🎼🎼🎼
#مهمان_موسیقی 🎶
«#ساز_و_نوا🎻»
تار از سازهای زهی_ مضرابی ایرانی است که با مضراب نواخته میشود. ساز تار دستهای بلند دارد که گوشیهای ساز در بالای آن قرار دارند. سمت دیگر دسته به «شکم» ساز یا همان جعبهٔ طنینی ساز متصل میشود که شامل دو قسمت است. چوب دسته هماره از چوپ درخت فوفل یا گردو انتخاب میشود. پردههای ساز روی دسته بسته میشوند و از جنس روده گوسفند هستند.
تار در ایران و برخی مناطق دیگر خاورمیانه مانند تاجیکستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و دیگر نواحی نزدیک قفقاز برای نواختن موسیقی سنتی این کشورها و بخشها رایج است.
در گذشته تار ایرانی پنج سیم (یا پنج تار) داشت. درویشخان سیم ششمی به آن افزود که همچنان به کار میرود.
بنابر روایتی تار از زمان فارابی موسیقیدان معروف ایرانی وجود داشته و بعد از وی توسط صفی الدین ارموی و دیگران به سمت کمال پیش رفتهاست.
با این حال، در نقاشیهای پیش از دورهٔ صفویه اثری از تار دیده نمیشود و در اشعار شاعران مقدم هم لفظ تار به معنای نام ساز به کار نرفتهاست.
تار سازی ایرانی است، اگرچه گسترهٔ کاربردش شامل کشورهای منطقهٔ قفقاز نیز هست ژان دورینگ و همکارانش در فرهنگنامه موسیقی و موسیقیدانان نیو گروو تار را به دو دستهٔ ایرانی و آذربایجانی_قفقازی تقسیم کردهاند و مینویسند که تار ایرانی، از نظر تاریخی مقدم بر نوع دیگر است. تار قفقازی در کشورهایی همچون آذربایجان و ارمنستان متداول است و در ازبکستان، تاجیکستان و ترکیه نیز به کار گرفته میشود.
🦋
🎼🎼🎼
🍭 @shakhee_nabat
23.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼🎼🎼
#مهمان_موسیقی🎵
«#فیلم_موسیقی🎥»
قطعه: هم تن
آهنگساز و نوازنده تار: علی قمصری
🦋
🎼🎼🎼
🍭 @shakhee_nabat
4_5924974382026852565.mp3
4.38M
🎼🎼🎼
#مهمان_موسیقی 🎶
«#ساز_و_نوا🎻»
نسخه صوتی قطعه «هم تن» از علی قمصری
#موسیقی_ایرانی
#تار_نوازی
🦋
🎼🎼🎼
🍭 @shakhee_nabat
🌱صبحمون رو با یه آیه از قرآن شروع کنیم
« #نور ✨ »
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ ۖ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
گروهی که ما بر آنها کتاب فرستادیم، (محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حقّانیّت) او را به خوبی میشناسند همان گونه که فرزندان خود را، و لکن گروهی از آنان (از راه عناد) حق را کتمان میکنند در صورتی که علم به آن دارند.
( آیه ۱۴۶ سوره بقره)
🍭@shakhee_nabat
«#برای_یار❤️»
اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
#حافظ
🍭@shakhee_nabat
«#شعر_جهان🌎»
تمام گل هايم
محصول باغ تو
باده ام
ارمغان تاک تو
انگشتري هايم
از کان طلاي توست
و شعرهايم
امضاي تو را در پاي خود دارد
اي که قامتت
از بادبان بالاتر
و فضاي چشمانت
گسترده تر از آزاديست
تو زيباتري
از کتاب هاي نوشته و نانوشته من
و سروده هاي آمده و نيامده ام
🤍✨
#نزار_قباني
🍭@shakhee_nabat
«#عکس_نوشته📷»
هر آدمی ز رفتن خود رد پا گذاشت
اما چرا ز رفتن تو رد دست ماند؟
#مهدی_رحیمی
🍭@shakhee_nabat
«#داستانک✍»
کنترل دستم بود و داشتم بیهدف شبکهها را بالا و پایین میکردم. مادرم غر میزد: «کمتر پای این تلوزیون کوفتی بشین. مگه فردا امتحان نداری؟!» حوصله جر و بحث نداشتم. به اتاقم رفتم و کتابم را برداشتم و به بهانه رفتن به کتابخانه از خانه بیرون زدم. کج و وَج به راه افتادم و به طرف ساحل رفتم. خانۀ ما درست در مقابل دریا قرار دارد و مرز میان آنها یک خیابان است. مثل همیشه، یک عدّه شکمسیر آمده بودند اینجا برای تفریح. پلاک ماشینها میگفت: بعضیهایشان از شهرهای خیلی دور، هلک و تلک به اینجا آمدهاند. واقعا نمیتوانم درکشان کنم. یک حجم بزرگ آب، آن هم شور، اینقدر ارج و قرب دارد؟ من که از زندگی در بندر خسته شدهام. البته از زندگی در شهرهای دیگر هم خوشم نمیآید. بیشتر دوست دارم به جایی جدید بروم. اما وقتی به آنجا میروم همانجا را هم دوست ندارم. من هنوز وطن خود را پیدا نکردهام.
یک روز لب دریا، روی یک نیمکت چوبی که یک طرفش کاملاً شکسته بود و به زور میتوانست یک نفر را بر خود جای دهد؛ نشسته بودم، یک پیرمرد کچل که ریشهای سفید بلندی داشت به سمتم آمد و گفت: «سلام جاشو! اشلونک.» نگاهی بهش انداختم و گفتم: «سلام عامو، درسته که من پوستم سوخته اما جاشو نیستم. آفتاب و شرجی صورتم را واکس زده.» لبخندی زد و گفت: «ببخشید پسر جان. نیّت بدی نداشتم، فقط میخواستم سر بحث رو باهات باز کنم. دیدم اینجا کنار دریا تنها نشستی و غرق شدی؛ گفتم بیام با هم چند کلمه صحبت کنیم.» از نیمکت جدا شدم و به دریا خیره شدم و گفتم: «اره برای غرق شدن، همیشه به آب، نیاز نیست، من تو دریای وجودم غرق شدهام.» دستش را بر شانهام گذاشت و گفت: «نجات غریق نمیخوای؟» خندیدم و جوابش دادم: «نجات غریق... حتماً الان میخوای بگی برو پیش فلان مشاور و...» پوزخندی زد و شعری خواند که معنیاش را نفهمیدم: «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد، وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد...» و ادامه داد: «خب چرا تو که قصد دریا کردی، شنا رو یاد نمیگیری تا غرق نشی؟ و اگه غرق هم شدی چرا خودت رو نمیسپاری به جریان آب تا بیارت ساحل؟» گفتم: «من کلافهام. آدم کلافه هم سنگینه، آب نمیتونه تکونش بده و میره ته دریا و خوراک ماهیها میشه.» شانههایش را جمع کرد و گفت: «شما که از بقیه جلوتری و از سنگین بودنت خبر داری. بعضیها همینو هم نمیدونند. حالا که درد رو میدونی، باید دنبال دواش بگردی. دریا که همیشه کنارته، چرا بارهای اضافیتو نمیسپاری بهش؟»
همان لحظه، دو بچه از دور صدا زدند: «بابا بزرگ، بابا بزرگ، بیا میخوایم بریم.» پیرمرد با دستان لرزانش دستم را گرفت و لبخندی عمیق زد؛ طوری که پیشانیاش پر از خط شد و گفت: «اگه شروع کنی به گشتن، حتماً پیداش میکنی...» و بعد عصازنان رفت.
من از آن روز عزم کردم و مدتی هم دنبالش گشتم اما پیدایش نکردم. شاید هم کم گشتم. حالا مدتی هست دوباره راکد شدهام و احساس میکنم چیزی درونم گندیده. این روزها اصلاً حال و حوصله هیچ کاری را ندارم اما بالاخره یک روز، دوباره از جا بلند میشوم و به دنبال نجات غریقم میگردم. من دور و بر را گشتهام، این بار باید دور خودم به دنبالش بگردم.
🌊
#محمدجواد_حسین_زاده
#عضو_کانال
🍭@shakhee_nabat