#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هفتاد_هشت
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
بابا هم سعی میکرد نگاهم نکنه اما مگه میشد؟؟ملاقات فقط با زیرزیرکی نگاه کردن گذشت و برگشتم سلول….همون روز منو بردند دادسرا و بعد از اعلام حکم قطعی به بابا گفتند :این دخترتون و این هم ساک و شناسنامه اش که از اون خونه پیدا شده بود…..با کمک دخترت یه مرکز فروش و قاچاق مواد مخدر رو متلاشی کردیم…بعد یکی از مامورای خانم ،بابا رو گوشه ایی کشید وگفت:دخترتون باکره نیست و با پسره رضا رابطه داشته،..البته میتونید از طریق قانون به عقدش در بیارید….بابا خیلی جدی گفت:حاضرم دخترم بمیره و یا آبروم بره ولی به این پسره دختر ندم…اونجا بود که عشق واقعی بابارو نسبت به خودمو فهمیدم و چقدر دیر متوجه شدم…..من چقدر احمق و حقیر بودم که چند ماه بابارو به بدترین شکل با فرارم اذیت کردم….خلاصه برگشتیم خونه و چند باری از دست داداشام کتک خوردم ،کتکی که شاید شدت ضربهاش بیشتر از کتکهایی بود که رضا میزد ولی شرف داشت به نوازشهای اون پست فطرت…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلنگر
🦋روزی چند بار سر نماز به خدا میگیم
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از تو کمک میخواهیم.
🍃و بعد در طی روز مشکلات زندگی مثل امتحانهای کلاسی، یکی یکی میان تا بهمون نشون بدن چقدر پای حرفی که زدیم، ایستادیم.
🎯دقیقا تو اوج مشکلات از ما میپرسن
اگر واقعا خدا رو میپرستی، چرا انقدر نگرانی ؟؟ آیا خدای تو از پس مشکلاتت بر نمیاد؟؟ آیا خدای تو حکیم و توانا و بینا نیست؟ آیا خدای تو جبران کننده و مهربان ترین مهربانان نیست؟؟
🦋گاهی باید از خودمون بپرسیم
واقعا تو دنیا چشم امیدمون به کیه؟؟ به پول و ثروتمون به همسر، به رفیق، به پارتی؟؟
خدایی که برای خودمون ساختیم واقعا کیه؟؟
و دقیقا رسیدن به جواب این سوالهاست، که گره کور آرامشمون رو باز میکنه. ❤️
🦋إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
🌺🌿[ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ] ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺘﻴﻢ ﻭﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻛﻤﻚ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ .(٥)
سوره حمد 🌿
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همش به این فکر میکنی
قراره چی بشه
اون چیزی که باید بشه میشه
ترس و اضطراب رو بزار کنار
و توکل کن به خدا
و اینو بدون که خدا زندگی رو
بدون سختی نیافریده
و فکر نکن قراره همیشه هم
بدون سختی باشه
برای همینه که خدا ازمون میخواد
که محکم باشیم صبور باشیم و ادامه بدیم
و توکل کنیم به خودش
و بهش اعتماد داشته باشیم
و اون موقع است که خدا
چراغ راهمون میشه
یاورمون میشه
و کمکمون میکنه
تا بهترین مسیر رو پیدا کنیم
پس تا خدا رو داری
غم نداشته باش
مطمئن باش
این روزها هم میگذره
و باور کن
خدا هیچوقت
تنهات نمی ذاره
خدایا شکر
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
☄چشم وهم چشمی ☄
✨مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
🌹در جوانی اسبی داشتم، وقتی سوار آن میشدم و از کنار دیواری عبور میکـرد و
سایه ی آن به دیوار می افتاد، اسبم به آن نگاه میکرد و خیال مـیکـرد اسـب دیگری
است، لذا خرناس میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند، و چون هر چه تند میرفـت،
میدید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که
اگر این جریان ادامه مییافت، مرا به کشتن میداد.
اما دیوار تمام شد و سایه اش از بین
رفت و آرام گرفت.
در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در جنبه هـای دنیوي از آنها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگـران بـازش نـداری، تـو را بـه
نابودي میکشاند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا همه ی بنده هاش رو دوست داره همه شون رو، ولی بعضی ها رو بیشتر، وقتی به یه مشکلی بر میخوری یادت باشه تو جزو اونایی هستی که خدا خیلی دوستشون داره، میدونی چرا چون خدا میخواد صداتو بشنوه، میخواد باهاش حرف بزنی، دعا کنی، صداش کنی،خدا دوست داره که ازش کمک بخوای تا کمکت کنه خدا میخواد با تمام وجودت همه چیز رو بسپری دست خودش، تا همه چیز رو برات درست کنه، پس خیالت راحت اگر مشکلی داری خدا دوستت داره، پس از ته قلبت ازش بخواه و مطمئن باش که اتفاق میافته برات
🏔پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا❤️
و در آن باغ کسی می خواند☘
که خدا هست
دگر غصه چرا؟
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨﷽✨
👌 داستان کوتاه پند آموز
✰ سنــــگــــ ریــــزه ✰
✍ شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد. چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقه ای زندگی میکرد. بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد.
یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید. چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمیخورد. مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ ریزه های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد. دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود.
⇱ مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هفتاد_نه
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
بعدها اعظم برام تعریف کرد که بعداز فرارم همه جارو دنبال من گشتند و حتی سراغ پدر و مادر رضا هم رفته بودند ولی نشانی از من پیدا نکردندو بخاطر آبروشون به همسایه و اقوام گفته بودند من رفتم خونه ی یکی از اقوام توی شهرستان…چند وقت گذشت و دوباره بابا با محمود اقا صحبت کرد تا نجف برای خواستگاری بیاد…جف و مادرش برای خواستگاری اومدند….همون روز اعظم با نجف در مورد باکره نبودن من صحبت کرد و براش توضیح داد که توسط قاچاقچیها دزدیده شده بودم و الان دختر نیستم.نجف قبول کرد و ما طی یه مراسم ساده ایی عقد کردیم و رفتم روستا.،مادر نجف از همون روز اول بنای ناسازگاری رو با من گذاشت و همه جوره اذیتم کرد….محکوم به تحمل شرایط بودم و باید کنار میومدم….شرایط خیلی سختی داشتم چون دختری بودم که توی شهر بزرگ شده بودم و با محیط و کارهای روستا آشنا نبودم…با هر سختی بود با بچه های نجف کنار اومدم تا منو دوست داشته باشند……
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
حکایت خویشاوند بیگانه
پادشاهی دستور داد گوسفندی را سر بریدند و آن را کباب نمودند.
پادشاه به وزیر خود گفت:
برو دوستان و نزدیکانت را بگو که بیایند، تا دور هم بشینیم و این گوسفند را با هم بخوریم.
وزیر لباس مبدلی پوشید و به میان جمعیت شهر رفت و فریاد زد:
ای مرد به فریادم برسید که خانه من آتش گرفته و دار و ندار زندگیم در حال سوختن است.
تعداد اندکی از مردم حاضر شدند که همراه وزیر بروند و در خاموش کردن آتش به او کمک کنند.
وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی های رنگارنگ از آنها پذیرایی شد.
پادشاه از وزیر خود پرسید: چرا دوستان و نزدیکانت را دعوت نکردی!؟
وزیر گفت: اینها دوستان ما هستند، کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم بر رو خانه آتش گرفته ما بریزند.
آری دوستان...
بیگانه اگر وفا کند، خویش من است...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
"اعتماد به نفس" زمانی ساخته میشه که:
•از یادگیری چیزای جدید استقبال میکنی
•به قولهایی که روزانه به خودت میدی، عمل میکنی
•با وجود ترس و تردید، دست به اقدام میزنی
•توی اشتباه و شکستت دنبال درس میگردی
•اطرافت رو با آدمهای حامی و فعال پُر میکنی
•وقتی چیزی طبق برنامه پیش نمیره، بهجای سرزنش با خودت مهربونی
•چالشهایی رو برعهده میگیری که به توانمندیت اضافه کنه
•بهجای مقایسه با دیگران، روی خودت تمرکز میکنی
•به نظر خودت بیشتر اهمیت میدی تا دیگران
•متوجه میشی که در چه کاری علاقه و مهارت داری
•برای هر دستاورد کوچکی، به خودت پاداش میدی..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_هشتاد
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
دو سال بعد خدا بهم یه پسر داد،با بدنیا اومدن پسرم امید به زندگی برام بیشتر شد و تلاشمو بیشتر کردم…نجف مرد خیلی خوبی بود ولی گاهی که بحثمون میشد منت روی سرم میزاشت و دختر نبودنمو برام یادآوری میکرد…سالها گذشت و بچه های نجف ازدواج کردند و سر و سامون گرفتند و رفتند.پسر من هم وارد دانشگاه شد….تازه داشتم به ارامش میرسیدم که خبر اوردند بنده خدا نجف از تراکتور پرت و ضربه مغزی شده و فوت کرده…بعداز فوت نجف خواستم برگردم تهران پیش بابا و اعظم که پیر شده بودند، اما بخاطر مادر نجف نتونستم آخه اونم پیر و از کار افتاده بود و کسی رو نداشت تا ازش مراقبت کنه…مادر نجف یک سال دوام نیاورد و یه شب توی خواب فوت کرد….هنوز توی شوک از دست دادن نجف و مادرش بودم که یه روز خواهرم باهام تماس گرفت و گفت:شیرین اگه میتونی یه چند روز بیا تهران و از بابا مراقبت کن چون حالش خوب نیست….گفتم:چند روز چیه؟من کلا زندگیمو جمع میکنم و میام اونجا تا آخر عمرم نوکری بابا رو میکنم ،من که دیگه اینجا کسی روندارم،….
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« زمین خوردی ٫ پاشو
نذار کسی شکستتو ببینه »
همیشه حواستون به آدمای دور و اطرافتون باشه🌸🍃
یک سری از آدم ها وقتی شما زمین میخورین
به سمت شما میان و کمکتون میکنن
👌♥️🌺🌺
یه سریا هم میخندن به افتادنتون
و خوشحال میشن.
مراقب اونهایی که دستتون رو گرفتن باشین.
و هیچ وقت از شکست و زمین خوردن ناامید نشید، چون بعد هرشکستی
یک تجربه و پیروزی عمیق در راهه.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند
تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند
اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید
اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی
از مجازاتت درمی گذرم .
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند
عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی
به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
ملانصرالدین می گوید :
ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم
همیشه امیدوار باشید شاید چیزی به نفع شما تغییر کند..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
برای درڪنار هم موندن..،
باید خیلی چیزارو بخشید،
خیلی حرفارو نشنیده گرفت،
از خیلی ڪارها عبور ڪرد...
برای در ڪنار هم موندن باید
بخشنده ترین و قوی ترین بود
نه زیباترین و باهوش ترین !
آدما وقتی میتونن مدت های طولانی
ڪنار هم بمونن ڪه یاد بگیرن
چطور با هم ڪنار بیان !
اگه گاهی تو حال خوب هم
شریڪ نمیشن دستی هم به حال
بد هم نڪشن !
هیچ حال بدی موندگار نمی مونه
همون طور ڪه حال خوب هم،
همیشگی نیست !
اول از هر چیزی برای در ڪنار
هم موندن باید یاد بگیری
چطور میشه با ڪوچیڪترین چیزها،
از زندگی لذت برد، خندید و شاد بود !
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_آخر
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
یک ساعت بعدش با پسرم حرکت کردیم بسمت تهران….وقتی رسیدیم سر کوچه تازه متوجه شدم که سعادت مراقبت از بابارو نداشتم چون فوت شده بود و منو برای مراسم دفنش دعوت کرده بودند……۳-۴ماه بعداز فوت بابا،،اعظم هم رفت پیشش….یعنی در عرض دو سال ۴نفر رو از دست دادم….خلاصه با اموالی که از نجف برام مونده بود سهم خواهرا و برادرامو ازشون خریدم و خونه ی بابا رو بنام خودم انتقال دادم و با پسرم زندگی جدیدی رو شروع کردم….
در حال حاضر پسرم ازدواج کرده و دو تا نوه هم دارم و خودم تنها زندگی میکنم و منبع درآمدم هم دار قالی مامان هست…یکی از اتاقهارو چندین دار زدم و بصورت کارگاه دراوردم و چند خانم مشغول به کار هستند.از رضا هم اصلا خبری ندارم و نمیدونم عاقبتش چی شد چون پدر و مادرش هم از محله ی ما رفته بودند…امیدوارم سرگذشت من درس عبرت جوونها باش……..
پایان
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌷🌷🌷
♦️چند جمله زیبا
🍁از دوست جدید رازت را پنهان کن
از دشمن قدیمی که طرح دوستی
دوباره با تو ریخته خنجرت را
چون اولی باورت را نشانه می گیرد ,
دومی قلبت را
🍁ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ
ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ
ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ…
🍁از گناه کوچک کسی که دوست داری بگذر چون سرانجام تنهایی کاری خواهد کرد که از گناه بزرگ کسی بگذری که دوستش نداری!
🍁رابطه ای که توش اعتماد نیست مثل ماشینیه که توش بنزین نیست تا هروقت بخوای میتونی توش بمونی ولی به جایی نمیرسید...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
دیده ای وقتی فلفلِ شیرین می خوری ، درست زمانی که خیالت از بابتِ شیرین بودنِ فلفل ها راحت شد ، ناگهان سر و کله ی یک فلفلِ تند و آتشین پیدا می شود که حالت را بگیرد و باعث شود که در انتخاب های بعدی ات بترسی و محتاط تر عمل کنی ؟!
آدم ها درست شبیه به فلفل اند ، نمی شود از ظاهر و برچسبی که رویشان خورده قضاوتشان کرد .
خیلی ها ظاهرا بی خطر ، اما واقعا خطرناکند !
درست زمانی که اعتماد کردی ، چهره و هویتِ اصلیِ شان را نشانت می دهند و تو را از جامعه و اعتمادهای دوباره می ترسانند .
این ها همان فلفل های تندی اند که با نیتِ فلفلِ شیرین گازشان می زنی و غافلگیرانه می سوزی !
باید در انتخابِ آدم ها احتیاط کرد و قبل از اعتماد کردن ، خوب آنها را سنجید و امتحان کرد .
نباید گولِ ظاهرِ آدم ها را خورد .
آدم های سمی و خطرناک هم مثلِ فلفل های تند ، شاید تعدادشان کم باشد ؛ اما بدجور آدم را می سوزانند ، بدجور !
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روانشناس سوئیسی تعبیرِ جالبی از انسانِ خوشحال دارد که بسیار از تعریفِ عادی و معمولِ خوشحالی فاصله دارد:
بر اساسِ این تعریف، خوشحال بودن یعنی توانمندیِ بالای ما در شکیبایی و استقامت در برابر سختی ها. خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ جزء لاینفک زندگی ست اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.
خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز، خوشحالی یعنی در سختی ها لبخند زدن، خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی بزرگ ما برای به دوش کشیدنِ مشکلات، خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم،بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم،
خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی، خوشحالی یعنی همچون رودجاری بودن و در حرکت بودن،عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آریِ بزرگ به زندگی
خوشحالی یعنی ادامه دادن!!
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروزپنج شنبه↯
☀️ ۹آذر ۱۴۰۲
🌙 ۱۶جمادی الاول ۱۴۴۵
🌲 ۳۰نوامبر ۲۰۲۳
📿 ذکر روز :
لااله الاالله الملک الحق المبین
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح شد
زندگی در می زند
مهربانی، شوق، شادی
پشت در منتظر است
بازکن پنجره را که خداوند
ز شوقِ من و تو می خندد ...
🌞 #سلام🌞
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨تغییر را آغاز کنید✨
امروز به خودتان و به آنچه که هستید نگاه کنید..
👈شما چه رویایی در سر داشتید آیا جایگاهی را که هستید دوست دارید❓
روابطی را که دارید دوست دارید ❓
در چه مرحله ای مالی قرار دارید❓
در چه خانه ای زندگی میکنید ❓
به دلتان یک سری بزنید آیا خوشحال است❓
اگر پاسختان منفی است دل آزرده نشوید چراکه شما می توانید در هر نقطه ای که هستید شروع کنید وآنچه بشوید که می خواهید شما لایق رویاهایتان هستید باور کنید تا راهش را او که راهنمای همه ماست به شما نشان دهد.
قطره نباش جاری شو دریا تو را صدا می زند...
گوش کن ... می شنوی....
❣ با خودت #تکرار کن؛
«امروز تمام ﺩﺭهای ﻭﻓﻮﺭ ﻧﻌﻤﺖ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ایمان دارم که ﻫﯿﺠﺎﻥ،ﻋﺸﻖ ﻭ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ.
خداوندا سپاسگزارم»🍃🍃🍃
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_اول
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….یعنی ۵۸سال رو تموم کردم و وارد ۵۹سالگی شدم…
مامان سه پسر پشت سر هم بدنیا اورد که سومی من هستم…..بعد از پسرا خدا سه تا دختر هم پشت سر بهش داد…..سرگذشت من از سال ۶۰شروع میشه…زمانیکه ۱۶ساله بودم…زندگی ما از طریق کشاورزی و پرورش چند تا گاو و گوسفند میگذره….وقتی من شانزده ساله بودم داداش بزرگم (تقی) ازدواج کرد و با خانمش داخل یکی از اتاقهای خونه ی ما زندگیشو شروع کرد….داداش دومی (تورج)هم بالافاصله بعداز ازدواج برادر بزرگه با دختر عمو نامزد کرد…..انگار که خیلی وقت بود خاطر خواه دخترعمو شده بود اما به گفته ی مامان آسیاب به نوبت……برای همین صبر کرد تا تقی ازدواج کنه بعد عشق خودشو آشکار کنه..منو خواهرام مجرد بودیم……درست بعداز نامزدی تورج برای اولین خواهرم خواستگار اومد….مامان خوشحال شد و با خنده گفت:انگار بخت همتون یهو داره باز میشه….زود من به شوخی گفتم:آسیاب به نوبت بود پس من چی؟؟مامان اروم زد پشتم و لبخند گفت:نوبت تو هم میشه پسرم،صبور باش…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📚 #حکایت_آموزنده_ملانصرالدین
روزي ملانصرالدین به دهكده اي مي رفت، در بين راه زير درخت گردوئي به استراحت نشست و در نزديكي اش بوته كدوئي را ديد؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوي به اين بزرگي از بوته ی كوچكي بوجود مي آيد و گردوي به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي؟
سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته كدو؟
در اين حال، گردوئي از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:
پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهي دخالت كنم؛ زير ا هر چه را خلق كرده اي،حكمتي دارد و اگر جاي گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!
🌹هیچ کار خدا بی حکمت نیست
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣چرا باید شکرگزار باشیم؟
شکرگزاری به داشته هایتان برکت می دهد و شما را در راه رسیدن به خواسته هایتان یاری می کند.
شکرگزاری،سراسر ذهنتان را به سمت همگونی و هماهنگی نزدیکتری با انرژی های خلاقِ کیهان می کشاند.
هرچیزی که قدردانِ آن باشیم,بیش ترِ آن چیز را بسویمان خواهیم کشید.
اگر بتوانیم صادقانه به جای رشک،حسادت و انتقاد،شادمانه خدا را شکر کنیم،آنوقت می توانیم مطمئن باشیم که همان برکت در زمانی بهتر به سراغ خودمان خواهد آمد.
پیوسته به خاطر نعمتهایی که به شما عطا شده،قدردانی کنید و عشق بورزید،تا زندگی خود را به بهترین شکل متحول سازید....
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_دوم
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
پسر کدخداخواستگار خواهرم تهمینه بود .مامان و بابا خیلی خوشحال و راضی بودند آخه از نظر دارایی و مالی خیلی وضعشون خوب و بهتر از همه ی اهالی روستا بود…اما هر بار که از تهمینه میپرسند:پسر کد خدا رو میخواهی یا نه؟؟تهمینه سکوت میکرد و حرفی نمیزد.….انگار که راضی نباشه ولی بخاطر بابا اینا ساکت میمونه…گذشت تا اینکه یه روز همراه بابا رفتیم دشت برای چیدن علف…..کارم که تموم شد سوار اسب شدم و در حالی تو اوج لذت اسب سواری بودم بسمت خونه روندم…خوب یادمه و هیچ وقت فراموش نمیکنم…..اون روز نسیم بهاری به صورتم میخورد و روحمو نوازش میداد،دغدغه ایی بجز به ثمر رسوندم زمینهای کشاورزمونو نداشتم…..آزاد و رها بودم و خودمو به باد سپرده بودم و لذت میبرم،به رودخونه که رسیدم به سرعت در راستای رودخونه که صدای دلنشین آب روحمو شاد میکرد به طرف خونه تاختم….مست صدای آب و باد و پرنده ها بودم که یهو چشمم خورد به دو تا دختر که کنار رودخونه قدم میزدند…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❤️"خانه پدر و مادر"
🔹بعد از خانه خدا، تنها خانه ایست که همیشه میتوانی بدون دعوت بروی و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال میشود.
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته شده تا تو را ببینند
🔹آنجاست که میدانی همیشه و بی قید و شرط دوستت می دارند
حتی اگر بارها پدر و مادرت را رنجانده باشی
آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سوال و گله منتظرت می مانند
❤️خانه ی پدری، بهشت این دنیاست !
🔺"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته ها را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود
🔻تقدیم به همه اونایی که
به این خانه عشق میورزند🙏❣️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❣هر آدمی جایی از زندگی اش کم می آورَد ،
در محاصره ی شدیدِ سختی ها قرار می گیرد و به حالتِ استیصال می رسد .
تفاوتِ بارزِ آدم ها ، در نحوه ی مواجهه با موقعیت هاست ...
یکی زانویِ غم بغل می گیرد و کمر به شماتت و نفرینِ زمین و زمان می بندد ،
یکی قوی تر از قبل ، می ایستد و بهتر از همیشه می سازد ...
قوی بودن به این معنا نیست که من مشکلی ندارم !
قوی بودن یعنی من به خودم اعتماد دارم ،
یعنی من می توانم در نهایتِ مشکلات هم ، بهترینِ خودم باشم !
همه ی انسان هایِ قدرتمند ، از یک شکستِ عمیق می آیند !
همان جایی که بقیه جا زدند و کنار کشیدند ،
همان جایی که برایِ افرادِ عادی ، پایانِ کار بود ،
آن ها با تمامِ سختی و عذاب ، ایستادند و جنگیدند ،
و هرگز ، در انتظارِ هیچ ناجی و معجزه ای نماندند .
چنین انسان هایِ جسور و خود ساخته ای ؛
لایقِ بالاترین درجه ی خوشبختی اند...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️چقدر این جمله زیباست✌️
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند
که در مشاجرات پیروز شوند...
حتی اگر به قیمت
از دست دادن "رابطه" باشد...
اما انسانهای عاقل
درک میکنند که گاهی
بهتر است در مشاجره ای ببازند،
تا در رابطه ای که
برایشان با ارزش تر است
"پیروز" شوند...
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس
بر دیگری برتری ندارد ؛
مگر به " فهم و شعور " ؛
مگر به " درک و ادب " ؛
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
واین قدرت تو نیست ؛
این " انسانیت " است....!!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_سوم
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
سرعتم رو با اسب بیشتر کردم تا بتونم یکی از دخترها که موهای قهوه ایی داشت رو ببینم ،تا رسیدم فقط به همون دختر مو قهوه ایی نگاه کردم..،،.صورت سفیدرویی مثل برف داشت که روی بینی و گونه هاش رو کک و مک پوشونده بود….البته این کک و مکها زیبایی خاصی بهش میداد….من نگاهش کردم و اون هم نگاهم کرد….سرعت اسب روکمتر کردم تا بهتر ببینمش…..در یک آن نگاهمون بهم تلاقی کرد…چهره ی مظلوم و دوست داشتنی داشت…ازشون که دور شدم برای اینکه مهارت اسب سواریمو به رخش بکشم یه ضربه به اسب زد و اسب با سرعت بالایی تاخت و از اونجا دور شدیم…منو اسب دور شدیم اما فکر و قلبم پیش اون دختر جاموند…رسیدم خونه و اسبمو یه گوشه ایی از حیاط بسته ام و براش یه سطل آب گذاشتم…..
اطراف رو نگاه کردم دیدم مامان گوشه ی حیاط با هیزم آتیش روشن کرده بود و یه دیگه بزرگ آب داغ گذاشته بود تا رخت چرکها رو بشوره….رفتم جلو و گفتم:مامان !!کمک نمیخواهی؟؟؟
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
9 تا از زیباترین جمله های پائولو کوئیلو:
-هیچگاه نگذار زخم هایت، تو را به کسی که نیستی تبدیل کند.
-انسان باید از گذشته رها شود و از میان راههایی که به او پیشنهاد میشود، بهترین را برگزیند.
-کشتی در ساحل بسیار امن تر است، اما برای این ساخته نشده است.
-تنها یک چیز هست که برآورده شدن رویایی را ناممکن میسازد و آن، ترس از شکست است.
-اگر در زمان حال حضور داشته باشی، می توانی آن را بهتر کنی و اگر حال را بهتر کنی، آنچه از پس آن می آید بهتر خواهد شد.
-یک کودک میتواند سه چیز را به انسان بالغ بیاموزد: بدون دلیل شاد بودن، همیشه مشغول انجام کاری بودن و اعلام خواسته ی خویش با تمام قوا!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻣﻮ میزد ﺧﺮﯾﺪﻣﺶ !!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ،ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ !...
ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻤﺶ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺫﯾﺘﻢ میکرد ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ...
ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ،
ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ !
ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺳﺎﯾﺰ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺶ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ !
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﻧﻤﻮﻧﺪ ﺟﺰ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﻧﺪ !
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﺸﻮﻥ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺰ ﻗﻠﺒﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﻥ
ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺯﺧﻤﺎﺷﻮﻥ ﺑﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ....
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد