پرسید مگر از پدرم نشنیدید که فرمود من سرور زنان بهشتم؟
جواب داد شنیدم.
ادامه داد مگر پدرم نفرمود فاطمه، صدیقه است؟
گفت شنیدم.
استدلال آخرش را کرد: مگر میشود صدیقه دروغ بگوید؟ من میگویم فدک مال من است...
جواب داد: بله دروغ میگویی
یک پَستِ رذل توی صورتِ مادرِ ما نگاه کرده و گفته دروغ میگویی
ولله ما نمیفهمیم وگرنه فقط برای همین اهانت باید میمردیم، به اهانتهای دیگرش نیاز نبود،
همین حرفش باید ما را از غصه میکشت و دق میداد😭
ما نمیفهمیم
که اگر درک میکردیم فاطمه کیست با همین یک حرف جان میدادیم😭
آن رذلِ وحشی، به زهرای اطهر به صدیقهی کبری گفته دروغ میگویی😭😭
آه زهرا زهرا زهرا زهرا...
#فدک
✍ملیحه سادات مهدوی
تصویری که گذاشتم یک بُرِش از این روضه است.
یا زهرا 💔
@sharaboabrisham
.
شراب و ابریشم...
. چهل مردِ عرب، مردِ بلند، مردِ بدمنظر، مردِ وحشی، مردِ عصبیمزاج، مرد کینهای، ریختند پشت در به عرب
☝️اینجا نوشته بودم: "خانوم ترسیده بود؛ من میگویم محسن از ترس از دست رفته، آن لگد برای شکستنِ پهلو بوده وگرنه بچه قبلش از وحشت از دست رفته بود!"
درست گفتم بچه قبلش از وحشت از دست رفته بود، ولی آن لگد برای شکستن پهلو نبود،
آن لگد برای کشتن مادر بود!
امروز که داشتم روضه گوش میدادم و توی احوالات روضه غرق بودم، یکمرتبه به قلبم خطور کرد: بچه از وحشت از دست رفته بود، آن لگد برای کشتنِ مادرِ بچه بود.😭😭
یا زهرا یا زهرا یا زهرا یا زهرا
.
با ضربِ لگد کشتن زهراتو علی جان
.
آن میوهای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار
#سیدحمیدرضابرقعی
در حال آماده کردن خونه برای روضهی خونگی💚 (اینا روی میزه از بالا عکس گرفتم)
یک ایده میدم بهتون برای روضههای دخترونه، محفل نوجوونا
برای پذیرایی انار تهیه کنید، بعد این بیت شعر رو بنویسید و با یه نخِ چتایی بهش وصل کنید و تو محفل به دخترا هدیه بدید.
بعدا انشاالله بهتون میگم سخنرانتون چی بگه و مداحتون چی بخونه، تا انار اثرش رو بذاره...
@sharaboabrisham
.
.
ولی جمهوری اسلامی اگه نبود، هیچ کدوم از این روضهها و مجلس گرفتنها هم نبود.
ما در سایهی امنیتِ حاصل از انقلابِ خمینی، روضهدارِ حضرت زهرا شدیم.
اثبات این صحبتم استدلال خاصی نمیخواد، نگاه کنید روی کرهی زمین جز ایران جانِ ما، کجا اینطور مجلس برپاست؟!
@sharaboabrisham
.
.
کمک به جبههی مقاومت چهرهی جدیدی از من ساخته که قبل از این اصلا در من وجود نداشته.
من قبلا بسیاری از کارها رو بدون دریافت حقالزحمه انجام میدادم و یا حتی اگه با حقالزحمه بود و طرف پولم رو نمیداد خجالت میکشیدم بگم پول ما رو بده و یا اگه پول کمی میداد، روم نمیشد بگم این پول کمه.
ولی این مدت حتی برای کوچکترین کارها حقالزحمه گرفتم؛ جاهایی که حقالزحمه رو نداده بودن به راحتی پیام دادم و گفتم حقالزحمه رو بدید، و حتی یک جایی که حقالزحمه کم داده بود گفتم این مبلغ کمه و مقدار دیگهای گرفتم و البته که تمام این حقالزحمهها رو بدون حتی یک ریال کم و کاست برای جبههی مقاومت واریز کردم.
جبههی مقاومت به من این جسارت رو داد که به راحتی به آدمها بگم من برای این کار زحمت کشیدم و شما موظفید حقالزحمهی من رو بدید، چیزی که واقعا پیش از این از به زبون آوردنش خجالت میکشیدم!
ولی در کل کاش این فرهنگ بین ایرانیها بود که بدونند یک فرد اگه مهارتی داره، برای اون مهارت زحمت کشیده و اگه از مهارتش خدمتی دریافت میکنند باید حقالزحمهاش رو پرداخت کنند و فکر نکنند که مهارتهای مردم، ایستگاه صلواتیه!
.
.
من اگر روضهخوان بودم، یک روضه از فاطمیهام را میگذاشتم برای یک نیمهشبی بعد از روزِ شهادت.
آدمها را دعوت میکردم ساعت از یکِ بامداد که گذشت، در فلان مسجد شهر که درست وسط خانههای مردم است جمع شوند!
مستمعهای من به این سَبک روضهخوانیها عادت دارند، از من روضه در بیابان و روضه در سحرگاه سراغ دارند، دعوت برای روضهی بعد از نیمهشب در مسجدِ قاطیِ خانههای شهر، خیلی عجیب نیست!
میگفتم نصف شبی بیایند دور هم برای مصیبتِ مولای عالَم کمی جان بدهیم!
حالا هر تعداد که آمدند! اصلا مگر مهم است که مستمع چند نفر باشد؟ مهم این است که روضهخوان بتواند آن لحظههای سهمگین را برای آدمها به تصویر بکشد.
نیمهشب که آدمهای سر در شال و کلاه فرو برده، یک به یک از گوشهکنار پیدایشان شد و جلوی مسجد جمع شدند، با اشاره دعوت به سکوتشان میکردم و میگفتم صدا از کسی درنیاید!
یک جوری قدم بردارند که صدای پایشان را کسی نشنود.
بعد آرام درِ مسجد را باز میکردم و همانطور با اشارههای مسکوت میآوردمشان توی مسجد.
داخل مسجد که میشدیم بیهیچ مقدمهای مینشستم کف زمین و میگفتم خاک عالم به سرم، شبها حوالیِ این ساعتها که میشده، علی بچهها را بیسر و صدا بلند میکرده و میبرده بالای مزار فاطمه!
حالا مزار کجا بوده کسی خبر ندارد، اما هر جای مدینه که بوده، چه داخل خانهی مولا و چه در بقیع، و چه هر جای دیگر؛ بچهها باید همینقدر بیصدا میرفتند، هیچ کس نباید از محل دفن بو میبرد!
اینها را میگفتم و بعد نفس عمیقی میکشیدم و ادامه میدادم: عزیز از دستدادهها نصفِ تسکینشان به بلند گریه کردنها و شب و روز سرِ قبر حاضر شدنهاست، نصف دیگرش به تسلیتها و همدردیهای در و همسایه.
این را میگفتم و اجازه میدادم حلقهی اشکی که از لحظهی ورودِ به مسجد در چشمم نشسته بود، قطره شود و غلت بخورد روی صورتم.
آن چند نفری که برای روضهی نیمهشب آمدهاند خودشان آنقدر کنایهفهم هستند که بدانند قرار است چه بگویم، شانهها که به گریه لرزید میگفتم یتیمهای زهرا با چی قرار بود تسکین بگیرند؟ نه میشد راحت صدا به گریه بلند کنند، نه میشد هر ساعتی که دلتنگی امانشان را برید راحت خودشان را به مزار مادر برسانند و نه حتی میشد به تسکین در و همسایه دلخوش کنند.
بعد حِینِ گفتن این حرفها اشکهایم را که سرازیر شده بود با آستین پاک میکردم و میگفتم: بمیرم که بچههای زهرا آستین به دهان گریه میکردند...
و اجازه میدادم هقهق گریهها صحن مسجد را پر کند، بعد فوری میگفتم هیس هیس، همسایهها بیدار نشوند، بعد با دست میزدم روی پیشانیام و میگفتم: لابد این را مولای مظلوم ما میگفته؛ هیس همسایهها بیدار نشوند...خانهها چِفتِ هم بوده؛ شبیهِ همین مسجد و خانههای دورَش؛
صدا اگر از بچهها بلند میشده همسایهها خبردار میشدند.
وای همسایهها؛ همسایهها...
همسایههایی که درِ خانههایشان را بستند که زهرا دست از سرشان بردارد و انقدر هِی نیاید پشت در و صدا بزند مگر شما در غدیر حاضر نبودید؟ بعد با چشمهای سوخته از اشکی که از شگفتی و خشم و اندوه لبریز شده نگاهِ مستمعها میکردم و صدا میزدم کی باورش میشود یک روزی در این دنیا مردم درِ خانههایشان را بستهاند و زهرا هر چه در زده جواب ندادهاند و محکم میزدم توی صورتم: وای همسایهها؛ همسایهها...
همسایههایی که درختی که زهرای داغدیده زیر سایهاش مینشست و برای پدرش گریه میکرد را قطع کردند...
این را که میگفتم شبیهِ همهی روضههای دیگرم یکمرتبه اختیار اشکهایم از دستم خارج میشد و دو دستی میزدم توی صورتم: حتی سایهی یک درخت را به مادرِ ما روا نداشتند. اینجا دیگر میگذاشتم سکوت نیمهشب به گریههای بلند مستمعانم شکسته شود... بعد از وسط هقهقِ مستمعها صدا میزدم: ای علی علی علی علی از تو مظلومتر عالَم به خودش ندید، علی باید هم داغِ چون فاطمهای را به دل میکشید، هم خاطرهی آن حادثهها را، هم باید یتیمهای فاطمه را به دوش میکشید، هم نانِ همین همسایهها را، وای همسایهها همسایهها
بعد میگفتم روضهی نیمهشبِ من روضهی نامردیِ همسایههاست!
همسایههای مسجد؛ همسایههای زهرا، همسایههای علی
ای علی علی علی
علی قرار بود یک عمر بعد از فاطمه با این همسایهها چشم به چشم شود. شاید این از همه جانکاهتر باشد که مردِ داغدیدهی عالَم باید باقیِ عمرش را وسطِ قاتلهای همسرش طِی میکرد؛ ای علی علی علی
اینها را میگفتم و اجازه میدادم مستمعها با ذکر علی دمبگیرند و اشکها و فریادهایشان را بیدلهره از همسایهها بیرون بریزند بعد یک جمله میگفتم و روضه را تمام میکردم: علی دلش برای فاطمه خیلی تنگ میشده؛ خدا علی را به ابتلایی سختتر از داغ فاطمه نَیازموده
ای به قربانِ دلِ تنگت علی علی علی...
و مستمع را رها میکردم تا با گریههای بلند در داغِ علی شریک شود
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
.
شراب و ابریشم...
دیروز روضهای که دعوت بودم برای سخنرانی، با خودم از این سربندای عروسکی بردم و آخر جلسه به بچههایی ک
با همین سربندهای عروسکی، حدود ششصد هزار تومن برای جبههی مقاومت جمع شد!
با همون هجده هزار تومنیهایی که به نامِ مادر واریز کردید.
من به برکت نام صدیقهی کبری باور دارم.
الحمدلله رب العالمین
.
امروز کتاب من در روضهی خانگیِ رفیقم توزیع میشود.
همان روزهای اولی که فروش کتاب را به نفع مقاومت کلید زدم، عقیله جانم ۷۲ جلد خرید و امروز با یک نوشته روی صفحهی اول کتاب، بعد از چهارده روز توسل و اشک و روضه برای مادر، کتاب را به مهمانهایش میدهد که ببرند و بعد دست به دست بچرخد و خانه به خانه یادِ زینب را روشن کند...
راستی بلطف خدا کتاب به چاپ سوم رسید!
چاپ اول رفت برای اربعین و هدیه به زائران اباعبدالله
چاپ دوم فدای حزبالله شد
و حالا چاپ سوم منتظر است تا ببیند زینب کبری برایش چه سرنوشتی رقم میزند...
الحمدلله رب العالمین 💚
.
شراب و ابریشم...
با این عکس ارسالی از اعضای خوب کانال، بریم برای چاپ دوم کتاب... #من_اگر_روضهخوان_بودم الحمدلله رب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این نقاشی زیبا که با دستان هنرمند یکی از گلدخترای نوجوونمون به اسم سمیرا خانوم صدوقی از روی جلد کتاب #من_اگر_روضهخوان_بودم خَلق شده، بریم به استقبال چاپ سوم کتاب:
💚
.
هدایت شده از علیرضا زادبر
با سقوط سوریه شرایط برای حزب الله لبنان مانند حماس در غزه خواهد شد و به باریکه ای در محاصر تبدیل میشود که تجهیز آن دیگر مانند گذشته نخواهد بود.
اسرائیل اگر خیالش از تجهیز حزب الله با سقوط اسد آسوده شود بر سر آتش بس نخواهد ایستاد.
https://eitaa.com/Politicalhistory
هدایت شده از وحید یامین پور
اگر این خبر تایید شود که هواپیمای بشار اسد هنگام ترک دمشق توسط اسرائیل هدف قرار گرفته، داستان این انقلاب شوم ترکی-صهیونی کامل میشود.
➕️ @yaminpour
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
اعتماد به پرچمدار_1.mp3
7.43M
اگر دلآشوب وقایع اخیر عالماید، و احساس کلافگی و نگرانی میکنید، گوش بسپارید به این کلمههای استاد عزیز تا ببینید کجای جهانیم و چه باید بکنیم.