eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ سلام_امام_زمانم 🌺 لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا سالیانی است که دل تنگ شماییم بیا آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد نه که ما فاطمه(سلام الله علیها)هم چشم به راهت دارد تعجیل درفرج صلوات💚 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من پنجمین خورشید تا گل کرد در شب‌های من فصل وصل آمد، زمین پُر شد ز بوی ناب عشق جلوه گر شد از مدینه، ماه من، مولای من حلول 🌙🌺 (علیه السلام) 🎉 💫🌺 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🕊 مادر شهید مهدی صابری، می‌گوید: دوست داشت اگر فرزند پسر داشت آن‌ها را علی‌اکبر و علی‌اصغر و اگر دختر داشت زینب و رقیه بنامد. این آخری‌ها می‌گفت چرا خودم علی‌اکبر ِ پدرم نشوم؟ و حالا مهدی، علی اکبر پدرش شده است... 🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.: .: تبریک ماه مبارک رجب توسط مقام معظم رهبری وتوصیه های ایشان ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
﷽🕊💐 💐🕊﷽ 🕊🌼 دل هزاران درد دارد یک دوا آن هم تویی 🌾🍃 🕊🌼 صد هزاران غصه دارد یک شفا آن هم تویی🌾🍃 🕊🌼 سفره دل را نکردم باز، من بهر کسی🌾🍃 🕊🌼 یک نفر با درد من هست آشنا آن هم تویی🌾🍃 🤲 🕊🌤 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
لطفےبنما‌ڪہ‌خاڪ پایت‌گـࢪدم دامن‌بتڪان‌ڪہ‌تا گدایت‌گـࢪدم دلتنگ‌زیاࢪٺ‌توام اࢪبابم من‌ࢪابہ‌حࢪم‌ببࢪفدایت‌گـࢪدمシ♥️! ‌ کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و حال از این قاب هم ببینیم تمام زندگیمونو شرمنده شهدا هستیم اصابت گلوله ب پهلوی شهید سخندان دلیلی برای ذکر یا زهرا گفتنش شد شهید دو شهید در یک قاب کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل هفتم ..( قسمت هشتم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 و آوردیم بیرون و گذاشتیم کنار تشت ها .آب حوض سرخ سرخ بود.هردو مات بودیم.اصلا حرف نمی زدیم.فقط اشک می ریختیم و کار می کردیم.یک دفعه مینی بوس کنار رخت شویی ایستاد.سی چهل تا خانم با صلوات آمدند داخل.نشستند پای تشت ها شروع کردند به شستن.چند دقیقه بعد بوی وایتکس هم به بوی خون اضافه شد. هر چه خانم ها می شستند توی تشت میبردم بیرون و روی طناب ها پهن می کردم.سه چهار تا خانم هم در پهن کردن لباس های شسته کمک می کردند. دو سه تا خشک کن بزرگ داشتیم.ملافه های نیمه خشک را از روی طنابها جمع می کردم و می گذاشتم داخل آنها ولی طناب ها و خشک کن ها دیگر کفاف نمی داد.قبل از ظهر پنجاه شصت تا طناب پر از رخت شد.هرچه شستیم توی تشت ها تلنبار کردم. بچه های خدمات هربار که ملافه و لباس می آوردندملافه تمیز می خواستند.نگران بودم ملافه کم بیاید.رفتم پیش  مسئول خواهران بیمارستان.بهش گفتم :"خواهر از ما لباس می خواید.هوا سرده و بارونی .باید طناب ها رو بیشتر کنید تا ملافه ها باد بخورند.بعد بذارم توی خشک کن." هربار درخواست می دادیم طناب ها را زیادتر کنند.به هر میله هفت هشت تا طناب می بستند و چند جهت مختلف می بردند و وصل می کردند به میله های دیگر. میله طناب ها می شد درختی پر از شاخه.رخت ها هم برگهایش بودند.برگهای سبز و سفید.😔 تانکر بزرگی توی باغ روبروی خانه مان بود.بچه ها می رفتند کنار آن و با هم بازی می کردند.یک روز غروب از رخت شویی برگشتم خانه .یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت:"مامان؛ دختر همسایه زهرا رو از روی تانکر هل داده ؛ افتاده ٫حالش بده." دویدم داخل .عباس٫ زهرا را گرفته بود بغل و سعی می کرد آرامش کند.گرفتمش بغل و پیاده دویدم سمت بیمارستان شهید بهشتی.کمتر از ده دقیقه رسیدم بیمارستان.خیلی شلوغ بود.توی راهرو ٫روی زمین و توی حیاط روی پتو مجروح گذاشته بودند.یکی از پرستارها بهم گفت:"نگران نباش !چیزی نیست ولی اینجا خیلی شلوغه. بهتره ببریش دزفول." ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل هفتم ..( قسمت نهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 یکی از بچه های بسیج ما را سوار کرد و برد دزفول.زهرا همچنان گریه می کرد.او را بستری کردند.دستش شکسته بود و خون ریزی داخلی هم داشت.شب را پیشش ماندم.صبح مستقیم رفتم رخت شویی.غروب سری به خانه و بچه ها زدم و باز رفتم بیمارستان دزفول.گفتند:"نیازی به همراه نداره.» آن شب را کنار زهرا ماندم ولی صبح برگشتم رخت شوی خانه.غلام عباس از جبهه آمد و رفت پیشش.خیلی پشت سر غلام عباس بی قراری کرده بودکه" داداش منو از اینجا ببر" غلام عباس ازم خواست بروم پیش زهرا.من هم غروب روز بعد از رخت شویی رفتم پیش بچه ام.دیدم سرش را کچل کرده اند.خیلی ناراحت شدم.گفتم:"چرا این کار رو کردید؟" گفتند:"سرش شپش زده" گفتم:"چرا باید بیمارستان طوری باشه که بچه من شپش بگیره؟» خیلی ناراحت شدم و حسابی دعوایشان کردم.صبح زود رفتم بیمارستان شهید کلانتری.قضیه را برای یکی امدادگرها توضیح دادم.گفت:"اینجا غیر از مجروح ها پذیرش نداره ولی چون خودت اینجایی برو بیارش؛ خودت هم مراقبش باشی" ازش تشکر کردم و رفتم بچه ام را آوردم پیش خودم.بعد از یک ماه بالاخره حالش خوب شد. زهرا داشت توی رخت شویی بزرگ می شد.یک روز کار خیلی زیاد بود.او هم سرگرم بازی خودش بود.ولی بعد از ظهر آوردمش خانه.سریع شام بچه ها را آماده کردم.از درس و مشقشان پرسیدم.بعد آماده شدم و به عباس گفتم:"من باید امشب هم رخت شویی بمونم" گفت:"حداقل یه کم استراحت کن بعد برو" نمی شد.باید قبل از رفتن خانم ها برمی گشتم رخت شویی.آن قدر تند رفتم که بدنم خیس عرق شد و از شدت گرما سرم گیج می رفت.غروب سرویس آمددنبال خانم هاو همه رفتند.من ماندم.ملافه های تمیز را تا زدم و بسته بندی کردم.تشت لباس های خیس را آوردم بیرون تا روی طناب پهن کنم.بیابان بود و هوا تاریک.جلوی پای خودم را نمی دیدم.   ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 ؛ ♥️ کجایی ای روشنایی قلب‌های تاریک... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
27.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 (علیه السلام) 🌴دلم میخواد با این چشای گریونم 🌴فقط برا غریبی امام هادی(علیه السلام) بخونم 🎤 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
💬 هر کار خیری را به نیابت از امام زمان انجام بده 💰یک درهمی که خرج امام زمان شود ثواب ۲ میلیون درهم است که خرج کار خیردیگر شود... ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ 💔 بارها ثابت شده... گدایی در خانه اهل بیت از چشم امید بستن. به خیلی از آدمهای زمانه صدها هزار بار شرف دارد! ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل هفتم ..( قسمت دهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 سفیدی رخت های روی طناب ها شده بود نشانه برایم.صدای هوفه خزیدن مار را کنار پایم شنیدم.ته دلم خالی شد.نمی دانم چطور با تشت پر از ملافه فرار کردم رفتم توی اتاق و در را بستم! صدای قلبم آن قدر بلند بودکه خودم می شنیدم.یک لحظه حس کردم توی اتاق هم مار هست.اطرافم را نگاه کردم چیزی ندیدم.نیم ساعت توی اتاق ماندم.کسی پیشم نبود.باید خودم می رفتم لباس ها را پهن می کردم. "بسم الله الرحمن الرحیم"گفتم .تشت را برداشتم و با ترس و لرز از اتاق رفتم بیرون.پاهایم را محکم به زمین زدم تا اگر ماری هم سر راهم هست فرار کند.روز بعد به یکی از پاسدارهای بیمارستان گفتم:"اینجا پر مار و جونوره.محوطه رو لامپ بزنید تا شب بتونم کار کنم.اگه مار من رو نیش بزنه توی تاریکی که نمی بینید افتادم رو زمین.صبح متوجه می شید که تموم کردم." لامپی زدند جلوی رخت شویی.فقط برای پهن کردن رخت ها آن را روشن می کردم و بعد سریع خاموشی می زدم.می ترسیدم عراقی ها نور آنجا را ببینند و بمب بزنند. چندماه از غلام عباس بی خبر بودم.خواب و خوراک نداشتم.ولی هر روز بیشتر از قبل می ماندم رخت شویی و کار می کردم.عباس نمی توانست برود شهرهای دیگر دنبال غلام عباس بگردد.او هم عین من بی قرار بود و ناراحت. دیگر تحمل بی خبری را نداشتم.قبل از آمدن به خانه رفتم پیش خانم چترچی.بغضم ترکید.گفتم:"یه ساله حتی یه روز هم نشده رخت شویی نیام.حالا بچه ام نیست یه مدت نمی آم رخت شویی.می خوام برم دنبالش بگردم.» دست هایم را گرفت و گفت:"مادر بد به دلت راه نده.ایشالا سالمه ولی برو تا خیالت راحت بشه." صبح ماندم خانه .لباس های بچه ها را بردم توی حیاط و تندتند شستم. عباس گفت:"دیرت نشه پس چرا هنوز آماده نشدی؟" بهش گفتم:"چیه؟دیگه عادت کردی به نبود من؟امروز بیمارستان نمیرم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
یاد شما همچون هوای دم تازه‌ می‌کند جان را.. 😌 کافیست لحظه‌ای یاد را نفس بکشیم تا امید وصال 💞 تمام وجودمان را پر کند... 😍♥️ 🌸🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اصل زندگی ما که در دنیا نیست... ✅ ما قراره یه جای دیگه واقعا زندگی کنیم... ما رو اینجا صرفا به خاطر آوردن... 🎙 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
بچه‌هـٰابرید،دوست‌صـٰادق‌پیداڪنید..! دوستۍهااون‌زمـٰان‌صـٰادقانہ‌بود! دوستۍ‌هـٰاۍالان‌خـٰالہ‌بازیہ! شب‌اول‌قبراون‌دوست‌خوبہ بدردمون‌میخورھ؛بقیہ‌ش‌ڪشڪہ! ‌ 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تاثیر شگفت انگیز خواندن زیارت عاشورا جهت پایان دادن به مرگ و میرهای ناگهانی و کرونایی السلام علیک یا اباعبدالله ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل هفتم ..( قسمت یازدهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 می خوام برم دنبال بچه م بگردم." همان روز با دامادم رفتم تهران.تمام بیمارستان ها را گشتم.فرودگاه ها را هم رفتم.خبری ازش نبود.ناامید برگشتم اندیمشک.دامادم از آنجا رفت مشهد.او هم دنبال برادرش می گشت.آنجا هم سراغ غلام عباس را گرفته بودم. دلم روی آتش بود برای بچه ام.توی رخت شویی لباس ها را می بوسیدم و گریه می کردم.خیلی کم حرف می زدم.مدام زیر لب صلوات میفرستادم و دعا می کردم بچه ام سالم برگردد.بعد از اذان مغرب سوار سرویس شدم و برگشتم خانه.از شدت دل تنگی و ناراحتی توان راه رفتن نداشتم.به زور خودم را رساندم دم در حیاط.در را باز کردم.نشستم گوشه حیاط و زدم زیر گریه .های های گریه کردم.حال خودم را نمی فهمیدم.صدای بچه ها و شوهرم را نامفهوم می شنیدم.یک دفعه صدای غلام عباس من را به خودم آورد.چشم هایم تار می دید.نشست جلویم و سرش را گذاشت روی زانوهایم.انگار داشتم خواب می دیدم. توی جبهه پایش مجروح شده بود.او را اعزام کرده بودندتبریز.مدتی آنجا بستری بود و آن شب با عصا زیربغل برگشته بود.شب تا صبح چشم روی هم نگذاشتم.فقط نگاهش می کردم و اشک می ریختم.باورم نمی شد بچه ام برگشته.صبح زود به سختی ازش دل کندم و رفتم بیمارستان.رفتن به رخت شویی مثل نماز برایم واجب بود.دلم راضی نمی شد بمانم خانه و بی خیال رزمنده ها بشوم.چون بچه ام برگشته بود خانه شب نماندم بیمارستان .دو سه روز بعد غلام عباس بهم گفت:"میخوام برم جبهه" هنوز نمی توانست بدون عصا راه برود.با عصبانیت صدایم را رویش بلند کردم:"تو نمی تونی سرپا نمازت رو بخونی چطور میخوای بری؟" گفت:"با وضع بدتر از من جبهه هستن.باید برم" هرچه گفت راضی نشدم.خیالم را راحت کرد فعلا نمی رود.صبح مثل همیشه رفتم رخت شویی .غروب خسته برگشتم خانه.غلام عهباس نبود.از چشم های سرخ عباس و بچه ها فهمیدم که رفته جبهه ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
❣ 🌱جمعه به جمعه چشم من منتظرنگاه تو ... کی دل خسته‌ام شود معتکف پناه تو... 🌱زمـزمه‌‌ی لبان من این طلب است از خدا... کاش شـوم من عاقبت یک نفر از سپاه تو... ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~