی از خانما گفتن نجس شدیم❗️😖 آقایون هم داد و بیداد...❗️😡😠 آقای علوی اومدن سمت من که به شدت ترسیده بودم، گفتند: "دخترم اگر خانوادت اجازه میدن امشب شام رو اینجا مهمون ما باش و به ما افتخار میزبانی بده."😌 سر و صدا بلند شد... حاج آقا به اون آقا گفت: "شما هم دیگه حق نداری پاتو اینجا بذاری"😡 و راهنماییش کرد بیرون؛😏 و بعد رو به حضار گفت: "زرتشتی ها اهل کتابند📕 و مثل گل🌸 پاک."🙃😌 قلبم❤️ آروم شد و ترسم ریخت. بعد از صحبت ها، با مادرم تماس📱 گرفتم و گفتم شب رو اونجا میمونم، ایشون هم قبول کرد. بعدها فهمیدم آقای علوی خانواده من و چند خانواده یهودی رو توی منطقه شهران میشناخته؛ و با پدرم دوستی نزدیکی داشتند... چنان با مهر و عاطفه از من پذیرایی شد که فراموش کردم چند ساعت پیش چه حرفایی شنیدم... ✳️ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا