eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
56 ویدیو
225 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
گلستان سعدی باب ۱حکایت۱فاطمه هادی‌ها .aac
5.07M
گلستان سعدی حکایت اول_ باب اول اجرا فاطمه هادیها @shahrzade_dastan
سلام دوستان شهرزادی. این هفته هم با چالشی دیگر در خدمتتان هستیم. این دفعه برای عکس‌نوشت بالا داستان بنویسید و برایم به آیدی زیر بفرستید. داستانهایتان به نوبت در کانال بارگذاری خواهد شد. @Faran239 عکس از صفحه گم @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت وگو در داستان قسمت چهارم 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 مراقب باشید شخصیت‌هایتان سخنرانی نکنند. گفت و گو ‌های روزمره آدم‌ها خیلی طولانی نیستند. اگر شخصیت داستان شما بیش از هفت _ هشت جمله بر زبان بیاورد تبدیل به سخنرانی می‌شود. احتمالا فقط دیوانه‌ها گفت و گویی شبیه سخنرانی دارند. گفت و گوهای طولانی باید خرد شده و محتوای آن بین دو نفر تقسیم شود و با سوال و جواب‌های پی در پی اطلاعات آن به خواننده منتقل شود.‌ خیلی بهتر است که وقتی گفت و گوی آدم‌ها را می‌نویسید حرکات دست و سر و تغییرات چهره آنها را هم توصیف کنید. این طور صدای آنها واقعی تر میشود و خواننده تصویر بهتری را از آنها در ذهن می‌سازد. مرد دستش را بالا آورد و شستش را تکان داد: شما نمی‌تونید ما رو مجبور کنید. یکی از آنها برگشت. کمی لوله تفنگش را بالا آورد و با پوزخندی گفت: هر طور میلته. لب‌های مرد روی هم لغزید. چشمهایش گشاد شده بود و مردمک‌هایش می‌لرزید: حتی اگه من رو بزنی،کاری از پیش نمیبری. برای این که گفت و گوهای خوبی بنویسید نمایشنامه بخوانید. نمایشنامه‌های خوب گفت و گوهای خوب و قوی دارند. به خصوص که نویسنده نمایشنامه تنها از راه گفت و گو شخصیت پردازی می‌کند و چون امکانات سینما یا توصیف مستقیم داستان نویسان را ندارد با گفت و گو ماجرا را پیش می‌برد. در نمایشنامه گفت و گو به تناسب ماجرا گاه پرشتاب و پر تنش و گاه آرمند. و گاهی وظیفه دارند بسیاری از حوادث را که در خارج صحنه در حال روی دادن هستند توصیف کنند. ادامه دارد بیایید داستان بنویسیم مهدی میرکیایی @shahrzade_dastan
نوشته مهدیا عباسی 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 تو مادربودی ومن،درپناه مادرانگی ات، خوشبختی رابادستان کوچکم لمس کردم. نگاه آرام، دستان گرم و لبخندزیبایت برایم خرسندی را به ارمغان می‌آورد. شبیه همان قصه هایی که هرشب برایم نجوا می کردی، من گل بودم وتوپروانه! مادرم،برایم دنیایی ساختی، از جنس خوشبختی، باوجود تمام غصه هایی که دردلت داشتی؛ وبا قدکشیدنم، آن روزهای خوش، جایشان را به لحظاتی تلخ داده اند؛ که قلبم را نشانه گرفته وازتوانم کاسته اند. وتو مادرم مثله همیشه، همراه وهم قصه وهم غصه ی منی! اگر جان و توانی دارم بخاطر بودن توست که بامن اشک می‌ریزی واشک هایم را پاک میکنی. دوستت دارم آغوشت آرامش خالصانه دارد. دراین روزهای تلخ مامان من فقط بخاطر تودارم این زندگی رو ادامه میدم. @shahrzade_dastan
من کتاب هابیت را چند وقت پیش تمام کردم وبسیار بسیار از خواندنش لذت بردم.این هم تکه هایی از این قسمت کتاب که به شدت غمیگن بود. ارسالی خانم عاطفه قاسمی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت 1فاطمه هادی‌ها استخری پرا ز کابوس.aac
13.64M
استخری پر از کابوس نوشته بیژن نجدی قسمت اول @shahrzade_dastan
نوشته ثریا کریمی «آسمان تاک» 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 صدای خنده‌های مادرم ما را به اعماق بهشت می‌بُرد. به راستی مادر زیباترین ،مهربان‌ترین واژه‌ی عشق است. صدایش توجه همه را معطوف به خودش می‌کرد. بارها رحم مادری‌اش مانند ابر بهاری برسرمان باریده بود. مادری را در حق‌مان تمام وکمال ادا کردند.سرمان را در آغوش می‌گرفت، بعد موهای‌مان را می‌بافت وعصرها داخل حیاط فرش پهن می‌کرد. بالشت می‌گذاشت تا خوابمان ببرد با قصه‌های رویایی‌اش، چشم‌هایمان گرم خواب می‌شد. در خواب به اوج خیال وافسانه‌ها می‌رفتیم. بگذریم.... روزی از روزهای گرم‌تابستان، از آخر حیاط صدا زد :«بچه بیایین یه سورپرایز.» دلم غنج می‌رفت برای چالش‌های مادرانه‌اش. ما را به تحرک وامی‌داشت. شش نفری دویدیم. پام گیر کرد داخل پای محبوبه مثل آبشار یهو ریختم زمین. چون لاجون بودم، دردم گرفت.استخوانی ولاغر مردنی با قدی دراز. چپ چپ نگاهی به محبوب کردم.خودش را جمع کرد،چون گنجشگی مظلوم وبی دفاع،چشم‌هایش را بست و گفت: «عزیزی تقصیر خودت بود.» حیاطمان هزار متری با دو باغچه‌ی بزرگ ته حیاط ، تاک با ابهت اگه به زبان می‌آمد،تمام بازی‌هایمان را نکته به نکته شرح می‌داد. سایه افکنده بود،چون آسمانی تماشایی ودلفریبب ،خوشه های زرّینش مانند ستاره‌های آسمان دلمان را روشن می‌کرد. آن درخت انگور وعصرها شیرین‌ترین مکان و زمان را برای‌مان مجسم می‌کردند. امیر ،آرتین ،محمد و مریم به مقصد رسیدند. من ومحبوبه دورتر. _«بچه‌ها ! شب قراره بریم خونه‌ی آقا بزرگ بعد به باغ دایی. کی می‌تونه کته درست کنه؟سالاد فصل کی خورد می‌کنه؟ @shahrzade_dastan
اش دوغ رو کی درست می‌کنه؟» من با شتاب گفتم:« کته با من» محبوبه:«سالاد فصلم بامن.» مریم:«مامان پاک کردن سبزی‌ام با من.» مامان گفت:«اش دوغ با من خوبه؟!» امیر ومحمد ومتین بِرُ وبِر ما را نگاه می‌کردند. گفتن :«ما چیطووو..؟!» مامان گفت:«امیر ،متین ومحمد هم حیاط وگل‌های شمعدونی رو تمیز کنند.» همه چی آماده بود برای رفتن به خانه آقابزرگ وباغ دایی که ناگهان صدای رادیو که طبق معمول عصرها روشن بود، اعلام کرد که اینک حمله هوایی دشمن شروع شده و به پناهگاه‌ها پناه ببرید. همان‌طور که قبلا گفتم در حیاط‌مان دو باغچه بسیار بزرگ بود که پدرم یکی از آن باغچه‌ها را خالی و کیسه‌های شن و گل را پر کرده و مثل سنگر آن را درست کرده بودند. ما موقعی که حمله هوایی دشمن شروع می‌شد به این پناهگاه شیرین پناه می‌بردیم. خاطره‌های زیادی از این سنگر دوست داشتنی داشتیم. همگی دستپاچه با اعلام حمله هوایی به طرف سنگر پناه بردیم. پدرم چند تا پله برای سنگر درست کرده بود. حدود یک و نیم متری خالی بود و ما همگی داخل آن جمع شدیم. چون منزلمان نزدیک پایگاه نیروی هوایی بود به شدت خطر داشت اگر به سنگرها نمی‌رفتیم در کف حیاط‌مان ترکش‌ها و نورهای آن پخش می‌شدو به حقیقت می‌ترسیدیم. با اعلام وضعیت سفید همگی از سنگر بیرون آمدیم. @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشتن از نگاه جویس کرول اوتس قسمت چهارم 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 بدترین دشمن شما در نویسندگی، کسی است که بیش از همه دوستش دارید! برخی تجربه ها بسیار کوتاه اما پرتنش هستند و این برای داستان های کوتاه مناسب است. در بهترین حالت، داستان کوتاه به شکلی بی وقفه و یکباره خوانده می شود. اگر داستان کوتاه بیش از اندازه طولانی باشد و مخاطب را مجبور به کنار گذاشتن کتاب بکند، در این صورت تأثیرگذاری خود را از دست می دهد. سعی کنید دوباره و دوباره داستان را از اول بخوانید، و به دنبال چیزی باشید که می توان اضافه یا حذف کرد، و در حین این کار یادداشت برداری کنید. خیلی مهم است که تخیل خودتان را به تخیل فردی دیگر تبدیل کنید... این کار باعث تقویت «عینی گرایی» در شما می شود و این گونه، چشم اندازی که خلق می کنید، گستردگی و جذابیت به مراتب بیشتری خواهد داشت. مطالعه، نیروی محرکه ی نویسندگی است. چیزی که می خوانید و اشتیاقی که هنگام مطالعه دارید، چیزی که می نویسید را تعیین خواهد کرد، چرا که همه ی انسان ها در ذات، تقلیدکار هستند... اگر آثار برتر و تحسین شده را بیشتر بخوانید، این میل درون شما شکل می گیرد که خودتان هم اثری مثل آن ها خلق کنید. خیلی مهم است که نویسندگان، مخاطبینی داشته باشند که صرفا دلسوز یا حامی آن ها نیستند بلکه ایده های انتقادی و پیشنهادهای سازنده دارند. @shahrzade_dastan
لینک تبلیغات شهرزاد جهت تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/1934164399Cad3e1c1045
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعرانه 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش در خرقه چو آتش زدی اي عارف سالک جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش دلدار که گفتا به توام دل نگران است گو می رسم اینک به سلامت نگران باش خون شد دلم از حسرت ان لعل روان بخش اي درج محبت به همان مهر و نشان باش تا بر دلش از غصه غباری ننشیند اي سیل سرشک از عقب نامه روان باش حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین گو درنظر آصف جمشید مکان باش   “حافظ” @shahrzade_dastan
کتاب چای نعنا نویسنده: منصور ضابطیان ارسالی سید ناهید موسوی 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 نوبت احمد است که صبحانه‌ام را توی حیاط بچیند. روی یک میز گردِ کوچک. زیر یک درخت پرتقال که در این ابتدای بهار غرق شکوفه است و بویش با صبحانه‌ی احمد درهم می‌آمیزد. صبحانه کره است و پنیر و دوجور مربای خانگی و یک چیزی شبیه ارده‌ی خودمان که با نان محلی گرمی که کنارش می آورند حسابی می‌چسبد! دوتا تخم مرغ نیمرو شده هم ضمیمه‌ی این پرونده است و البته «چای نعنا»که مگر می‌شود نباشد؟ یک روز صبح وقتی دارم مربایم را روی نان می‌مالم، نسیم ملایمی می‌وزد و یک شکوفه‌ی پرتقال را درست می‌اندازد وسط ظرف مربا! شکوفه را برمی‌دارم و مربای رویش را با زبان پاک می‌کنم. بویش می‌کنم. عطرش مرا می‌برد تا دورترین کوچه پس کوچه‌های شیراز، انگار پیغامی‌ست از سرزمین مادری که مبادا فراموشم کنی! ظهرها از گرمای شهر به ریاذ پناه می‌برم. نزدیک حوض آبی که می‌شود کنارش زیر سایه‌ی همان درخت‌های پرتقال بنشینی و پاهایت را فرو ببری در آب و کتاب بخوانی... @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسم شخصیت‌ها در داستان و رمان 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 اسم يك شخصيت مي تواند به چهار صورت، ويژگي هاي او را بيان كند: 1- ارتباط بصري: هامون در اين باره O وI را مثال مي زند كه اولي مي تواند در اسم شخصيتي كه چاق است، به كار رود و I براي فردي كه بلند قد است. 2- ارتباط آوايي: دراين مورد مي توان به نام آواها اشاره كرد كه ارتباط ميان دال و مدلول از طريق موسيقي كلام انجام مي شود. 3- ارتباط از طريق توليد آوا: گاهي نويسنده براي شخصيت خود نامي انتخاب مي كند كه تلفظ آن مشكل است و مي خواهد از طريق موسيقي كلام احساس را به خواننده منتقل كند. 4- استفاده از اسم هاي نمادين: گاهي اسم يك شخصيت اشاره به بعضي از مفاهيم اساطيري و ادبي بيرون از داستان مي كند.» « درداستان ها هم چون نمايش نامه نام افراد گاه بيانگر شخصيت قهرمانان است . به طور مثال گابريل اوك- به معني درخت بلوط- تداعي كننده ي شخص قابل اعتماد و قدرتمندي است كه بسيار پاك و خوش قلب است. او در داستان مي تواند كشاورز شود. به عبارتي همه ي خصوصيات شناخته شده در درخت بلوط درباره ي او نيز مطرح است. داستان « به دور از جمعيت ديوان»، نوشته ي توماس هاردي.» « توجه به تداعي معاني اسم شخصيت ها از آغاز قرن بيستم شروع شد. نويسندگان و همين طور شاعران سمبوليست، متوجه ارتباط شكل ظاهري كلمات و بار عاطفي آن ها، آهنگ كلمه و حس آميزي توأم با آن شد. مارسل پروست معتقد بود كه اسم خاص داراي جادوست و در رمان « در جست وجوي زمان از دست رفته» به خصوص به حس آميزي و بار عاطفي اسم شخصيت هايش توجه داشت. @shahrzade_dastan
در مجموع عوامل قابل محاسبه اي كه درانتخاب نام شخصيت مؤثرند، عبارتند از: 1- دادن سرنخ از درون شخصيت و كمك به تكامل طرح دروني. 2- افشاي تناقضات ظاهري و باطني. 3- رعايت و تأكيد بر استناد جغرافيايي يا تاريخي داستان و شخصيت ها.» « هرنامي از چند طريق، كلمات ، حالات، خاطرات و افراد ديگري را به ذهن مخاطب مي آورد كه از فرهنگي به فرهنگ ديگر فرق مي كند. كامل تر از همه، سارتر با شكافتن واژه ي « فلورانس» به دقت تمامي تداعي هاي آن را براي خود يادآور مي شود. «فلورانس» نام شهر است و نام گل و نام زن، پس مي تواند در آن واحد هم گلشهر و زن شهر و هم گل دختر باشد وشيء عجيبي كه بدين گونه رخ مي نمايد، سيلان شط را دارد- شط Fleure= - وحرارت ملايم و سرخ طلا را – طلا or =- و در آخر خود را با شرمينگي و آراستگي تسليم مي كند- عفت و آزرم decence = - وبا فرود آمدن و محو شدن تدريجي و مداوم صفت « س» آخر كلمه ي شكفتگي پر آزرم خود را تا بي نهايت ادامه مي دهد. نام ها درجهان داستان، هويت افراد را مشخص و معلوم مي كنند. استفاده و انتخاب بجا و درست نام اشخاص داستاني بستگي به اهميت موضوع مورد نظر نويسنده دارد و نويسنده، با توجه به شرايط داستان و موقعيت و مضمون داستان، نام اشخاص داستاني خود را انتخاب مي كند. البته گاهي زيبايي اسم، تلفظ شيرين آن، خاصيتي كه آن را در ذهن پايدار مي سازد يا عجيب و غريب و غيرعادي بودن آن، و از اين قبيل، دلايل ساده تري است كه باعث مي شود نويسنده يك نام را از ميان هزاران نام شايسته انتخاب كند.ديگر اين كه معناي مستتر در هرنام است كه مي تواند ماهيت دروني شخصيت را بهتر عيان كند. @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته علی بخت 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 من مرده ام.یک هفته پیش وقتی داشتم از خیابان رد میشدم یک ماشین زد بهم و از زندگی بیدارم کرد.بیدار کرد؟بله.شما که هنوز زنده اید نمیدانید ولی وقتی آدم میمیرد؛ تازه از خواب بیدار میشود.تازه میفهمد که زندگی و همه دنگ و فنگهایش مثل یک چرت کوتاه در ظهر تابستان است.کوتاه و بی ارزش.ولی داخل همین زندگی کوتاه،چیزهای باارزشی وجوددارند که تا ابد خواهند ماند.یک بار وقتی زنده بودم به مادرم گفتم که دستت درد نکنه که به من نماز یاد دادی.او خندید و چیزی نگفت.احساس کرد که دارم مسخره اش میکنم.ولی مسخره اش نمیکردم.ولی الان که از زندگی بیدار شده ام میفهمم که چه حرف گهرباری زده ام و خودم خبر نداشته ام. @shahrzade_dastan
قسمت دوم استخری پر از کابوس فاطمه هادیها .aac
9.42M
داستان استخری پر از کابوس نوشته بیژن نجدی قسمت دوم و آخر اجرا فاطمه هادیها @shahrzade_dastan
قسمت اول داستان استخری پر از کابوس را از لینک زیر بشنوید👇👇👇 https://eitaa.com/shahrzade_dastan/10286 @shahrzade_dastan