eitaa logo
شهید علی پیرونظر
456 دنبال‌کننده
983 عکس
365 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ امانت‌دارِ فریادِ "هَل مِنْ ناصر" حسین است و فطرت گنجینه‌ دار آن، و از آن پس کدام دلی است که با یاد او نتپد؟! مُردگان را رها کن ؛ سخن از زندگان عشق می‌گویم... "شهید آوینی"
دوشنبه ۶۶/۹/۹ صبح بعد از صبحانه عده ای مشغول تکاندن پتوها شدند و عده ای هم مشغول برپایی چادر و عده ای هم مشغول صاف کردن زمین زیر چادر شدند. بعد از صاف کردن زمین چادر را برپا کردیم کنار چادر پوسیده بود بچه ها گفتند باید عوض کنیم . گرشاسبی به تدارکات رفت و قرار شد چادر را عوض کنیم . چادر بعدی هم کوتاه بود عوض کردیم . در ضمن یک نیروی جدید هم به چادر ما اضافه شد به نام حسین شاه محمدی . بعد از ناهار سالاروند گفت کار واجبی دارم می خواهم به شهر بروم و من چون شب قبل خواب دیده بودم که پدر شده ام به این خاطر خیلی نگران بودم و هم خواب دیده بودم کومله ها من را اسیر گرفته اند ودر خواب خیلی سختی کشیدم گفتم بگو برای دونفر برگه بدهند . رفت و آمد و گفت که خبر داده اند اینجا خیلی خیلی خطر ناک است و شهر امنیت ندارد و خیلی جریان های دیگر و تنها یک برگه داده بودند . ناراحت شدم و قلبم شکست رفتم سراغش . دیدم مشغول کار کردن است او را صدا زدم و گفتم نمی شود من هم بروم . چون کار خیلی واجبی دارم بعد از کلی اصرار قبول گرد . گفت شهر خیلی خطر ناک است و قبل از ساعت ۵ بر گردید که هوا تاریک می شود . آمدم لباس های شخصی پوشیدم و کاپشن علیرضا را گرفتم . همه می گفتند مواظب باشید شهر خیلی خطر ناک است .عده ای از بچه ها هم لوازم شخصی و دستکش و جوراب پشمی می خواستند چون اینجا خیلی . خیلی سرد است .حدودا ساعت ۳ جلو دژبانی بودیم .یک تویوتا آمد و سوار شدیم . هوا خیلی سرد بود وباد و سرما باعث سرخی بیش از حد سر وصورتمان شده بود . با سرعت ۱۴۰ کیلو متر حرکت می کرد . ساعت ۴ رسیدیم شهر . شهر حالت خاصی نداشت مثل شهرهای معمولی بود . به مخابرات آمدیم پول خورد گرفتیم ودر صف ایستادیم . علی آقا تلفن زد و کلی صحبت کرد . بعد نوبت من شد بعد از کلی درد سر شماره را گرفتم . آقای شایان گوشی را برداشت خیلی خوش حال شد و گفت خانمت نیست . رفته خانه سری بزند . گفتم خواب دیده ام چه خبر ؟ گفت فعلا خبری نیست . گفت اسماعیل آقا اعزام شده و خانمش و بچه ها و شاهده کمی شلوغ کردند . سراغ محمد را گرفتم گفت هنوز اعزام نشده . گفتم فعلا کجا هستم و نگران حالم نباشید از مرخصی پرسید گفتم نمی توانم خداحافظی کردم و آمدم برای بچه ها جوراب و دستکش پشمی و برای علیرضا گفته بود شیرینی بخر خریدم . آفتاب داشت غروب می کرد هوا هم خیلی سر د بود آمدیم جاده مهاباد کم کم هوا تاریک شده بود . و ترس از کومله و دمکرات داشتیم. هیچ وسیله ای نبود گاهی هم ماشینی رد می شد یا نگه نمی داشت یا ما می ترسیدیم و سوار نمی شدیم . یک تراکتور رسید و سوار شدیم . سرما تا مغز و استخوانمان فرو رفته بود . آن هم که حفاظ نداشت . ایست بازرسی پیاده شدیم . ادامه دارد @sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در شفاعت شـهدا دست بازی دارند عکسشان را بنگر چهره ی ماهی دارند ما به یاد آوری خاطـره ها محتاجیـم ور نه آنان به من وتو چه نیازی دارند صبحتون منور به نور شهدا...☀️
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 و ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ و ﺍﻧﺪﻭﻩ رفته ﻫﺎ و ﺷﻮﺭﯼ ﺍﺷﮏﻫﺎ و یاد .... 🥀 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرامش یعنـی در پناه شما بدون نگاهتان زندگیمان آشوبی بی انتهاست آنان
باز پنجشنبه و یاد شهدا .به یاد پدران و مادراندآسمانی و شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجم مرداد . ساعت از سه صبح گذشته بود . که من هنوز در سجاده برای شفای مادرم دعا می کردم . عصر که از بیمارستان آمده بودم . پرستارها گفتن دیگر امیدی نیست .اما من همچنان امیدوار بودم . آشفته بودم . بعد از نماز صبح منتظر بودم ساعت بگذره به بیمارستان زنگ بزنم و حال مادرم را بپرسم . نزدیک ساعت ۸ زنگ زدم گفتن ساعت ۳/۵شب مادرتون فوت کردن . تنها بودم . نمی دانم چطور ماشین را بیرون زدم . اما یادم هست تمام بدنم می لرزید . نمی توانستم کلاج و ترمز بگیرم . توی خیابون های تهران داد می زدم و گریه می کردم .حال بدی داشتم . پاهایم قدرت قدم بر داشتن نداشت . جرات وارد شدن به بیمارستان را نداشتم . روی نیمکت توی حیاط بیمارستان نشستم و بلند بلند گریه کردم .همه نگاهم می کردن . گاهی دلداری می دادن . گاهی می پرسیدن چی شده . اما من فقط اشک می ریختم . تا بچه ها بیایند دو ساعتی طول کشید ....‌.... چقدر صبح تلخی بود . صبح ۵ مرداد ماه روحت شاد مادر آسمانی ام . حلالم کن . تو بچه ۴۰ روزه شهید را بزرگ کردی . همسر جوان شهید را مراقبت کردی . در مقابل بهانه گیری های من و دخترکم صبر کردی . علی آقا برایت جبران کند ان شاءالله
29.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در برابر چشمانم نیستی اما تمام آن چه می بینم تویی... تویی که تمام زندگیم بودی . دوست داشتنت با همه فرق داشت . چیزی فراتر از عشق بود . از تو جز خاطرات زیبا و دلتنگی چیزی به یاد ندارم . ای همه بودنم ........ یادت بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 حضرت زینب -سلام الله علیها- رو این‌جوری باید به بچه‌هامون معرفی کنیم. کامل و جامع. با جوانب مختلفش. ‌🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆غلامرضا صنعتگر غوغا کرد. 🌟این کار جدید خودش را به رهبر معظم انقلاب تقدیم کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بقیه ماجرا هر کاری کردیم پول قبول نکرد. تشکر کردیم کنار جاده ایستادیم . هوا کاملا تاریک بود و چیزی در بیابان دیده نمی شد . مامور ژاندار مری بعداز چندی جلو آمد و پرسید کجا می روید ؟ گفتیم ۲۰ کیلو متری . جلو چند ماشین را گرفت جا نداشتند . بعد جلو یک لندرور را گرفت دونفر با لباس های کردی با هیکل های خیلی درشت با عمامه های خاص بودند . گفت پشت یک بشکه نفت هست کنار بشکه نشستیم . در دلمان مقداری ترس بود که نکند خلاف جاده بپیچد رسیدیم پاسگاه و نگه داشت پیاده شدیم . حالا دونفری در یک بیابان . تنها و بی دفاع بودیم . و تا چشم کار می کرد تاریکی بود . و تا مقر ده کیلومتری بود و از طرفی خطر گروهک ها . و سرمای زیاد . از سمت چپ جاده حرکت کردیم کمی بعد از حرکت نوری پیدا شد . تویوتا سپاه بود دست بلند کردیم . نگه داشت پرسید کجا ؟ گفتیم به سمت قائم . گفت سوار شوید و اسلحه اش را کنار درب ماشین جابجا کرد . خلاصه رسیدیم به پادگان در نزدیکی مقرمان . که همان طویله ها ی سابق بود که گویی قبلا در آن گاو نگهداری می شده . رفتم شیرینی و کاپشن علیرضا را دادم . بچه ها گفته بودند اگر خبری شده بود بدون شیرینی نیایی . وقتی به چادر رسیدم بچه ها سراغ شیرینی را گرفتند گفتم هنوز خبری نیست . نماز را به جماعت خواندیم شام را هم آقای راننده پخته بود و آورده بود . در همین حین سعید ناصری آمد گفت بینی ام شکسته و فردا به تهران می رود . سریع یک نامه برای شاهده و یک نامه برای مامان نوشتم وساعت ۱۰ حاضر شدم برای خوابیدن . امروز تولد امام حسن عسکری علیه السلام بود و مصیب بین من و علی سالاروند صیغه اخوت و برادری خواند . پ.ن . سه روز قبل از بدنیا آمدن پاره تن علی آقا پیرونظر خدا می داند علی آقا چه لحظات سختی را در در آن روزها گذرانده در حالی که یقین داشته در این عملیات شهید می شود . @sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
89.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی خاطرات شهید پیرونظر را می خوانم . وجدانم به درد می آید و شرمنده شهدا می شوم . یک شهید ۲۳ ساله دانشجو . همسر جوان و باردارش را به امید خدا رها می کند . در حالی که هشت ماه از زندگی مشترکش می گذرد راهی منطقه می شود . در شرایط بد و سرمای استخوان سوز منطقه غرب . نگران حال همسرش و بدنیا آمدن فرزندش است . با نبود امکانات و شرایط سخت منطقه هر روز را با نگرانی و دلهره پشت سر می گذارد اما به قول خودش چون برای رضای خدا رفته و راهش حق است جا نمی زند و با صبوری شرایط را پشت سر می گذارد . هزاران . هزار شهید ما شرایط بد شهید پیرونظر را داشتند . رفتند برای امروز که ما بمانیم . اگر غیر راه شهدا برویم . و غیر خواسته آن ها عمل کنیم بدانیم که در آخرت حتما بازخواست خواهیم شد . پا روی خون شهدا نگذاریم و آن ها را نردبان ترقی خود قرار ندهیم . شهدا به موقع تلافی می کنند از آه شهدا بترسیم
پایان‌ حیـات‌ ما ختم‌ به‌ خیـر است این‌ خاصیت‌ عشق به حضرت‌ زهراست! 🥀 🌷شبتون و عاقبتتون شهدایی 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکستم؛سوختم بر باد رفتم بی نشان گشتم هنوزم هست فکر او ز مغز استخوان پیدا
🔹کوچه‌هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می‌دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام است که با آرامش به خانه می‌رسیم.
˼🥀˹ امام سجاد علیه السلام فرمودند: خوشنودى به قضاى ناخوشايند الهى عالى ترين پايه هاى ايمان و يقين است 📚تحف العقول، ص 318 🗓|سه شنبه:١۴٠٣/۵/۹ 📿|ذکر روز‌:یا ارحم الراحمین
16.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توی زندگیم داشتن پدر ومادر خوب. با اخلاق برایم بزرگترین نعمت بود ‌. بعد داشتن برادرانی که با اعتقاد و ایمان پدر ومادرم رشد کرده بودند . اما بزرگترین لطف خدا بعد از این ها وجود علی آقا در مسیر زندگیم بود که ثمره آن بهترین و با ارزشمند ترین هدیه خداوند بود . اینکه خداوند بر تو منت می گذارد و فرزند صالح نصیبت می کند که باعث افتخار و آبروی پدر ومادرش باشد . جای هزاران هزار شکر دارد . اگر در این مسیر افرادی بدی کردند و ستم بر ما روا داشتند یقین دارم که خداوند می بیند و جای دیگر برایشان جبران می کند . اما کم نبودن آدم های خوب و صادقی که خداوند در مسیر زندگیمان قرار داد تا ما یقین بدانیم که تنها نیستیم و خداوند و علی آقا حواسشان به ما هست . اما یقین دارم تا شهید نخواهد کسی نمی تواند برای خانواده اش قدمی بردارد . یا کاری برای شهید انجام دهد . شهدا به همه لطف دارند اما آنان که فهم و درک دارند می فهمند که جایگاه شهدا چقدر بالاست . و آنان هرگز کاری را بدون جبران نمی گذارند خدایا به خاطر اینکه حواست به ما هست الحمدالله . خدایا خیر آنان که به ما خوبی کردن هزاران برابر به خودشان برگردان . و آنان که ستم کردند خود تلافی کن
سه شنبه ۶۶/۹/۱۰ امروز نزدیک ساعت ۶ بیدار شدم . خواستم وضو بگیرم دیدم که آب داخل منبع یخ زده است و آب نیست با آب داخل چادر وضو گرفتم و نمازم را خواندم بعد از صبحانه خبر دادند که ۵ نفری برای کار بنایی داخل سالن بروند و بقیه هم رفتیم برای خالی کردن تریلی تدارکات که پتو و لباس و کوله و کلاه و غیره بود تا ساعت ۱۱ طول کشید و بعد آمدیم کمک بچه ها برای کار بنایی تا ساعت ۱۲/۵ بتون حاضر کردیم خیلی خسته شده بودیم آمدیم برای ناهار . بعد از ناهار مشغول نوشتن دفترچه شدم تا ساعت ۴بعد از ظهر کمی خوابیدم بعد از نماز جماعت و شام کمی صحبت کردیم . گرشاسبی گفت قرار است برادر علی آبادی به چادر ما بیاید چون به تک تک چادرها سرکشی می کند .بعد از چندی برادر علی آبادی . شاه محمدی و سید اعلایی و پناهی و چند نفر دیگر آمدند با چند جعبه شیرینی . برادر علی آبادی شروع به صحبت کرد . کلا منظورش این بود که تشکر بیکران از کل بچه ها کند از زحماتی که در سنندج و موقع جابجایی و جایگزین شدن در اینجا و حمل و نقل مکانی که اینجا صورت گرفت و همکاری و بتون ریختن سالن و بعد به همگی شیرینی تعارف کرد .آقای دهقان رفته بود بیرون . و آخر مجلس آمد برادر علی آبادی گفت از امشب باید پست بدهید و نام ۵ نفر راخواند و مدت آن هم یک ساعت است خواست برود علی دهقان یک شیرینی برداشت . یکی هم من برای او بر داشته بودم . در همین هنگام شیرینی من را برداشت و فرار کرد تا خواست از چادر بیرون برود پایش به چراغ روشن چادر خورد و آتش گرفت چراغ را بیرون آوردیم ولی شعله بیشتر شد .بعد با یک پتو آتش را خاموش کردیم بعد رفتیم برای وضو و مسواک . قرار گذاشتیم فردا صبح زود به حمام برویم . @sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت👆👆
⚫️ اسماعیل هنیه در تهران به شهادت رسید! روابط‌عمومی کل سپاه در اطلاعیه‌ای اعلام کرد: اسماعیل هنیه رئیس‌دفتر سیاسی حماس و یکی از محافظان وی در اثر اصابت قرارگرفتن محل اقامت آنان در تهران به شهادت رسید.
دلمان برایتان تنگ می‌شود و یقیناً اسرائیل خبیث، باید منتظر جواب دندان‌شکن جبهه مقاومت باشد...
ما را تو با گرفتنِ جان امتحان نکن از جانِ خود عزیزتر داشتیم ، رفت ..