eitaa logo
سرگذشت های تلخ و شیرین
19هزار دنبال‌کننده
126 عکس
499 ویدیو
0 فایل
سرگذشت ها و داستان های واقعی گاهی هم رمان😍 برای محتوای کانال زحمت و وقت زیادی صرف میشه دوستان کپی بدون ذکر لینک کانال شرعا حرااام✋🏼💯 حرفی سخنی بود من اینجام👇🏽🫶🏻 @Fafaadd کانال تبلیغات شاپرک👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/163971899C9e5f5087e0
مشاهده در ایتا
دانلود
  وقتی مونس با اون چشمای خواب آلود با عروسک توی دستش از راه رسید و اهورا رو دید خواب از سر دخترم ناجور پرید عروسک از دستش افتاد و با قدمای کوچیکش به سمت پدرش دوید اهورا با دیدن دخترمون روی زمین زانو زد و محکم بغلش کرد و به خودش فشارش داد پدر و دختر زیادی دلتنگ بودن و من خودمو مقصراین حالشون میدونستم اما حق میدادن به من نمیدادن؟کم عذاب  نکشیده بودم کم درد نکشیده بودم کم این زهر دلتنگی را بالا نکشیده بودم راحیل با یه سینی چای شکلات وقتی به جمعمون پیوست و روی مبل نشستیم اهورا مونس توی بغلش و من کنارش نشونده بود همه سکوت کرده بودیم و راحیل  با لذت به جمع خانوادگی ما خیره شده بود اهورا با اون دلگیری که توی صداش بود اما خبری از عصبانیت نبود رو به من گفت _چطور تونستی این دوری رو به هر دوی ما تحمیل کنی چطور تونستی خودتو دخترمون رو از من دور کنی؟نگاهش نکردم دلیل زیادی برای این دوری داشتم دلایلی که کاملا منطقی بود و نه از روی احساس...این وسط راحیل بود که همش چشم و ابرو می اومد تا من حرفی رو که باید به اهورا بزنم اون انتظار داشت همین الان بهش خبر حامله بودنم و بدم اما من همچنین تصمیمی  نداشتم..نه تا وقتی که بفهمم اهورا بهم خیانت کرده یا نه! کیمیا توی زندگیش چه جایگاهی داره! بهش نمیگفتم نه  تا زمانی که کیمیا توی خونش زندگی‌میکرد خونه ای که یه روزی متعلق به من بود مال من بود و الان اون بود که اونجا با خوشی روز وشباشو میگذروند ...سکوت من باعث شد که اهورا کمی ناراحت و دلخور بشه رو به دخترمون گفت _ برو وسایلتو جمع کن عزیزم برمیگردیم خونه ...مونس که خندون از جاش بلند شد تا به سمت اتاقی که وسایل من اونجا بود بره دستشو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش و بدون اینکه به اهورا نگاه کنم آهسته گفتم منو مونس جایی نمیریم جای ما هم اینجا خوبه این بار دیگه دلخور و ناراحت نبود اینبار اهورا کاملاً عصبانی بود اهورا با نگاهی عصبی رو بهم گفت _میفهمی داری چی میگی میخوای اینجا بمونی !نمیخوای به خونت برگردی ؟هنوز از نگاه کردن بهش فراری  بودم رو بهش گفتم من جایی که بوی خیانت میده قدم نمیزارم بسمه هرچی کشیدم تا به حال... وسط  این همه اتفاق نمی خوام بیام راحیل که جو بین مارو  رو ناجور دید از جاش بلند شد دست مونسو گرفت و به سمت اتاق رفت اهورا عصبی به سمت من چرخید و گفت _میفهمی چی میگی تو مطمئنی که من به تو خیانت کردم؟دستشو روی قلبم گذاشت و گفت _قلبت چی میگه؟قلبتم انقدر مطمئنه مطمئنه که خیانت کردم؟اون عکسا دروغ نمی گفت من مطمئن بودم یه چیزایی بین اهورا و کیمیا هست که از من پنهان کردن...سکوتم دوباره براش انگار باعث رنجش شد از جاش بلند شد کمی جلو روم قدم زد و دوباره جلوی پام زانو زد و گفت _ تو میدونی این مدت به من چی گذشته تو میدونی من رفتم اون دنیا و برگشتم ؟ نه نمیدونی به خدا که نمیدونی من هر روز جون دادم مردم من یه مرده بودم بخدا فقط یه مرده بودم.الان که اینجایی دوباره زنده شدم الان که برگشتی جون گرفتم یه چیزی توی وجودم بود مثل یه دلهره  نمی خواستم دوباره دروغی بشنوم نمی خواستم دوباره زود اعتماد کنم و بعد اعتمادم زیر پاهای این آدم له بشه نمیخواستم زود وا بدم  این دلتنگی من باعث بشه که عقلم  دوباره از کار بیفته و قلبم پیشرو بشه با چشمایی که به اشک نشسته بود و بغضی که توی گلوم داشت راه نفسامو می‌بست سرمو بالا آوردم و به صورتش نگاه کردم این آدم غریبه ای که جلوی من بود هیچ  شباهتی به شوهر من  نداشت...اهورای من هیچ وقت این طور دلگیر و ناراحت نبود هرگز اینطوری ندیده بودمش..ته ریشش و آهسته نوازش کردم دستم لابه لای موهاش رفت تار موهای سفیدش لمس کردم و گفتم آهسته با صدای لرزونی زمزمه کردم من اینجا توی تهرانم نزدیک تو دیگه دور نیستم دیگه از من بی خبر نمیمونی اما بهم فرصت بده یه چیزایی باید برای من روشن بشه...خوب می‌شناختم این آدم و سال ها باهاش زندگی کرده بودم روزای تلخ و شیرین زیادی کنارش گذرونده بودم خوب می دونستم الان که نتونسته منو راضی کنه به خونه برگردم چقدر عصبانیه و داره خودشو کنترل میکنه تا حرفی نزنه که نباید کاری نکنه که نباید...نمی‌خواست اشتباه دیگه ای مرتکب بشه تا رابطه‌ای که بینمون هست از اینم خراب تر بشه...اما مغرور تر از این حرفا بود که به این سادگی هم کوتاه بیاد پس از جاش بلند شد بهم پشت کرد و گفت _ تو خودت میتونی هر کاری بکنی و تصمیم بگیری اما نمیتونی دخترم و از من دور کنی ماه‌هاست که حسرت دیدنش توی دلم مونده من می خوام اون با من بیاد ادامه ساعت ۸ صبح ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii