.
همانجا...
میانِ حملهی گرگها
در تعقیب و گریزِ اسبهای جنگی و طفلانِ بیپناه
پنج کودک به زیر سم اسبها تلف شدند...
.
برشی از کتاب آفتاب در حجاب
اثر سید مهدی شجاعی
.
من عمیقا معتقدم اگر حضرت زینب نبود، دنیا در همان عصرِ عاشورای ۶۱ پایان مییافت و بساط بشر از کرهی زمین برچیده میشد!
برای این ادعا هم سند روایی دارم.
دهها روایتی که قرارِ آفرینش را بسته به وجودِ ولیّ خدا میداند و میگوید که اگر لحظهای زمین از حجت خدا خالی شود، زمین اهلش را میبلعد، همه مؤیدِ ادعای من است!
این زینب کبری بود که خودش را رساند جلوی خیمهی زینالعابدین و نگذاشت که در یورش لشکر، حجت خدا از بین برود و بعد از آن تا خودِ شام، جانِ عزیزش را سپر جانِ امامش کرد و اینطوری دنیا را از نابودی حتمی رهاند...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
. یک رسمِ خوبی هست که صبحِ سوم محرم که روزِ روضهی حضرت رقیه است، زنها و دخترها گوشواره از گوش باز
.
یک رسمِ خوبی هست که شب یازدهم مادرها تشکها و رختخوابهای نرم را جمع میکنند تا بچهها روی زمین بخوابند به یاد بچههای اباعبدالله که امشب را آوارهی بیابانها بودند...
حتما امشب کمی از راحتی بزنیم.
به احترامِ مخدرههایی که امشب بر آنها خیلی سخت گذشت...
.
boland-sho-alamdar.mp3
11.9M
من اگه دههی اول محرم روضهدار بودم، شبِ آخر وقتی مهمونام داشتن مجلسم رو ترک میکردن، حتما این مداحی رو میذاشتم که از بلندگو پخش بشه تا هر کی داره کفشهاشو میپوشه که بره، همونجا دمِ در دلش بلرزه و تکیه بده به دیوار و گریه کنه و زیر لب بگه: حسین جان نکنه دههی محرمی بیاد و من گریهکنِ تو نباشم...
اشک بریزه و بگه تازه شب یازدهمه و من باز دلم برای دههی اول محرم تنگه...
من مهمونای روضههام رو جوری دلتنگ و دلبسته راهی میکنم که تا خودِ اربعین آروم نگیرن...
.
ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
کاش من توی راستهی بازار یک حجرهی قالیفروشی داشتم! داستان این تصویر، در متن بعدی...👇
.
دوست داشتم یک بازاریِ قدیمی بودم و معتمدِ محل و پناهِ آدمهای بیکس.
توی بازار یک حجرهی قالیفروشی داشتم و تمامِ بیوهزنها و دخترانِ تنهای شهر فرشهای دستبافشان را میسپردند من برایشان بفروشم.
من به عشقِ زنهای بیسرپرستِ صبح یازدهمِ کربلا، خودم را به آب و آتش میزدم تا فرشها را به بالاترین قیمت بدهم برود.
کار بافتِ هر قالی تمام که میشد، تمامِ آن زنهای قالیباف را جمع میکردم، دست روی قالی میکشیدم و با آه میگفتم بچههای ابیعبدالله شب یازدهم روی خاک خوابیدند و با نقش و نگارِ روی قالی از خار و خسِ بیابانها میگفتم و یک نَفَس روضهی صبح یازدهم به جانِ قالیها میخواندم و اجازه میدادم اشکِ بافندهها بیفتد وسطِ نقش قالی...
بعد مشتری که آمد میگفتم این قالی با همهی قالیهای دنیا فرق میکند، با دست غریبهای بیکس بافته شده، روضهی غریب به جانش خوانده شده و تار و پودشان، عطرِ خیمهگاه گرفته. برای تبرک ببرید، برای داشتنِ یک تکه از فرشهای خیمهگاه!
بعد شروع میکردم از غربتِ زنهای حرمِ ابیعبدالله میخواندم و میگفتم به حرمتِ مخدرههایی که عصرِ عاشورا خیمههایشان به غارت رفت، این قالیها را به بالاترین قیمت ببرید، تا دیگر هرگز زنی آواره نشود...
من قالیهای دستبافِ زنهای آوارهی شهر را با روضههای عصر روز دهم و صبح روز یازدهم به مشتری میدادم، که تا هر زمان قالی در خانهاش پهن باشد، به آوارگیِ هیچ زنی رِضا ندهد...
من اگر آن حجرهدارِ راستهی قالیفروشها بودم، صبحِ امروز درِ حجرهام را باز میکردم و آن بانَفَسترین روضهخوانِ محل را میآوردم تا برای من و تمامِ بازاریها روضهی بیچارگی بخواند...
روضهی آواره شدنِ بچههای پیغمبر...
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
توی این دههی محرم هر چی اجر بود برای اشکها و قدمها و کلمههام، همه و همه به نیابت از پدر و مادرم، تقدیم به سه پیشوای داخلِ این قاب!
پیشوای مردانگی و جهاد: سردار سلیمانی
پیشوای اخلاص و عمل: شهید رئیسی
و پیشوای تمامِ آزادگانِ جهان در عصرِ حاضر، شجاعترین و وارستهترین رهبرِ دنیا، مایهی مباهاتِ حضرت زهرا، ابالفضلیترین سیدِ آلِ طاها، امام خامنهای جانِ جانانم💚
.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
سلام و روشنی🌱
الحمدلله ربالعالمین که یک دههی محرم به ما ارزانی شد و نفس زدن در عزای حسینی روزی ما شد.
اول صبح یازدهم یادی کنیم از همهی آنها که برای رسیدن محرم به ما رنجها بردند و زحمتها کشیدند:
همهی مادرها و پدرهایی که ما را با محبت اهلبیت آشنا کردند.
همهی مادربزرگهایی که این ایام روی تنورها را میپوشاندند، دیگها را چپه میگذاشتند، حناها و سفیدآبها را در پستویی پنهان میکردند و نسل به نسل حرمتداری یادمان دادند.
همهی پدربزرگهایی که مقید بودند مشکی بپوشند، گِل به سر بگیرند و این روزها خنده به لب نیاورند.
همهی آنهایی که از گذر تاریخ سینه به سینه یاد حسین را به ما رساندهاند.
همهی آنهایی که صَدّام زبان و دست و گوش و پایشان را برید ولی دست از زیارت کربلا نکشیدند و از بیابانها و گریزگاهها خودشان را به کربلا رساندند و راه برای ما هموار کردند.
همهی آنهایی که در اختناق و فشار دورهی پهلویِ اول زیر چکمههای پاسبانهای شهربانی جان دادند اما ذکر حسین را رها نکردند. همهی آن گردانندگانِ تکیهها و حسینیههای زیرزمینیِ دورهی رضاخانی.
همهی آنهایی که وقت اِشغالِ وطن زیر یوغ استمعار باز دم حسین گرفتند و اجازه ندادند علمها و کتلها زیر یورش قوای روس و انگلیس لگدمال شوند.
همهی آنهایی که در دورهی اختناق خلافت عباسی در ملاقاتهای پنهانی با امام جعفر صادق از ایشان نسخههای تشیع را گرفتند و حقیقت کربلا را زنده نگه داشتند.
همهی آنهایی که در زندانهای متوکل به دار آویخته شدند اما مقابل خلیفهی عباسی ایستادند تا نگذارند بقعهی حسین را به آب ببندد و شخم بزند!
همهی آن شیعیانی که صدای نالههایشان از لای جرز دیوارهایی که حجاجابنیوسف با گوشت و تنِ محبین حسین بنا کرده بود شنیده میشد و آواز لبیک یا حسینشان از بالای منارهای که حجاج از سرهای بریدهی شیعیان بالا برده بلند بود.
همهی آنهایی که در مبارزهای سخت، رنجِ این ۱۴۰۰ سال را به دوش کشیدند تا نگذارند دمی یاد و نام حسین خاموش شود.
همهی شهدا از شهدای فخ تا شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی، دانهدانه قیامکنندگانِ تاریخ از زید شهید تا امام خمینی که به خونخواهی حسین قیام کردند تا نگذارند یاد حسین به دست امویها و عباسیها خاموش شود.
روضهی صبح یازدهم باشد برای یاد کردن از همهی آن جانهای شریفی که در خاک شدند و همهچیز را فراهم کردند تا حالا ما در مهیاترین شرایطِ تاریخ به عزای حسین بنشینیم.
همهی آن نگاههای حسرتزدهای که حالا از برزخ به تماشای ما نشستهاند و تمنای یک یا حسین دارند که نثار روحشان شود.
آدم واقعا صبح یازدهم بعد از یک دهه عزاداری، باید یک فرصتی به خودش بدهد و به این پیچ و خم تاریخ فکر کند، نفسی بکشد و به یاد همهی رفتهها اشکی بریزد و از اباعبدالله تمنا کند همهی آنها را بر سفرهی کرمش میهمان کند و برای روزگاری هم که دیگر خودش در این دنیا نباشد، بخواهد که ابیعبدالله مرحمت کند و یادش را در دلی بیندازد...
روا مباد که دنیا محرمهایی به خود ببیند و حتی قدر یک یاد، اسم ما در آن نباشد...
همهی آنهایی را که عمری یاد و نام حسین را زنده نگه داشتند و حالا چهره در خاک بردند، به ذکر صلوات و فاتحهای شاد کنیم.🙏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
.
بعدِ تو زینب با کاروان نرفت. روی همان خاکها ماند و بدنِ تو را برای همیشه بغل گرفت و برای هرکسی که از آنجا عبور کرد، عریانترین روضه را خواند. بعد از تو خواهرت زنده نماند، توی همان گودال جان داد. کسی اینجای واقعه را نگفته.
بعد، تو خواهرت را تکثیر کردی. فرمان دادی زینبهایی دوباره آفریده شدند. زینبی برای پرستاری، زینبی برای تند دویدن میان خارها، زینبی برای خاکریختن روی دامنهای آتشگرفته، زینبی برای شماردن کودکان. عوضِ هر شهید، زینبی درست شد. بعدِ واقعه آب که آزاد شد، خواستی زینبی در آن میان پیدا بشود که سقا باشد و خودش لب به آب نزند.
بعد که کاروان به راه افتاد، دستور دادی زینبی بیافرینند که روی محمل بنشیند که تا شام به آن چشم بدوزی و دلتنگ نشوی. تو در آن مسیر طولانی از بلندترین ارتفاع، کودکانت را میدیدی که از بلندی اسبها و شترها میافتند. این بود که گفتی زینبی درست کنند برای دویدن پشت کاروان.
کسی اینجای واقعه را روایت نکرده، ولی شاید آن زمزمهٔ آخرِ تو در گوش خواهرت که آرامش کرد، همین بود: «آرام باش همبازیِ کودکیهایم! همه میروند، ولی تو جایی نمیروی، تو تا آخر همینجا میمانی زینب! قرارمان یادم نرفته.»
.
✍امیرحسین معتمد
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
هدایت شده از شراب و ابریشم...
هر سال یازدهم محرم حوالیِ ساعت ۹ پاشنهی درِ مسجدِ نخلِ سیدها میچرخد و روضهی صبحِ یازدهم، با آن آداب و مناسکِ خاصِ اجدادیمان برگزار میشود!
مسجدی که کل مساحتش یک فرش سه در چار هم نمیشود، و پای نخلی که به اسم سیدها سند خورده، ریشه دوانده و کسی دقیق نمیداند اول نخل بوده و بعد مسجد بنا شده یا اول مسجد بوده و بعد جایگاه نخل را بیخِ دیوارِ مسجد زدهاند!
تنها چیز معلوم، این است که شصت_هفتاد سال اخیر، مسجد، صبح یازدهمها دست ما بوده! ما مهدویها!
و یکی دو نسل قبلِ ما که آقازادههای زمان خودشان بودهاند، ثروتمندان و تحصیلکردهها و تنها اروپا رفتههای شهر، بنای این روضه را گذاشتهاند، با قهوههایی که سوغات فرنگ بوده!
از همان زمان، هرگز نه روضهی صبح یازدهم تعطیل شده و نه قهوهای که حتما باید صبح زود بعد از قرائت زیارت عاشورایی که به جانِ قهوه و قُلقُلِ سماور ریخته بودند دم میشد و نه حتی فنجانِ اصلِ گلقرمزش قضا شده!
روضه هم که میگویم منظورم یک مجلسِ بزرگِ پرمهمان نیست!
شهر ما روز یازدهم شبیهخوانی مرسوم است و جایی روضهخوانی نیست، اهالی همه صبح تا غروبِ یازدهمشان را پای تعزیه هستند، جایی روضه نیست، اِلا همین مسجدِ پانخل.
یک روضهی جمع و جور، که قدیمها چند سید را دور هم جمع میکرده تا برای اسیریِ خاتونِ کربلا گریه کنند!
برای پذیرایی هم حتما باید کنار چای، قهوه هم میآوردهاند، با فنجان، روی سینیِ کوچکِ مسی و برای هر نفر یک قندان نقره که با نباتِ اعلای زعفرانی پر شده بود!
بالاخره آقازادگی هم آدابی دارد دیگر!
این روضه و روضهی روایت هفتاد و پنج روز، میراثِ جامانده برای ماست البته منهای آن ثروتِ کذایی!
من این مسجد و روضهی یازدهمش را همیشه دوست داشتم، با آن حال و هوای غریب و خلوتیِ مجلس و طعمِ خاصِ قهوهاش!
از آن مجلسهایی بود که خودت میفهمی عنایتِ خاصی به آن هست...
امروز پیش خودم فکر میکردم لابد آن زمانها، وقتی دور هم جمع میشدند، منبری که روضهاش را خوانده و ساعتِ آوردنِ قهوه رسیده بود، تازه سیدها گُر میگرفتهاند و صدای گریهشان بالا میرفته!
خادمِ آقا، سینیِ مسی و قندان نقره و فنجان قهوه را با صد احترام و تعظیم که میگذاشته پیشِ رویشان، از همان مکنت و جلال، روضهای بساط میکردند و گریهای راه میانداختند آن سرش ناپیدا!
.
یکی از جمع، که آمد و رفتِ خادم را از اول زیر نظر داشت، آرام میگفت: عمهی ما را احترام نکردند، عمهی محترمِ ما را احترام نکردند...
شانهها که میلرزید، دیگری زمزمه میکرد، کاش فقط احترام نکرده بودند، پشتبندش یکی به گریه میگفت: کاش، کاش...
سیدی که سِنَش از دیگران بیشتر بود و صورتش از همه به اشک خیستر، همانطور که چانهاش میلرزید تکه نباتی از قندان برمیداشت: از این نبات شیرینتر بودند، از گل نازکتر، یتیمبچههای اباعبدالله...
حرفش را تمام نکرده از آنطرف پرده، صدای شیون بلند میشد، و باز یکی از این طرفِ پرده میگفت: عمهی ما اجازهی شیون هم نداشت و گریهها بالا میگرفت...
یکی هم که بین گریهها، تکه نباتی بی اختیار از دستش افتاده بود توی استکان همانطور که چشمش به استکان و نبات بود میگفت: کسی نبود، دلضعفهی بچههای جَدّ غریبِ ما را با همین تکهنبات جواب بدهد!
دیگری صدا بلند میکرد: به ضرب سیلی جواب دادند، به ضرب شلاق...
مطمئنم مجلسِ آنها بیشتر از هر مجلسی گریه داشته، آخر روضهها برای نازپرودهها گرانترند!
به خودشان نگاه میکنند، میبینند تابِ زیر آفتاب ماندن ندارند، تاب اخم دیدن، تاب هتاکی شنیدن...
بعد حساب میکنند ما کجا و نازدانههای اباعبدالله کجا؟ ما کجا و زینب خاتون کجا؟
بعد باز حساب میکنند زینب کجا و بند اسارت کجا...
و با همین حساب و کتابها، بی منبر و بی روضه، یک حسینیه اشک میریزند...
روضهی صبح یازدهم، از حیثِ غربت هم شده، از آن روضههای عنایتیست
از آن مجلسهای نظرکرده...
عمهی ما حتی روضهاش هم غریب است...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
سلام مشکیپوشای غمِ عزیزِ فاطمه
عزاداریاتون قبولِ قلبِ نازنینِ حضرت فاطمه💚
حتما اینو میدونید که زیارتِ امام رضا جان از زیارتِ کربلا افضله!
اگه هم که نمیدونید یا دنبال سند و مدرک و این حرفهایید انگشت مبارک رو بذارید رو صفحهی گوشی و سِرچَکی عنایت کنید و تمام.
خب با این مقدمه قراره دلها رو کجا ببرم؟
آفرین!
صبحِ یازدهم محرم، نیت کنید، به نیابت از بانو زینب کبری سلاماللهعلیها، هزینهی سه شبانهروز اطعام چهل نفر از زائرانِ امام رضا جانِ جانان که از یه راهِ خیلی دور، از چهارمحال بختیاری، قراره مشرف بشن رو تأمین کنیم انشاالله.
زائرِ امام رضا جان هر کی که باشه، فقیر و غنی نداره، قدم رو چشمِ ما امام رضاییها میذاره💚
دیگه اینم که همه میدونیم که پنجره فولاد رضا، برات کربلا میده
یا زهرا بگید کار زائرای امام رضا جان رو راه بندازیم انشاالله عوضش تذکرهی کربلامون امضا بشه💚
شماره کارت؟
همون همیشگی
6037998170738750بزنید روش کپی میشه🌱 . عکس از اینترنت دههی چهل، زائران امام رضا جان💚 . . راستی اگه احیانا تو مهمانسرای حضرت هم نفوذی دارید آشنایی بدید رایزنی کنیم یه ناهار یا شامی براشون بگیریم انشاالله. .
شراب و ابریشم...
. سلام مشکیپوشای غمِ عزیزِ فاطمه عزاداریاتون قبولِ قلبِ نازنینِ حضرت فاطمه💚 حتما اینو میدونید که
اولین واریزی رو دوست داشتم.
۷۲: عددِ آن آبرودارهای عالَم که جانِ شریفشون رو به پای اباعبدالله دادند.
با ۷۲ تن محشور باشید.
جهتِ تأمین هزینهی اطعامِ زائران امام رضا جان
6037998170738750همه خادمالرضاییم💚
شراب و ابریشم...
اولین واریزی رو دوست داشتم. ۷۲: عددِ آن آبرودارهای عالَم که جانِ شریفشون رو به پای اباعبدالله دادند.
.
واریزیهای ۷۲ تومنی زیاد شد.
خدا قبول کنه از همهتون.
الهی که دنیا و آخرتتون روشن باشه به نورِ ۷۲ تن
بیاین چند تا کدِ جدید بدم بهتون با هر کدوم حالتون بهتره همونو واریز کنید.
مثلا من خودم عاشق حبیببنمظاهرم میتونید ۹۰ بزنید به نیت ۹۰ سالگیِ حبیب، پیرمردِ عاقبتبخیر کربلا
یا مثلا ۶۹ عددِ ابجد اسم خانوم زینب
یا ۶۱۰۱۱۰ به نیت ۶۱/۰۱/۱۰ تاریخ عاشورای ۶۱
۸۰ به نیت اهل حرم که ۸۰ زن و بچه بودن
یا مثلا به نیتِ عموی مَهجبینِ کربلا عددِ ۱۳۳
یا به نیتِ جوونِ رعنای اباعبدالله ۱۸۲۵ چون سِنِ شریفش بین ۱۸ تا ۲۵ ذکر شده...
خلاصه هر جور که دلتون بیشتر صفا میگیره با امام رضا جان سرِ برات کربلا معامله کنید، مدد برسونید کارِ زائراشو راه بندازیم
6037998170738750اجرتون با عمویِ پهلوونِ حرم... .
شراب و ابریشم...
. واریزیهای ۷۲ تومنی زیاد شد. خدا قبول کنه از همهتون. الهی که دنیا و آخرتتون روشن باشه به نورِ ۷۲
.
همه خادمالرضاییم💚
امام رضاییهای مجلس کجا نشستن؟
جهت تأمین هزینهی اطعام زائران رضوی، مدد برسونید:
6037998170738750توضیحات کاملتر اینجاست. .
.
صبح عمرسعد گفته بود کشتهها را جمع کنند.
یک پُشته لاشه روی هم جمع شد.
عمر جلو ایستاد و دیگران به او اقامه کردند، نماز میت و بعد هم سایر آداب و مناسکِ مربوط به تدفین انجام شد و کشتههای لشکر یزید دفن شدند و پیکر شهدا همانطور رها باقی ماند.
بعد شترهای بی جهاز آوردند تا اسیرهایی که از قبیلهی پیغمبر گرفته بودند بر آنها سوار شوند.
اسیرها حدود هشتاد زن و بچهی لطمه خورده و مصیبتزده بودند.
اینها تا آن موقع روی شتر بیجهاز ننشسته بودند، تا آن وقت بدونِ کمک مَردهایشان سوار مرکب نشده بودند، تا آن روز جلوی چشمِ دهها حرامی از کولِ شتر بالا نرفته بودند.
حالا همهی این تجربهنکردهها را باید در کمتر از ساعتی میچشیدند، فرصت نبود متحیر بایستند و تماشا کنند که اگر اینطور میشد به ضرب شلاق پاسخ میگرفتند!
و خب اینجا باز این زینب است که باید این همه را به جان بخرد.
باید در مهلتِ تعیین شده از جانب ابنسعد، زنها و بچهها را روی شترها بنشاند.
باید مراقبت کند آن بانوی باردارِ حرم آسیب نبیند، آن دخترکانِ خردسالِ حرم از وحشت قالب تهی نکنند، آن مهرویانِ همیشه در پرده از شرم جان ندهند، آن نازپروردههای شترِ بیمحملندیده از بالا زمین نیفتند...
باید نفر به نفرشان را تسکین بدهد، در آغوش بکشد، ببوسد و دلداریشان بدهد و کمک کند بر مرکب بنشینند و حواسش باشد که اگر شلاقی حواله شد خودش را سپر کند، خودش را بیهوا جلوی تمام کتکها بیندازد که یک وقت کسی بیهوا کتک نخورد! و همهی اینها را تند و بیوقفه به انجام برساند که مبادا طولانی شدنِ کار بهانه دست آن نامردها بدهد و باز هتاکی کنند...
اما سختیِ کار اینها نبود.
حتی تشنگیِ جانکاهی که به جانش نشسته بود، هم نبود.
زینب از عهدهی همهی اینها برآمده بود.
چیزی که داشت جان زینب را میگرفت، دل کندن از پیکرِ داخلِ گودال بود!
زینب هر نفر را که بر مرکب نشاند بیدرنگ صورتش را سمت گودال برگرداند، یک نظر سمت برادر انداخت و بعد کارش را ادامه داد...
با احتسابِ عددِ زنها و بچهها، زینب چیزی حدود هشتاد بار نگاهش را سمت گودال چرخانده بود و هر بار بخشی از جانش کاسته بود...
آنقدر این دل کندن بر زینب گران آمده بود که وقتی کاروان را حرکت دادند یکباره زینب خودش را داخل گودال انداخته بود و هراسان نیزه شکستهها را کنار زده بود و سمت آن صدای آشنا که میگفت: "اُخیَّ اِلیَّ اِلیَّ" شتاب گرفته بود...
از یک جایی به بعد زینب دیگر نه صدایی شنیده بود و نه چشمهایشش چیزی دیده بود و نه حتی بدنش ضرب شلاقها را حس کرده بود، زینب خودش را روی پیکر برادر انداخته بود و انگار که دنیا همانجا تمام شده بود، هر چه زینب را میزدند زینب از پیکر جدا نمیشد، ضرب شلاقها درد داشت اما برای زینب از درد دل کندن از حسین بیشتر نبود...
اگر اباعبدالله دنیای بعد از خودش را به زینب نسپرده بود زینب هرگز از گودال بیرون نمیرفت، آنقدر همانجا میماند و آنقدر شلاق میخورد تا جان بدهد....
لیک، زینب باید خودش را از گودال میکَند، همهی آن هشتاد زن و بچه، جانشان به بودنِ زینب بند بود و این سختترین چیزی بود که به زینب سپرده بود...
زینب باید میرفت وگرنه دنیا همانجا توی گودال برای همیشه تمام میشد....
✍ملیحه سادات مهدوی
آدرسِ خریدِ کتاب #من_اگر_روضهخوان_بودم با تخفیف:
https://ketabejamkaran.ir/148686
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
شراب و ابریشم...
. همه خادمالرضاییم💚 امام رضاییهای مجلس کجا نشستن؟ جهت تأمین هزینهی اطعام زائران رضوی، مدد برسونی
.
بِچّای قدیمیِ کانال، ایشالا انتظار ندارید که من یازده محرم بیام چالشِ واریز راه بندازم و کدبازها رو بکشم وسط و ماتریکس و این بساطا؟
اون کارام واسه محرم نیست حضرت عباسی.
پس خودتون با وقار و متین و آروم هر چی کرمتونه واریز کنید.
اجرتون با خانوم زینب کبری.
کدهای پیشنهادی من واسه واریز یه تعدادش اینجاست.
کد تازه هم خواستید من پیشنهادم بازم همون واریزیای هشت هشتیه به نیتِ هشتِ مقدسمون💚
6037998170738750کار زائرای امام رضا جان هیچ وقت رو زمین نمیمونه چه ما همراهی کنیم چه همراه نشیم این کار انجام میگیره، پس چرا خودمونو قاطیِ بساطِ امام رضا جان نکنیم؟ .