eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
284 دنبال‌کننده
1هزار عکس
250 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ دیشب همین موقع بعد از هیئت رفتم مداحی محمدرضا بذری رو دانلود کردم و متنش رو هم کپی کردم و خواستم از روش شعری برای سعید درست کنم، ولی بی‌خیال شدم. تصادفا امروز غروب که کانال رو باز کردم دیدم همون مداحی بارگذاری شده گفتم شاید خودش میخواد🤔 لطفا با آهنگ شعر حاج محمدرضا بذری بخونید: مثلا تو هنوز هستی مثلا تو شهید نیستی مثلا تو صدااام کردی هی تو گفتی نَنَه جووونم مثلا تو رو خواب دیدم توی خواب چه باحال دیدم مثلا رضا برگشته سعیدم پی اون رفته شدم آره خیالاتی مثلا تو به من گفتی توو شلمچه کجا بودی؟! من با خنده جواب میدم جوابت رو با حال میدم مثلا همه جمعیم و می‌رویم با موتور حرم بعدشم می‌رویم هیئت مثلا تو میوونداری تو داری دو دمه میدی مثلا تو یه آب خواستی یه نیم جرعه تو آب خوردی یه ماااادر وقتی سعید رو نبینه هر جا بره انگاری اون رو می‌بینه یه ماااادر وقتی صداش رو شنیده میگه اینه این سعیدم چه شیرینه بابایی سعید، بیا بشین کنار ما دلتنگ توایم شهید سعیدِ یار ما دستت رو بزار به روی دلِ زار ما بابایی سعید بابایی سعید❤❤❤ @shalamchekojaboodi
یه موتور هوندا ۱۲۵ داشتم که خراب شده بود. سعید گفت حاج ناصر این موتورت چرا اینجوریه؟ یه روز نزدیکای شهادتش، گفت امروز من موتور نیاوردم این موتورت و می دی من برم جایی و بیام؟ من موتورم و دادم بهش. بعدا دیدمش گفتم سعید موتور چی شد؟ گفت موتورت خراب شده، گذاشتم خونه. نگو موتور رو برده بازش کرده و تعمیر کرده. بعد یه فاکتور آورد واسه من. گفتم این چیه؟ گفت موتورت رو درست کردم. گفتم موتورم چیزی‌ش نبود. گفت برو بابا این موتورت که راه نمی ره. دیدم همه کاراشو کرده و تعویضی ها رو انجام داده. گفتم پولش چی؟! گفت پولشو دادیم به حساب سیدالشهدا(ع). گفتم برو ببینم، باید حساب کنی ولی هر کاری کردم پولشو ازم نگرفت، بعداز شهادتش هم هر کاری کردم به خانواده ش هزینه شو بدم قبول نکردند. یادمه اون موقع هزینه ش خیلی شده بود؛ حدود ۲۵ هزار، ۳۰ هزار تومن اتفاقا خانواده مون سوار موتور که شدند گفتند چقدر ترتمیز شده گفتم آره سعید درست کرده. بعدها هم خانواده همیشه با یادآوری همین خاطره، می گن یادش بخیر... راوی؛ آقای ناصر ________________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) https://eitaa.com/sobhehoseini
شعر مصائب شب عاشورا شب جانبازی یاران رسیده زمان شادی عدوان رسیده تمام کوفیان در کربلایند که از مهمان پذیرایی نمایند سه روز است سفره‌ی خود باز کردند پذیرایی خود آغاز کردند چه مهمانی بود فرزند زهرا(س) که دعوت شد میان دشت و صحرا نه راه پس نه راه پیش مانده چه مهمانی که نزد خویش مانده در این مهمانی حرف از تشنگی هست که میزبان آب را بر میهمان بست نه آبی نی غذایی نی نگاهی نه حرفی نی حدیثی نی پناهی امیر و ساقی و سردار لشگر به گرد خیمه‌ی طفلان مضطر حسین بن علی(ع) با قلب سوزان بگیرد از همه تجدید پیمان کند زینب میان خیمه آوا که ما نزد عدو کردیم مأوا @shalamchekojaboodi
‌‌ ✍ امشب شهادت‌نامه‌ی عشاق امضا می شود ‌
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) https://eitaa.com/sobhehoseini
سلام روز عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش رو تسلیت می گم ان شاء الله که بتونیم از بهترین ادامه دهندهگان و امانت‌دار راهشون باشیم و بتونیم این امانت را به نسل های آینده برسونیم...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ سلام روز عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش رو تسلیت می گم ان شاء الله که بتونیم از بهترین ادامه دهندگان و امانت‌دار راهشون باشیم و بتونیم این امانت را به نسل های آینده برسونیم. من همسر شهید کریم نعمتی و فرزند شهید اسدالله شامبولی هستم. خاطره ای که از شهید شاهدی دارم مربوط هست به آخرین عاشورای عمر شهید شاهدی یعنی سال۷۴. من ساکن شهرک صابرین در مهرآباد جنوبی بودم و ایشون هم چون با همسر شهید مومنی ازدواج کرده بودند یکی از ساکنین اونجا بودند‌. آقای شاهدی از زمانی که اومدند شهرک صابرین یه رسمی ایجاد کرده بودند که روز عاشورا توی محوطه شهرک نماز ظهر عاشورا اقامه بشه و بعد نذری ها داده بشه و جالبتر این بود که حتی بعد از ظهر عاشورا تا شام غریبان امام حسین(ع) ایشون در حسینیه‌ی شهرک مراسم عزاداری برپا می کرد و اعتقاد داشت تازه عزاداری بعد از ظهر عاشورا و بعد از شهادت حضرت باید انجام شود. ظهر عاشورا طبق رسم این دو سه سال، دیگه باب شده بود هر کسی از خونه ش حتی فرش های زیر پاشو می آورد و کل محوطه رو فرش می کردیم، آقایون جلو و خانوما پشت سرشون می ایستادند و نماز جماعت برگزار می شد. اون موقع پسرم اول دوم راهنمایی بود و یادمه بچه ها هم در نماز جماعت شرکت می کردند و همه پشت سر آقای شاهدی نماز می خواندیم. بعداز اینکه عزاداری انجام شد و قرار شد نماز ظهر عاشورا خونده بشه. من سجاده‌ای آوردم، داشتم پهن می کردم و فکر نمی کردم آقای شاهدی بالاسرم باشه، یکدفعه نگاه کردم دیدم ایستاده داره نگاه می کنه، گفتم آقای شاهدی این سجاده ی پدرمه دو تا شهید با این نماز خوندند. آوردم که شما هم روز عاشورا باهاش نماز بخونید برای امام حسین(ع). بعد می‌خوام همراه کفنم بزارم تو اثاث های آخرتم که باهام دفن بشه، دیدم آقای شاهدی برداشت سجاده رو بوسید و یه ارادت خاصی نشون داد و سجده کرد. گفتم آقای شاهدی می‌خوای برم عبای پدرم رو بیارم؟ اونم دو تا شهید باهاش نماز خوندن. گفت یعنی این کارو انجام می دین؟ گفتم حتماً. من رفتم عبای پدرم رو که نگه داشته بودم در کفنم، آوردم برای ایشون و گفتم پدرم و همسرم با این عبا نماز خوندند همراه این سجاده. و آقای شاهدی اون نماز ظهر عاشورا رو نمی دونم چه جوری خوند و چی گفت تو سجده هاش، چه جوری توسل کرد که خیلی زود به امام حسین(ع) ملحق شد. 😭 و این خاطره رو من از شهید شاهدی دارم و حامد پسرم سجاده رو برده برای خودش نگه داشته، اما عبا رو من برای خودم نگه داشتم. عبا و سجاده ای که سه تا شهید باهاش نماز خوندند.😭 ان‌شاءالله که بتونیم اون دنیا شرمنده امام حسین(ع) و شهدا نباشیم. راوی: خانم (همسر شهید کریم نعمتی و فرزند شهید اسدالله شامبولی) _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ سلام روز عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش رو تسلیت می گم ان شاء الله که بتونیم از بهت
‌ ‌این خاطره را که امروز قبل از ظهر عاشورا به دستمان رسید و مربوط به نماز ظهر عاشورا بود یکباره به یادمان انداخت که؛ ‌ یک سعید هم در کربلا بود که شهیدِ نماز اباعبدالله الحسین علیه السلام شد😭‌ ‌ ‌
◼️ رو به اون آقایی تسلیت می‌گیم که فرمود: یا جداه! هر صبح و شام درمصائب تو خون گریه می‌کنم...
روز عاشورا بچه ها تو کانون بودند و هیئت ها از خیابان رد می شدند. بچه ها داشتند پخش و پلا می شدند. کنار در نگهبانی داشتم به دسته ها نگاه می کردم. نمی دونم چطوری کنار آقا سعید قرار گرفتم. برگشت گفت: عاشوراست، کجا برم؟ امروز روز جایی رفتن نیست. شما مسجدی مهدیه‌ای جایی نمی ری؟ گفتم: نه عاشورا نمی تونم جایی برم. گفت: راستش من هم همین طورم. دوست دارم عاشورا که شروع می شه و به عصر می رسه و تموم می شه من هم تموم بشم. روز عاشورا حالی به من دست می ده که دوست ندارم شب رو ببینم.😭 این حرفش بر عمق جان من نشست... راوی؛ آقای جعفر _______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد😭😭😭 أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین سلام بر آن مدافعِ بى یاور 😭😭😭 أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده😭😭😭 أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ سلام بر آن گونه خاک آلوده😭😭😭 أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ سلام بر آن بدنِ جامه به غنیمت رفته حسیییییین 😭😭😭😭😭
هدایت شده از صبح حسینی
‌ سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوهِ نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم حسین! خون حلقومت آب حیات است من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم رسیده کجا کار زینب که باید سرت را من از این و از آن بگیرم کمی از سرِ نیزه پایین بیا تا برایِ سفر بر تو قرآن بگیرم تو گفتی که باید بسوزم، بسازم به دنیای بعد از تو آسان بگیرم قرار من و تو شبی در خرابه پی گنج را کُنج ویران بگیرم هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم محمد رسولي سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
بعد از عاشورا و شاید تو همون دهه‌ی دوم محرم بود که کیک و بیسکوییت گرفته بودیم و پسرم حامد داشت می‌رفت بیرون از شهرک. در همین حین آقای شاهدی رو دیدیم و رفتیم سلام علیک کردیم، حامد گفت آقای شاهدی بفرما، ایشون گفت نه نمی‌خورم. گفتم آقای شاهدی حامد ناراحت میشه اگه از بیسکویت و کیک برندارید، لطفاً بردارید بخورید. گفت پس به یه شرط؛ حامدجان! اگه من اینو بردارم بخورم، دعا می‌کنی که عمو سعیدت شهید بشه؟! حامد گفت نه، نه، نه، تو رو خدا بخورید ولی شهید نشید. خب بچه های ما که فرزندان شهدا بودند ایشون رو خیلی دوست داشتند و هنوز هم وقتی اسم شهید شاهدی می یاد چشماشون پر از اشک می شه و از خوبیها و اون رفتارهای بزرگمنشانه ای که باهاشون داشته یاد می کنند. راوی؛ خانم ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر خاطره از آقای ایرج دوست آقا سعید درب منزل شهید (درشب شام غریبان امام حسین علیه السلام، سال ۴۰۳ ه.ش) ارسالی آقای محمد @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) خاطره عصر عاشورای آقا جعفر اجلالی از آقا سعید، فضای ذهنی اون ایام را برامون تداعی کرد. حقیقتا این طرز تفکر برای اغلب بچه‌ها وجود داشت. شایدم تراوشات فکری همین عزیزان بزرگتر از ما بود که به ذهن و جان ما فرو می‌ریخت. اصلا برنامه‌ای برای بعد از ظهر عاشورا نداشتیم. هیچ چیزی برامون رنگ و بو نداشت. حتی خوردن و آشامیدن عادی هم برامون سخت و سنگین بود. بعد از عاشورا را نمی‌تونستیم تصور کنیم. انگار آخر دنیا بود. پایان دهر بود. دوست نداشتیم بعد از امام حسین(ع) زنده باشیم. این حالات رو در چهره دوستان و اطرافیان خصوصا آقاسعید بوضوح می‌دیدی. حالت غم و گرفتگی و شکستگی شاید هم همه این ها برگرفته از اون ندای درونی قلب داغدیده آقامون امام حسین(ع) بر بالای پیکر بی‌جان حضرت علی اکبر(ع) بود که فرمود: یاعلی علی الدنیا بعدک العفی از خدا می‌خواهیم که اجازه بده همچنان آقاسعید دستمان را بگیره و ما را به مسیر پرنور و خیل با عظمت شهیدان راهنمایی و ملحق کنه🤲🤲 @shalamchekojaboodi
اواخر اسفند سال ۷۳ یه سفری با موتور رفتیم سمت دوکوهه و سال تحویل اونجا بودیم. خیلی با صفا بود. از شروع راه، برف می اومد و گردنه‌ی اراک که رسیدیم بارش برف افتضاح بود. گفتیم رد می شیم می ریم، بالاخره با یه وضعی ردش کردیم اومدیم توی معمولان اونجا رفتیم یه قهوه خونه. توی قهوه خونه یه پسره با لباس سفید بود که اونجا نیمرو و غذا اینا درست می کرد. پسره آنقدر عاشق سعید شده بود که حد نداره، از شخصیت سعید خیلی خوشش اومده بود. سعید گفت بچه‌ی با صفائیه، اونجا باهاش یه عکس گرفت. از اونجا که حرکت کردیم کنار جاده، دستفروش‌ها سبزی و ترب می‌فروختند، سعید گیر داد که وایسیم اینجا سبزی بخریم، عباس گفت اینا رو می‌خوای چی کار؟ گفت بزار بخریم یه کمکی کنیم به این بنده خدا که یه فروشی داشته باشه. اینا که همینجوری پول قبول نمی کنند، دو تا دسته سبزی دو تا دسته ترب بخریم با خودمون برداریم ببریم. خریدیم و اتفاقا قبل از اینکه بتونیم استفاده کنیم، خراب شد و دور انداختیم، فقط می‌خواست اون بنده خدا یه فروشی داشته باشه... راوی؛ آقای حسین _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi