1_12574685657.mp3
8.93M
با اینکه حتی یک کلمه ترکی نمیفهمم ولی با روضههای ترکی گریه میکنم!
.
به خاطر حقی که به گردن هم داریم.
به عنوان همسایههای مجازی
دعا کنیم همدیگرو...
خیلی التماس دعا دارم ازتون...
.
.
ولی بنظر من واقعا سنگینترین روضهی امشب، همون سؤالِ حضرت زینبه...
چقدر میشه رو اصحابت حساب کرد حسین جان؟
این حرف کلِ روضههای عالم رو تو خودش داره!
اینکه حضرت زینب تردید به دلشون افتاده، دقیقا یعنی آدمهایی که قبل از این به چشم دیده، بیشترشون نامرد از آب دراومدن!
و این خیلی تلخه!
اینکه حضرت دیده آدمای دور و برِ باباش امیرالمؤمنین نامردی کردن باهاش، آدمای دور و برِ داداش مجتباشم نامردی کردن باهاش و از همه بدتر اینکه مردم مدینه نامردی رو در حق مادرش زهرا، تموم کردن!
خب حق داشته که شب عاشورا از برادر بپرسه اصحابت چقدری مَردَن داداش؟!
ای تمام داراییهای ما به فدای زینب، خاک عالَم بر سر ما بخاطرِ اون تردیدی که افتاده به دل زینب😭
✍ملیحه سادات مهدوی
#مهدوی
@sharaboabrisham
.
.
حتما اینو شنیدید که علامه امینی شب عاشورا برای امام زمان صدقه کنار میگذاشتند و میگفتند امشب قلب آن حضرت در فشار است...
صدقه و صلوات برای سلامتی و فرج آقا فراموش نشه
التماس دعا
.
.
■ اَعظَمَ اللّهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ عَلیهِ السّلامُ ، وَ جَعَلَنا وَ ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیّهِ الاِمامِ المَهدِیِّ مِن الِ مُحَمَّدِِ عَلَیهِمُ السّلامُ ■
.
.
آه زینب...
دنیا از طلوع امروز تا قیامِ قیامت به تو سپرده شد بانو...
.
.
از اولین تیری که از سپاهِ ابنسعد، سمتِ سپاهِ اباعبدالله آمد و شد اعلانِ رسمیِ جنگ...
زینب عهدهدارِ عالَم شد!
.
.
حالا زینب باید هوای همه را داشته باشد!
هوای زنها
هوای طفلها
هوای بنیهاشمیها
هوای حسین
هوای حسین
هوای حسین...
هوای تمامِ دنیا....
.
.
هر بار صدای محمود کریمی میپیچه تو بلندگو که میگه: عمهی سادات، قلبم با تمامِ اجزائش فرو میریزه...
آه عمه...
.
.
لاحولی... تکبیری... موجی از ملکوت صدایت... جسته و گریخته میان چِکاچِک شمشیرها به گوش میرسد...
و دلِ خیمهگاه به شنیدن همین طنین، خوش است...
بابا هنوز زنده است...
رزمِ تن به لشکر، توان از تو میگیرد،
لحظهای توقف میکنی تا نفس تازه کنی،
که ناگاه سنگی بر پیشانیات مینشیند...
سنگ، کسوف میکند! چهرهات غرقِ خون میشود.
درنگ میکنی تا خون از چهره بگیری که یکباره تیر سه شعبهی آغشته به زهری روشنیِ سینهات را نشانه میرود...
بِسم الله و بالله عَلی ملّة رَسول الله...
سر به آسمان بلند میکنی و خدا را شاهد میگیری بر ستمپیشگی قومی که تو را میکشند تویی که پسرِ دخترِ پیامبری جز تو روی زمین نیست!
ثمَّ أخَذَ السّهم فأخرَجه مِن وَراءِ ظَهره فأنبعثَ الدّمُ کأنّه میزاب!
خون از تنت سرازیر میشود...
ضعف، تمام وجودت را میگیرد...
میانِ برق شمشیر و ضرب نیزهها تو هنوز در پِیِ دستگیری از این نانجیبانی:
باز موعظهشان میکنی و میترسانیشان از اینکه قیامت در حالیکه خون تو بر گردنشان باشد در پیشگاه خدا حاضر شوند...
از خودت میگویی
و از اینکه فرزند بهترین خلق خدایی...
لشکر اما هلهله میکند تا صدای هدایت تو را نشنود..
ضعف و ناتوانی بر تار و پود جانت ریشه دوانده...
جنگ ِنا برابر توان از تو گرفته...
وَ صاحَ شمر بأصحابه ما تنتظرون بالرّجل؟
شمر بر لشکر فریاد میزند چرا کار را یکسره نمیکنند؟!
لشکر دیگربار بر تو هجوم میآورد...
زرعه چنان ضربهای بر دوشت میزند که...
وَ کانَ قد أعیی فَجعلَ یَنوءُ وَ یکُبُْ
توانی دیگر برایت نمیمانَد...
از زمین بلند میشوی و باز میافتی...
سنان پیش میآید:
فَطعنه سنان فی تَرقُوَته. ثمَّ انتزعَ الرّمحَ فَطعَنه فی بَوانی صَدره ثمّ رَماه سنان ایضا بِسهم فوقع السّهمُ فی نحره...
چگونه شد که آسمان بر زمین نیفتاد؟!
چطور شد که کوهها از جا کنده نشد؟!
چگونه دشت زیر و رو نشد؟!
بر زمین افتادی... باز برخاستی... باز بر زمین افتادی ... باز برخاستی...
محاسن را به خونِ سر و رو خضاب کردی...
هکذا ألقی الله مُخضّباً بِدمی مَغصوباً علیّ حقی...
و خواستی خدا را در حالی ملاقات کنی که سر و رویت خضاب باشد از خون...
شیبٌ خَضیب... خدٌّ تریب...
گرگها دورهات کردند...
تکه تکه روی زمین افتاده بودی...
اما هنوز از تو ترس داشتند...
هنوز نفسهایت یاد حیدر را زنده میکرد...
ترس و بغض...
فقال عمربن سعد: أنزَل وَیحَک إلی الحسین فأرحَه...
عمر سعد فریاد زد وای بر شما کارش را تمام کنید...
فَضرَبه بالسّیف فی حلقه الشّریف و هو یقول: و الله إنّی لأجتزُّ رأسکَ وَ أعلَم أنّک إبن رسول الله وَ خَیرُ الناس أباً وَ اُمّاً
نانجیبی پیش آمد...
شمشیر را بالا برد...
و نعره میزد به خدا میکشمت و میدانم تو فرزند رسول خدایی و پدر و مادرت بهترین خلقند!
.
.
یکباره...
قیامت به پاشد...
آسمان سیاه شد...
زمین سخت لرزید...
دشت سرخ شد...
هلهله برپا شد...
صدای لشکر به تکبیر بلند شد...
.
پسرِ پیغمبری به دست امتش ذبح شد......
.
حالا باید اسبها را نعل تازه بزنند...
.
آه حسین...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
نگارش یافته با استناد به ارشاد شیخ مفید و لهوف سیدبن طاووس
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خیال میکنم توی پیدا شدنِ این انگشترها سِرّی هست!
انگار بعد از آن انگشتری که توی گودال گم شد و زینب هر چه که گشت پیدایش نکرد و آخرش هم دلواپس و چشم به راه از گودال بیرون رفت، انگشترهای تمامِ شهیدهای عالَم شرمندهی زینب شدند و پیشِ خودشان عهد بستند بعد از هر شهیدی اولین چیزی باشند که پیدا میشوند!
انگار انگشترها میخواهند هر طور که هست از خجالت زینب دربیایند، هر جور شده کمی از بارِ دلواپسیاش بردارند!
بعد از آن انگشتری که بین گرد و غبارِ بلند شده وسطِ گودی قتلگاه به غارت رفت، و دلِ زینب برای همیشه پیشش ماند، انگشترها با خودشان قرار کردند حتی اگر شهیدشان سوخت و پیکری نداشت، آنها بمانند و وسط قتلگاه پیدا شوند، اینجوری شاید دنیا کمی از خجالت زینب درآمد...
✍ملیحه سادات مهدوی
فیلم: انگشتر شهید جمهور.
اگه خاطرتون باشه انگشتر سردار هم پیدا شد.
هر دو پیکرهاشون سوخت ولی انگشترهاشون موند!
تقدیم به روح بلند سردار عزیزمون و شهیدجمهور نازنینمون #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
هدایت شده از شراب و ابریشم...
.
حوالیِ همین ساعتها بود که طنین اذانِ اکبر روی دشت ریخت...
عمه وَ إنْ یَکاد خواند و حسین لاحول و لاقوة الا بالله...
دشت به سیمای اکبر تکبیر گفت و آسمان به تحریرِ صدایش تحسین...
.
.
غلط اگر نکنم، شورچَشمهای لشکر یزید، در همین اذان، اکبر را نظر زدند... 💔
.
✍ملیحه سادات مهدوی
اذان ظهر عاشورا 🖤
■ اَعظَمَ اللّهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ عَلیهِ السّلامُ ، وَ جَعَلَنا وَ ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیّهِ الاِمامِ المَهدِیِّ مِن الِ مُحَمَّدِِ عَلَیهِمُ السّلامُ ■
غمت شبیه ندارد، ای شبیهِ پیامبر!
@sharaboabrisham
.
بنظر من غیر از آیتاله حکیم، کمتر کسی تونسته حقِ مقتل رو ادا کنه و اونجور که باید مقتل بخونه...
ظهر عاشورا وقتِ تماشای مقتلخوانیِ آیتاله حکیمه.
از اینجا ببینید:
https://www.aparat.com/v/eunp5
.
هدایت شده از آیت الله فاطمی نیا (رحمت الله عليه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و أَسْرَعَ فَرَسُک َ شارِداً ، إِلى خِیامِک َ قاصِداً
و ذو الجناح به سمت خیمه گاه شتافت...
ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته ای
مگر اینگونه که ماتی! تو شه انداخته ای
#عاشورا
@fateminia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز هم روزِ دهم ساعت سه، ساعت سَر
ساعت وقت ملاقات سری با مادر
ساعت رفتن جان از بدن یک خواهر
چون خداحافظی پیرهنی با پیکر
ساعت سینه مولا شده سنگین ناگاه
ریخت عبدلله از آغوش اباعبدالله
ساعت غارت خیمه شده آماده شوید
دین ندارید شما، لااقل آزاده شوید
بکشیدش سپس آماده منظور شوید
او نَفَس می کشد از اهل حرم دور شوید
شعر و اجرا:
عالیجنابِ شاعرها سید حمیدرضا برقعی
کربلای معلا_ ورودی حرم مطهر
@sharaboabrisham
.
یکباره دشت لرزید...
و صدایی مهیب سمت خیمهگاه شدت گرفت...
کوبیده شدن سم اسبان بر سینهی دشت، آمیخته با نعره و هلهله و فریاد...
لشکر، قصد حرم کرده بود!
و تو هراسناک، سوی خیمهی زینالعابدین شتاب گرفتی
پرده را بالا زدی و با اضطراب پرسیدی: چه کنیم؟!
سجاد اضطراب نگاهت را به یک کلام پاسخ گفت:
علَیکنَّ بِالفَرار...
و اهل حرم با اشارت تو از خیمهگاه بیرون ریختند...
هر کدام به سمت و سویی...
شیههی اسبها، نعره و فریاد حرامیها، آتش و غارت...
حرم، خیمه به خیمه زیر آتش و سم اسبان میسوخت...
و رعب و وحشت بر دل کودکان میریخت...
.
.
.
غارت خیمهگاه که آرام گرفت تو ماندی و حرمی سوخته و اهلبیتی پراکنده!
پیش از آتش ریختن بر سر خیمهها، فقط قتلگاه، سرخ بود!
اما حالا دشت به گلزار شبیهتر شده بود!
دشت پر شده بود از پارههای تن رسول خدا...!
بچهها از شدت ترس با تمام توانشان گریخته بودند و فقط خدا میدانست راه به کجا بردهاند!
تمامِ دشت را از پِیِ طفلان زیر پا گذاشتی...
چقدر دشت وسیع شده بود...
چقدر آمار بچهها کم شده بود...
بچهها را یک به یک پیدا کردی...
از کنار بوتههای خار...
از گوشهی چادرهای سوخته...
از نزدیکیهای قتلگاه...
از سمتِ مدینه...
از سویِ نجف...
از زیر سمِ اسبان...
از گوشه و کنار دشتی به وسعت ِدرد...
طفلانی مجروح و مضطرب با جگرهایی خون شده از وحشت...
کاش مصیبت به همینجا ختم میشد...
اما اینجا تازه آغاز مصیبت بود..
تازه آغاز اسارت...
حالا تو مانده بودی و یک کاروان اسیر...
اشتران برهنه و بی جهاز...
آفتاب داغ مسیر...
گرسنگی و تشنگی طفلان...
تازیانه و شلاق و غل و زنجیر...
کوچه به کوچه هلهله و شادی مردمان...
ترس و اضطراب و بیپناهی طفلان...
آه، عمه...
✍ملیحه سادات مهدوی
#عصرعاشورا
ساعتیپسازساعتِسه...
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
هدایت شده از شراب و ابریشم...
.
چقدر دشت، وسیع شده بود
چقدر، آمار بچه ها کم شده بود...
.
.
آه، عمه جان...
@sharaboabrisham