eitaa logo
مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
412 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
197 ویدیو
27 فایل
اندیمشک، شهر ظرفیت‌ها شهر هزار شهید و هزار کار نکرده و هزار راه نرفته ارتباط با مدیر: @nikdel313
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ کارگاه آموزش مهارت‌های تشکیلاتی استاد دکتر محمد چکشیان با حضور عموم فعالان فرهنگی شهرستان اندیمشک ✅ زمان: جمعه ۱۳۹۷/۸/۲۵ ساعت ۱۴:۴۵ ✅ مکان: تالارخورشید اندیمشک کانون ثارالله اندیمشک دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک @shahre_zarfiyatha
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عددها برای یادآوری اند... دردها اندازه ندارند... 30 ثانیه حسی نزدیک به واقعیت... #اندیمشک #عاشورای_۴_آذر_اندیمشک #طولانی‌ترین_بمباران_ایران مرکز آفرینش‌های فرهنگی صابرین دفترتاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک @shahre_zarfiyatha
875404.pdf
952.2K
اشک خون در اندیمشک چند روایت از عاشورای ۴ آذر ۶۵ را در روزنامه قدس امروز بخوانید @shahre_zarfiyatha
هوالمستعان برای تهیه تعدادی قفسه کتاب و میز و صندلی به حمایت مالی خیرین محترم نیاز مندیم. خیرین محترم می‌توانند هدایای خود را بصورت وجه نقد یا اقلام ذکر شده به دفتر تاریخ شفاهی اندیمشک تحویل نمایند. شماره رسالت‌کارت دفتر 5041721051136654 به نام عظیم مهدی‌نژاد @shahre_zarfiyatha
http://www.oral-history.ir/?page=post&id=8242 هشدار! از هر سو صدای تاریخ شفاهی به گوش می‌رسد.
فقـر در دیگر به این مساله عادت کرده‌ایم که هر چه کنش و فعالیت گسترده‌تر، فعالیت رسانه‌ای برای انتشار آن ضعیف‌تر. عصر آدینه هفتم دی‌ماه ۹۷ در سالروز حضور خودجوش مردم بصیر خوزستان در هفتم دی‌ماه ۱۳۸۸، مراسمی در تالار فرهنگ اندیمشک برگزار شد که علی‌رغم بارندگی، به همت مردم باصفای اندیمشک با استقبال خوبی روبه‌رو شد. دعوت از استاد مجتهد خطیب، بصیر و به‌روز خوزستانی و شناخت بسیار خوب ایشان از بوم خوزستان که باعث ارتباط بسیار عمیق ایشان با حضار شد، نشان داد استفاده از استان چقدر موثرتر و کاربردی‌تر از سایر اساتید غیر بومی است. اما همچنان فقر رسانه‌ای جبهه انقلاب موجب و از دست رفتن فرصت‌هایی است که مردم بوجود می‌آورند و آن‌هایی که رسالت انتشار و شناساندن آن را به گردن دارند، اقدام موثر و به هنگامی نمی‌کنند. همین عدم انجام وظیفه دلیل اصلی عقده‌هایی است که از سال‌های پیروزی انقلاب و مبارزه با فرصت‌طلب‌ها و همچنین جان‌فشانی‌های دفاع مقدس در دل مردم مانده. بدیهی است که این مساله موجب دلسردی و ناامیدی از رسانه‌ای شدن آن همه قهرمانی شده است. یک دلیل مهم این فقر رسانه‌ای نداشتن افراد متعدد در شاخه‌های مختلف رسانه‌ای است و دلیل دیگر عدم توانمندی و نداشتن منظر درست و سواد رسانه‌ای لازم برای است. این واژگان به قصد یادآوری تذکراتی است که به برخی از دوستان عرض کردم و یا در جلسات بارش‌فکری در مورد آن بحث کردیم و نهیبی است به همه علاقمندان به انقلاب و خودم که بالاخره باید کاری بکنیم... دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک به دلیل آن که تبشیر و تنذیر را وظیفه خود می‌داند و از طرفی توانایی تشکیل کارگاه‌های منسجم و هدفمند برای ارتقاء سواد رسانه‌ای علاقمندان به عرصه رسانه جبهه انقلاب را دارد، با آغوش باز آماده میزبانی شما عزیزان است. لذا دعوت می‌کنیم نام و نام خانوادگی، رشته و مدرک تحصیلی و سال تولد به همراه نمونه اثر تولید شده (اعم از ، ، ، ، و ، و...) را به شماره ۰۹۲۱۸۴۸۲۵۶۵ در پیام‌رسان ارسال بفرمایید. من الله توفیق عظیم مهدی‌نژاد @shahre_zarfiyatha تنها شناسه رسمی دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک در پیام‌رسان‌های مختلف
✨مثلی است که می‌گوید: *گذشته آینه‌ای برای آینده است.* حوادث و اتفاقات مربوط به هشت سال از زمره وقایعی هستند که می‌توانند راه‌گشا برای آیندگان باشند. کمااینکه رهبر عزیز انقلاب بارها فرموده‌اند: میخواهم بگویم این ، یک است. آیا خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم یا نه؟! *این هنر ماست که بتوانیم استخراج کنیم.* در ادامه می‌فرمایند: امام سجاد علیه‌السلام توانست همان چند ساعت را استخراج کند. امام باقر علیه‌السلام و ائمه بعد از ایشان هم استخراج کردند و آنچنان این چشمه جوشان را جاری نمودند که هنوز هم جاریست و همیشه در زندگی مردم منشٵ خیر بوده؛ همیشه بیدار کرده؛ همیشه درس داده و یاد داده چه باید کرد. الان هم همین‌طور است. ...از اول تا آخر حادثه به یک معنی نصف روز بوده، به یک معنا دو شبانه‌روز بوده. بیشتر از این که نبوده است. ما اگر نخواهیم هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت‌نُه ساعت عاشورای امام حسین علیه‌السلام مقایسه کنیم یا آن را خیلی درخشان‌تر بدانیم که واقعا هم همین است. یعنی من هیچ حادثه‌ای را در تاریخ نمی‌شناسم که با فداکاری آن نصف روز قابل مقایسه باشد. همه چیز کوچک‌تر از آن است. لیکن بالاخره طرحی از آن یا نمی از آن یم است. چرا ما فکر نکنیم در داخل جامعه ما برای سال‌های متمادی می‌تواند منشٵ اثر باشد. بیانات امام خامنه‌ای - ٢۵\۴\٧٠ وقتی نگاه مقام معظم رهبری این است که می‌شود از وقایع جنگ برای استفاده کرد، قطعا وظیفه یکایک افراد دخیل در کارهای فرهنگی ایجاب می‌کند تا برای اجرایی شدن این منویات فعالیت نمایند. *پلاک هشت* جلد اول *گفت‌وگو با گلعلی بابایی* دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک @shahre_zarfiyatha
تعریف یک خاطره مقبول از نظر 🖊مسلما برای تعریف یک کتاب‌ خوب برای بیان خاطره، می‌توان از چند منظر آن را مورد توجه قرار داد: الف. نثر روان، جاذب و به دور از شعار زدگی و پراکنده‌گویی. ب. بیان دقیق زمان و مکان حوادث و اشاره به حواشی آن جهت کمک به درک بیشتر خواننده. ج. معرفی اجمالی و بعضا تفصیلی افراد دخیل در هر کدام از فراز‌های خاطرات مورد اشاره و ذکر دقیق اسامی نفرات. همچنین پرهیز از کلی‌گویی و مبهم‌گویی. *پلاک هشت* جلد اول *گفت‌وگو با گلعلی بابایی* دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک @shahre_zarfiyatha
امام خامنه‌ای دامت برکاته: فراموشی و تحریف دو آسیب و خطر بزرگیست که در کمین هر حادثه بزرگ تاریخی قرار دارد. نخبگان و فرزانگان و دست‌اندرکاران عرصه ، با شناساندن دقیق این ذخیره و گنجینه فرهنگی، اجازه ندهند این حماسه دستخوش و بشود. بخشی از بیانات معظم‌له در دیدار با مسئولین بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ٢۶ اسفندماه ١٣٩٢ دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک @shahre_zarfiyatha
1_42686824.mp3
5.74M
پادکست | تقوای جمعی بیانات امام خامنه‌ای در مورد یکی از لوازم مهم کار تشکیلاتی و جمعی دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک @SHAHRE_ZARFIYATHA
قرائت قرآن اختتامیه جشنواره عمار توسط آقای روح‌الله قلاوندی دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک @shahre_zarfiyatha
🌷هوالشهید🌷 صمیمی و مهربان بود و با لبخند وارد اتاق شد. اولین دیدار بود که ما توی پذیرای می‌نشسیم و مادر شهید بعد از ما وارد می‌شد. چهره‌ای آرام و دوست داشتنی که تبسم به لب داشت. بعد از خوش و بش با همه نشست روی مبل و من هم کنارش نشستم. غرق صفا و سادکی‌اش شدم. سوال که می‌پرسیدم باید بلند حرف میزدم تا راحت‌ متوجه شود. از صیدرحمن پرسیدم و از صیدرحمن گفت. با عشق ازش حرف می‌زد. عشقی که در صدایش به خوبی شنیده می‌شد. لرزش صدایش دل آدم را می‌لرزاند. اشک‌ را چاشنی حرف‌هایش کرد و مهمان یک حس مادرانه‌ی زیبا شدیم. شاید همان حس مادرانه بود که اجازه نداد تا پایان دیدار چشم این مادر رو خشک ببینیم. 🔹🔹🔹 می‌گفت: "صیدرحمن برای زندگیم خوش‌قدم بود. سال ۴۲ به دنیا اومد. روز تولدش تنها بودم. فقط خدا بود و من. فقط خدا و من... فقط خدا و من.... عشایر بودیم و برای آوردن آب باید یه مسیر دو سه ساعته رو می‌رفتم. نزدیک خانه یه چشمه‌ی خشک بود که آب نداشت و فقط آب گِل بود. تازه زایمان کرده بودم. رفتم و چندبار دستمو زدم توی آب و گِل. جرعه آب زلالی ازش در اومد. خیلی خوشحال شدم. توی دلم می‌گفتم چقد پا قدم پسرم خوبه! فردای همان روز که دوباره رفتم آنجا به اندازه‌ی یه حوض بزرگ آب جمع شده بود توی چاله‌ای که آنجا بود و از اون استفاده می‌کردم. 🔹صیدرحمن یه شب براش دو شب می‌گذشت. خیلی زود بزرگ شد. از بچگی به اندازه‌ی یک آدم بزرگ می‌فهمید. برای همین هم کمی که بزرگتر شد، خیالم از بابت کارها راحت شد و خودش شد همه کاره زندگیم. هم به درسش می‌رسید و هم هوای زندگیمو داشت. صیدرحمن برای درس خواندن به شهر آمد و من توی کوه‌های چاونی همچنان عشایر بودم. دیبلمش رو که گرفت رشته‌ی مکانیک زنجان قبول شد. هنوز جواب آزمونش نیومده بود که رفت توی سپاه و بیخیال دانشگاه شد. 🔹جنگ که شروع  شد، نمیدونستم رفته جبهه. بهم گفته بود دارم میرم سربازی. منم باور کردم. یه سال از جنگ گذشت که آمد و منو و خواهرهایش رو از عشایر به شهر آورد. 🔹یه روز قبل از  آخرین باری که خواست بره جبهه اومد خونه. من توی آشپزخونه بودم. از در وارد شد و سه بار دستمو بوسید. دستمو عقب کشیدم و گفتم الهی دستم ببره، چرا مادر دستمو می‌بوسی؟! این را که گفتم حس کردم قلبش شکست. چیزی نگفت و رفت توی اتاق. رفتم دنبالش. بهش گفتم: مادر گرسنت بود که دستمو بوسیدی؟ نمیدونستم قراره بره عملیات." 🔹🔹🔹 مادر این را که گفت، آهی به عمق تمام سال‌هایی که بدون صیدرحمن سرکرده بود کشید. آهی که هر چند جمله یه بار می‌کشید و هر بار عمیق‌تر از سری قبل. 🔹"هنوز توی اتاق کنارش نشسته بودم. گفت مادر چیزی ازت بپرسم راستشو بهم میگی؟! گفتم: مادر من که هیچ‌وقت بهت دروغ نمیگم! گفت: مادر شش هفت بچه‌ی دیگه هم داری، چرا اینقد منو دوست داری و همش دورم من میچرخی؟!گفتم: دا و سقت، همه رو دوست دارم اما تو خیلی برام زحمت کشیدی، مهرت بیشتر تو دلمه. دست خودم نیست. تبسمی کرد و دیگه چیزی نگفت. حس کردم پشت لبخندش یه عالمه حرف‌های نگفته است. نمیدونستم قراره برای همیشه از پیشم بره. 🔹شب آخری که پیشم بود برایش تشک پهن کردم.  تشک رو تا زد کنار گذاشت و روی زمین خوابید. آن‌زمان تازه خانه‌مان را ساخته بودیم. زمینش نم داشت. بهش گفتم: مادر رو زمین نم‌دار مریض میشی! گفت: رزمنده‌ها الان دارن رو سنگ‌ میخوابن، من چطور رو تشک بخوابم؟! من هم برای اینکه راحت باشه اصرارش نکردم. 🔹شب خواب دیدم توی حیاط خلوت زمین خورد. گفت آخ مادر خاکی شدم. بهم نگاه کرد و گفت میخوام شهید بشم. فردای آن شب برای همیشه رفت.  از ۴دی۶۵ و کربلای۴، به کوه و بیابان می‌زدم که صیدرحمن رو پیدا کنم اما فقط توی خواب‌ تونستم ملاقاتش کنم. دلخوش بودم به لحظه‌های خوابم که صیدرحمن رو ببینم و باهاش حرف بزنم. هر بار که به خوابم می‌اومد از جای خوبش برایم می‌گفت." دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک @shahre_zarfiyatha