خدا همین نزدیکی است
#چالش_هفته
نوشته زهرا بنویدی
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
حدود ده یازده صبح بود مثل هر روز کوله ام را کنار چهار راه زمین گذاشتم . یک زیر انداز پهن کردم و اسباب بازی ها را روی آن چیدم . عروسکهای خرسی، خرگوش، پلنگ و ببر و چند تا اسباب بازی که بیشتر پسرها دوست دارند مثل موتور و ماشین و قطار و هواپیما.
چند ماهی بود که این کارم شده بود .قبلش کارگر یک مغازه مکانیکی بودم .روزگار خوب می گذشت . خانه کم و کسری نداشت. به بقالی و کسبه محل بدهکار نبودم. اجاره خانه هم عقب نمی افتاد. من وهمسرم و پسر ۸ ساله ام سینا کنار هم یک لقمه می خوردیم و خدا را شکر میکردیم .خلاصه همه چیز سر جایش بود .
اما دردسر من از جایی شروع شد که آقا مسعود صاحب مغازه مکانیکی ورشکست شد . و مجبور شد مکانیکی اش را جمع کند و من و پیمان که کارگرش بودیم هم بیکار شدیم .
پیمان خیلی زود در مغازه پسر عمویش کار پیدا کرد و کارگر سوپری شد ولی من ماه ها دنبال کار می گشتم. همه جا رفتم ؛به همه رو زدم ؛به دوست ،آشنا، فامیل، همسایه، رفیق ،همه و همه .اما هر چه تلاش کردم کمتر نتیجه گرفتم . کمکم پس اندازمان هم تمام شد .
دیگر خالی خالی بودم. از سوپری محل گرفته تا سبزی فروشی و نانوایی و قصابی و نسیه گرفتم. دیگر از خودم خجالت می کشیدم چرا نمی توانستم خانواده ام را تامین کنم؟! از جلوی میوه فروشی که رد می شدم و چشمم به میوه های درجه یک و عالی سیب و موز و پرتقال می افتاد حالم بد میشد . مگر یک پسر بچه چقدر میوه میخواست که من نمی توانستم برایش بخرم ؟!
روزگار به سختی می گذشت. تا یک روز با اصرار و التماس همسرم این اسباب بازی هارا از کارگاه دوستش امانت گرفته به من داد تا بفروشم شاید این کابوس بی پولی به پایان برسد .
این کار را دوست نداشتم . در حد و اندازه وقد و قواره من نبود در آمد قابل قبول هم که نداشت .
آن روز غروب مثل روزهای دیگه داشتم بساطم را جمع می گردم. اوقاتم خیلی تلخ بود از همه چیز خسته بودم از اینکه این کار حتی پول یک بستنی برای سینا را نمیداد ؛از عابرینی که بی تفاوت از از کنارم عبور می کردند؛ از سکوت عمیق همسرم که همیشه می گفت
《نگران نباش خدا همین نزدیکی است . 》حتی از بچه های کوچکی که بستنی به آن بزرگی را لیس می زدند .
مگر سینای من چه فرقی با آنها داشت .... ؟؟
اما وقتی خانه رسیدم و کلید انداختم و وارد شدم همسرم را دیدم که آماده بیرون رفتن است و سینا را بغل کرده. سینا هم آن قدر گریه کرده که چشماش قرمز شده با تعجب پرسیدم:
《چی شده ؟؟》
گفت:《 چیزی نیست نترسیا . دندونش درد گرفته از صبح تا حالا داره گریه زاری می کنه دارم می برمش دندون پزشکی .》
دندان پزشکی آن هم در این بی پولی .واقعا دیگه تیر خلاص بود. بهت زده لحظاتی به همسرم و سینا نگاه کردم ولی بالاخره مرد خانه منم .طول کشید که بر خودم مسلط شوم گفتم:《 تو نمیخواد بیای من میبرمش》
گفت : 《پول داری ؟؟ 》
گفتم: 《 الان که پول نمیخواد فقط معاینه می کنند وقت میدن 》
گفت: 《پس برو به درمانگاه الزهرا اونجا خیریه است چند درصدی از جاهای دیگه ارزون تره》
دست بچه را گرفتم و خدا حافظی گردم و راهی درمانگاه شدم چون آخر وقت بود خلوت بود دکتر عطایی جوانی قد کشیده و با تیشرت نارنجی آنجا بود سینا را معاینه کرد
گفت: 《 پوسیدگی عمیقه باید دندونش عصب کشی بشه》
گفتم؛《 مگه دندون شیری را عصب کشی میکنند دندون و بکش دندون اصلی و دائمی در میاد》
دکتر با حوصله و خونسردی گفت :
《توصیه نمیکنم. این دندون باید سرجاش باشه اگه اینو برداریم دندانهای کناری سر جاشون در نمیاد کج و کوله میشه اون وقت بایدکلی هزینه کنی و ارتودنسی کنی تا مرتب بشوند از من میشنوی عصب کشی کنید .》
توضیحات دکتر جوان مرا قانع کرد اما هزینه عصب کشی گران بود و درآمد ناچیز دست فروشی کفاف این خرج و نمیداد
اندکی در فکر فرو رفتم و به اطرافم نگاه کردم با مایه ای از التماس گفتم:《 نمیشه ارزون تر حساب کنید 》
منشی دکتر گفت : 《میدونی اینجا خیریه است جاهای دیگه خیلی گرونتره . 》
گفتم :《پس می رویم و در فرصت مناسب تری بر میگردیم 》
به گمانم دکتر فهمید که ازسر بی پولی رفتم اما چیزی نگفت
دست سینا را گرفتم و از کلینیک بیرون آمدم .دیگر رمق نداشتم تمام توانم رفته بود. دیگر حتی نا نداشتم به کائنات فحش بدهم و با خدا دعوا کنم .
آن شب تا صبح خواب به چشمم نیامد و تمام شب در این فکر بودم هزینه دندان سینا را از که قرض بگیرم و اصلا در این عالم هستی چه کسی به من قرض میداد؟
@shahrzade_dastan
صبح آن روز وقتی میخواستم مثل همیشه سر چهار راه بروم و بساط دست فروشی را پهن کنم دیدم برف سنگینی امده و همه جا پر برف است با خودم گفتم در این روز برفی کی میاد برای بچه اش اسباب بازی بخره ؟
به همسرم گفتم امروز دست فروشی نمی کنم برو پارو را بیاور می روم مناطق بالای شهر برف پارو میکنم. تا نزدیکیهای ظهر در کوچه های نیاوران و ولنجک داشتم داد می زدم《 برف پارو می کنیم.》َ
حدود ظهر بود که خانم یکی از خانه ها مرا به خانه برد برای برف پارو کردن و نظافت پارکینگ و راه پله ...
خلاصه کارم تا شب طول کشید
شب که شد خانم گفت :《اقامون چند دقیقه دیگه میاد باهات حساب میکنه 》
نیم ساعتی منتظر ماندم آقا آمد همون لحظه که دیدمش چشمام از تعجب گرد شد .
آقادکتر عطایی بود که دندان سینا را معاینه کرد.
او هم مرا شناخت سلام و احوالپرسی کرد حال سینا را هم پرسید و گفت :
《شازده کوچولو چطوره ؟؟ دندونش درست کردی ؟؟》
من هم آدم دروغ گفتن نبودم و از طرفی خجالت میکشیدم از نداری و بی پولی ام بگویم .
اما دکتر فهمید و گفت:
《در این دوره زمونه نداری عیب نیست .
همه مثل هم اند. هیچکس حالش بهتر نیست
فردا شازده رو بیار کلینیک خصوصی خودم با منشی هماهنگ میکنم معطل نمونی نگران پولش هم نباش مهمون عزیز منی》
فردای آن روز که دکتر دندانهای سینا را درست کرد من را کنار کشید و گفت:《 من به یک راننده نیاز دارم》
ازخوشحالی داشتم بال در می آوردم. انگار کابوس بیکاری ام داشت تمام میشد من کار پیدا کرده بودم و یاد حرف خانومم افتادم که می گفت:
《نگران نباش خدا همین نزدیکی است . 》
#چالش_هفته
@shahrzade_dastan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پادکست روز مادر
اجرا. مقبوله موسوی
@shahrzade_dastan
دستهایت بوی زندگی میدهد و صدایت آواز مهربانی را در گوشم زمزمه میکند. ای بهشتیترین موجود زمین روزت مبارک.
میلاد آب و آیینه خانم فاطمه زهرا (س) بر شما بانوان و مادران کانال شهرزاد مبارکباد. ❤️😘🌹🌹🌹🌹
@shahrzade_dastan
مادر.کامله منصوری_Karaoke.mp3
1.55M
روز مادر
دکلمه: کامله منصوری
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
#مادر_حس_مادری
#همسر_فداکار
سلام دوستان شهرزادی. فرا رسیدن ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) و هفته زن و روز مادر مبارکباد. با توجه به گرامیداشت این روز، موضوع این هفته چالش، موارد زیر میباشد. لطفا یکی از موضوعات را انتخاب کنید و برای آن داستان یا داستانکی بنویسید. از پذیرفتن دلنوشته و شعر و قطعه ادبی معذوریم. داستانها به نوبت نقد شده و در کانال منتشر میشوند.
_مادر و حس مادری
_همسر فداکار
آیدی ارسال آثار
@Faran239
🍀دوستان توجه داشته باشید، داستانهایی که دیرتر از موعد (سه شنبه) ارسال شوند نقد نخواهند شد.
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته نجمه پارساییان
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
شازده کوچولو پرتقالش را پوست کند،عطرملس پرتقال درکوپه پیچید.نفس عمیقی کشید وسرزنده گفت:"چه عطری ! مثل عطر گل سرخم،شیرین و رویایی...!".برشی از پرتقال را دردست گرفت واز پنجره قطار بیرون را نگاه کرد.روبرویش دشت سبزی گسترده شده بود.ایستاد وبا هیجان به دشت خیره شد.ناگهان حیوان پرتقالی بزرگی با خالهای سیاه را دید که با سرعت می دوید.ازدرون جیپ سیاهی که پشت سر پلنگ می امد دومرد را دید که با وسیله ای سیاه وزشت روبه رو را نشانه گرفته اند.شا زده کوچولو اندیشید:"حتما دارن اون حیوون بزرگ پرتقالی را اهلی می کنند".صدای وحشنتناکی شنیده شد.شازده کوچولو دوباره دشت را نگاه کرد.پلنگ به هوا پرید وکمی دورتربین علفها فرود آمد،دیگر پلنگ راندید! جیپ ایستاد.قطار با سرعت در حرکت بود.شازده کوچولو برش نارنجی پرتقال رادردهانش گذاشت وگفت:"چه خوب،حتما حیوون بزرگ پرتقالی، اهلی شده".بعد درحالیکه به گل سرخش فکر می کردلبخندبزرگی زدو روی صندلی نشست .
@shahrzade_dastan
زاویه سیال ذهن
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
یکی از ویژگیها و شگفتیهای ذهن توانایی بایگانی رویدادها و قابلیت بهرهبرداری ناگهانی و حذف و اضافههای دلخواه و سرعت دستیابی به یادآوری و بازیابی رویدادهایی است که سالهای دور در حافظه ذخیره شدهاند. جالب اینکه ذهن آدمی در فرایندی کم شناخته شده میتواند زمانها را پس و پیش کند و در یک لحظه چندین رویداد را بازیابی کند. رفت و برگشتهای ذهن بشر این توانایی را به وی میدهد تا در حالی که رویدادی مربوط به زمان بسیار دور را یادآوری میکند به زمان حال برگردد و بی درنگ به گذشته نزدیک یا دور سفر نماید. این وضعیت سبب شده است که معمولاً انسانها در حالت عادی ذهنیت مرتبی نداشته باشند. برای رسیدن به درستی این گفتن کافیست یک لحظه فکر خود را از پیرامون رها کرده و تلاش کنید به چیزی فکر نکنید. آیا این کار امکان دارد؟ آیا توانستهاید به یک موضوع فکر کنید؟ آیا توانستید ذهن و فکر خود را روی یک موضوع یک خاطره چیز متمرکز سازید؟ میبینید که نمیتوانید. راز این کار در سیالیت ذهن است. به بیان دیگر ذهن و فکر بشر هیچگاه بیکار و تعطیل نیست. همواره در فعالیت است. داستان نویسان از این ویژگی ذهن استفاده کرده شیوه نقل سیال ذهن و روایت پس و پیش ذهنی را خلق کردهاند. ویلیام فاکنر، جیمز جویس، ویرجینیا ولف در غرب ، صادق هدایت، بهرام صادقی و و گلشیری در داستان نویسی معاصر از این شیوه داستان گویی بهره بردند. رمان ملکوت بهرام صادقی، بوف کور صادق هدایت و شازده احتجاب هوشنگ گلشیری با زاویه دید سیال ذهن نوشته شدهاند.
@shahrzade_dastan
شیوه سیال ذهن وسیله خوبیست برای تخلیه ذهن و افشای آنچه که در ذهن راوی وجود دارد. نویسنده با استفاده از این شیوه و به بهانه اینکه شخصیت داستان وضعیت طبیعی و عادی ندارد؛ تمام آنچه را که در حالت عادی و طبیعی از زبان آدم سالم و عاقل نمیتواند بازگو کند به ترفند زیبا و منطقی باورپذیر بیان میکنند. در حقیقت نویسنده در جلد یک شخصیت غیر عادی و ناسالم کمین کرده ، درونیات خود را آنگونه که میخواهد بیرون میریزد. او میداند که راست را یا باید از بچه شنید یا از دیوانه بهلول وار. چنانکه شخصیت رمان خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر از سلامت روحی و روانی چندانی برخوردار نیست.
موضوع داستان به شیوه سیال ذهن عبارت از حرکت سیال پیوسته و نامنظم و آشفته و پایان ناپذیر ذهن یک یا چند به لایههای ذهنی پیش از گفتار مربوط است. لایههای گفتار همراه با نظم و عقل و منطق است. معمولاً وقتی حرف میزند پیش از ادای کلمات و ارائه گفتار میکوشد آن را بر حسب زمان مرتب کند و با منطق بیاراید و کلماتی را که با هنجارهای اجتماعی در تضاد است بر زبان نیاورد و به نوعی آنها را سانسور و کوتاه کند.
📚آموزش داستان نویسی
✍روح الله مهدی پورعمرانی
#سیال_ذهن
@shahrzade_dastan