eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
383 ویدیو
7 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
. واریزی‌های ۷۲ تومنی زیاد شد. خدا قبول کنه از همه‌تون. الهی که دنیا و آخرتتون روشن باشه به نورِ ۷۲ تن بیاین چند تا کدِ جدید بدم بهتون با هر کدوم حالتون بهتره همونو واریز کنید. مثلا من خودم عاشق حبیب‌بن‌مظاهرم می‌تونید ۹۰ بزنید به نیت ۹۰ سالگیِ حبیب، پیرمردِ عاقبت‌بخیر کربلا یا مثلا ۶۹ عددِ ابجد اسم خانوم زینب یا ۶۱۰۱۱۰ به نیت ۶۱/۰۱/۱۰ تاریخ عاشورای ۶۱ ۸۰ به نیت اهل حرم که ۸۰ زن و بچه بودن یا مثلا به نیتِ عموی مَه‌جبینِ کربلا عددِ ۱۳۳ یا به نیتِ جوونِ رعنای اباعبدالله ۱۸۲۵ چون سِنِ شریفش بین ۱۸ تا ۲۵ ذکر شده... خلاصه هر جور که دلتون بیشتر صفا می‌گیره با امام رضا جان سرِ برات کربلا معامله کنید، مدد برسونید کارِ زائراشو راه بندازیم
6037998170738750
اجرتون با عمویِ پهلوونِ حرم... .
. همه خادم‌الرضاییم💚 امام رضایی‌های مجلس کجا نشستن؟ جهت تأمین هزینه‌ی اطعام زائران رضوی، مدد برسونید:
6037998170738750
توضیحات کاملتر اینجاست. .
. صبح عمرسعد گفته بود کشته‌ها را جمع کنند. یک پُشته لاشه روی هم جمع شد. عمر جلو ایستاد و دیگران به او اقامه کردند، نماز میت و بعد هم سایر آداب و مناسکِ مربوط به تدفین انجام شد و کشته‌های لشکر یزید دفن شدند و پیکر شهدا همانطور رها باقی ماند. بعد شترهای بی جهاز آوردند تا اسیرهایی که از قبیله‌ی پیغمبر گرفته بودند بر آنها سوار شوند. اسیرها حدود هشتاد زن و بچه‌ی لطمه خورده و مصیبت‌‌زده بودند. اینها تا آن موقع روی شتر بی‌جهاز ننشسته بودند، تا آن وقت بدونِ کمک مَردهایشان سوار مرکب نشده بودند، تا آن روز جلوی چشمِ دهها حرامی از کولِ شتر بالا نرفته بودند. حالا همه‌ی این تجربه‌نکرده‌ها را باید در کمتر از ساعتی می‌چشیدند، فرصت نبود متحیر بایستند و تماشا کنند که اگر اینطور می‌شد به ضرب شلاق پاسخ می‌گرفتند‌! و خب اینجا باز این زینب است که باید این همه را به جان بخرد. باید در مهلتِ تعیین شده از جانب ابن‌سعد، زنها و بچه‌ها را روی شترها بنشاند. باید مراقبت کند آن بانوی باردارِ حرم آسیب نبیند، آن دخترکانِ خردسالِ حرم از وحشت قالب تهی نکنند، آن مه‌رویانِ همیشه در پرده از شرم جان ندهند، آن نازپرورده‌های شترِ بی‌محمل‌ندیده از بالا زمین نیفتند... باید نفر به نفرشان را تسکین بدهد، در آغوش بکشد، ببوسد و دلداریشان بدهد و کمک کند بر مرکب بنشینند و حواسش باشد که اگر شلاقی حواله شد خودش را سپر کند، خودش را بی‌هوا جلوی تمام کتک‌ها بیندازد که یک وقت کسی بی‌هوا کتک نخورد! و همه‌ی اینها را تند و بی‌وقفه به انجام برساند که مبادا طولانی شدنِ کار بهانه دست آن نامردها بدهد و باز هتاکی کنند... اما سختیِ کار اینها نبود. حتی تشنگیِ جانکاهی که به جانش نشسته بود، هم نبود. زینب از عهده‌ی همه‌ی اینها برآمده بود. چیزی که داشت جان زینب را می‌گرفت، دل کندن از پیکرِ داخلِ گودال بود! زینب هر نفر را که بر مرکب نشاند بی‌درنگ صورتش را سمت گودال برگرداند، یک نظر سمت برادر انداخت و بعد کارش را ادامه داد... با احتسابِ عددِ زن‌ها و بچه‌ها، زینب چیزی حدود هشتاد بار نگاهش را سمت گودال چرخانده بود و هر بار بخشی از جانش کاسته بود... آنقدر این دل کندن بر زینب گران آمده بود که وقتی کاروان را حرکت دادند یکباره زینب خودش را داخل گودال انداخته بود و هراسان نیزه شکسته‌ها را کنار زده بود و سمت آن صدای آشنا که می‌گفت: "اُخیَّ اِلیَّ اِلیَّ" شتاب گرفته بود... از یک جایی به بعد زینب دیگر نه صدایی شنیده بود و نه چشمهایشش چیزی دیده بود و نه حتی بدنش ضرب شلاق‌ها را حس کرده بود، زینب خودش را روی پیکر برادر انداخته بود و انگار که دنیا همانجا تمام شده بود، هر چه زینب را می‌زدند زینب از پیکر جدا نمی‌شد، ضرب شلاق‌ها درد داشت اما برای زینب از درد دل کندن از حسین بیشتر نبود... اگر اباعبدالله دنیای بعد از خودش را به زینب نسپرده بود زینب هرگز از گودال بیرون نمی‌رفت، آنقدر همانجا می‌ماند و آنقدر شلاق می‌خورد تا جان بدهد.... لیک، زینب باید خودش را از گودال می‌کَند، همه‌ی آن هشتاد زن و بچه، جانشان به بودنِ زینب بند بود و این سخت‌ترین چیزی بود که به زینب سپرده بود... زینب باید می‌رفت وگرنه دنیا همانجا توی گودال برای همیشه تمام می‌شد.... ✍ملیحه سادات مهدوی آدرسِ خریدِ کتاب با تخفیف: https://ketabejamkaran.ir/148686 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ‌.
. بِچّای قدیمیِ کانال، ایشالا انتظار ندارید که من یازده محرم بیام چالشِ واریز راه بندازم و کدبازها رو بکشم وسط و ماتریکس و این بساطا؟ اون کارام واسه محرم نیست حضرت عباسی. پس خودتون با وقار و متین و آروم هر چی کرمتونه واریز کنید. اجرتون با خانوم زینب کبری. کدهای پیشنهادی من واسه واریز یه تعدادش اینجاست. کد تازه هم خواستید من پیشنهادم بازم همون واریزیای هشت هشتیه به نیتِ هشتِ مقدسمون💚
6037998170738750
کار زائرای امام رضا جان هیچ وقت رو زمین نمی‌مونه چه ما همراهی کنیم چه همراه نشیم این کار انجام میگیره، پس چرا خودمونو قاطیِ بساطِ امام رضا جان نکنیم؟ .
سه بار دورِ هفتاد و دو تاتون بگردم، بار آخر برم و دیگه برنگردم💚 همه خادم‌الرضاییم خدمت به زائر امام رضا جان فخر ماست. کمک به تأمین هزینه‌ی اطعام زائرانِ چهار محالی که یه تعدادشون زائراولی هستن یه تعدادشونم بیشتر از بیست ساله که خوشگلیای حرم رو از نزدیک ندیدن و یه دلِ سیر تو هوای ضریح نفس نکشیدن
6037998170738750
. شبِ شهادتی نیت کنید به نیابت از چهارمین امام و عمه‌ی بزرگوارش و اهلِ حرم اباعبدالله که امشب اولین شب اسارت رو از سر می‌گذرونن، هر چی کرمتونه واریز کنید، الهی که تذکره‌ی اربعینتون رو امضا کنه امام رضا جانم که برات کربلا دست خودشه فقط... .
. چند نفر پیام دادین گفتید نتونستید به اون کارت بزنید. آپ معمولا از این ادابازیا درمیاره. به اون یکی کارت نشد به این بزنید:
6037997290421321
هر دو کارت بنام خودمه . اجرتون با عموی مَه‌جبینِ حرم💚 .
. سلام و احترام خدمت همه‌ی عزیزان اعضای قدیمیِ کانال بنده رو می‌شناسن... تعدادی اعضا به برکتِ نامِ اباعبدالله و با روضه‌های این ایام به جمع ما و محفلِ ذکرِ مصیبتِ ارباب اضافه شدن... خوش‌آمد می‌گم خدمت همه‌ی عزیزان، هر کس که بواسطه‌ی نام اباعبدالله وارد این کانال شده روی چشم ما جا داره. با توجه به اینکه الان مشغول جمع کردن کمک برای تأمین هزینه‌ی اطعام زائران رضوی هستم لازم دیدم خدمت دوستانی که تازه وارد کانال شدند توضیحاتی ارائه بدم. بنده ملیحه سادات مهدوی شهری هستم، مدرس دانشگاه، شاعر، نویسنده و سخنران و مربیِ تربیتی نوجوان. مؤسسه‌ی شراب و ابریشم یک مؤسسه‌ی هنری_دینی هست که در سراسر کشور فعالیتهای فرهنگی_تربیتی داره، هم بصورت مجازی و هم بصورت حضوری. فعالیتهای حضوری گاهی با حضور شخص خودم انجام می‌شه و گاهی هم با حضور نیروهامون در شهرهای مختلف. از جمله فعالیتهایی که توی این کانال گزارش اندکی ازش ارائه دادم می‌تونم به اعتکاف دانش‌آموزی در شهر بهبهان اشاره کنم و یا اطعام غدیریه‌مون با مشارکت برنامه‌ی سمت خدا شبکه‌ی سه‌ی سیما... بلطف خدا و به مدد اهل‌بیت تا امروز تونستیم در این مؤسسه‌ و با کمک خیرین بزرگواری که همیشه همراه ما هستند بالغ بر پانصد ملیون تومان وامِ قرض‌الحسنه به هموطنان عزیزمون اعطا کنیم، برنامه‌های فرهنگی مختلفی رو در سراسر کشور شکل بدیم و در مواردی به کمک هموطنان نیازمندمون بریم که گزارشهای برخی از این موارد در همین کانال قابل دسترسیه. و الان هم که بلطف امام رضا جان، لباس خادمیِ زائرانِ حریمش رو به تن کردیم و مشغول تلاش برای تأمين هزینه‌های سفر هموطنانِ چهارمحالی‌مون به مشهد مقدس هستیم. در خدمتِ محبین امیرالمؤمنین هستیم. همیشه خادمِ اهل‌بیت همیشه پاسخگو @mehmane_quran فقط به عشق امیرالمؤمنین 💚 . جهت همراهی با پویش همه خادم‌الرضاییم شماره‌ کارتهای زیر:
6037998170738750
6037997290421321
.
. ☝️از جمله تولیدات هنری مؤسسه‌ی شراب و ابریشم برای برنامه‌ی سمت خدا شبکه‌ی سه‌ی سیما .
. صبح دوازدهم، ورود کاروان اسرا به کوفه... .
. از آیت‌اله مهدوی پرسیدند صبح خود را چگونه آغاز کنیم بهتر است؟ فرمود: با واریزِ پول برای تدارکِ اطعامِ زائرانِ امام رضا جان
6037998170738750
6037997290421321
بلطف پروردگار و به مدد امام رضاجان یکی از هیأت‌های مذهبی مشهد یک وعده ناهار زائران رو متقبل شدند، شما بزرگواران هم الحمدلله تا اینجای کار هزینه‌ی یک وعده رو تأمین کردید. باز هم منتظر همراهی شما عزیزان هستیم. اجرتون با اون آقایی که پنجره فولادش برات کربلا می‌ده💚 .
. در کوله‌بارِ قسمتِ ما، غم زیاد بود... و اما صبح دوازدهم... .
. کوفه چون نگینی در دل انگشتری می‌درخشید. ریسه‌های بافته از لیف خرما، دیوار به دیوار بین کوچه‌ها کشیده بود، مردها با طبق‌های نان و خرما از مردم پذیرایی می‌کردند و با خنده‌های نفرت‌انگیز به هم شادباش می‌دادند. و حالا میانِ هلهله‌ی اهل کوفه، ناقه‌هایی بی جهاز، سوارانی پژمرده و لطمه‌خورده‌ را در کوچه‌پس‌کوچه‌ها حرکت می‌دادند و آدمها از لب بامها و ایستاده در گذرگاهها به خنده و آواز، گرمِ اهانت به آنها بودند. کوفه پر شده بود از قرمزپوشهای بدمنظر و بدخنده‌ای که با رقص و پایکوبی برای تمسخر و تحقیر در مسیر کاروان خیمه زده بودند و کوچه‌ها غرقِ در حجله‌های رنگی و زینت بسته‌ای بود که دخترکان و زنانِ آراسته‌ را در آغوش گرفته بود تا دم به دم کِل بکشند و با لرزش پا خلخلها را به صدا درآوردند... شهر غرق در سوت و کف و هیاهو بود که یکباره طنین صدایی همه‌ی آن عربده‌ها را خاموش کرد: مادرتان به عزایتان بنشیند ای اهل کوفه. پیرمردی آهی کشید و گفت این صدای آشنای علی‌ست که از حنجره‌ی این زن بیرون می‌ریزد، این زن مگر کیست که اینطور عینِ علی تکلم می‌کند؟ کوفه شبیه تنه‌ی خشکیده‌ی درختی ساکت شده بود، کسی حتی جرأت نمی‌کرد آب دهانش را فروبلعد. همه فقط خیره مانده بودند به دستان آن زن که در هوا می‌چرخید و اهل کوفه را اهل خدعه و نیرنگ می‌خواند. این علی بود که در قالب زنی هبوط کرده بود و بار دیگر به این دنیا برگشته بود تا باز فریاد برآورد ننگ بر شما ای اهل کوفه. حتی پرنده‌ها در آسمان متوقف شده بودند. انگار خداوند اختیارِ کائنات را به سر انگشت آن زن سپرده بود. قلبها یارای تپیدن نداشتند. کوفه در محکمه‌ی زنی بلندبالا و موقر که خود را با چادری خاکی و ژولیده پوشانده بود و با حنجره‌ی علی سخن می‌گفت، سخت محکوم شده بود و در برابر او هیچ دفاعی نداشت. تمام آسمان پر بود از موج کلماتش: اشک چشمانتان خشک نشود و ناله‌هایتان آرام نگیرد. همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشتۀ خود را پس از محکم یافتن، یکی یکی از هم می‌گسست، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیلۀ فریب و تقلب ساخته اید. آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی، سینه‌های آکنده از کینه، دو رویی و تملق، ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟ جمعیت یکپارچه اشک شده بود و دیگر خبری از هلهله‌ها نبود. کوفه با این صدا، با این کلمه‌ها غریبه نبود، هنوز هُرمِ نفسهای علی را از هوای کوفه استشمام می‌شد، اهل کوفه هنوز از محکمه‌ی علی بیرون نیامده بودند و حالا دوباره در همان محکمه گیر افتاده بودند. گریه‌ها به های‌‌های بلند رسیده بود و صدای آن زن به گوش می‌رسید که داشت می‌گفت: گریه می‌کنید؟ زار می‌زنید؟ آری به خدا سوگند که باید گریه کنید، پس بسیار بگریید و کمتر بخندید. چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید شست. و چگونه می‌توانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید؟ زن محکم و جرأتمند سخن می‌گفت و شهری را که چون عروسی آراسته بودند با هر کلمه‌اش به تلی از خاک بدل می‌کرد. برج و باروهای شهر را فرو‌می‌ریخت و آدمها را زیر آوار سخنانش دفن می‌کرد. همانطور که شهر از موج صدای زن آجر به آجر فرومی‌ریخت در سمت مقابل کاروان در طنین آن صدا، آدم به آدم زنده‌تر می‌شد و شوری تازه می‌گرفت، آن چهره‌های رنگ‌پریده و آن تن‌های خسته رمقی دوباره می‌گرفتند و زیر بارش کلمات زن در احساسی آمیخته از نشاط و مباهات غرق می‌شدند. چشمهای بی فروغ کودکانِ کاروان برقی تازه می‌گرفت و لب‌های خشکیده‌ی زنهایش به تسبیح و تحسین می‌جنبید. آن زن چون عمودی محکم و عریض همه‌ی آن چند ده زن و بچه را زیر سایه گرفته بود و با کلمه‌هایش به آن‌ها اطمینان می‌بخشید که اختیار همه چیز در دست اوست و او همه‌ی آنها را به سلامت از تمامِ آن گردنه‌های سخت عبور خواهد داد. دنیا تا آن روز زنی چنین جمع اضداد به خود ندیده بود. زنی سراسر خشم مقابلِ کوفه، و سراسر مِهر برابرِ اهل کاروان! زنی بلندبالا که پشت کوفه را می‌لرزاند و کاروان پشت او لرزشان را آرام می‌کردند. زنی که کوفه را به هم می‌ریخت و کاروان را آرام می‌بخشید. زنی که مردان کوفه را نابود می‌کرد و زنان کاروان را حیات می‌داد. زنی که چون صخره مقابل طوفان ایستاده بود و کاروان را پشتش پناه می‌داد. زنی که دنیای پس از حسین تکیه به دستان او داده بود... زنی که با تمام شکوهش برای اهل حرم در یک کلمه خلاصه می‌شد: عمه... ✍ملیحه‌ سادات مهدوی کمک به تأمین هزینه‌ی اطعامِ زائرانِ گرامیِ امامِ رئوف 👈اینجا https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 .
. امیرالمؤمنین روی زن یهود غیرت داشت و اینها روی زن مسلمان غیرت نداشتند... .
عشاق الحسین محب الحسین.نریمانی.mp3
2.78M
الان دقیقا اونجای زندگی هستم که دیگه هیچی حالمو خوب نمی‌کنه الا حرم!
. بلند شید برید زیر آفتاب یه ده دقیقه پیاده‌روی کنید، کم کم عادت کنید، مسیر اربعین گرمه، از ما گفتن بود! .
. اگه پاوربانک ندارید، حتما یه دونه خوبشو بخرید، معلوم نیست تو موکبا پریز خالی گیرتون بیاد، از ما گفتن بود! .
. کار گذرنامه‌هاتونو نندازید واسه دمِ اربعین، قرارِ ما همه شنبه اول صبح پلیس به علاوه ده! .