eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
59 ویدیو
246 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی دانست چه طور حالا زنده شده و این قدر بزرگ و تنومند بود. مرد غول پیکر با خشم دستش را مشت کرد و بالا برد. می خواست روی سرش فرود آورد. مرد ناچار با وحشت به عقب برگشت. راه فرار نداشت. نفسش را حبس کرد و چشم هایش را بست. صدای همسرش به گوش رسید: « کامی بیدلر شو، دیرت شد. جلسه داری ها! » از جا پرید که اسیر پتوی پشمی و خزدارش شد. نفس نفس می زد. از این که خواب دیده بود خوشحال شد. آن روز صدای ندا، زیباترین صدایی بود که بعد از سال ها زندگی مشترک، از همسرش شنیده بود. تصمیم گرفت به شرکت برود و دیه آن کارگر فقیر را به خانواده اش بدهد و حلالیت بگیرد. شریفه بازیار( فاطمیرا) @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«غبار» نوشته‌ی بهناز مدرس‌پور.m4a
5.03M
داستان کوتاه غبار🎧 نوشته و اجرا: بهناز مدرس پور @shahrzade_dastan
ترجمه شعر بالا👆👆 ❄❄❄❄❄❄❄❄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄ باران قطره قطره میخورد به شیشه با اشتیاق پنجره را باز می‌کنم بوی خاک به زیر دماغم می‌خزد روحم می‌پرد و در کوچه خاطره‌ها می‌چرخد. در پیچ و خم کوچه‌ها به دنبال تو می‌گردم به یاد روزهای فراموش شده می‌افتم و چشمهایم را به باران می‌سپارم. 🖋شاعر دوست عزیز شعرزادی: مبینا خلیل زاده @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعرانه ❄❄❄❄❄❄❄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄ تنها تو ….صاحب ِتاریخ ِمن!  نام خود را در صفحه اول بنویس،  و در صفحه سوم ،  و دهم،  و در آخرین ِآن.  تنها تو می توانی روزهای مرا سرهم کنی ،  از قرن اول تولد  تا قرن بیست و یکم پس از عشق.  تنها تو ،  می توانی ،  آنچه میخواهی به روزهایم بیفزایی  و آنچه را می خواهی  از آن حذف کنی.  تمام ِتاریخ ِمن ،از کف دست های تو جاری می شود ،  و بر کف دست های تو می ریزد!  سعد الصباح @shahrzade_dastan
دوستان شهرزادی چالش این هفته ادامه دادن این جمله داستانی است: وقتی چشمش را باز کرد، نگاهش به مرد غول پیکری در مقابلش افتاد که به او زل زده بود...‌‌ دوستان برای شرکت در این چالش آن را ادامه بدهید و تبدیل به داستان بکنید و به آیدی زیر بفرستید👇 @Faran239 @shahrzade_dastan
پایان داستان قسمت چهارم ❄❄❄❄❄❄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄⛄ 🍀پایان بندی با واکنش آه و آخ نکته مهم دیگر این است که پایان داستان شما طوری باشد که خواننده پس از خواندن آن تعحب کند و بگوید: آه یا آخ. وقتی خواننده می‌گوید آه که سروته حادثه اصلی داستان به هم بیاید. اگر برای ضربه نهایی خوب برنامه ریزی کرده باشید باید در صحنه نهایی رمان مشکلی از زندگی فردی شخصیت اصلی تان حل شود. در رمان نیمه شب سام بوکر، مامور مخفی اف بی آی نقشه شخصیت پلید رمان را نقش بر آب می‌کند. اما رمان با صحنه‌ای دیگر تمام میشود. بوکر سعی می‌کند روابط خوبش را با پسر شورشی‌اش خوب کند. او را بغل میکند و با این که مشکلات‌شان با هم حل نمیشود. حداقل روند آشتی‌جویی شروع میشود. آخرین سطر کتاب این است: این اتفاق جالبی بود. همه چیز باز شروع شده بود. این گره‌گشایی احساسی در زندگی فردی شخصیت اصلی باعث میشود ما در آخر داستان بگوییم: آه! این نوع گره گشایی مثل آخرین نت یک قطعه موسیقی عالی است. اگر به صحنه آخر تعداد زیادی از رمانهای پرحادثه نگاه کنید، می‌بینید که خیلی از آنها از چنین صحنه‌ای استفاده کرده‌اند. چارلز دیکتز نیز در آخر رمان دیوید کاپرفیلد از همین نغمه گره گشایی احساسی در زندگی فردی شخصیتش استفاده کرده است: @shahrzade_dastan
اکنون که این نوشته را تمام می‌کنم به زور تمایل خود را برای ادامه می‌گیرم. این چهره‌ها محو میشوند. اما یک چهره مثل نوری آسمانی بر من می‌تابد. سرم را برمی‌گردانم و او را با آن آرانس زیبایش کنار خودم می‌بینم. شعله چراغ کم شده است و من شب تا دیروقت در حال نوشتن بوده‌ام. آه آگنس آه روح امید من. امید آنکه چهره تو هنگامی که من زندگی‌ام را به پایان می‌رسانم کنارم باشد. امید آنکه هنگامی که واقعیت‌ها مثل سایه‌هایی که اینک دارم از آنها جدا میشوم از جلوی دیدگانم محو میشوند. تو را که به آسمان اشاره می‌کنی در کنار خود داشته باشم. ادامه دارد...‌ @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا