قافلہ رفت و در این معرڪہ
ما ماندیم و مشتے خاطره!
و لبخندهایی ڪہ اشڪ را
هدیہ ی دیدگانمان میڪند...
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#گردان_زهیر
@sharikerah
شنبه ۶۶/۱۰/۱۹
ساعت ۵/۵ بیدار شدم و نماز خواندم و بعد از چندی نماز صبح را هم خواندم و آماده شدیم برای صبحگاه .ساعت نزدیک ۷ به خط شدیم ودر صبحگاه داو د سلیمانی قران خواند و علی دهقان معنی کرد و بعد برادر ساسان پور صحبت کرد و درباره دیدن تلویزیون و رفتن به سینما تذکر داد و بعد از این صحبت ها آمدیم صبحانه خوردیم و من رفتم تبلیغات و مشغول پاکنویس کردن مقاله شدم و بعد دادم آقای رداعی روحانی گردان خواند و بعد سمیعی مسئول تبلیغات هم خواند و گفتند که جالب است و تا ظهر آنجا بودم و بعد آمدم ناهار خوردم و بعد رفتم حسینیه حضرت زینب (س) و آنجا را تزئین کرده بودند و آماده کرده بودند عکس شهدای کربلای ۵ را والفجر ۸را در در حسینیه گذاشته بودند . و اسلحه هایی هم چیده بودند همراه با میوه و خرما . ساعت ۲/۵مراسم شروع شد برادر مژد آرا اعلام برنامه کرد از تبلیغات لشگر هم آمده بودند برای فیلمبرداری . اول برادر سمیعی قران خیلی جالبی خواندبعد هم گروه سرود مخابرات سرود خواندن که بچه های دارالفنون بودند . برادر مصطفی غلامی سخنرانی کرد و حدود ۱/۵ ساعت درباره کربلای پنج و رشادت ها و شجاعت ها و دلاوری های بچه های گردان صحبت کرد بعد برادر مژد آرا نام مرا خواند تا مقاله ای درباره شهید بخوانم .
و رفتم و شروع کردم به خواندن .و بعد از آن پذیرایی کردند و بعد برادر رداعی صحبت کرد و بعد مرتضی فرزانه هم نوحه ای خواند و همه سینه زدند و حال و هوایی پیدا کردیم . به یاد شهدا سینه زدیم در آخر مجلس با هادی شیرازی قرار گذاشتیم که چند عکس تکی با دوربین خودش از من بگیرد .
بعد آمدیم نماز خواندیم و بعد از شام من و علی دهقان و سالاروند به سر و کول هم پریدیم ودر میان کشتی محمد گرشاسبی دستش از قسمت آرنج در رفت خلاصه تا ساعت ۱۱ بیدار بودیم و بعد از شدت خستگی خوابمان برد .
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_بهزاد_سمیعی
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتگری شهدا
🖇باید با شهدا حرف زد...
با چندتا شهید حرف زدی❓
چندتا کتاب درمورد شهدا خوندی❓
🎙راوی: شیخ سعید آزاده
بلافاصله بعد از قبولی در دانشکده دارالفنون تهران مرخصی تحصیلی گرفت و در حالی که سه ماه از دوران عقدمان می گذشت همراه برادرم راهی منطقه شد .
وقتی که برگشت گفتم حالا دیگه بچسب به درس و سعی کن وقفه در دانشگاهت نیندازی.
گفت چرا تو این قدر اصرار به رفتن دانشگاه داری . یعنی اینقدر برات مهمه . گفتم نه . دانشگاه رفتنت برای من مهم نیست . برای من این مهم هست که اگر دانشگاه نری باید سربازی بروی .
گفت خب چی میشه ؟
گفتم . سربازی بری شهید می شوی . اما دانشگاه که جنگ نیست .
رفت دانشگاه درست یکماه از دانشگاه رفتنش گذشته بود که با بقیه دانشجویان کفن پوشیدن و به فرمان امام به منطقه رفتند ودر آخر شهادت .
فرق نمی کنه کجا باشی . خدا بخواهد بخرد . به همه جا سر می زند
#شهید_علی_پیرونظر
#راوی_همسر_شهید
🌷
🌹#شهید_چمران:
«بین سعادت و شقاوت،
یک قدم بیشتر
فاصله نیست
و آن قدمیست که
بر هوای نفس گذاشته شود
#صبحتون_شهدایی_