eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 ؛ ♥️ کجایی ای روشنایی قلب‌های تاریک... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
27.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 (علیه السلام) 🌴دلم میخواد با این چشای گریونم 🌴فقط برا غریبی امام هادی(علیه السلام) بخونم 🎤 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
💬 هر کار خیری را به نیابت از امام زمان انجام بده 💰یک درهمی که خرج امام زمان شود ثواب ۲ میلیون درهم است که خرج کار خیردیگر شود... ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ 💔 بارها ثابت شده... گدایی در خانه اهل بیت از چشم امید بستن. به خیلی از آدمهای زمانه صدها هزار بار شرف دارد! ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل هفتم ..( قسمت دهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 سفیدی رخت های روی طناب ها شده بود نشانه برایم.صدای هوفه خزیدن مار را کنار پایم شنیدم.ته دلم خالی شد.نمی دانم چطور با تشت پر از ملافه فرار کردم رفتم توی اتاق و در را بستم! صدای قلبم آن قدر بلند بودکه خودم می شنیدم.یک لحظه حس کردم توی اتاق هم مار هست.اطرافم را نگاه کردم چیزی ندیدم.نیم ساعت توی اتاق ماندم.کسی پیشم نبود.باید خودم می رفتم لباس ها را پهن می کردم. "بسم الله الرحمن الرحیم"گفتم .تشت را برداشتم و با ترس و لرز از اتاق رفتم بیرون.پاهایم را محکم به زمین زدم تا اگر ماری هم سر راهم هست فرار کند.روز بعد به یکی از پاسدارهای بیمارستان گفتم:"اینجا پر مار و جونوره.محوطه رو لامپ بزنید تا شب بتونم کار کنم.اگه مار من رو نیش بزنه توی تاریکی که نمی بینید افتادم رو زمین.صبح متوجه می شید که تموم کردم." لامپی زدند جلوی رخت شویی.فقط برای پهن کردن رخت ها آن را روشن می کردم و بعد سریع خاموشی می زدم.می ترسیدم عراقی ها نور آنجا را ببینند و بمب بزنند. چندماه از غلام عباس بی خبر بودم.خواب و خوراک نداشتم.ولی هر روز بیشتر از قبل می ماندم رخت شویی و کار می کردم.عباس نمی توانست برود شهرهای دیگر دنبال غلام عباس بگردد.او هم عین من بی قرار بود و ناراحت. دیگر تحمل بی خبری را نداشتم.قبل از آمدن به خانه رفتم پیش خانم چترچی.بغضم ترکید.گفتم:"یه ساله حتی یه روز هم نشده رخت شویی نیام.حالا بچه ام نیست یه مدت نمی آم رخت شویی.می خوام برم دنبالش بگردم.» دست هایم را گرفت و گفت:"مادر بد به دلت راه نده.ایشالا سالمه ولی برو تا خیالت راحت بشه." صبح ماندم خانه .لباس های بچه ها را بردم توی حیاط و تندتند شستم. عباس گفت:"دیرت نشه پس چرا هنوز آماده نشدی؟" بهش گفتم:"چیه؟دیگه عادت کردی به نبود من؟امروز بیمارستان نمیرم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
یاد شما همچون هوای دم تازه‌ می‌کند جان را.. 😌 کافیست لحظه‌ای یاد را نفس بکشیم تا امید وصال 💞 تمام وجودمان را پر کند... 😍♥️ 🌸🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اصل زندگی ما که در دنیا نیست... ✅ ما قراره یه جای دیگه واقعا زندگی کنیم... ما رو اینجا صرفا به خاطر آوردن... 🎙 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
بچه‌هـٰابرید،دوست‌صـٰادق‌پیداڪنید..! دوستۍهااون‌زمـٰان‌صـٰادقانہ‌بود! دوستۍ‌هـٰاۍالان‌خـٰالہ‌بازیہ! شب‌اول‌قبراون‌دوست‌خوبہ بدردمون‌میخورھ؛بقیہ‌ش‌ڪشڪہ! ‌ 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تاثیر شگفت انگیز خواندن زیارت عاشورا جهت پایان دادن به مرگ و میرهای ناگهانی و کرونایی السلام علیک یا اباعبدالله ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل هفتم ..( قسمت یازدهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 می خوام برم دنبال بچه م بگردم." همان روز با دامادم رفتم تهران.تمام بیمارستان ها را گشتم.فرودگاه ها را هم رفتم.خبری ازش نبود.ناامید برگشتم اندیمشک.دامادم از آنجا رفت مشهد.او هم دنبال برادرش می گشت.آنجا هم سراغ غلام عباس را گرفته بودم. دلم روی آتش بود برای بچه ام.توی رخت شویی لباس ها را می بوسیدم و گریه می کردم.خیلی کم حرف می زدم.مدام زیر لب صلوات میفرستادم و دعا می کردم بچه ام سالم برگردد.بعد از اذان مغرب سوار سرویس شدم و برگشتم خانه.از شدت دل تنگی و ناراحتی توان راه رفتن نداشتم.به زور خودم را رساندم دم در حیاط.در را باز کردم.نشستم گوشه حیاط و زدم زیر گریه .های های گریه کردم.حال خودم را نمی فهمیدم.صدای بچه ها و شوهرم را نامفهوم می شنیدم.یک دفعه صدای غلام عباس من را به خودم آورد.چشم هایم تار می دید.نشست جلویم و سرش را گذاشت روی زانوهایم.انگار داشتم خواب می دیدم. توی جبهه پایش مجروح شده بود.او را اعزام کرده بودندتبریز.مدتی آنجا بستری بود و آن شب با عصا زیربغل برگشته بود.شب تا صبح چشم روی هم نگذاشتم.فقط نگاهش می کردم و اشک می ریختم.باورم نمی شد بچه ام برگشته.صبح زود به سختی ازش دل کندم و رفتم بیمارستان.رفتن به رخت شویی مثل نماز برایم واجب بود.دلم راضی نمی شد بمانم خانه و بی خیال رزمنده ها بشوم.چون بچه ام برگشته بود خانه شب نماندم بیمارستان .دو سه روز بعد غلام عباس بهم گفت:"میخوام برم جبهه" هنوز نمی توانست بدون عصا راه برود.با عصبانیت صدایم را رویش بلند کردم:"تو نمی تونی سرپا نمازت رو بخونی چطور میخوای بری؟" گفت:"با وضع بدتر از من جبهه هستن.باید برم" هرچه گفت راضی نشدم.خیالم را راحت کرد فعلا نمی رود.صبح مثل همیشه رفتم رخت شویی .غروب خسته برگشتم خانه.غلام عهباس نبود.از چشم های سرخ عباس و بچه ها فهمیدم که رفته جبهه ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
❣ 🌱جمعه به جمعه چشم من منتظرنگاه تو ... کی دل خسته‌ام شود معتکف پناه تو... 🌱زمـزمه‌‌ی لبان من این طلب است از خدا... کاش شـوم من عاقبت یک نفر از سپاه تو... ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🌷 🌷 ڪدوممون حاضریم، با شڪم روی یڪ مین با حرارت ۱۶۰۰درجه سانتیگراد بخوابیم، پوست و شڪممون آب بشه، بخاطر اینڪه عملیات لو نره 🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل هفتم ..( قسمت دوازدهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 شده بودم عضو ثابت رخت شویی.موقع عملیات ها دو سه روز یک بار می آمدم خانه.با صدای رعد و برق از خواب بیدار شدم.موقع نماز صبح بود.نماز خواندم.چند لقمه صبحانه خوردم و زدم بیرون.ابرهای تیره هوا را ظلمات کرده بود.ترسیدم.تندتند از کنار باغ جلوی خانه مان رد شدم.سه چهار مرد از توی باغ آمدند بیرون و جلویم سبز شدند. خیابان خلوت بود خیلی ترسیدم.چادرم را آوردم تا روی ابروهام .رو گرفتم و رد شدم.شروع کردند به تیکه پرانی.خواهر مواظب باش اسیر عراقی ها نشی..التماس دعا...ما هم بیایم کمک...»بلندبلند می گفتند و قهقهه می زدند.معلوم نبوداز کجا پناه آورده بودند به آن باغ.سریع خودم را رساندم سرچهارراه.از دور ایستادند.من را دید می زدند.می گفتند و می خندیدند.ده بیست دقیقه منتظر ماندم تا سرویس آمد.سوار شدم.بدون سلام و با ناراحتی به راننده گفتم:"اگه من دیر بیام راحت می ذاری میری.خودت چرا این قدر دیر کردی؟" گفت:"چی شده خواهر؟" زیرلب گفتم:"می خواستی چیزی هم بشه؟" رسیدم جلوی رخت شویی دیدم کلی ملافه آنجا گذاشته اند.بغل انداختم زیرشان و تعدادی را بردم ریختم توی حوض.خانم ها رسیدند.خیلی عصبانی بودم و با کسی حرف نمی زدم.تمام روز خنده و حرف های آن ولگردها توی گوشم بود.غروب رفتم خانه و به عباس گفتم :"باغ اینجا شده پاتوق ولگردهایی که معلوم نیست از کجا اومدن.صبح که تنها می رم بیرون ٫ازشون می ترسم." رنگش سرخ شد.سرش را انداخت پایین و گفت:"دیگه خودم می برمت سرچهارراه" صبح زود بیدار شد.عصایش را گرفت دست و با قد خمیده افتاد جلویم.من هم با آرامش پشت سرش راه می رفتم.هروقت صبح زود می خواستم بروم و خیابان خلوت بود عباس باهام می آمد و می ماند پیشم تا سوار سرویس شوم. باید رخت های هر بخش و بیمارستان صحرایی را جدا بسته بندی می کردیم.یک روز خانم احمدنژاد مرخصی بود.خواهرها ملافه ها راشستند و عصر برگشتند خانه .یکی از برادرها آمد دم در رخت شویی و گفت:"غروب می آم برا ملافه های تمیز."   ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
اگر زن‌ها با مانوس شوند... 🌸 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: 👇 ☀️ اگر زنها با قرآن مأنوس بشوند، بسیاری از مشکلات جامعه حل خواهد شد؛ چون انسانهای نسل بعد در دامن زن پرورش پیدا میکند. 🌺 زنِ آشنای با قرآن و مأنوس با قرآن و متفاهم با مفاهیم قرآن، خیلی میتواند در تربیت فرزند تأثیراتی داشته باشد. 🗓 ۱۳۸۸/۷/۲۸ ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همین جوانی دل بدید به امام عصر ارواحنافداه💔✨ 🎙استاد هاشمی نژاد ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
33.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهنگ سلام یا زهرا به سبک سلام فرمانده 🌸 عهدمیبندم که حافظ دین وچادرت باشم ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل هفتم ..( قسمت سیزدهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 مال هر بخش و جبهه را می شناختم.آن ها را جمع کردم .تا زدم و بسته بندی کردم.روی بسته های بخش جراحی دایره کشیدم و برای بخش دو هم دو تا خط راست.چون سواد نداشتم لباس های هر بخش را آن طوری مشخص کردم.به برادری که آمد برای رخت ها هم توضیح دادم بعد از مدتی  توی بیمارستان چادری زدند.معلمی آوردند و کتاب و دفتر به مان دادند. بعد از ظهرها که کار کمتر بود می رفتم سرکلاس.دیگر می توانستم مشخص کنم هربسته مال کدام بخش یا جبهه است. هر صبح پنجاه شصت تا خانم توی رخت شویی دست به کار می شدیم.عده ای به خاطر بچه هایشان ظهر برمی گشتند خانه بقیه هم با لباس های خیس می رفتیم سالن غذاخوری.هول هولکی چند لقمه غذا می خوردیم و برمی گشتیم. سالن غذاخوری پنج دقیقه با ما فاصله داشت.اما رفت و برگشت برایمان سخت بود.نمی خواستیم یک دقیقه هم وقت تلف کنیم.کم کم هرکس می خواست تا غروب بماند رخت شویی٫ با خودش غذای ساده می آورد.من هم یک روز از خانه چند خیار و نان و کمی از غذای شب قبل را گذاشتم و با خودم بردم گذاشتم توی یخچال رختشویی.   ظهر نماز خواندم و رفتم توی اتاق.ملافه ها و لباس های تمیز را ریخته بودند روی هم.نشستم پای آن ها .دیگر از رنگ لباس ها و ملافه ها تشخیص می دادم هر کدام مال چه بخشی است.آن ها را تا میزدم و می گذاشتم توی بقچه های جدا. خانم احمدنژاد آمد داخل اتاق و گفت:"سرویس خانم ها را برد .بیا پتوها را بگذاریم توی حوض ها و بریم" همه ملافه های توی اتاق را تا زدم و آماده فرستادن به بخش ها و جبهه کردم.چند ساعت یک جا نشسته بودم .بلند شدم نتوانستم سرپا بمانم.پایم خواب رفته بود به  زور پایم را دنبال خودم کشیدم و رفتم سالن شست و شو.دو تا حوض را پر از پتوی خونی کردیم.در رخت شویی را بستیم و برگشتیم خانه.صبح روز بعد رفتم رخت شویی.در یخچال را باز کردم غذا را که دیدم ٫یادم افتاد دیروز ناهار نخوردیم.به خانم احمدنژاد گفتم:"دیروز گرسنه نشدی؟   ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65