eitaa logo
لطفاوارد گروه بعدی شوید
63 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#کتاب‌دا🪴 #قسمت‌صد‌سی‌ام🪴 🌿﷽🌿 صورتش را نگاه کردم. سمت راست صورت سالم مانده و چشمش باز بود. چشم
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بابا خیلی مهربان و یتیم نواز بود. همسایه ائی داشتیم که پدر نداشتند. بابا دست به غذا نمی برد تا اول هرچه که دا درست کرده یا هرچه داشتیم حتی سبزی خوردن، دوغ یا شربت برای آنها ببرد، بعید سر سفره بنشیند، اصرار داشت خودش این کار را بکند. نمی گذاشت ما غذا ببریم، به بچه های یتیم آن خانواده آن قدر اهمیت می داد که گاهی ما حسودی مان می شد که چرا بابا به آنها بیشتر توجه می کند تا به ما. هرچند او سعی می کرد، کارهایش را مخفیانه انجام بدهد و عزت آن خانواده را حفظ کند. حالا بابا نبود و ما یتیم شده بودیم. نمی دانم چرا این خاطرات به یادم می آمدند و بیشتر آتشم می زدند. به حالت ها و کارهای بابا فکر می کردم و به خودم می گفتم؛ انگار بابا می دانست مسافر است و زمان زیادی ندارد یاد آخرین ماه رمضان افتادم. همین رمضان سال .۱۳۵۹ ماه روزه با تابستان مصادف شده و هوا فوق العاده گرم بود. ما بچه ها مثل شب های تابستان های گذشته بالای پشت بام خوابیده بودیم، نیمه های شب بود که بیدار شدم. آمدم پایین آب بخورم. یکدفعه متوجه شدم بابا سر سجاده اش در حال گریه و استغفار است. این حالت را که دیدم، برگشتم بالا تا متوجه من نشود. از آن شب به بعد تقریبا همان ساعت از خواب بیدار می شدم. دیگر می دانستم این کار هر شبش است. می رفتم و پنهانی نگاهی می کردم. او بعد از اینکه همه می خوابیدند شروع می کرد به نماز خواندن تا سحر، نماز و دعا می خواند و گریه می کرد. نزدیکی سحر هم ما را برای خوردن سحری صدا می زد چه روزها و شب هایی بود. تازه داشتیم رنگ خوشی را به خودمان می دیدیم. تازه کمی از مشکلات مان کم شده بود. سال های سختمان گذشته بود. سالهایی که بابا در بازار باربری می کرد یا توی خانه های مردم بنایی و لوله کشی انجام می داد. از آن هایی که میدانست وضع مالی خوبی ندارند، دستمزدی نمی گرفت. در حالی که خودمان به آن پول احتیاج داشتیم. کارش، قوتی برای همه حجت بود. به خاطر خلق و خوی اش، حتی بعد از مدت ها که به منازل شهرداری آمده بودیم از محله های قبلی به سراغش می آمدند. همه می گفتند: سید هم دستش برکت دارد هم کارش دلسوزانه تر است حالا رفته بود و من در کنارش اشک می ریختم دیروز که گفت دا و بچه ها را به تو می سپارم، درست نفهمیدم چه می گوید و از من چه می خواهد ولی این لحظات، سنگینی کاری را که به عهده ام گذاشته بود روی شانه هایم حس می کردم. دوباره سرم را روی سینه اش گذاشتم. یاد زمانی افتادم که مرا می فرستاد سر کوچه، می خواست ببیند مأمورها، آنجا در کمینی هستند یا نه. حتمأ در آن لحظات تشویش و اضطراب، این قلب خیلی تند می زده و نمی دانم مرور گذشته های مان چقدر طول کشید. سرم را برداشتم و به چهره اش نگاه کردم. احساس کردم از اینکه من این طور بی تابی می کنم ناراحت است و اذیت می شود. میدانستم روحش ناظر است و به من احاطه دارد. پیش خودم گفتم: حتما روحت الان آزرده شده بعد دلم برای خودم سوخت. به خاطر از دست دادنش احساس بی پناهی و استیصال می کردم از دستش عصبانی شدم. با پیرحمی گفتم: چه معنی داره؟ چرا فقط ما زجر بکشیم؟ چرا ما رو گذاشت و رفت؟ چرا به فکر ما نبود؟ چطور میتونست؟ چطور؟اما پشت سرش جواب خودم را دادم؛ او درست عمل کرد که رفت، او به عهدی که با خدا بسته بود، عمل کرد. اگر بابا نخواهد برود، آن دیگری نخواهد برود. پس چه کسی باید دفاع کند؟ بعد با شرمندگی از بابا حلالیت خواستم و گفتم: بابا اگه من اونطوری که تو میخواستی نبودم، اگه از من رنجیدی، اگه اذیتت کردم، مرا حلال کن، سعی می کنم با وظیفه ایی که روی دوشم گذاشتی، گذشته ها رو جبران کنم در بین حرف زدن هایم، شنیدم یکی، دو بار به در می زنند، نمی خواستم از پیش بابا بروم نمی توانم از او دل بکنم. چهار زانو نشته، روی سینه اش خم شده بودم. سینه اش، گلویش، صورتش و پیشانی اش را می بوسیدم. به موهایش دست می کشیدم. لطافت و نرمی موهایش را زیر دست هایم حس می کردم. قشنگی تنها چشمش مبهوتم کرده بود. برق عجیبی داشت. انگار از شادی برق می زد. رنگ پوست و حالتی اصلا شبیه هیچ کدام از میت ها و شهدایی نبود که این چند روزه دیده بودم. هیچ مردنی در بدنش حس نمیکردم پوست بدنش طراوت و قرمزی خودش را داشت. انگار بابا خوابیده بود خیلی قشنگ تر از قبل شهادتشی شده بود. حتی چروک های دور چشم و پیشانی اش هم از بین رفته بود نورانیت چهره اش آنقدر زیاد بود که وقتی کفن را باز کردم تا چند لحظه چرأت نکردم به صورتش دست بزنم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
🪴 🪴 🌿﷽🌿 دوباره که صدای در زدن آمد، مجبور شدم کفن را ببندم. برای آخرین بار چشمش را بوسیدم و حلالیت خواستم و خداحافظی کردم. دلم نمی خواست کفن را ببندم. خیلی سخت بود، باز کردنش سخت بود ولی بستنش سخت تر بود. انگار با بستن این گره همه چیز تمام می شید آخرین دیداره آخرین لمس کردن هاء آخرین بودن ها. به خدا گفتم: خدایا چه کار کنم؟ تو کمکم کن، من چطور از بابا دل یکم گفتم: خدایا همان طور که جان بابا را گرفتی مهرش را هم بگیر، محبتش را از دلم بیرون کن. بلکه بتوائم نبودش را، ندیدنش را تحمل کنم، به ناچار کفن را بستم، پیشانی ام را به حالت سجده روی پیشانی اش گذاشتم و با دستانم دو طرف صورتش را گرفتم و گفتم: بابا خودت از خدا بخواه به ما صبر بدهد یک دفعه باد یک حرفشی افتادم. موقعی که کسی فوت می کرد یا شهید می شد میگفت: دوست ندارم به مرگ طبیعی بمیرم. من نمی خواهم در رختخواب جان بدهم. یک بار پرسیدم: مگه مرگ غیرطیعی هم داریم؟ همه به مرگ طبیعی می میرند گفت: مرگ طبیعی، مرگه که توی رختخواب بمیری یا در اثر بیماری و تصادف از دنیا بری پرسیدم: پس اگه آدم اینجوری نمیره، چه جوری باید بمیره؟ گفت: طوری بمیره که در راه رضای خدا باشه. در حال انجام کاری برای رضای خدا باشه گفتم: یعنی بره بجنگه گفت: تنها جنگیدن که نیست کارهایی هست که رضای خدا در آن کار هست. تو اگه بتونی حق به مظلوم را از ظالم بگیری و در این حالت بمیری مرگت فشنگه اگه مردی برای روزی خانواده اش تلاش بکنه و در این راه جونش رو از دست بده، خوبه ولی این ها باز هم کمه آدم باید جوری باشه که تمام و کمال برای خدا و رضایت او کارش رو به انجام برسونه سرم را بلند کردم. دیگر باید از او جدا می شدم و بیرون می رفتم. لحظه بیرون آمدن خیلی سخت تر از داخل شدن بود. من به امیدی داخل آمده بودم. آن موقع امید داشتم شهادتش دروغ باشد و بابا در حال اقما باشد. ولی وقتی گوشم را روی سینه اش گذاشتم و ضربه ائی نشنیدم، مطمئن شدم امیدم ناامید شده. حالا با اطمینان از رفتن بابا بیرون می رفتم و این خیلی برایم سخت و سنگین بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یک لحظه به حضرت زینب فکر کردم. از بابا خداحافظی کردم و تلوتلو عقب عقب رفتم و خودم را به در رساندم. دیگر توانی در پاهایم نبود نمی توانستم سرپا بایستم. تمام جانم رفته بود. انگار یک تکه سنگ یا چوب شده بودم. حال خیلی بدی داشتم. به در که رسیدم، ذکر یا حسین گفتم احساس کردم روحی در من جاری شد. بلند شدم و برای آخرین بار به بابا نگاه کردم. قبل از بیرون آمدن، روسری و چادرم را مرتب کردم. دستی به صورت و چشم هایم کشیدم. می دانستم حالت چشم ها و صورتم نشان می دهد پیش بابا بر من چه گذشته است. دلم میخواست پایم را که از مسجد بیرون میگذارم، بدوم و از همه چیز و همه کس دور شوم، دلم می خواست دیگر کسی را نبینم. کسی هم چیزی از من نپرسد چون دیگر نمی توانستم حرفی بزنم. انگار چیزی بزرگ و سنگین در گلویم گیر کرده بود. زیر بنا گرش و گلویم درد می کرد. در چوبی مسجد را گرفتم و به عقب برگشتم تا در را باز کردم، سنگینی نگاه های زیادی را روی خودم احساس کردم. همان لحظه زینب، سعید و حسن به طرفم دویدند. انگار می خواستند از من بشنوند و مطمئن شوند بابایشان شهید شده. چشم هایشان به صورت من دوخته شده بود. من که گفته بودم گریه نکنید، حالا چهره ام نشان می داد چقدر اشک ریخته ام. از بین آنها زینب جلوتر آمد و با لحن کودکانه اش پرسید: بابا شهید شده نه؟ حس گردم همه وجودشان چشم شده و منتظر جوابی هستند که از دهان من بیرون می آید با بغض سر تکان دادم و گفتم: آره. بابا شهید شده یک لحظه خیره ماندند. حسین را دیدم که دست توی موهایش فرو برده. در واقع آنها را چنگ می زد و به این شکل می خواست جلوی گریه اش را بگیرد. سعید و زینب هم بغ کرده بودند، احساس کردم الان یکی باید باشد که این ها را در آغوش بگیرد. یک دفعه سه تایی دورم را گرفتند و بغضشان ترکید. خم شدم دستم را دور سه تایشان گرفتم و گفتم: بابا رفته پیش خدا الان از همه دردها راحت شده شما باید خوشحال باشید که بابا خوشحاله اون ما رو از بالا میبینه، هر کاری که بکیم اون ها رو می بینه چند قدم جلوتر دا هم که نزدیک مسجد نشسته بود تا چشمش به سر و صورت من افتاد و فهمید چقدر گریه کرده ام، با صدای بلندی گریه گریه. لحظات سختی بود. نمی دانم چرا همه شان منتظر یک اتفاق بودند. انگار می خواستند شهادت بابا درست نباشد و من برایشان خبر امیدوارکننده ایی بیاورم. دا همان طور که گریه می کرد به کردی مرا خطاب می کرد که مادرت بمیره برای این حال زارت رفتم بغلش کردم و دوباره از حضرت زینب )کمک گرفتم( دا. گریه می کرد و جواب می داد بمیرم برای دل زینب، بعد باز به عربی حرف خودش را می زد که: راح الولي، من بین أجبه. نمی دانستم دا را مراقبت کنم یا به فکر بچه ها باشم. داغ دل خودم را تسکین بدهم یا نگران روحه کسانی که آنجا بودند، باشم. کسانی که هر لحظه امکان کلیه شدنشان با حمله هوایی و أنشئ توپخانه بود. دوستان پدرم که آنها را درست نمی شناختم، جلو می آمدند و سر سلامتی می دادند و میگفتن شد: خوشا به حال سید، بعد میپرسیدند: دختر سید چه کار کنیم؟ دیدم دست دست کردن فایده ای ندارد و بیشتر باعث معطلی بقیه می شود. گفتم: بهتره قبرش رو آماده کنیم گفتند: یه قبر کندیم از تویش آب زده بالا. داریم به قبر دیگه می کنیم گفتم: چه فرقی می کنه بالاخره یه بنده خدای دیگه باید اونجا دفن بشه دیگه بشه گفتن: تا اون موقع آب قبر فروکش میکنه و خشک می شه. گفتم: از قبرهایی که خودش آماده کرده بود، چند تایی مونده گفتند: از اونا هم آب بالا زده بعد برانکاردی آوردند و پیکر بابا را توی آن خواباندند. آقای سالاروند، آقای پرویز و دو، سه نفر از کارگران شهرداری، چند تا سرباز و ارتشی و چند نفر از نیروهایی مردمی، تمام تشییع کنندگان بابا بودند. وقتی او را به طرف قبر می بردند، خیلی غریب بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
47-91.02.17.mp3
16.73M
💠سلسله سخنرانی با موضوع یاد مرگ ✅ جلسه چهل و هفتم 🔹چه ظلم های خدا رو دنیا سریع جوابش رو میده؟ 🔹 توبه حق الناس چگونه است؟ 🔹 آثار دنیایی حق الناس چیست؟ ❇️❇️❇️❇️❇️
این که گناه نیست 28.mp3
4.9M
28 یه سؤال؛ لطفاً صادق باش❗️ بیشتر مراقب اتومبیلت هستی یا مراقب روحت؟ بیماریهای روحت بیشتر آزارت میدن؛ 🚘یا تصادف ماشینت؟ بی توجهی به سلامت روح، ❌یه فَحشای بزرگه
‍ ☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️ ✨امروز یکشنبه 18 شهریور 1403 هجرے شمسى🗓 4 ربیع الاول 1446 هجری قمرے🗓 8 سپتامبر 2024 ميلادى🗓 ذکر روز یکشنبه 🌷 ✨دعای برکت روز: 🍀امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو: (الحَمدُللهِ فالِقِ الإِصباحِ، سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ و عافِیَةٍ، و سُرورٍ و قُرَّةِ عَینٍ.اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)َ. 📘بحار الأنوارج87/ص356 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 https://eitaa.com/shahrah313 شاهراه ظهور 1احادیث https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401 شاهراه ظهور2شهدا
♥️ سلامی از قلبی گرفته به ناب ترین شادمانی سلامی از جانی یخ زده به آفتاب مهربانی سلامی از نهایت دلتنگی به اوج آرامش سلامی از من به شما 🌤 https://eitaa.com/shahrah313 شاهراه ظهور 1احادیث https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401 شاهراه ظهور2شهدا
🌸 اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ اين كتاب با عظمتى است كه هيچ‌گونه شكّى در آن نيست و مايه‌ی هدايت پرهيزكاران است. 📗سوره بقره آیه ۲ https://eitaa.com/shahrah313 شاهراه ظهور 1احادیث https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401 شاهراه ظهور2شهدا
☀️قرائت هرروز دعای عهد 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِالْعَظیمِ،وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ،یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ،یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ✨ ✨حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ https://eitaa.com/shahrah313 https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
4_5958806393468225520.mp3
21.59M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚 🌸 صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌸 صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🌸 صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌸 صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌸 صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف https://eitaa.com/shahrah313 https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 🥀امروز روز سی ام چله شهداس🥀 🌹 یک تسبیح صلوات 🌹 برای سلامتی وفرج ✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوابش هدیه کنید به روح پاک ⚘️⚘️ 🌹التماس دعای فرج https://eitaa.com/shahrah313 شاهراه ظهور 1احادیث https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401 شاهراه ظهور2شهدا