آن شب در سر رسید من نوشت
اینجانب علی پیرونظر فرزند اسرافیل . تاریخ تولد ۱۳۴۳ شماره شناسنامه ۵۰۸۳ از این تاریخ ساعت ۱۱/۵ مورخ ۶۶/۱/۱۹ قول می دهم که تاز مانی که زنده هستم همسر گرامی تر ازجانم را ترک نکنم و او را لحظه ای به کنج فراموشی قرار ندهم و او را تنها نگذارم و از خودم دور نکنم . ودر تمام لحظات . چه غم و چه شادی در کنارش باشم و ان شاءالله بعد از رسیدن به آیه انا لله ......... در جهان باقی در کنار بارگاه ابدیت در کنار هم ودر جوار بزرگان دین به شکر نعمت جاودانی خداوندی مشغول باشیم .
ارادتمند ، خواهان . دوستدار و دلباخته همیشه جاوید شما . علی پیرونظر
با نوشتن نامه و اینکه ما هنوز یک ماه است ازدواج کرده ایم و فرزندی نداریم و علی قصد جبهه رفتن ندارد دلم کمی آرام گرفت و خوابیدم اما ............
#شهید_علی_پیرونظر
#همسران_شهدا
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو هفته گذشت . و من سعی می کردم که به خوابی که دیده بودم کمتر فکر کنم . مدام حالت تهوع داشتم . ترس و دلهره عجیبی تمام جانم را گرفته بود . با اصرار علی به بیمارستان امام خمینی رفتیم بلند گو اسمم را صدا زد . خانم منشی با لبخندی گفت مبارکه . بغضم ترکید و پهنای صورتم پر از اشک شد . پرسید؟ نمی خواستید ؟ گفتم مسئله این نیست . برگه میان دستان لرزانم بود که علی دستم را گرفت و از آزمایشگاه بیرون آمدیم . مسیر فلسطین شمالی تا چهار راه ولی عصر را پیاده آمدیم . علی بلند . بلند می خندید . دور خودش می چرخید و من همچنان به خوابم فکر می کردم و او دلداری ام می داد که من که جبهه نرفته ام تازه از کجا معلوم بچه مان دختر باشد . عصر وقتی به خانه برگشتیم با دوچرخه کورسی اش بیرون رفت وقتی برگشت دوچرخه همراهش نبود . پرسید یه سری بیرون برویم . قبول کردم و با هم به طلا فروشی رفتیم پرسیدم . چرا طلا فروشی ؟ چیزی نگفت یک النگو انتخاب کرد و خودش دستم کرد . خواستم بپرسم پولش را از کجا آوردی . که آرام در گوشم گفت مواظب دوچرخه ام باش . گفتم ولی ........ میان حرفم پرید و گفت داریم سه نفره می شویم . دیگه سه تایی که نمی تونیم سوار دوچرخه بشویم .
پ .ن گاهی نیمه شب موقع برگشتن از خانه مادرم دو ترک سوار دوچرخه می شدیم و چقدر خوش می گذشت
@sharikerah
#خاطرات_یک_زندگی_کوتاه
فیلم قبل از عملیات بیت المقدس ۲
منطقه ماووت عراق .شمال سلیمانیه . دی ماه ۶۶ . سرمای زیر صفر درجه . سه روز . خستگی . تشنگی . گرسنگی . سوز و سرما و برف و بی خوابی . در آخر ۲۸ دی ماه پروازی عاشقانه . یادت بخیر رفیق روزهای تنهایی
پنجشنبه ات بخیر
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
تکیه کن به شهــــــدا...
شهــــــدا تکیه گاهِ شان خداست...
اصلا کنار گُل بنشینی بوی گُل میگیری
پس گلستان کن زندگیت را با یاد شهــــــدا...
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
یکی از خصوصیات بارز و چشمگیر علی آقا ادب ایشان بود . بی نهایت با ادب بودند . بسیار زیبا سخن می گفتند و به قول آقای طاهر خانی از همرزمان شهید می گویند علی آقا حتی در شوخی کردن ادب را رعایت می کرد . آقای دکتر منصوری از همکلاسی های علی آقا می گویند علی خدای ادب بود . همیشه برایم باعث تعجب بود که چطور ممکن است یک انسان ذاتا اینقدر با ادب باشد . با دوست . رفیق . فامیل . همسایه . مادر و برادر و همسر بسیار با ادبانه سخن می گفتند .
حتی در تمام مدت آشنایی کوچک ترین حرفی که باعث رنجش و دلخوری بشود از ایشان نشنیدم .
او هیچ وقت با کسی بحث و جدل نمی کرد . بسیار مهربان و دوست داشتنی بود . برای همه دلسوزی می کرد . و دلی نرم و رئوف داشت .
کاش دوباره ببینمت ......
@sharikerah
36.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از آن خزان چه خبر ؟
از آسمون چه خبر ؟
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
نماز اول وقت فراموش نشود
امام صادق علیه السلام:
«امْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ کیفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیهَا»
«شیعیان ما را در اوقات نماز آزمایش کنید که چگونه بر خواندن نماز خود در موعد مقرّر محافظت می کنند».
#نماز
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره
روزهای اول محرم برای عزاداری به حسینیه شهدا می رفتند . لباس بلند مشکی می پوشیدند . در دوران عقد از مادرم خواستم بدون اطلاع به حسینیه برویم تا من موقع زنجیر زدن علی آقا را ببینم . خانم ها قسمت بالا بودند و از آنجا می توانستی کاملا پایین را ببینی . باشوق و ذوق دنبال علی آقا گشتم اما او را ندیدم . وقتی به منزلمان آمدند از ایشان پرسیدم . شما کجای حسینیه می ایستید که کسی شما را نمی بیند . گفتند من همیشه پشت ستون می ایستم و زنجیر می زنم . هیچ خانمی از بالا نمی تواند من را ببیند .
شهدا برای خدا کار می کردند و همین باعث شد که خدا خریدارشان باشد
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
27.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تکیه کن به شهــــــدا...
شهــــــدا تکیه گاهِ شان خداست...
اصلا کنار گُل بنشینی بوی گُل میگیری
پس گلستان کن زندگیت را با یاد شهــــــدا...
پنجشنبه دلتنگی و یاد شهدا با ذکر
اللهم صل علی محمد و آل محمد
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین وصیت نامه شهید علی پیرونظر به همسرشان موقع خداحافظی
@sharikerah
پنج روز با اصرار مرخصی گرفت تا هم به قولی که به من داده بود وفا کند هم پاره تنش را برای اولین و آخرین بار ببیند . توی مسیر خانه پدرم تا خانه خودمان ریحانه داخل قنداق فرنگی بود و بغل علی آقا . هر چند قدم که بر می داشت دخترکش را می بوسید به سر کوچه خودمان رسید یکی از همسایه ها وقتی علی آقا را دید . گفت آخه علی آقا نوزاد بیست روزه را که اینقدر نمی بوسند .
علی آقا گفت مینا خانم آخه آدم طاقت نمیاره .
شاید علی آقا . دقیقه های آخر کنار ما بودن را هدر نمی داد و تمام فرصت ها را استفاده می کرد برای این روزهای تنهایی ما
پاره تن علی آقا . عزیزترینم . روز خودت و دختر قشنگت هزاران بار مبارک
@sharikerah
علاقه علی آقا به چادر
دوروبرش کمتر آدم چادری بود . برای اولین بار به دیدن یکی از اقوام مادری اش به کرج رفته بودیم . خانواده ای که اصلا حجاب نداشتند . موقع برگشتن برخواستم کیفم را گردنم انداختم و به طرف چوب لباسی رفتم که چادرم را بر دارم و چادر تو خونه را تا کنم کناری بگذارم دختر خاله علی آقا گفت چقدر مانتویی بودن بهتون میاد همین طوری بیایید . نگاهی به علی آقا کردم . ایشان چادر را از روی چوب لباسی بر داشت خودش سرم کرد و گفت بیا بریم خانم . من اگر خانم مانتویی می خواستم دور وبرم فراوان بود.
یکی از دلایل علاقه علی آقا به من چادرم بود . من حتی در سر کلاس و محل کارم چادر را بر نمی داشتم . او یه چادری بودن همسرش افتخار می کرد . حتی تمام عکس های عقدم را با چادر انداختم و این باعث تعجب همه اقوام ایشان شد .
#چادر_حجاب_برتر
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
نمی دونم شب تولد کدوم امام بود . با علی آقا رفتیم قم . مسافر خانه گیرمان نیامد . عصر شده بود . علی آقا پیشنهاد داد شب در حرم بمانیم . علاقه خاصی به این حجره داشت . حجره ای روبروی گنبد . یک پارچه گل گلی صورتی برام خریده بود که لباس بارداری بدوزم . آن را زیرمان انداختیم . و نشستیم. حرم بی نهایت شلوغ بود . کنار ما زن و مرد میان سالی بودند .
شب از نیمه گذشته بود . علی آقا داشت دعا می خواند و من خوابم برده بود . خانم میان سال برخواست و پتوی ملحفه شده سفیدش را به علی آقا داد و گفت بیندازید روی خانمتون تا سرما نخورد . ما یک جا پیدا کرده ایم و می رویم . صبح می آیم پتو را می گیریم اگر خواستید بروید همین جا بگذارید می آییم بر میداریم .
پ . ن . علت علاقه علی آقا به این حجره را هیچ وقت نفهمیدم .
هر وقت به قم می روم به یاد روزهای با علی آقا بودن چند دقیقه ای می ایستم به این حجره نگاه می کنم .
یادت بخیر یار فراموش کار من
https://eitaa.com/sharikerah
👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیالت راحت باشد
زود بر می گردم .....
یادت هست این حرف را چند بار پشت تلفن تکرار کردی و من به این دو جمله چقدر دل بستم ؟
قرارمون هر چه بود نیامدن نبود ........
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگم و
بغض عجیبی تو گلوم
@sharikerah
خوابی که خبر از شهادت می دهد یکماه قبل از شهادت
نقل از خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر
در خواب دیدم در یک ساختمان دوطبقه هستیم جمعی حدود ۱۰ یا ۱۵ نفر . در بالای مجلس امام خمینی ره نشسته . میوه هم در وسط مجلس بود . شخصی هم آمد که شیشه ای در دست داشت نمی دانم که گلاب بود یا عطر . رنگش کمی زرد بود و بوی خیلی خوشی داشت کمی به دست من ریخت و گفت این را در مجلس بچرخان و بلند شدم شروع کردم به پخش کردن . به هر کس که می رسیدم کمی از آن در کف دستش می ریختم . تا اینکه به حضرت امام رسیدم . کمی در کف دستش ریختم و او به دست و صورتش مالید من اول دست و بعد صورت امام را بوسیدم و رفتم در جای خودم نشستم و مشغول خوردن نارنجی شدم کمی از ماده ته شیشه مانده بود خواستم توی شیشه عطر م بریزم جا نشد داخل پوست نارنج ریختم .
در آخر رفتم از امام خداحافظی کردم و گفتم کاری ندارید گفت خیر . بروید به سلامت ..
@sharikerah
#شهید_علی_پیرونظر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای یه بار هم که شده . به خواب من بیا
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
مروری بر زندگی شهید علی پیرونظر
در سوم بهمن ماه سال ۱۳۴۳ که مصادف با شب قدر و روز شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود . در روز جمعه هنگام اذان بدنیا آمد . بهمن ماه بود و دانه های برف آرام بر زمین می نشست اما علی با دنیا آمدنش گرمی خاصی به خانه بخشید . اولین فرزند خانواده بود . و نام علی قداست خاصی به او بخشید .
هفت سال داشت که پدر ومادرش متارکه کردند . پدرش هرگز دیگر پای در خانه آن ها نگذاشت چون شرط همسر دومش بود . و تنها ماهانه برای آن ها حقوق ناچیزی می فرستاد . مادر علی سه فرزندش را به سختی بدون حضور پدر بزرگ کرد و علی از همان کودکی یاد گرفت که روی پای خودش بایستد و مراقب دوبرادر کوچکتر از خودش باشد .
دوران ابتدایی و راهنمایی را پشت سر گذاشت با شروع انقلاب و حضور در بهشت زهرا برای دیدار امام و شنیدن سخنرانی ایشان مسیر زندگیش رنگ و بوی انقلابی گرفت او هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که شروع به نماز خواندن کرد . در جلسات مذهبی و هیات ها شرکت می کرد و مسیر زندگیش از همان زمان از خانواده و اقوام جدا شد . با شروع جنگ تحمیلی . هر شهیدی را که از منطقه می آوردند او به معراج می رفت و با شهید وداع می کرد . در سال ۶۰ برای نشان دادن عکس دوست شهیدش با یک تاکسی تصادف می کند و پایش می شکند و ماه ها تحت درمان بود .
علی علاوه بر درس خواندن . کار می کرد و مخارج تحصیل برادرانش را فراهم می کرد .
او خیلی زود یاد گرفت که باید مرد باشد .
ادامه .......
در سال ۶۲ درس و دبیرستان را رها می کند وعازم جبهه های نبرد حق علیه باطل می گردد . در این اعزام با علی شایان که نوجوان ۱۶ ساله ای بود آشنا می شود که در آینده برای هم دوستان خوبی می شوند . هر دو در این عملیات مجروح می شوند و به پشت جبهه انتقال می یابد . علی بر اثر موج گرفتگی و علی شایان از ناحیه دست . علی بعد از بهبودی به دیدار دوستش می رود و با خانواده مذهبی آن ها آشنا می شود .
ادامه .....
خصوصیات اخلاقی
شهید علی پیرونظر محبوب همه بود . روابط عمومی خیلی خوبی داشت . رفتارش بر اساس ادب و متانت بود . دوستانش او را خدای ادب می نامند و همرزمانش می گویند او در شوخی کردن هم ادب را رعایت می کرد . هرگز صدایش را بلند نمی کرد و کسی از او سخن رنجیده ای نشنیده او در طی ۲۳ سال عمر کوتاهش . بسیار زیبا زندگی کرد . علی به مسائل دینی و مذهبی اهمیت خاصی می داد نماز اول وقتش به هیچ وقت ترک نمی شد . اهل ریا نبود . هرگز شعار نمی داد مذهبی بودن را در منش . رفتار و اخلاق او باید دید . او خوشرو . خوش اخلاق و در زندگ نظم خاصی داشت . مرتب و پاکیزه لباس می پوشید . در زندگی سختی های زیادی کشید اما کم تر کسی از سختی های او خبر داشت هرگز از زندگی گله و شکایتی نداشت . هوای برادرانش را داشت و برای تربیت آن ها تلاش میکرد. به مادرش احترام می گذاشت ودر کارهای خانه به او کمک می کرد . علی بی نهایت مهربان و دلسوز بود . و دست گیر اقوام و خانواده .
همه به او عشق می ورزیدن و از بودن در کنارش لذت می بردند .
ادامه .....
#ازدواج
در تیر ماه سال ۶۴ به خواستگاری خواهر دوستش علی می رود . و دو ماه بعد از مراسم عقد . مرخصی تحصیلی می گیرد و راهی جبهه های نبر حق علیه باطل می گردد . علی بعد از بازگشت از جبهه در یک مراسم خیلی ساده در هفتم اسفند ماه ۶۵ زندگی مشترکش را شروع می کند
ادامه .....
#شرط_ازدواج
در شب خواستگاری وقتی بزرگ ترها مس گویند دختر و پسر بروند و در اتاقی با هم صحبت کنند علی آقا می گویند من هیچ حرفی ندارم . همه با تعجب نگاه می کنند علی آقا در ادامه می گویند همسرم در زندگی من صاحب اختیار هستند و حرف اول و ِخر را ایشان می گویند فقط یک مورد هست که من هر موقع صلاح بدانم انجام می دهم و همسرم نباید با این موضوع مخالفت کنند . پدر عروس می گوید چه مسئله ای ؟ علی آقا می گوید جبهه رفتن من . من هر موقع لازم باشد به جبهه می روم و همسرم نباید بااین موضوع مخالفت کند .
علی آقا در زمانی این حرف را می زند که از سه پسر آن خانواده دوتای آن ها در آن زمان در منطقه بودند . و بعد قرار مراسم عقد را می گذارند
ادامه .....
#زندگی_مشترک
#نحوه_برخورد_با_همسر
علی در زندگی مشترک بسیار مهربان بود و با محبت با همسرش رفتار می کرد . بیش تر کارهای خانه را خودش انجام می داد . هرگز با صدای بلند با همسرش صحبت نمی کرد در همه موارد یار و یاور او بود . زندگی با عشق و علاقه شروع و هر روز رشته وابستگی بین آن ها محکم تر می شد . در بیشتر مراسم دینی برای همسرش هدیه می خرید . با ادب و احترام صحبت می کرد . اولویت اول زندگیش همسرش بود و هرگز به کسی اجازه نمی داد درباره همسرش حرفی و حکایتی بگوید . همسرش را تشویق به یادگیری خیاطی . گلدوزی و کارهای هنری می کرد . در همه جا همراه همسرش بود . هشت ماه بعد از زندگی مشترک در حالی که همسرش باردار بود راهی منطقه غرب می شود . در اول دی ماه ۶۶ برای اولین و آخرین بار به دیدن فرزندش می آید .
ادامه .....