eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
59 ویدیو
233 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
روش‌های پایان بندی قسمت اول ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ۱_رها شدگی ماجرای داستان در پایان متن نمونه اول داستان خانم با سگ کوتاه نوشته چخوف به نظر می‌رسد که چیزی نخواهد گذشت که راه حلی پیدا می‌شد و سپس زندگی زیبا و زیبا و باشکوهی شروع می‌گشت. هر دو به خوبی می‌دانستند که راه دور و دراز در پیش دارند و پیچیده‌ترین دشوارترین بخش زندگی آنها تازه شروع شده است. آخرین صحنه داستان سرشار از تاثیری است که در همان شروع به آن اشاره شده است: الان با همدیگر دیدار می‌کنند. زن گریه می‌کند. احساس می‌کرد که از همه زوج‌ها به هم نزدیک‌ترند و از همه دوستان صمیمی‌تر . مرد می‌بیند که موهایش رو به سفید شدن می‌رود. متوجه می‌شود تنها مرگ به دوستی و علاقه آنها می‌تواند پایان دهد. آنگاه با هم گفتگو می‌کنند. آنها راه حلی پیدا نمی‌کنند. داستان به شیوه همیشگی چخوف رفته رفته بدون نقطه پایانی قطعی به پایان می‌رسد. ۲_غافلگیری و پایان‌بندی غیر منتظرانه شکل دیگری از پایان بندی وجود دارد که امروزه کمتر داستان نویسی از آن استفاده می‌کند. در این گونه داستان‌ها ماجرا و گره داستانی بر خلاف حدس خواننده برخلاف روند طبیعی و معمول گشوده می‌شود. به گونه‌ای که خواننده شگفت زده و غافلگیر می‌شود. یکی از انواع پایان‌بندی غیر منتظرانه طراحی خواب در پایان داستان است. یعنی خواننده در می‌یابد که تمام ماجرا در خواب راوی گذشته است که به این نوع از داستان‌ها داستان‌های لطیفه وار یا فکاهی می‌گویند. از خواب که بگذریم غافلگیری از گونه‌های دیگر پایان‌بندی به شمار می‌رود. @shahrzade_dastan
از خواب که بگذریم غافلگیری از گونه‌های دیگر پایان‌بندی به شمار می‌رود. در اینجا باید از داستان گردنبند موپاسان نام برد. زنی برای مهمانی گردنبند دوستش را قرض می‌گیرد. اما پس از مهمانی گردنبند گم می‌شود و زن بدون آنکه به دوستش خبر بدهد با قرض و مشابه آن گردنبند را می‌خرد و به دوستش پس می‌دهد. او و شوهرش سال‌ها زحمت می‌کشند تا قرض‌هایشان را بپردازند. پس از پرداختن قرص‌ها زن متوجه می‌شود گردنبند گمشده بدلی بوده است. _ یادت میاد اون گردنبندی که به من امانت دادی تا در مهمانی وزیر گردنم کنم؟ _ آره خب. _ خب من گمش کردم. _ تو که پسش آوردی؟ _ گردنبندی که من آوردم شبیه گردنبند تو بود. بنابراین ۱۰ سال طول کشید تا بدهی‌مان را پرداختیم. خانم فورسیته خشکش زده بود گفت: منظورت اینه که به جای گردنبند من گردنبند الماس خریده‌ای؟ زن جواب داد: بله. متوجه نشدی؟ آخر مو نمی‌زد. خانم فارسیته گفت: آه ماتیلد بیچاره من. چرا این کار را کردی؟ گردنبند من بدلی بود! ۳_استفاده از ضرب المثل برای نتیجه‌گیری در پایان داستان ضعیف‌ترین نوع پایان‌بندی به حساب می‌آید. جمالزاده در پایان داستان کباب گاز از این شگرد استفاده کرده است. آن روز به خاطرم آمد که دیروز یک دسته از بهترین لباس‌های تودوز خود را با کلیه متفرعات و انضمام مایحتوی یعنی آقای استادی مصطفی خان به دست چلاق شده خودم از خانه بیرون انداخته‌ام. ولی چون که تیری که از شست رفته باز نمی‌گردد. یک بار به کلام بلند پایه‌‌ی از ماست که بر ماست ایمان آوردم و پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم. 📚 آموزش داستان نویسی ✍روح الله مهدی پورعمرانی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته نرگس سادات حسینی
نوشته نرگس سادات حسینی ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ..روی مبل نشست قاب عکس را برداشت و چشم هاش در رنگ عسلی چشمهایی که در قاب عکس ثابت بودند، محو شد. همیشه عاشق نجابت و مهربونی این چشمها بود .از دریچه مردمک چشمان عکس مردی که با ابهت در این قاب جا خوش کرده بود ناخودآگاه قدم به اون روز برفی گذاشت.. خورشید طلوع کرده بود، آسمان صاف ،آبی و زلال بود.صدای نرم شدن برفها زیر پا احساس می شد. تا چشم کار می کرد زمین سفید پوش بود و انعکاس نور خورشید بر روی بلورهای برف چشم را می زد. دختر با دقت پا روی جا پاهای پدر می گذاشت تا مبادا برف داخل چکمه های پلاستیک ساق کوتاهش بشه . پدر دوربین شکاری در دست اطراف را نگاه می کرد. با خودش حرف می‌زد و از دیدن کبک و غاز و خرگوش می گفت. دل تو دل دختر نیست .دوست داره اون هم با دوربین دور دستها را ببینه .. با التماس میگه بابا حالا نوبت منه ..و پدر که دوست نداره دل دختر را بشکنه دوربین را به دستش می ده .دوربین در دستهای کوچکش جا می گیره اما اون فقط و فقط یک دشت سفید پر از برف می بینه ... بابا چند متر جلوتر میره دختر با لنز دوربین تعقیبش می کنه ...بابا می ایسته ..تفنگ شکاری را روی شانه محکم می کنه و لحظه ای بعد صدای بوم بوم تفنگ شنیده شد. پرنده ای افتاد و پدر به طرفش دوید .. پرنده را برداشت و به طرف دختر برگشت ..از دور چند بار پرنده را به نشانه پیروزی بلند کرد و به دختر نشان داد. دختر از ته دل خندید ... پدر به دختر رسید دوربین را گرفت و به گردن آویزان کرد و راه افتادند . ظهر اون روی کرسی داغ، سفره پلو با اردک پهن بود و دختر در کنار آقابزرگ ، ننه قا ، پدر ،مادر و خواهر بزرگترش احساس خوشبختی می کرد.همون جور که تند تند لقمه های غذا را می جوید از پنجره بیرون را نگاه کرد.دوباره آسمان هوس باریدن داشت و دانه های برف آرام آرام از جلوی چشمانش سقوط می کردند.. بی اختیار قطرات اشک روی قاب عکس ریخت ..با دست قاب را پاک کرد ...و به یاد پدر و همه ی روزگار دلخوشی اش با او گریست.. @shahrzade_dastan
شهرزاد داستان‌📚📚
#چالش_هفته‌ی_قبل پشیمانی نوشته نرگس گلیج ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ یکی ازروزهای آخر آذرماه بود.ایمان لباس
👆👆👆 داستان پشیمانی به ماجرای شکار دو نفر می‌پردازد که راه را به خاطر برف گم می‌کنند. داستان با زاویه دید دانای کل نوشته شده است. دیالوگ کمی در داستان وجود دارد و شخصیت ها در حد اسم باقی مانده‌اند و شخصیت پردازی نشده‌اند. داستان با توصیف شروع شده و به گم شدن آنها می‌پردازد. لازم بود در داستان تعلیق ایجاد شود تا خواننده را با خود همراه کند. نویسنده در بیشتر قسمت‌های داستان به جای نشان دادن صحنه از گفتن استفاده کرده است. بهتر است در داستان صحنه ها را نشان بدهیم. داستان پایان خوشی دارد اما غافلگیرانه نیست. ممنونم از خانم گلیج🙏 @shahrzade_dastan
شهرزاد داستان‌📚📚
#چالش_هفته کاش می فهمیدم نوشته ساره باقری ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ _بچه ی بی پدر را می خوام چکار ؟ اولین
👆👆👆 داستانک خانم باقری را خواندم که تلخی زیادی داشت‌. داستانک با گفتگو آغاز شده است‌ که از زبان مادر این فرد بیان شده است. داستان از زبان کودکی بدون پدر و مادر است که از غصه تنهایی اش را می‌خورد. داستانک درون مایه احساسی دارد. اما برخلاف داستانک‌ها پایان غافلگیرانه‌ و ضربه زننده‌ای ندارد. ممنونم از خانم باقری عزیز. 🙏 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک قاچ کتاب 📚📚📚 _آب از سطح بالاتر به سطح پایین تر جاری می شود. این طبیعت نیروی جاذبه است. ظاهرا احساسات هم مطابق با نیروی جاذبه عمل می کنند. در حضور کسی که ارتباط نزدیکی با او داری و احساساتت را با او در میان می گذاری، دروغ گفتن و دست به سر کردنش کاری دشوار است. حقیقت می خواهد جاری شود. این موضوع ، به ویژه زمانی اتفاق می افتد که سعی داری اندوه اندوه یا نگرانی ات را پنهان کنی. مخفی کردن غم از یک غریبه یا کسی که مورد اعتماد نیست، کاری بع مراتب آسان تر است. _قهوه در دوره‌ی اِدو، حدوداً اواخر قرن هفدهم، به ژاپن وارد شد. ابتدا طعم آن به مذاق ژاپنی‌ها خوش نیامد و قطعاً به این فکر نمی‌کردند که این نوشیدنی را از سر لذت بنوشند که البته با توجه به اینکه مزه‌ی آن مانند آب سیاه و تلخی بود، داشتن چنین احساسی تعجبی نداشت. _فوساگی مرخصی گرفته و باهم به خرید رفته بودند. روز واقعاً گرمی بود. به قدری گرم بود و چنان از این گرما اذیت شده بودند که فوساگی درخواست کرد به جایی خنک پناه ببرند و باهم دنبال جای مناسبی، مثل یک کافه گشتند. مسئله اینجا بود که همه همین فکر را کرده بودند. هیچ کدام از کافه ها یا رستوران های خانوادگی که داخلش قدم می گذاشتند، جای خالی نداشتند. تصادفاً، تابلوی کوچکی را در یکی از کوچه های باریک دیدند. اسم کافه فونیکولی فونیکولا بود، مانند نام همان آهنگی که کوتاکه زمانی می شناخت. سال های زیادی از شنیدن آن آهنگ می گذشت، اما همچنان موسیقی آن را واضح به یاد داشت. 📚پیش از آنکه قهوه‌ات سرد شود ✍توشیکازو کاواگوچی @shahrzade_dastan
شیوه‌های پایان بندی قسمت دوم ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ۴ _طراحی گفتگو در گزاره‌های پایانی داستان قالیچه ابریشم نوشته محمدرضا رحیمی حاج غلام گفت: برین یه گشتی بزنین و برگردین. شب با هم میریم دکتر و از اون طرف می‌ریم خونه ما. شایدم صلاح باشه چند روز شهر بمونین تا صغرا خانم حالش جا بیاد بنده خدا خیلی مریضه. بعد دو دستش را به هم مالید و خندید؛ باید خوب خوب بشه. مگه نه اوس تقی خان. فردا خودم باهاتون میام که نخ و ابریشم.... صغرا خانم گفت: خدا سایه شما را از سر ما کم نکنه. حاج غلام رو به شاگردش کرد: بچه اون قالیچه رو جمع کن. امروزه داستان‌های فراوانی با این شگرد به پایان می‌رسند. یعنی با این عنصر یعنی گفتگو در اصل ماجرای داستان‌ها در ذهن خواننده و بیرون از متن ادامه پیدا می‌کند. خوبی این گونه پایان‌بندی این است که: ۱_ دخالت نویسنده را به همراه ندارد و نتیجه‌گیر مستقیم صورت نمی‌گیرد. ۲_ به واقع‌گرایی رویداد و به دنبال آن باورپذیری داستان بیشتر می‌شود. ۳_ در پاره‌ای از داستان‌های این چنینی با آخرین جمله‌ها تازه تعلیق و تفکر شروع می‌شود. ۵_ توصیف و تصویر طبیعی بعضی از داستان نویسان متن را با یک صحنه توصیفی و یا تصویری به پایان می‌رسانند. این نوع فضاسازی در خدمت پیام رسانی و پرهیز از نتیجه‌گیری مستقیم نویسنده قرار می‌گیرد. نمونه داستان ساعت نحس اثر عباس جهانگیریان از دست اوستا غفور مثل شتری دست و پا بسته روی بقچه زانو زد . ساعت شکست و خروس باز ایستاد. بهرام مثل گنجشکی که از دهان ماری می‌گریزد از اتاق بیرون زد و به حیات گریخت. @shahtzade_dastan
آفتاب از بادگیر بلند خانه خود را بالا کشید و روی لانه لک لک‌ها شکست نشست. سپس سوار بال بلند لک لک‌ها از آسمان گذشت و در افق فرو نشست. ۶ _ادامه پیدا کردن داستان در پایان در بعضی از وقتها پایان‌ بندی خواه دانسته و خواه ندانسته به گونه‌ای شکل می‌گیرد که خود داستانی نانوشته را به ذهن متبادر می‌کند. یعنی در ظاهر چنین است که داستان تمام شده و در حقیقت داستان به شکلی دیگر و این بار در ذهن خواننده و با پیرنگ و پیگیری خاص و جهان‌بینی او ادامه می‌یابد . نمونه‌های این ناپایان بندی فراوان است. در اینجا به پایان داستان حقوق سر ماه نوشته حسن احمدی اشاره می‌کنیم. لعیا به خانه حسین آمده بود و با گریه و سوز داشت. همه چیز را به فاطمه می‌گفت. فاطمه با دست‌هایش قطره‌های اشک را از گونه‌هایش پاک می‌کرد. تا آن موقع هنوز نمی‌دانست که حسین حقوق شرکت را در هر ماه به خانواده مهدی می‌داده است. فکر می‌کرد با آن پول‌ها بدهکاری‌هایش را می‌پردازد. چشم‌های فاطمه روی بچه‌های مهدی می‌گردید. اندیشه عمیقی تمام جانش را به خود گرفته بود. فاطمه قدرت نشستن نداشت. دلش برای حسین می‌تپید. باید می‌رفت و او را می‌دید.‌ دنیایی حرف با حسین داشت. 📚آموزش داستان نویسی ✍روح الله مهدی پورعمرانی @shahtzade_dastan
نوشته فاطمه سادات صفائی