❤هیچ آغازی
زیباتر از سلام نیست
روزتون پر از مهر و محبت و برکت
ســـــــ🌸ــــــلام
🌸روز زیباتون تون بخیر🌸
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣من تکه ای از پازل خداوندم...
بی هدف آفریده نشده ام که بی هدف زندگی کنم.
میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده،
همیشه هست،
رهایم نمیکند،
و تنهایم نمیگذارد.
مرگ عاقبت زندگیم نیست!
عدم درقاموس پروردگارم واژه ای بی معناست،
من قطعه ای از زندگانیم.
تکه ای از پازل هستی
مرا با "مرگ" با عدم سروکاری نیست،
خدایم مرا آفریده تا آینه او شوم.
آفریده تا جان ببخشم،
امید دهم.
او که نه زاده و نه زاییده شده،
مرا نفس داده تا نفس دهم.
من تکه ای از پازل زندگی هستم.
اگر خود را گم کنم،
همه چیز و همه کس ناقص میمانند.
من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده برهم نریزد.
خدایا شکرت، دوستت دارم 🍃
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🍁می گویند باید کسی باشد که
آدم را بفهمد...
☝اما من میگویم
اول خودت، خودت را بفهم
آنوقت تصمیم بگیر؛
می خواهی کسی باشد که
با تو کنار بیاید؟
یا کسی باشی که با خودش کنار میآید؟
☝اگر خودت با خودت کنار بیآیی ؛
دیگر منتظر کسی نیستی که به او تکیه کنی و با جا خالی دادن ناگهانیش زمین بخوری،
👌 آنقدر قوی می شوی که
به خودت تکیه کنی، همان کسی که
تا اَبَد کنارت است؛
"خودت"
🍁وقتی کسی باشی که
خودش را میفهمد؛
خوشحال تری، و بی منت و بی توقع
زندگی آرام را به خودت می بخشی.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هفتاد
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
رفتیم معاینه….دلم میخواست دکتر بگه سالمی ولی هیچ حرفی نزد و یه نامه به ماموری که باهام بود داد و برگشتیم..در حالیکه قلبم به شدت میزد وارد اتاق بازجویی شدم و همون مامور خانم بازجو گفت:بشین….حالا واقعیت رو بگو…..بگو که اون پسر کیه؟همش میترسیدم……ترس داشتم که رضا در مورد من حرفهایی گفته باشه که واقعیت نداشته و کارمو بدتر کنه ولی از طرفی اگه واقعیت رو اعتراف میکردم شاید نجاتم میدادند ،، شاید هم وضعیتم بدتر میشد…..واقعا نمیدونستم چیکار کنم و چی بگم؟؟خانم دوباره سوالشو تکرار کرد…حرفی نزدم. همش چهره ی خشمگین بابا جلوی ذهنم بود.مامور گفت:باکره هم که نیستی…با کی بودی؟شوهر داری؟بگو که اگر لازم باشه بازمیفرستمت معاینه که زمانش رو هم بگن . ولی من همون حرفهای قبلی رو زدم و دوباره برگشتم بازداشتگاه…اون شب هم دوباره خواب مامان و بابا رو دیدم که از چشمهای بابا جرقه های آتیش بیرون میزد…دو روز پشت سر هم بازداشتگاه موندم و منو جایی نبردند….روز سوم دو تا مامور اومدند و منو با خودشون بردند…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هر اندازه که نفرت از خود و احساس گناه انسان کمتر باشد ، میزان کامیابی در همه زمینه های زندگی بیشتر خواهد بود .
نفرت طولانی ، چنان بدن انسان را می خورد که به بیماری مهلکی به نام سرطان منجر می گردد .
انتقاد مداوم از دیگران ، اغلب موجب بیماری آرتروز و ورم مفاصل می گردد .
ترس و فشار ناشی از ترس می تواند موجب بروز بیماری هائی مانند کچلی و ریزش مو ، زخم معده و دردناک بودن پاها گردد.
در مقابل عفو و بخشایش و دست کشیدن از نفرت می تواند حتی بیماری سرطان را درمان کند.
هنگامی که به راستی خود را دوست بداریم ، همه چیزهای نیکوی زندگی به حرکت در آمده و بسوی ما می آیند.
ما باید گذشته را رها کنیم و همه را ببخشاییم . باید مشتاقانه بخواهیم که خویشتن دوستی را بیاموزیم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❣ دکتر الهی قمشهای چه زیبا میگوید:
- وقتی نمیبخشید
- وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید
- وقتی وقتتان را تلف میکنید
- وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
- وقتی از همه چیز شکایت میکنید
- وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید
- وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب می کنید
- وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید
- وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد
- وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
- وقتی در روابط اشتباه میمانید
- وقتی بدبین و منفیگرا هستید
- وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
- وقتی درمورد همه چیز نگرانید
👈 قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
حکایت
روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ افلاطون آمد و نشست و از هر جایی سخن میگفت.
در میان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسیار خوب میگفت، که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است.
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرود برد و سخت دلتنگ شد.
آن مرد گفت: ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟
افلاطون پاسخ داد: ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید.
ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟
ندانم کدام کار جاهلانه کردهام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هفتاد_یک
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
دوباره بازجویی شروع شد….خانم بازجوگفت:ببین دختر!!تو یا خیلی شیادی و یا خیلی ساده و احمق…در هر صورت خودتو بدبخت کردی چون همدستت تورو لو داد و گفت کیف مال توعه…با تعجب گفتم:مال من؟؟؟مواد؟؟؟بخدا من روحم هم خبر نداره…خانم گفت:بس کن دیگه…تا کی میخواهی دروغ بگی؟؟آزمایش اعتیاد اون پسر مثبت بوده و مصرف کننده است اما بنظر میرسه تو توزیع کننده باشی…مجبور شدم همه چی رو تعریف کردم جز آدرس خونمون آخه بشدت از بابا و داداشام میترسیدم…خلاصه به اتهام فرار از خانه و رابطه ی نامشروع و عدم همکاری توی بازجوییها به زندان اصلی منتقل شدم…یه زندان که خیلی از شهر دور بود….زندانی که حتی بچه ی شیرخواره و نوپا هم کنار مادرشون بود و بعدا فهمیدم مادرا باردار بودند و موقع زایمان بردند بیمارستان و چونکسی رو نداشتند بچه رو تحویل بدند فعلا کنار مادرا میمونند.همش فکر میکردم دارم خواب میبینم و دلم میخواست هر چه زودتر از خواب بیدار شم و این کابوس تموم بشه…….
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شکر
انسانهایی که به داشتههایشان فکر میکنند، آرامش و نشاطی نصیبشان خواهد شد که پیوسته باعث افزایش این نعمتها در زندگیشان میشود.
اما در مقابل افرادی که همواره به نداشتههایشان میاندیشند، آنچنان اضطراب و استرسی به همراه دارند که هر روز وضعیتشان نسبت به روز قبل بدتر خواهد شد. شکرگزاری به درگاه خدای مهربان نه تنها از دیدگاه اعتقادی قابل تحسین است بلکه از نظر علمی نیز اثبات گردیده که انسانهای شاکر زندگی آرام و موفقی دارند چرا که انسان جذب کننده بیشترین و شایعترین افکار خویش میباشد و اگر به زیباییها و نعمتهای اطرافش بیندیشد، نعمتهای بیشتری را جذب خود مینماید؛ پس با شکرگزاری به درگاه خدای مهربان و تفکر درباره داشتههای خود، موجی از نعمتها و برکات را به زندگی خود هدیه نماییم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
آدمها شبیه لیوانند
ظرفیتهایی مشخص دارند...
بعضی به اندازه استکان،
بعضی فنجان ،
بعضی هم یک ماگ بزرگ،،،
وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود،
خیس میشوی،
حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی
و در لیوان به جای آب ،
شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی
و سرریز شده باشد ،
لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند.
آدمها مثل لیوان میمانند .
ظرفیت هایی مشخص دارند .
لطفا" قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ،
ظرفیتشان را بسنج...
به اندازه محبت کن...
اگر اینکار را نکنی ،
اگر زیادی محبت کنی
اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند ،
باد الکی به غبغب انداختند
و پیراهن احساست را لکه دار کردند ،
فقط از خودت
و عملکرد خودت عصبانی باش،
نه از آدمها که شبیه لیوانند...
👤"سيمين دانشور
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هفتاد_دو
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
۳-۴روز از زندونی شدنم گذشت و اونجا با خانمی به اسم مریم آشنا شد ،مریم خانم مهربونی بود...کم کم به جو زندان هم عادت کردم….یه روز علت زندونی شدن مریم رو ازش پرسیدم که گفت :هر کی بخاطر تاوان یه کاری اینجاست و من هم مستثنی نیستم…..ولی من مختصری از زندگیمو برای مریم تعریف کردم.یکدفعه
اسم منو از بلندگو صدا زدند برای دادگاهی…با استرس رفتم پیش مامورا و با چند نفر منو بردن دادسرا..اونجا اولین چیزی که نظرمو جلب کرد جمعیت زیاد شاکی و مجرم بود واقعا تعجب کردم که چقدر توی دنیا خلاف میشه که دادسرا پراز جمعیته…یک ساعتی طول کشید تا اسم منو خوندند و داخل اتاق شدم….قاضی یه اقای مسنی بود که پشت میز نشسته بود.تا داخل شدم سلام کردم…جواب سلام منو نداد و پرونده رو برداشت و اتهامات منو خورد و در آخر گفت:دفاعی داری؟؟برای یه لحظه مغزم قفل کرد و به خودم گفتم:من اینجا چیکار میکنم؟؟؟؟مات مونده بودم که چطور سر از زندان درآوردم ....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
درست شبیه لکه های روی گاز هرچه زمان می گذرد پاک کردن دلخوری ها سخت تر می شود.
بارها امتحان کرده ام. هرچه بیشتر می گذرد لکه ها بیشتر خشک می شوند... ترک می خورند...
هر روز ناگزیر باید به سراغ اجاق گاز بروم. نمی شود حذفش کنم مثل تمام دستمال های آشپزخانه ای که حوصله شستن شان را نداشتم، نمی شود دور بیاندازمش...
بالاخره دیر یا زود باید با لکه ها درگیر شوم...
آدم هایی هم هستند که به بودنشان در کنارم محتاجم....باید در چهارچوب دوست داشتنی هایم سرجای خودشان نشسته باشند و من مطمئن باشم که اگر هروقت شماره شان را گرفتم طنین صدایشان به من آرامش بدهد.
هرچند که بعضی از این دوست داشتنی هایم چه با دلخوری و چه بی دلخوری به من همیشه لبخند زده اند...
شبیه اجاق گازم که تمیز و کثیف همیشه شعله هایش آبی می شود و چایم را گرم می کند...
دیگر نمی خواهم تنبلی کنم. چهارچوب آنها که برایم مهم اند را می خواهم برق بیاندازم...تمیز و براق...
مثل آیینه...مثل آب...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
یکی از اصلی ترین پایه های شخصیت سالم ، داشتن اصالت است.🌸🍂
این که تن به انجام هركاری نمیدی به این معنی نیست كه نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی كه خودت برای خودت تعریف میكنی و پایه و اساسش از "خانواده" شكل میگیره...🌸🍂
كسی كه چهارچوب داره، "اصالت" داره...
اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداشو درآورد و نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید!
اصالت یعنی 🌸🍂
دلت نمیاد خیانت كنی،
دلت نمیاد دل بشكنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی....
این بی عرضگی نیست!
اسمش اصالت..🌸🍂
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
💟 به خودت افتخار کن اگر:
🌸فرد حساسی هستی اما همیشه سعی میکنی احساساتت رو مدیریت کنی
🌸زود عصبانی میشی اما سعی میکنی خشمت رو کنترل کنی
🌸میدونی ممکنه به فردی نامناسب وابسته شی اما سعی میکنی از خودت مراقبت کنی
🌸فرد استرسی هستی اما همیشه سعی میکنی خودت رو آروم کنی
🌸افسردگی رو تجربه میکنی اما سعی میکنی درمانش کنی
🌸فرد خجالتی هستی اما همیشه سعی میکنی به افکار منفی غلبه کنی
❣به خودت افتخار کن که در مسیر آگاهی و رفع نقاط ضعفت هستی!🤗
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❣"لوئيز هي" نویسنده کتاب «شفای زندگي
اعتقاد دارد بیماری از افکار انسان نشات میگیرد:
▪️علت ریزش مو: وقتی فشار روی فرد زیاد است ريشه مو را در تنگنا قرار میگیرد. طوری که ریشه مو قادر به نفس کشيدن نبوده و میميرد که نتيجه آن ريزش مو است.
▪️علت گوش درد کودکان: دعوای بیش از حد پدر و مادر و حرفهای ناراحت کننده ای است که کودک میشنود. بنابراین بدن کودک در دفاع است خود واکنش نشان میدهد.
▪️علت تيروئيد: وجود بغضي در گلو، كه تركيده نميشود! حرف هایی که شخص نمیتواند بر زبان بیاورد!
▪️علت سرطان: نبخشیدن خود و دیگران است!
▪️علت ضعف چشمها: درد و تاري در چشم ها يعني فرد نميخواهد چيزي را درباره خود يا زندگي يا گذشته و حال و آينده خود ببيند.
▪️علت ام اس: عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی در بدن به شکل ام اس خود را نشان میدهد!
▪️علت درد مفاصل: نیاز به محبت و آغوش گرم است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هفتاد_سه
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
قاضی وقتی سکوتمو دید گفت:دختر جان!جواب بده ،،من نمیتونم تا شب معطل تو بشم….کلی کار دارم…با من من گفتم:من اصلا نمیدونم مواد چیه؟؟؟قاضی گفت:کیف چی؟؟کیف که برای تو هست؟؟؟گفتم:بخدا برای من نیست….اصلا دعوای ما سر همین کیف لعنتی بود…قاضی متعجب نگاه کرد و گفت:چرا حقیقت رو نمیگی؟؟؟راستشو بگو هم مارو خلاص کن و هم خودتو…..با اون یارو رضا رابطه داشتی؟؟سرمو انداختم پایین و گفتم:بله…و بعدش همه چی رو تعریف کردم به جز فرار از خونه…قاضی بعداز شنیدن حرفهای من گفت:رای نهایی دادگاه بعدی…برگشتیم زندان…..هنوز منو داخل سلول نبرده بودند که سرپرست زندان منو خواست……با مامور رفتیم دفترش……سرپرست زندان تا منو دید گفت:حیف تو….چرا اینکار رو کردی؟؟؟الان باید بری برای اجرای حکم ۲۰ضربه شلاق…از ترس نمیدونستم چی بگم..؟؟زبونم بند اومده بود و قلبم بشدت میزد….همون لحظه منو بردند محل زدن شلاق….درد و رنج شلاق به کنار حس شرم و خجالت بیشتر عذابم میداد…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎗قلبت را آرام کن...
یک وقت هایی بنشین و خلوت کن با روح درونت…
بیشتر لمس و تجربه اش كن...
نگاه كن به نعمت هایت...
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختى هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و از همه مهم تر به حضور خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…
گاهی یک جای دنج انتخاب کن…
گاهی یک جای شلوغ…
آرامش در حضور خدا را در هر دو پیدا کن…
هم درکنار شلوغی آدم ها…
هم درکنج خلوت تنهایی …
دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…
باران را بی چتر بشناس…
خوشحالی را فریاد بزن…
و بدان که خدا همیشه با توست❤️
#خدایا_شکرت 💕
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
چقدر این جمله زیباست
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند
که در مشاجرات پیروز شوند...
حتی اگر به قیمت
از دست دادن "رابطه" باشد...
اما انسانهای عاقل
درک میکنند که گاهی
بهتر است در مشاجره ای ببازند،
تا در رابطه ای که
برایشان با ارزش تر است
"پیروز" شوند...
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛
مگر به " فهم و شعور "
مگر به " درک و ادب "
مگر به "تعبد و بندگی"
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
و این قدرت تو نیست ؛
این "انسانیت " است..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هفتاد_چهار
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
یه خانم مامور میشمرد و یکی هم ضربه میزد….وقتی تموم شد ماموری که ضربه میزد اومد دم گوشم گفت:حیف تو…دختر به این قشنگی چرا باید خلاف کنه که الان شلاق بخوره؟ازخجالت آب شدم….خواستم بلند شم که سرم گیج رفت و افتادم.منو رسوندند سلول و مریم کمکم کرد و یه پماد زد تا زخم شلاقها بهتر بشه…..به پهلو دراز کشیدم و خوابیدم.دیگه حتی گریه هم نمیکردم چون درد جسمی و روحیم بقدری زیاد بود که داشتم دق میکردم……
یکهفته طول کشید تا زخم کمرم خوب بشه.در طول این یکهفته مریم هم کمکم کرد و هم همصحبتم شد تا حوصله ام سر نره..تمام سرگذشتم و رضا و خونشون و همه و همه رو برای مریم تعریف کردم…مریم خیلی از سادگیم و کارام تعجب کرد و گفت:بنظر من باید همه چی رو به قاضی بگی.باید رضا مجازات بشه،اصلا مگه چی میشد با اون اقای روستایی ازدواج میکردی؟،بنظر من زندگی توی روستا خیلی هم بد نیست….من میگم با اون اقا ازدواج کنی بهتر از بودن توی این زندانه…...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
پسربچه اي پرنده زيبايي داشت،او به آن پرنده بسيار دلبسته بود حتي شبها هنگام خواب، قفس پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد....
اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند...
هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نمي خواست كاري را انجام دهد، او را تهديد مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس مي گفت: نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد. هر كاري گفتيد انجام مي دهم....
تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت، خسته ام و خوابم مي آید...
برادرش گفت:
الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم...
پسرك آرام و محكم گفت:
خودم ديشب آزادش كردم!!!!! با آزادي او خودم هم آزاد شدم...
اين حكايت همه ما است...
تنها فرق ما، در نوع پرنده اي است كه به آن دلبسته ايم،پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان، برخي موقعيتشان، زيبايي، عنوان آكادميك و مدرکشان است...
خلاصه هر كسي خود را به چيزي بسته است...!👌✨💐
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
دوستان، دیدگاه عمیقتری داشته باشید، بدانید خداوند حامی شماست. هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست. رها شوید از هر آنچه بر دوش شما سنگینی میکند، و بدون نگرانی، دلسردی یا ناامیدی و با علم به اینکه خداوند اوضاع را کامالً تحت کنترل دارد، آزادانه به زندگی خود ادامه دهید. وقتی زندگی سخت و دشوار میشود و اوضاع مطابق میل شما پیش نمیرود، مانند مرغ و کلاغ رفتار نکنید. همان عقابی باشید که خداوند در نهادتان قرار داده است. بالهایتان را بگسترانید و به سطحی اوج گیرید که خداوند در زندگی برایتان در نظر گرفته است. شما برای اوج گرفتن و بهتر شدن آفریده شده اید.
📚به خود بهترتان تبدیل شوید
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🍃شش درس مهم زندگی که لازم است هرروز به خودتان یادآوری کنید:
شخصیت از سنگ ساخته نشده است. می توانید هرطور که میخواهید تغییر کنید
هرگز والدینتان را رها نکنید. آنها دلیل اینجا بودن شما هستند
هرگز بین عشق و دوستی هایتان دست به انتخاب نزنید. هردو نقش مهمی در زندگی شما دارند
مردم می گویند: قلبت رو دنبال کند. در هر موقعیتی این توصیه درستی نیست. در عوض "به قلبت گوش کن و با مغزت حرکت کن"
زمان تقریبا همه چیز را التیام می بخشد. زمان بدهید و تغییر را تجربه کنید
افکار، احساسات را کنترل می کنند. احساسات، رفتارتان را کنترل می کنند. پس خوب فکر کنید تا خوب رفتار کنید و نتیجه خوب بگیرید..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هفتاد_پنج
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
باور کن پدر و برادرات هم کاری بهت ندارند شاید یکی دو روز دعوا کنند اما حداقل خونه ی خودت و با تمام امکانات هستی…بهتر از اینجاست که هر شب و روز تنت بلرزه….حرفهای مریم همون حرفهایی بود که این چند ماه توی دلم تلنبار شده بود ولی جرأت روبرو شدن با واقعیت رو نداشتم…واقعا چرا منی که یه روزی آرزو داشتم درس بخونم و دانشگاه برم حالا باید بین یه عده خانمهایی باشم که هر کدوم به نوعی مجرم بودند؟؟خانمهایی که میتونستند مادر یا همسر یا سرپرست یه خانواده باشند اما خواسته وناخواسته اونجا بودند…مدام توی خودم بودم و فکر میکردم …۱۷روز از اجرای حکم شلاقم گذشته بود ولی از دادسرا خبری نبود….خیلی میترسیدم که جرم مواد رو توی پرونده ی من بزارند.آخه رضا کاربلد بود و من ناشی…یه روز یکی از زندانیها در مورد عموی قاچاقچیش حرف میزد و در حالیکه پزشو میداد ازش تعریف میکرد که زرنگه و غیره….یهو گفت:عموی من اگه بالای دار هم باشه پارتی جور میکنه و با احترام میارندش پایین تاا اینو شنیدم به مغزم شوک وارد شد و با خودم گفتم:ای دل غافل…!!نکنه رضا و دوستاش با پارتی خودشونو نجات دادند و من گرفتار موندم؟؟
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨﷽✨
#پندانه💖🌷
✍️ عبادت بهجز خدمت خلق نیست
🔹خانم و آقایی بە میدانی که کارگران در آن میایستند تا کاری پیدا کنند، میروند و میگویند به سه کارگر نیاز دارند، ولی بیشتر از ۲۰هزار تومان برای یک روز کار به آنها نمیدهند.
🔸خیلیها عقبگرد میکنند و نمیروند، ولی از میان آن همه کارگر سه نفر که نیازمند بودند به ناچار برای ۲۰هزار تومان همراه آن زنومرد میروند که کار کنند.
🔹وقتی به خانه آن زنومرد میرسند حسابی مورد پذیرایی قرار میگیرند.
🔸سپس یکی از کارگران میگوید:
کار ما را بگویید تا کارمان را شروع کنیم.
🔹صاحبکار میگوید:
ما کاری نداریم که انجام بدهید. فقط چند لحظه صبر کنید تا دستمزدتان را بیاورم.
🔸پس از دقایقی صاحبخانه با ۶میلیون تومان پول نقد وارد اتاق میشود و به هر نفر از کارگران ۲میلیون تومان میدهد.
🔹و میگوید:
این ۶میلیون پول حجمان بود که انصراف دادیم. شما که بهخاطر ۲۰هزار تومان مجبور شدید بیایید کار کنید حتما خیلی نیازمندید و این پول را به شما میدهیم که شاید خدا هم از ما راضی باشد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود...
پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت:
از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت...
سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد
آن مرد تعجب کرد وگفت
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی؟
تاجر جواب داد :
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم...
پروردگارا🙏
کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمقند، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا
کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم....
آرزوهايتان را به دستان خدا بسپاريد
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد