eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
59 ویدیو
232 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ حکایت کنند از بزرگان دین حقیقت شناسان عین الیقین که صاحبدلی بر پلنگی نشست همی راند رهوار و ماری به دست یکی گفتش: ای مرد راه خدای بدین ره که رفتی مرا ره نمای چه کردی که درنده رام تو شد نگین سعادت به نام تو شد؟ بگفت ار پلنگم زبون است و مار وگر پیل و کرکس، شگفتی مدار تو هم گردن از حکم داور مپیچ که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ چو حاکم به فرمان داور بود خدایش نگهبان و یاور بود محال است چون دوست دارد تو را که در دست دشمن گذارد تو را ره این است، روی از طریقت متاب بنه گام و کامی که داری بیاب نصیحت کسی سودمند آیدش که گفتار سعدی پسند آیدش 📚بوستان سعدی @shahrzade_dastan
ابزارهای پرداخت داستان قسمت سوم ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ گفتیم که برای پرداخت داستان ابزارهایی لازم است. از توصیف و انواع آن به عنوان اولین ابزار داستان هم حرف زدیم. دومین ابزار پرداخت صحنه است. ۲_صحنه نکته مقابل توصیف، صحنه است. اگر توصیف ارائه تصویر ساکن از رویداد و کنش‌های آدم‌های داستانی است؛ صحنه ارائه یک تصویر متحرک از حادثه و عملکرد آدم‌های داستانی به شمار می‌آید. به زبانی ساده‌تر می‌توان گفت که منظور از صحنه همان لحظه پردازی است. لحظه پردازی تصویری است که حرکت در آن وجود دارد. اگر در توصیف جهان گردنده داستان می‌ایستد و توقف میکند؛ در صحنه جهان گردنده داستان در گردش است. می‌توان گفت هر یک از این ابزارهای پرداخته داستانی را می‌توان به چیزهایی مانند کرد. توصیف به عکس شباهت دارد و صحنه به فیلم. در یک قطعه عکس اشیا و موجودات ساکن و ایستا هستند. اما در یک فیلم موجودات و اشیا در حرکتند. با اندکی دقت در تعریف این ابزارهای پرداخت در می‌یابیم که همه با هم تفاوتی دارند و در یک چیز مشترکند و آن وجود عنصر تصویر است . وجود عنصر تصویر دیدن را به دنبال دارد و عمل دیدن باعث می‌شود که خواننده بدون واسطه رویداد و یا عملکرد آدم‌های داستان را می‌بیند. با این تعریف وارد مقوله‌ای به نام حوزه دیدن می‌شویم. حوزه دیدن از زاویه خواننده و حوزه نشان دادن از زاویه نویسنده. هنر روایت باید در جهت تقویت حوزه نشان دادن باشد. واقع‌گرایی حکم می‌کند که داستان نویس بتواند از بیرون و درون ماجراها و رفتار آدم‌ها را نشان بدهد. با ذکر مثالی می‌توان هر یک از ابزارها و موضوع را به ذهن آشنا کرد. @shahrzade_dastan
نمونه اول توصیف: مردی قد بلند که که کلاهی بر سرش دارد وارد شد و روی چهارپایه نشست. وزنش زیاد بود. نمونه دوم صحنه: مرد سرش را خم کرد و از در داخل شد. کلاهش را از سر برداشت و روی چهارپایه نشست. صدای چهارپایه برخاست. ادامه دارد 📚آموزش داستان نویسی ✍روح الله مهدی پورعمرانی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شماره ۱ دلتنگی نوشته ن. قدیرزاده
"دلتنگی " نوشته ن. قدیرزاده ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ -دیگه نمی تونم طاقت بیارم، دارم خفه می شم، زودتربیا اینجا. -ولی نمیشه، عزیزم نمی‌ذارن بیام تو،اخرشبه وقت ملاقاتی که نیست. اشکریزان وبا ناراحتی بسیار، گفتم:من نمی دونم، یه کاری بکن! وقتی گوشی رو گذاشتم متوجه تعجب سرپرستار وهمکارش شدم. خودمم نمی دانستم چرا گریه ام تمامی نداشت، انگار بی تجربگی وافسردگی بعد زایمان شامل حالم شده بود. نیم ساعتی در راهرو قدم زده واشک می ریختم، همانطور که با ناامیدی ودلمردگی به طرف اتاق شماره۲۶ می رفتم ، چشمم به آشنایی برخورد که ازته سالن به طرف من می دوید،با تعجب از اینکه، نگهبانی بیمارستان هم به دنبال او:آقا صبر کن، کجا می ری؟ زمانی که اشکهایم را خوب پاک کردم، احمد را مقابل خود دیدم. با دستهای توانمندش، بازوان خسته ی مرا فشرد:چی شده خانم؟ وباز اشکهایم سرازیر شدکه نگهبانی، بادیدن این صحنه از دنبال کردن خود، منصرف گشته ومارا به حال خود گذاشت. -نمی دونم چی شده که دیگه نمی تونم محیط بیمارستانو تحمل کنم، منو ببر خونه. -آخه خانم، دکتر که مرخص نکرده.- -نمی دونم، هر کاری می تونی بکن دیگه! -باشه،تو آروم باش !من فردا میام با دکترت حرف میزنم. انگار وجودم مجسمه ی آرامش را می خواست که گریه ام بند آمده بود.وقتی همسر بیچاره ام با بوسه برپیشانیم، اطمینان را در دلم جاسازی کرد،با نگاهی به نگهبان که هنوز منتظر در ته سالن بیمارستان، ایستاده بود، تسلیم شدم. هنوز درچارچوب در اتاق،آخرین قدمهای احمد را به طرف خروجی، بدرقه می کردم که درپیچ راهرو مکثی کرد ودستی تکان دادورفت. درهمین موقع سر پرستارکه هنوز در تعجب اشکریزی من بود، با صدایی بلند، گفت:مثل اینکه خیلی دوسِت داره ها !❤️🌹❤️ @shahrzade_dastan
داستانک دلتنگی نوشته خانم قدیرزاده را خواندم که متناسب با تصویر چالش هفته بود. عنوان داستان موضوع داستان را لو می‌داد. بهتر بود عنوانی انتخاب می‌شد که مبهم و جالب باشد. موضوع داستان درباره زنی بود که بعد از زایمان در بیمارستان بستری است و دلتنگ مرد و خانه‌اش و این دلتنگی را در تلفن به همسرش بیان می‌کند. و همسرش با شنیدن دلتنگی او به دیدنش می‌آید. دیالوگ های زن و شوهر را می‌شنویم. داستان با زاویه دید اول شخص نوشته شده‌. دوست داشتم واگویه‌های درونی زن را هم به هنگام دلتنگی بشنوم. کاش نویسنده محیط و راهروی بیمارستان را فضاسازی می‌کرد.شخصیت مرد تنها با جمله زیر به من مخاطب معرفی شده است: چشمم به آشنایی خورد که از ته سالن به طرف من می‌دوید... لازم بود همسر زن به لحاظ شخصیت پردازی به من مخاطب نشان داده می‌شد. و جمله پایانی داستانک تیر خلاصی بود بر کل داستان و در واقع نشان می‌داد که همسر زن چقدر او را دوست دارد. ممنونم از خانم قدیرزاده عزیز🙏 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شازده کوچولو- اگزوپری ۳.m4a
4.54M
داستان شازده کوچولو نویسنده دوسنت اگزوپری اجرا و خوانش: توران قربانی صادق قسمت سوم @shahrzade_dastan
سلام دوستان عزیز شهرزادی. این هفته هم با چالش بالا در خدمتتان هستم. لطفا داستان‌ها و داستانک‌هایتان را به آیدی زیر بفرستید. از پذیرفتن دلنوشته و شعر معذوریم. از این هفته بنا داریم تا علاوه بر نقد چالش ‌ها در پایان هفته، بهترین داستان ارسالی از طرف شما را از لحاظ رعایت نکات و عناصر داستانی خدمت شما معرفی کنیم. پس قلم و کاغذهایتان را بردارید و پر توان‌تر از همیشه درباره چالش این هفته بنویسید. فقط داستان‌هایی که تا دوشنبه هفته بعد به دستمان خواهند رسید؛ نقد خواهند شد. @Faran239 @shahrzade_dastan
یک قاچ کتاب 📚📚📚 _يک جنتلمن واقعی نبايد حتی اگر تمام دارايی و ثروت خود را باخت تحريک بشود، متأثر بشود. او بايد به‌پول خيلی کم اهميت بدهد. مثل اين که پول لايق هيچ توجه و دقتی نيست. _يک قدرت جبار و مستبد و بی‌حد، اگر روی يک مگس هم باشد يک نوع خوشی و لذتی دارد. سرشت انسان، جابر و مستبد است، و دوست می‌دارد که برنجاند؛ و شما اين يکی را بيش از اندازه دوست می‌داريد. _می‌شود انسان خودش را هم با جمعيت انبوه اين مردم يکی کند ولی بايد با رفتار مخصوص خود، نشان بدهد که فقط به عنوان يک تماشاچی مشتاق، و بی‌اين که هيچ قدر مشترکی با جمعيت داشته باشد، در ميان جمع آمده است. وانگهی شايسته نيست که با اصرار و پافشاری نگاه کرد. اين کار لايق مقام يک جنتلمن نيست. زيرا چنين منظره‌هايی درخورِ يک دقت مداوم نيستند. در اصل، مناظر ديدنی و قابل توجه، برای يک جنتلمن بسيار زياد نيستند. _آخرين باری که ما از کوه شلاگنبرگ بالا می‌رفتيم شما گفتيد که با يک اشاره‌ی من حاضريد خودتان را با سر به‌پايين پرت کنيد. يادتان هست که گودی پرتگاه هزار پا بود؟ عاقبت روزی خواهد رسيد که من اين اشاره را بکنم! آن هم فقط برای اين‌که ببينم شما چطور به‌قول خودتان وفا می‌کنيد، و مطمئن باشيد که از اين راه به‌روحيات شما پی خواهم برد. من از شما درست برای اين نفرت دارم که مجازتان گذاشته‌ام و به شما خيلی اجازه داده‌ام و باز هم بيشتر خواهم داد. چون به‌شما احتياج دارم،و چون به‌شما احتياج دارم بايد فعلاً با شما مدارا کنم. 📚قمارباز ✍داستایفسکی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا