همه پلهای بدون تو ۳.m4a
7.45M
همه پلهای بدون تو🌉
نوشته و اجرا فرانک انصاری
قسمت سوم
🌹این داستان درباره آزادسازی خرمشهر است و سال قبل یکی از برگزیدگان جشنواره ملی و داستانی یوسف شده بود. داستان پاورقی دارد که به هنگام خوانش پاورقی هم خوانده شده است.
ادامه دارد
#سوم_خرداد
#خرمشهر
#دفاع_مقدس
#داستان_کوتاه
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته علیرضا نادری فام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
با دلخوری و ناراحتی از خانه زدم بیرون. با پدرم بحث کردم. دیگر به سیم آخر زده بودم. آخر مگر می شود بعد این همه سختی و تلاش مدرک لیسانس رو بگیری و بیکار باشی. فقط بخاطر اینکه وضعیت مالی پدرم خوب نبود. نفهمیدم چه وقت به ایستگاه مترو رسیدم. از پله برقی پایین رفتم. چند لحظه روی صندلی نشستم تا قطار بیاید. ایستگاه شلوغ بود. پدر و پسری نظرم را به خودشان جلب کردند. پدر میان سال بود و پسرش سندرم دان داشت. خیلی بهم وابسته بودند. پسر دستش را دور گردن پدرش حلقه کرده بود و دائم او را می بوسید. یک لحظه از خودم خجالت کشیدم. از جا برخاستم و کمی قدم زدم. قطار آمد. اما من شوق سوار شدن را نداشتم. مستأصل شده بودم. از پله ها آرام آرام بالا رفتم. در بین راه روی دیواری بزرگ نوشته شده بود دل بکن. یک لحظه همه چیز برایم رنگ دیگری گرفت. به خودم گفتم: دنیا ارزش این رو داشت که تو با پدرت بحت کنی و دلش را برنجانی؟
شرمنده بودم و پشیمان. به طرف خانه به راه افتادم. به درب خانه که رسیدم مکث کردم. شیطان داشت وسوسه ام میکرد که برگردم. اما لعنتی به او فرستادم و زنگ زدم.درب باز شد و وارد حیاط شدم. پدرم نشسته بود لبه ی حوض. به طرفش رفتم و نشستم تا پاهایش را ببوسم. اما پدرم مرا از جا بلند کرد. دستش را بوسیدم و گفتم: پدر من اشتباه کردم. من را ببخش و حلال کنید.
@shahrzade_dastan
پدرم مرا در اغوش کشید و گفت: مگر چه شده؟ پسرم چیزی نیست ما مثل دوتا مرد اختلاط کردیم. من از خجالت گریه می کردم و پدرم با بوسه هایش سعی در آرام کردن من داشت.
چند روز بعد با اطلاع یکی از دوستانم در یک شرکت تبلیغاتی مشغول بکار شدم و این اتفاق را از دل بزرگ پدرم که مرا بخشیده بود می دیدم.
@shahrzade_dastan
تناقض شخصیت در داستان و رمان
قسمت اول
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اگر قهرمان یا شخصیت پلید همیشه قهرمان یا پلید باشد، خواننده اعمال او را پیش بینی میکند و داستان ملال آور میشود. شخصیتهایی که مشکلی ندارند گیرا نیستند. به علاوه مطلق کردن شخصیت ها آن ها را یک بعدی و ساده میکند. اما با ایجاد تناقض در شخصیتها میتوان شخصیت هایی پیچیده ارائه داد. طوری که خواننده نتواند اعمال آنها را پیش بینی کند. حتی چنین شخصیتهایی میتوانند خواننده را غافلگیر کنند.
در وجود قهرمانان باید رگههایی از شرارت و در وجود شخصیت پلید نیز رگههایی از نیک سیرتی باشد. البته نه به دلیل این که مذهب و اخلاق میگویند که شخصیت مطلقا خوب یا بد وجود ندارد بلکه به این دلیل که نویسنده باید شخصیتی پیچیده خلق کند.
ادامه دارد
📚درسهایی درباره داستان نویسی
🖋لئونارد ببشاب
@shahrzade_dsstan
یک قاچ کتاب📚📚📚
_ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیری بچینیم. این کار، بهتر از این است که زیر سایهاش دراز بکشیم و منتظر افتادن میوه بمانیم. در هر حال، باید به استقبال خطر رفت...!
📚 دخمه
🖋ژوزه_ساراماگو
@shahrzade_dastan
زندان جای پَر گشودنِ کودکان نیست
🥀🥀🥀🥀
من شاهد غم بودهام شادی نبودم
جز بودنِ ویرانه آبادی نبودم
محکوم هستم تا که در زندان بمیرم
در بَند به فکر یک دَم آزادی نبودم
با هر که لبخند میزند من گریه کردم
اصلا شبیه مردم عادی نبودهام
هرشب لباس کهنهای را خواب دیدم
هرگز به فکر رخت دامادی نبودم
الهه_نودهی
#زندانواسارت
#مظلومیتکودکانکار
حکایت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
و هر چند جوان باشی خدای را عزوجل فراموش مکن، بهیچ وقت و از مرگ ایمن مباش که مرگ نه بر پیری بود و نه بجوانی، چنانک عسجدی گفت:
مرگ به پیری و جوانیستی
پیر بمردی و جوان زیستی
و بدانک هر که بزاید بیشک بمیرد، چنانک شنودم:
حکایت: در شهر مردی درزی بود، بر دروازهٔ شهر دوکان داشتی، بر گذر گورستان و کوزهٔ در میخی آویخته بود و هوسش آن بودی که هر جنازهٔ که از در شهر بیرون بردندی وی سنگی در آن کوزه افکندی و هر ماهی حساب آن سنگها کردی که چند کس بیرون بردند و آن کوزه را تهی کردی و باز سنگ در همی افکندی، تا روزگاری برآمد، درزی نیز بمرد، مردی بطلب درزی آمد و خبر مرگ او نداشت، در دوکانش بسته دید، همسایهٔ او را پرسید که این درزی کجاست که حاضر نیست؟ همسایه گفت که: درزی نیز در کوزه افتاد!
قابوس نامه_ عنصر المعالی
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
سلام دوستان این هفته هم با چالش داستانی همراهتان هستیم. لطفا برای عکس نوشت بالا داستان یا داستانک بنویسید و به آیدی زیر بفرستید.
@Faran239
عکس از صفحه گُم
@shahrzade_dastan