eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1هزار عکس
247 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ اگر خدا یک رفیقی به کسی بدهد که خیلی با مرام و دوست داشتنی باشد و نهایتا آن رفیق، شهید شود و برود
‌ و باز هم نوای حاج حسین سازور ، وقتی دوکوهه السلام ای خانه عشق را می خواند ، طنین افکن می شود که می گفت ؛ « برادر بهتر است یا رفیق ؟ گفت برادری که رفیق باشه ... یعنی هر کسی رفیق از دست داده، کأن برادر از دست داده » و همینجا بود که صدای ضجه ی سعید بلندتر می شود. ولی رفیق، از برادر هم برادرتر است آن هم اگر شهید باشد. شاید بتوان به جرأت گفت ؛ سعید و خیلی از شهدا به واسطه ی رفقای شهیدشان ، شهید شدند. به واسطه ی حسرتِ کام آنها ، به واسطه غبطه به حال آنها ، به واسطه ی گریه و ضجه بر فراق آنها ... و از همه مهم تر ؛ به واسطه ی جا ماندن از آنها و احساس گنهکاری . همان چیزی که از درون ، خشوع و شکستگی را ایجاد می کند ‌‌‌‌... همان شکستگی درونی که خدا خریدارش می شود. و اینجاست که خدا عاشق می شود و می خرد و می کُشد و خون بهایش خودش می شود ؛ من عَشِقَنی ... قَتَلتُه ... سعید یک آلبوم کوچک از عکس رفقای شهیدش داشت از برادر عزیزش شهید رضا مومنی گرفته تا شهید قاسم یاراحمد و شهدای دیگر و یک آلبوم بزرگ در ذهن و قلبش از شهدایی که در تمام سالهای حضورش در جبهه ، شاید فقط لحظاتی در کنارشان بود و به واسطه ی روحیه ی خاصی که داشت، سریع با آنها رفیق شده بود. و همین رفاقت ها بود که او را از معبری تنگ به دروازه شهادت رساند. رفیق ، خوبه که شهید باشه . رفیق ِشهید ، انسان را شهید می کند. خدایا رفاقت با شهدا را نصیب ما بگردان‌‌ و آن را از ما مگیر. 🤲 @shalamchekojaboodi
‌ کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را ‌
سال ۷۳ پیکر شهید فردین انصاری بعد از ۱۲ سال ، تازه رجعت کرده بود و ما بچه های بسیج کانون ابوذر سوار بر یک تویوتا لندکروز کابین دار به سمت منزل شهید در شهرک فرهنگیان حرکت کردیم. ما ریختیم پشت تویوتا و آقا سعید پشت فرمان ، با سرعت تمام رانندگی می کرد. وقتی به دور میدان آزادی رسیدیم آنقدر سرعت مان زیاد بود که دیدیم ماشین روی دو چرخَش بلند شده و چیزی نمانده که چپ کنیم. یک آقا مهندس تازه‌وارد هم توی جمع ما بود که جدیداً جذب بسیج شده بود و به بچه‌ها زبان انگلیسی آموزش می داد. او حسابی ترسیده بود و داشت سکته می زد. وقتی رسیدیم شهرک، پرید پایین و داد و فریاد کرد ؛ که این چه طرز رانندگیه؟! ما که جونمون رو از سر راه نیاوردیم و ... موقع برگشت هم دیگه با ما نیومد و با یه ماشین دیگه برگشت کانون. البته برای ما این مدل رانندگی آقا سعید ، عادی بود و به این وضعیت عادت داشتیم.😎😁 راوی: آقای حسن   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ هر روز خاطرات مختلف از ذهن مان عبور می کند و نمی دانیم کدامش را اینجا بگذاریم ... این سعیدی که تکه تکه معرفی می شود کجا و آن سعید یکجا و کامل کجا ؟ گاهی هم برایمان سوال می شود که اصلا چرا باید بعد از ۲۸ سال از سعید نوشت و حرف زد ؟! و باز نیت و هدف را یادآوری می کند . و سعید بر بلندا نشسته و صبح به صبح از آن سوی عالم نگاهی می اندازد و تا شب ، انتخاب می کند که چه چیزی از او گفته شود. گاهی می خواهیم بگوییم شادی روحش صلوات ولی متذکر می شود؛ همین که یادش زنده شود ، نه تنها برایش صلوات می فرستند بلکه در خیرات و زیارات و ... هم شریکش می کنند. با اینکه همه چیز دست است ، اما چیزی که این روزها پررنگ تر از هر چیزی جلوه می کند این است که سعید نیامده تا ما را به دعوت کند و حدیث نفس بگوید. سعید آمده تا از عشق به شهادت بگوید و کام مان را شیرین و غبطه به شهیدان را روزی هر صبح و شب مان کند. انگار می خواهد با همان شور و هیجانی که داشت یک چیز بگوید و آن اینکه ؛ زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است ... آمده تا ما را که با گذر عمر ، بیش از پیش به این زمین خاکی ،بیشتر می چسبیم ، برای دقایقی و شاید ساعاتی ترک موتورش بنشاند و پرواز دهد و رها کند. آمده تا بگوید ؛ الرحیل! الرحیل ! ياران! شتاب كنيد، قافله در راه است. مي گويند كه گناهكاران را نمي پذيرند. آري، گناهكاران را در اين قافله راهي نيست... اما پشيمانان را مي پذيرند. @shalamchekojaboodi
اینو👆 یکی دو روز قبل به عشق سعید نوشتم چه جالب الان که خودم اومدم رو تصویر زوم کردم دیدم تاریخ بالای این صفحه تقویم به قمری ۳۰ رجب روز شهادت آقا سعید و محمود غلامیه این چند وقت از این دست اتفاقات زیاد برام پیش اومده میگن آقا سعید اون روز آخر ماه رجب روزه بوده(شبیه رمضان) بعدشم میاد تو ماه شعبان روز ولادت امام حسین(ع) دفن میشه یعنی یجوری این سه ماه عزیز رو بهم وصل میکنه کجا همچین عاقبت بخیری برای کسی رقم میخوره، خوش به سعادتش عاش سعیدا مات شهیدا به سينه مي زندم سر، دلي كه كرده هوايت دلي كه كرده هواي كرشمه‌هاي صدايت نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز كه آوَرَد دلم اي دوست! تاب وسوسه‌هايت ترا ز جرگه‌ي انبوه خاطرات قديمي برون كشيده‌ام و دل نهاده‌ام به صفايت تو سخت و دير به دست آمدي مرا و عجب نيست نمي‌كنم اگر اي دوست، سهل و زود ، رهايت @shalamchekojaboodi
با موتور تصادف کرده بود و نشسته بود یک گوشه ای گریه می کرد. دوستش گفته بود سعید! خدا رو شکر به خیر گذشت ، چرا گریه می کنی ؟ گفته بود این همه ساله به دنبال شهادتیم ، می ترسم با تصادف از دنیا برم.   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ چند روزی بود رفته بودیم دهات مون ( روستایی در نزدیکی اصفهان به نام سُه) و سعید هم با خانم و بچه هایش آمد. بعد هم آنها را آنجا گذاشت و خودش چون کار داشت، برگشت تهران. دو سه روز بعد ما برای پیک نیک رفته بودیم کنار یک قنات و جوی آبی در همان سُه. بعد از ظهر که خسته از آب بازی و خاک بازی با قیافه های آفتاب سوخته برگشتیم خانه ، هنوز داخل حیاط نشده بودیم، همسایه مان که از اقوام بود برگشت گفت: کجا بودین ؟ سعید اومد دید نیستین ، رفت خونه ی عمه ش. از خانه ی ما تا خانه ی عمه ، پیاده ده دقیقه ، یک ربع راه بود . همین که این را شنیدیم ، ما بچه ها اعم از خواهر و برادر کوچک سعید و خواهر زاده ها و بچه های خود سعید ، ۵_ ۶ نفری با همون حال و روز خسته و با دمپایی، این مسیر خاکی و بعضاً سنگلاخ دهات را از میان کوچه های کاهگلی با سرعت دویدیم تا خودمان را به داداش سعید برسانیم، انگار مسابقه بود بین ما برای رسیدن به او. به محض اینکه نفس نفس زنان به خانه عمه رسیدیم و در را باز کردند ، سراغ سعید را گرفتیم. دختر عمه ام گفت سعید در اتاق پشتی خوابیده ، ما همانطور بدو بدو به آن اتاق رفتیم و دستهامونو باز کردیم و خودمان را روی سینه اش انداختیم و او را همانطور در حالت خوابیده بغل کردیم و بوسیدیم. بعد هم بلندش کردیم و تا خانه با او برگشتیم. نمی دانم چه عشقی از سعید در دلمان بود که ما بچه ها این قدر دوستش داشتیم و هیچ کسی را به اندازه او دوست نداشتیم. راوی ؛ __________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
هیچ وقت دنبال خودش لشکر راه نمی انداخت. با دو سه نفر می آمد گلزار. آداب زیارت را خوب بلد بود. آرام و سربه زیر قدم برمی داشت. قدم به قدم که می رفت جلو، دل تنگ تر از قبل می شد، دل تنگ شهادت، دل تنگ رفقای شهیدش، دل تنگ جاماندن از هم رزم های دلیرش. کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش می گفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم می شد فهمید: نجواهایی از جنس دل تنگی، جاماندن و دلواپسی. حاجی بین قبرها راه می رفت، گاهی می نشست و خلوت می کرد. بعد رو می کرد بهمان. می گفت: «قرآن همراهتون هست؟» اگر بود که سوره حشر را می خواند اگر هم نبود از توی موبایلمان برایش می آوردیم. این عادت ِحاجی بود . باید سوره حشر را سر قبر شهدا حتما می خواند راویان: طیاری؛ خادم گلزار شهدای کرمان/ ابراهیم شهریاری ________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۲۶ آبان ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام، و همه و 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند 👇👇👇 https://iporse.ir/6159060) https://eitaa.com/shabhayebashohada
‌ تقریبا هر هفته غروب جمعه با موتور می‌اومد دم خونه ما که بریم دخمه ی محمود عطایی، برای شرکت در برنامه زیارت آل‌یاسین که توسط حاج حسین سازور خوانده می شد اولین بار سعید بود که ما را با این زیارت آشنا کرد. آن موقع کمتر هیئتی پیدا می‌شد که این چنین در غروب‌های دلگیر جمعه، دریچه‌ای به سمت صاحبِ روز جمعه باز کند، تا با آن مضامین زیبا و دلنشین، سلامی به محضر مولا و صاحب‌‌مون عرض بکنیم. در کل یک شارژ معنوی و روحی باحالی بود که تا یک هفته به ما نیرو می‌داد و هیچ رقمه نمی‌شد که این مجلس را رها کرد. به دخمه، بیت‌الشهداء هم می‌گفتند و روی دیوارهای قطور قدیمی اش پر بود از عکس‌های شهدا که نگاه به چهره‌هایشان در آن خانه قدیمی، خود صفای خاصی داشت. بعدها که سعید شهید شد، تصویر سعید عزیز هم رفت کنار بقیه‌ شهداء😭 خوش به حالش... دیگه دریابید حال ما را در جمعه‌هایی که بدون سعید این مسیر را تا شهرری طی می‌کردیم و یک زیارت بدون سعید می‌خواندیم و در لحظه لحظه ی نجوای حاج حسین، طنین گریه‌ها و ناله‌های آقا سعید هم به گوش جانمان می‌رسید. حالا که پس از این همه سال، پنج‌شنبه‌ها غروب، حاج محمود عطایی و بچه‌های هیئتش می‌آیند کنار مزار شهداء قطعه ۲۹ و نزدیک آقا سعید، زیارت عاشورا و نماز جماعت برپا می‌کنند ، احساس می‌کنم سعید هم با همون شور و هیجان همیشگی لابلای جمعیت و آن رفت و آمدها حضور دارد! راوی : آقای محمود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
و این👆 هم باشد یادگاری از طرف سعید در عصر جمعه ۲۶ آبان ۴۰۲ ؛ تشییع شهید رضا بصیریان که پس از چند سال رجعت کرده بود و سعید با لباس مشکی ، پشت وانت در حال مداحی و بعد در مسجد و میان جمع در حال گفتن این جملات ؛ هر کسی از دنیا می ره تو محل زمین می زارن ... @shalamchekojaboodi
📣📣📣 در حمایت از مردم مظلوم غزه و محکومیت جنایات اسرائیل کودک کش و آمریکای خونخوار ؛ فردا میدان انقلاب ساعت ۱۵ به نیابت از شهدا می آییم 🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸
تازه با هم ازدواج کرده بودیم، یه بار منو با موتور برد سمت بالاشهر . رضا را هم نبرده بودیم. دوتایی رفتیم یه کافی شاپ که بستنی ای چیزی بخوریم، موتور و پارک کرد ، رفتیم داخل . رفت که بستنی سفارش بده یه گشتی زد و دید اوضاع، خیلی خرابه. چند تا بدحجاب بودند، اومد بره سمتشون که تذکر بده، دستشو گرفتم گفتم سعید جان ! بیا بریم یه جای دیگه ، من اینجا بستنی نمی خورم. برگشتیم اومدیم مهرآباد نزدیک خونه مون، یه جایی بود بستنی هاش خیلی خوب بود. آب هویج بستنی سفارش داد. من تا به حال آب هویج بستنی نخورده بودم یعنی چندان دوست نداشتم، اومدم بگم من نمی خورم که سعید گفت: خیلی خوشششمزه ست خانوووم! خودش که خیلی آب هویج بستنی دوست داشت و دیگه من هم برای اولین بار خوردم و خوشم اومد. راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ 🌸 ولادت با سعادت حضرت زینب سلام الله علیها مبارک 🌸 ‌
‌ توی پادگان امام حسن ( علیه السلام ) از سمت تیپ به ستادلشکر، یه کوهی بود و یه جاده پیچ در پیچ دور این کوه که انتهای آن پیچ ها منتهی می شد به ستاد لشکر و بعد اتوبان افسریه...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ توی پادگان امام حسن ( علیه السلام ) از سمت تیپ به ستادلشکر، یه کوهی بود و یه جاده پیچ در پیچ دور این کوه که انتهای آن پیچ ها منتهی می شد به ستاد لشکر و بعد اتوبان افسریه. سعید عادت داشت وقتی از تیپ‌ می اومد به سمت پایین، این پیچ آخر را نمی پیچید و مستقیم می زد تو دل خاکی کوه که یه پرتگاهی بود و جاده مالرو محسوب می شد. اینقدر شیب این خاکی تند بود که پیاده هم به سختی می شد رفت پایین. یه روز من ترک موتورش داشتم می اومدم به سمت پایین ، نمی دونستم چنین کاری می کنه. سر پیچ قبل از اینکه بپیچه گفت عبدالله سفت من و بگیر. گفتم چرا؟ گفت بگیر کار نداشته باش، تا من سفت گرفتم یه هو دیدم ، به جای اینکه توی جاده بپیچه ، مستقیم پرید روی کوه ، من زَهره م آب شد و قلبم یه لحظه ایستاد دیدم این شیب خطرناک و با موتور رفت پایین .شاید نزدیک هفتصد ، هشتصد متر راه رو با این کارش کوتاه می کرد. من خیلی ترسیدم‌ و داد و بی داد کردم سرش. گفتم آخه این چه کاریه مرد حسابی؟ سعید هم فقط خندید . معمولا" یه همچین کارهایی که می کرد و بچه ها اعتراض می کردند فقط می خندید. از قضا پنجره اتاق سردار کوثری ، فرمانده لشکر رو به این کوه بود و یکبار این صحنه را دیده بود که یک موتور از جاده به سمت پرتگاه، خارج می شه. همان لحظه به سعید سلیمانی و حاج حسن محقق می گه عه عه... مُرد ... بعد از چند لحظه می بینه یکی با موتور از خاکی اومد انتهای جاده ، راهشو گرفت رفت. حاج محمد می گه: این کیه ؟ اونا می گن این سعید شاهدیه . بعد هم فرمانده متوجه می شه این کارِ هر روز سعید است. می گه برید اینو بردارید بیارین ببینم این سعید شاهدی کیه؟ بالاخره یه بار جلوی راهشو می بندند و نمی گذارند از پادگان خارج بشه . می گن فرمانده لشگر کارِت داره . وقتی می ره پیش حاج محمد. حاج محمد بهش می گه مرد حسابی! تو از اینجا می یای پایین نمی گی یه اتفاقی برات می افته؟! ... راوی : آقای عبدالله ( تجربه ی این خاطره را آقای طیبی و آقای بیگدلی هم داشته و تعریف کردند )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁👆این هم هدیه ی روز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها از طرف سعید وقتی مداح به سبک هندی می خونه و سعید هم مثل هندی ها، انگشت روی گونه می گذارد   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi