☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
🤔9 کار اشتباه که هر روز انجام می دهیم و
حال خودمان را به اشتباه خراب میکنیم‼️
👈1. تلاش برای خشنود کردن همه
اطرافیان در حال و آینده!...
👈2. زندگی در گذشته و یادآوری
دائم خاطرات بد!..
👈3. بیش از حد راجع به همه چیز فکر
کردن و دامن زدن به افکار!...
👈4.بهانه تراشی کردن برا دوری کردن از
شروع کارها!...
👈5. نیازهای خود را در آخر همه چیز
و همه کس قرار دادن!...
👈6. به دنبال بی عیب و نقص بودن
و به خود سخت گرفتن!..
👈7. ترس از تغییر در هر موقعیت شغلی،
خانوادگی، تحصیلی!...
👈8. سرکوب کردن خود و اراده خود!...
👈9. توضیح و توجیه خود در مواقعی
که از انجام کارها اجتناب می کنیم!...
👌گاهی اوقات یک بازبینی تو رفتارهامون
میتونه کلی به بهبود حال روحی و شرایط
زندگیمون به ما کمک کنه
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✅ ﺷﻴﻮﻩ ای ﺑﺮﺍی ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﻴﺮی ﺳﻮﺩﻣﻨﺪﺍﻧﻪ #ﻗﺎﻧﻮﻥ_ﺟﺬﺏ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ :
🌸 ﻫﺮ ﺷﺐ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﻳﺪ، ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎی ﺧﻮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺘﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﺎً ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺮﻳﻚ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺸﻜﺮ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ .
❇️ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﻭﺯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻧﻴﺰ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻧﻴﺖ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺭﻭﺯی ﺷﮕﻔﺖ، ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮبی ﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﻮی ﺷﻤﺎ ﺁﻳﺪ .
ﺭﻭﺯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﺪگی ﺗﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ .
🔰 ﺳﭙﺲ ﻫﻨﮕﺎمی ﮐﻪ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻴﺪ، ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻳﻴﺪ، ﻧﻴﺎﺗﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﺭﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﻜﺮﺍﺭﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻗﺪﺭﺩﺍنی ﻋﻤﻴﻖ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ؛ ﮔﻮیی ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻃﻠﺒﻴﺪﻩ ﺍﻳﺪ، ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
👆👆
❣ قوانین جذب
"ما هر آنچه را که به آن فکر کرده، چه خوب چه بد، جذب خود میکنیم." باور کنید یا نکنید، امروزه پژوهشهای علمی ثابت کرده که افکار مثبت، زندگی ما را تحت تأثیر همه جانبه خود قرار میدهند.
شما اتفاقات خوب یا بد را براساس تفکراتتان تجربه می کنید:
"کسی که همیشه در مورد بیماری صحبت می کند، بیمار میشود و کسی که به طور مداوم در مورد رفاه صحبت کند، در رفاه و آسایش به سر خواهد برد."
استر و جری هیکس در کتاب "مبانی تعالیم ابراهیم" اشاره می کنند که "شما همه ی این ها را براساس تفکرات تان جذب می کنید." با تمرکز بر روی چیزی، باعث میشوید آن مسئله برایتان اتفاق افتد.
از همین الان با تفکرات مثبت؛ امروز اتفاقات خوب را برای خودتان و عزیزانتان میتوانید جذب کنید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❤️ انرژی مثبت
🍃🌺
⇦ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ! ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ! ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ! ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ! ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ! ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ! ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ! ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺑﻢ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﭼﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟ ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯽﺑﺮﯼ؟
⇦ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ! ﺑﮕﻮ : ﺷﺎﺩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﺷﯽ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ! ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ! ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ! ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ!
⇦ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ!
✔ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ کند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_هشتاد
اسمم رعناست ازاستان همدان
به دستورعمه من برای کمک کردن به خانواده رویاباهاش رفتم.. برای شام میخواستن قیمه درست کنن..ومن بازنهای دیگه توحیاط داشتم سیب زمینی پوست میگرفتم وهواسوزبدی داشت..موقع خوردکردن سیب زمینی من دستم روبردیم سریع رفتم پای شیراب که خون دستم روبشورم..شلنگ اب دست یه پسرقدبلندبود..که تیپ مشکی زده بود و موهای جلوسرشم یه کم ریخته بود..داشت برنج میشست..تاخون دست من رودیدگفت چی شده،گفتم ببخشیدشلنگ اب رومیدیدمن دستم روبشورم..سریع شلنگ روداددستم..منم مشغول شستن خون دستم شدم..متوجه نگاهای سنگینش روخودم میشدم..پسره گفت میخوادبرم چسب بیارم..اروم گفتم نه مرسی..همش فکرمیکردم الان عمه سرمیرسه وحالم روجامیاره..ازترسم سریع شلنگ اب روبهش دادم برگشتم پیش خانمها..بادستمال کاغذی دستم روبستم تاخونش بندامد ودوباره مشغول کمک شدن شدم..ولی اون پسره که فهمیدم اسمش سعیدچشم ازم برنمیداشت...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️👈🏿ﯾﮏ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﭼﻨﺪﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩﯼ، ﮐﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯼ ﺍﻥ ﺩﺭ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﯾﺪ. ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻴﺪ. ﺗﺼﻮﻳﺮﯼ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﺎﺯﻳﺪ، ﻭ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﺑﺎﻭﺭﻧﻜﺮﺩﻧﯽ ﺍﯼ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻫﺴﺘﻴﺪ ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻴﺪ، ﻫﻴﺠﺎﻧﺰﺩﻩ ﺍﻳﺪ ﻭ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﺴﺘﻴﺪ.
ﺗﺼﻮﻳﺮﯼ ﻛﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻳﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ۳۰ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻛﻨﻴﺪ. ﻫﺮﺑﺎﺭ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ ، ﺳﻄﺢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽﺗﺎﻥ ﺍﻓﺰﺍﻳﺶ ﻣﯽ ﻳﺎﺑﺪ. ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻴﺪ. ﺍﮔﺮ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻴﺪ ﻓﻘﻂ ﭼﻴﺰﻫﺎﯼ ﺷﺎﺩ ﺑﻴﺸﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺟﺬﺏ ﻛﻨﻴﺪ ، ﺩﺭﺳﺖﺍﺳﺖ؟ ﻭ ﻣﮕﺮ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﻟﯽ ﻭﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎلتر ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ؟ ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ، ﻓﺮﺩﺍﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞﺗﻐﻴﻴﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_هشتاد_یک
اسمم رعناست ازاستان همدان
اون پسره که فهمیدم اسمش سعیدچشم ازم برنمیداشت...ومتوجه میشدم تمام مدت کارهای من روزیرنظرداره..ولی من اصلابه روی خودم نمیاوردم..بعد از اون همه بلای که به سرم امده بودنمیخواستم برای خودم بازدردسردرست کنم..یاد نصیحتهای عمه می افتادم که همیشه میگفت اینجاروستاست محیط کوچیکیه همدیگررومیشناسن وحرف زودمیپیچه
عمه تازه باهام خوب شده بودوداشت بهم اعتماد میکردنمیخواستم خرابش کنم..خلاصه سعید به هربهانه ای میومدتوجمع خانمهاکه چیزی ببره یابیاره ومن خوب میدونستم دلیل اصلیش دیدن منه..اون چند روز تومراسم بابای رویامتوجه شدم سعید پسرعموکوچیکه رویاست وکلا دوتابرادرهستن یه خواهربرادریزرگش بازنش کانادازندگی میکردن وخواهرشم ازدواج کرده بود
سعیدهم داروسازی خوانده بود و با چند تا ازدوستاش داروخونه شبانه روزی زده بودن باهم کارمیکردن..توجمع فامیل همه بهش میگفتن دکتر..روستای پدریم بخاطرجمعیت کمی که داشت مسجد نداشتن وبرای ختم گرفتن میرفتم مسجدروستای بالای که بزرگتربود
جمعیت خیلی زیادی تومسجد بودومنم کمک بقیه خانمها پذیرایی میکردم..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌿🌺﷽🌿🌺
💚نا امید نشید، اجازه ندید که شرایط منفی و چیزی که نمی بینید شما رو قانع به قبول شرایط بکنه،
دوباره و دوباره و دوباره نگاه کنید،
وقتی به نگاه کردن ادامه میدید در واقع میگید خدایا میدونم که تو بزرگ تر از این بیماری هستی،
بزرگ تر از این اعتیاد هستی،
و قدرتمندتر از این مشکل هستی
باور دارم که تو سلامتی را به من باز خواهی گرداند
باور دارم که من قرض خواهم داد و مقروض نخواهم بود
باور دارم که من و تمام اعضای خانوادم به پروردگار خدمت خواهیم کرد
من ازتون میخوام که ایمان خودتون رو بازیابی کنید
نسبت به چیزهایی که تسلیم شده اید و قول هایی که به جا نیاورده اید
رویاهایی که فکر میکنید خیلی دورند
دوباره اونها رو باور کنید خداوند قراره همه رو سر راه شما قرار بده
اون خونه ای که میخواستید بخرید و نشد خونه ی مناسب شما نبوده، دوباره نگاه کنید
اون ارتقای شغلی که نتونستید به دست بیارید.عادلانه نبود خدا برات یه چیز بهتر داره،دوباره نگاه کن
کسی رابطه اش با شما رو قطع کرده، و به شما بد کرده این پایان داستان شما نیست،دوباره نگاه کن
یک فصل جدید در زندگی تون وجود داره و یک شروع جدید با فردی بهتر از آنچه که تصور میکردید
🤍اگر خدا در آینده کار شگفت انگیزی برای شما نداشت الان زنده نبودید..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_هشتاد_دو
اسمم رعناست ازاستان همدان
گاهی متوجه نگاهای ادمهای که من رونمیشناختن میشدم که درگوشی ازبغل دستیه خودشون میپرسیدن این دخترکیه
یه جورای اگرغریبه واردجمعشون میشدمشخص بود.خیلی زودهمه فهمیدن من برادرزاده ی عمه افاق هستم..اون چندروزختم هم گذشت وزندگی به روال عادیه خودش برگشته بودو منم کلاسعید روفراموش کرده بودم..بیشتر اوقاتم رو با رویا میگذروندم..گذشت تانزدیک چهلم پدررویا شدوبازفامیلهای درجه یکشون امدن..مراسم سرخاک برگزارمیشدوبعدش خونه شام میدادن باعمه افاق رفتیم سرخاک،نمیدونم چرا ناخوداگاه چشم چرخوندم،شایدسعیدروببینم..وهمینجورکه نگاه میکردم عمه اروم زدبه پهلوم گفت سرت رو بنداز پایین دخترزشته،ازترس عمه سرم انداختم پایین بیخیال شدم..بعدازتموم شدن مراسم برای فاتحه رفتم نزدیک قبرپدررویا نشستم شروع کردم فاتحه خوندن که یکی روبه روم نشست دستش گذاشت روقبر،،سرم روکه بلندکردم دیدم سعید..سرش پایین بود.میدونستم تواون جمعیت اگرم بخوادنمیتونه نگاهم کنه..فاتحه روخوندم بلندشدم..همزمان بامن اونم ازسرمزاربلندشد....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✅خیلی مهم است که درس های زندگی را
سریع یاد بگیریم؛ چون در غیر این صورت
محکوم می شویم به تکرار کردن شان.
🔹در واقع هر چقدر که ضربه وارد شده
سنگین تر باشد، باید هزینه ی بیشتری هم
برای رفع و رجوع کردن اش بدهید.
پس بهتر است هر درس زندگی را
همان بار اول یاد بگیرید.
🔸روند "برنامه ریزی، انجام، بازبینی و ارتقا"
کمک تان خواهد کرد درس های زندگی را
هرچه سریع تر یاد بگیرید و پیشرفت های
لازم را بدون اتلاف وقت به دست آورید و
از این موضوع مطمئن شوید.
🔹این روند خیلی ساده است. در قدم اول باید
نقشه ها و اهدافتان را برنامه ریزی کنید.
بعد شروع کنید به انجام اش و قدم بعدی را
رو به جلو بدارید. در قدم سوم عملکردتان را
بازبینی کنید.
🔸در این بخش باید مقدار دستاوردهای تان را
اندازه گیری کنید و پیروزی و شکست های تان را
بشمارید. در قدم آخر هم باید اصلاحات لازم را
اعمال کنید تا ارتقا یابید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
بزرگمهر حکیم در کشتی نشسته بود که طوفان شد، ناخدا گفت: دیگر امیدی نیست و باید دعا کرد.
مسافران همه نگران بودند اما بزرگمهر آرام نشسته بود که گفتند: در این وقت چرا اینگونه آرامی؟! او گفت: نگران نباشید زیرا مطمئنم که نجات پیدا میکنیم.
سرانجام همان گونه شد که او گفته بود و کشتی به سلامت به ساحل رسید، مسافرین دور بزرگمهر حلقه زدند که تو پیامبری؟ از کجا میدانستی که نجات پیدا میکنیم؟!
بزرگمهر گفت: من هم مثل شما نمیدانستم، اما گفتم بگذار به اینها امیدواری بدهم، چرا که اگر نجات نیافتیم دیگر من و شما زنده نیستیم که بخواهید مرا مواخذه کنید.
امید هیچ آدمی رو ازش نگیرید!
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نیایش صبحگاهی 🌺 🍃
🌺خـدایا
✨دوستانم ارمغانی از
✨رحمت بی کران تو هستند
✨پس خرسندشان بدار
✨به عافیت و موفقیت
✨واستجابت دعـا...
🌺خـدایا
✨در آخرین دوشنبه مرداد
✨غـم و غصـه را
✨از دل عـزیزانم دور فرما
✨و درهای رحمتت را
🌺به رویشـان بگشـــا
آمیـــن یا قاضِیَ الْحاجات 🌺
#پندانه
هر گاه عیبی در من دیدی،
به خودم خبر بده نه کسی دیگر.
چون تغییر آن دست من است.
کار اولت باعث پیشرفت و بهبودم
می شود اما گزینه دوم غیبت است
و مرا در تاریکی نگه می دارد.
جمله ای که در یک هتل نوشته بود، شگفت زده ام کرد:
اگر سبب رضایتت شدیم
از ما سخن بگو،
وگرنه به خود ما بگو.
بااینگونه صحبت کردن، غیبت
از میانمان میرود.
بهشت وعده دور از دسترسی نیست
اگر بی بهانه خوب باشیم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
گاهی آنقدر عذاب می کشی و
آنقدر به نقطه ی ذوب و انجمادِ مداوم
می رسی ؛ که سنگِ صبر و طاقتت می شکند ، 🥺😔
ناگهان قیدِ همه چیز را می زنی و
بی خیالِ خواستن ها ،
داشتن ها و رسیدن ها می شوی ...
از این نقطه تا نقطه ی بی تفاوت شدن
به چیزها و آدم هایی که روزی برای داشتن
و به دست آوردنشان آسمان را به زمین
می دوختی ؛ راه زیادی نیست .
به این نقطه که رسیدی ؛ یادگرفته ای که
نه هیچ چیز و نه هیچکس ارزشِ این را ندارد
که بخاطرش به خودت سخت بگیری و
لحظه ها را به کامِ احساست تلخ کنی ،
آسوده و آرام ، در جاده ی زندگی ات قدم
می زنی ؛ بی آنکه به فکرِ بی مهریِ کسی باشی
و در حسرتِ نداشتنِ چیزی ...
اهمیت نمی دهی به خیلی چیزها ...
👌دلخوشی های ساده ی هرروزه ات را در آغوش
می گیری و با تمامِ هوش و منطق و حواست ؛
در آرامشی تدریجی ، زندگی می کنی .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_هشتاد_چهار
اسمم رعناست ازاستان همدان
میدونستم تواون جمعیت اگرم بخوادنمیتونه نگاهم کنه..فاتحه روخوندم بلندشدم.همزمان بامن اونم ازسرمزاربلندشد..اروم پشت سرم امدگفت رعناخانم چندکلام باهاتون حرف دارم من تافرداعصربیشترروستا نیستم..فقط میشنیدم انگارلال شده بودم میترسیدم حرف بزنم ویکی ببینه وبرام حرف دربیاره
هیچی نگفتم سریع ازش فاصله گرفتم
من دفعه اولم نبودکه میخواستم بایه پسرحرفبزنم ولی نمیدونم چراایندفعه خیلی میترسیدم..شایدبخاطرتمام اتفاقات بدگذشته ام بود.اون شب برای شام باعمه رفتیم خونه رویا..و چون نسبت به قبل جمعیت کمتری بودراحت تر میتونستم مادروخواهرسعیدروببینم..مادروخواهرسعیدبرخلاف خانواده رویااصلاادمهای خاکی نبودن وتمام مدت مثل یه مهمون نشسته بودن
ازطرزحرف زدن ولباس پوشیدنشون معلوم بودکه ازروی ناچاری یابه اجبارعموی رویا امدن
زیادبه دل نمینشستن وازاون دسته ادمهای بودن که خودشون روخیلی میگرفتن وازبالابه همه نگاه میکردن..اون شب من وعمه شام خوردیم برگشتیم خونه..فرداصبح داشتم حیاط روجارومیزدم که صدای درحیاط امد
درروکه بازکردم..رویابایه سینی غذاامدتو...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌷🌷🌷
جملاتی زیبا از امام على(ع)
1. مردم را با لقب صدا نکنید.
2. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
3. خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
4. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
5. بدون تحقیق قضاوت نکنید.
6. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
7. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
8. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید.
9. سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
10. دین را زیاد سخت نگیرید.
11. با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.
12. انتقاد پذیر باشید.
13. مکار و حیله گر نباشید.
14. حامی مستضعفان باشید.
15. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
16. نیکوکار بمیرید.
17. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
18. فحّاش نباشید.
19. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
20. رحم دل باشید.
21. با قرآن آشنا شوید.
22. تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
23. گریه نکردن از سختی دل است.
24. سختی دل از گناه زیاد است.
25. گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
26. آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.
27. فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.
28. محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
یک قانون فیزیکی میگه که:
هر ذره در حال ساطع کردن مدام انرژی از خودشه
انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.
اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره
خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ می زنیم و میگه:
– “چه خوب شد زنگ زدی!”
– ” داشتم بهت زنگ می زدم!”
– “داشتم بهت فکر می کردم!”
– “حلال زاده!”
– “دل به دل راه داره!”
این همون فرستادن انرژی به سمت کسیه که داریم بهش فکر میکنیم.
درنتیجه مراقب باشیم که برای چه چیزای داریم انرژی میفرستیم .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
در سراسر جادهی زندگی،
تابلوی توقف ممنوع وجود دارد...
و در انتهای زندگی،
تابلوی دورزدن ممنوع...
پس طوری زندگی کن
که در آخر جاده متاسف نباشی...
#روز_خوش
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📚 #حکایت_پند
مرد و زن نشسته اند دور ِ سفره .
🥣 مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی كاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد كه دستپخت همسرش بی نمك است 😑
و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند 🙂
و مرد كه قاعده را خوب بلد است، لبخندی میزند و میگوید : "چقدر تشنه ام !🤔
🌹"زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود .
سوراخ های نمكدان سرِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمك توی كاسه سوپ زن فرصت هست برای مرد.
زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند .
🌹مرد تشكر می كند، صدایش را صاف میكند و میگوید : "میدونستی كتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟😁
و سوپ بی نمكش را میخورد ؛ با رضایت😊
و زن سوپ با نمكش را میخورد ؛با لبخند!☺️
✅ زندگی زیباست به شرط :مهر و گذشت😊
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📚 داستان کوتاه
روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما دعاهای مستجاب شده و الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم .
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟!!! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکرت .
✅برای هر نعمتی خدا رو شکر کنید
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_هشتاد_پنج
اسمم رعناست ازاستان همدان
رویابایه سینی غذا امد تو،،به عمه گفت ازشام دیشبکلی غذااضافه امده داریم بین همسایه هاتقسیم میکنیم..اینم مامانم داده برای شمابیارم ..عمه ازش تشکرگفت صبرکن ظرفهاش روخالی کنم برات بیارم..رویاازفرصت استفاده کردگفت باپسرعموی ماچکارکردی که داره خودش رومیکشه برای چنددقیقه حرفزدن باتو!!به روی خودم نیاوردم گفتم چی میگی!من مگه پسرعموتورومیشناسم!رویایه نیشگون ازبازوم گرفت گفت خودت رونزن به اون راه..انقدربه من گفته که ازروبردم
بعدظهربه یه بهانه ای میام دنبالت که باهاش حرف بزنی..گفتم نه ترخدااینکارونکن توکه میدونی عمه چقدرحساسه اگربفهمه حسابم رومیرسه،،بهش بگودست ازسرمن برداره من اهل دوست پسرواین مسخره بازی هادیگه نیستم تاوان بدی بخاطرش دارم پس میدم...رویاگفت خره چرانمیفهمی سعیدازت خوشش امده..فکرکردی توشهربه اون بزرگی دخترقعط که بیادازاین راه دور تو روستا دوست دختر بگیرهص...نمیدونستم چی بهش بگم
رویاگفت نترس من بعدظهرردیفش میکنم
نزدیک سه بعدظهربودکه رویاامد...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
🍃اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
🍃دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
🍃سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
🍃چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
ی جمله معروف هم هست که میگه:
خودتون رو به زور
تو دل کسی جا نکنین ...
اول اینکه جا نمی شین
دوم این که مچاله می شین
آدمها چوب اشتباهاتشان را
جای دیگری میخورند !!
جایی که فکرش را هم نمیکنند
حواستان باشد ..
چوبی که به احساس و زندگی
دیگران میزنیم " تاوان " دارد ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شاد_زندگی_ڪنیم
گاهی باید جا ماند از اتوبوس . قطار .کشتی
گاهی نرفتن بهتر است ...
گاهی باید با خیال آسوده روی سنگفرش های پیاده رو قدم زد بدون مقصد بدون هدف
در تمام هیاهوی شهر با تمام مشغله و استرس باید همه را رها کرد و فقط به صدای قدم ها روی زمین گوش سپرد
بچه گربه های بازیگوش که میان رفتن یا نرفتن از عرض خیابان مردد اند
دستفروش های کنار خیابان که به عابر های پیاده دلخوشند
خنده کودکان در پارک بازی
گاهی باید بیرون از زندگی روی یک نیمکت چوبی فرسوده در زیر سایه درختان نشست و از دور به سکانس های بی تکرار زندگی نگاه کرد
تماشای زندگی.....
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد