eitaa logo
شعر و داستان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
30 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
آمدم گریه کنم حالِ بکایی بفرست رزقِ اشکی بده و سوزِ صدایی بفرست بغض ِ سنگینِ مرا بشکن و آرامَم کن درد دارم به خدا؛ زود دوایی بفرست زخم ِ گمراهیِ این نفْس؛ عمیق و کهنه ست تا شوَم راحت از این زخم، دعایی بفرست ای خدا رغبتِ دل را به خودت سوق بده عاشقم کن همه شب حال و هوایی بفرست تا مناجات کنم با تو... بر این قلبِ مریض- التیامی برسان...حمدِ شفایی بفرست سائلِ ماه رجب از همه بیچاره تر است سائلم! نیمهٔ شب نان و نوایی بفرست حاجتی نیست به جز زائرِ شش گوشه شدن شب جمعه ست نوایی به گدایی بفرست آرزویِ دلِ بیتابِ حرم را دریاب لطف کن تذکرهٔ کرب و بلایی بفرست کربلا...غرقِ عطش یکسره میزد فریاد: آسمان! بارش ِ بی چون و چرایی بفرست یک نفر کاش که به حرمله(لع)میگفت نزن! سمت شش ماهه بیا تیرِ خطایی بفرست تا که آن حنجرِ نازک نشود پاشیده به دلِ تیرِ سه پر؛ شرم و حیایی بفرست! مرضیه عاطفی @shearvdastan
بیا و مشکل عشق مرا تو آسان کن دچار درد فراقم بیا و درمان کن نفس کشیدن بی کربلا خودش مرگ است هوای ناله ی من را هوای باران کن بگو محل به من بی نوا نخواهی داد؟ بیا و چاره ای آقا به زخم هجران کن کویر تشنه ی آب فراتم و بی تاب عزیز فاطمه فکری به این نیستان کن به قدر کافی از این زندگی پریشانم مرا به یک سفر کربلا تو مهمان کن سفارشی کریم ام تو را به جان حسن نفس نفس زدنم را پر از حسین جان کن تو را به جان رقیه قسم ذبیح الله ببر مرا به حرم پیش پات قربان کن به مور خانه ی خود هم عنایتی آقا لیاقتی بده هم صحبت سلیمان کن برات کرببلایت امانُ مِنْ نار است به این گدای شب جمعه باز احسان کن @shearvdastan
در وجودم می‌تپد قلبی برایِ دیدنت سیبِ سرخی و منم دیوانه‌یِ بوئیدنت هر شبِ جمعه سری بر خاطراتت می‌زنم در خیالم تن‌ به اَمواجِ فراتت می‌زنم نذر کردم با مژه صحنِ تو را جارو کنم شالِ خود را با عرق در هیأتت خوشبو کنم کاش یکبارِ دگر راهیِ دیدارم کنی در بیابانِ غریبی‌ات گرفتارم کنی سایه‌بانم بال و پرهایِ کبوترهایِ تو روبه‌رویم گنبد و گلدسته‌یِ زیبایِ تو هر دو دستم را مؤدّب می‌گذارم بر دلم با دَمَت حل می‌شود غم‌ها و درد و مشکلم چشمه‌یِ چشمم که شد خیره به اِیوانِ طلا می‌دهم بر تو سلام اِی پادشاهِ کربلا اِلسّلام  اِی معنی و مفهومِ عشقِ نابِ من اَلسّلام  اِی عشقِ بانویِ دمشق اربابِ من @shearvdastan
هر کسی دارد به دل حال و هوای دیگری هر کسی در نای خود دارد نوای دیگری ما اسیرا‌ن بلاییم و فقیران توایم دیگری هر چند باشد مبتلای دیگری نیت اعمال ما جز عشق چیزی نیست ، نیست در سرِ ما غیر وصل تو هوای دیگری هدیه آوردیم جان با شوق در کویت ولی کاش میدادیم بیش از این بهای دیگری یوسف مصر بقایی ما خریدار توایم این کلاف خام را نسپار جای دیگری پای روضه جان گرفتیم ای مسیحای همه پس نمی سائیم سر بر جای پای دیگری سائلانیم و غریبانه پناه آورده ایم نیست ما را غیر تو درد آشنای دیگری هر چه ریزد خون پاک از عالم و آدم به خاک حتم دارم پا نگیرد کربلای دیگری زینب و عباس و اکبر داری و طفل رباب در کجا یابیم ما مشکل گشای دیگری کربلایت شد بلای جان ما جان حسین یک شب جمعه بده ما را بلای دیگری @shearvdastan
ای خدا امشب مرا از مستی دنیا بگیر سر بزیرم کن، سرم را از کرم بالا بگیر روسیاهم در دلِ شب، راه را گم کرده ام مثل نوری در دل تاریک من مأوا بگیر قطره ی اشکم چو دُر، به چشم صیاد آمده قطره ای ناچیز را از ساحل دریا بگیر من شدم تنها، رفیقان هم فقط دورم زدند باز هم دنبال کارم را خودت تنها بگیر نیمه ی شعبان گذشت و سفره ی آن جمع شد قبل ماه میهمانی، خود برایم جا بگیر طفل، بد باشد فقط مادر به دردش میخورد پس سراغم را دگر از مادرم زهرا بگیر تا که گفتم می شود امشب پناه من شوی؟ زود گفتی می شود ... یک اذن، از مولا بگیر با مژه از صحن حیدر خاکروبی می کنم آخر سال است ... دیگر گرد و خاکم را بگیر دستِ خالی، کربلا میخواهم امشب یاحسین! دست من را در کنار مرقد سقا بگیر من فدای آن که عباسش میان علقمه گفت جایم، معجری روی سرِ زن ها بگیر من شدم غارت ولی دنبال آن پیراهنند چشم زینب را برادر، از همین حالا بگیر @shearvdastan
اینکه افتاده به سمتِ تو مسیرم کافیست تا قیامت شده ای نِعمَ الاَمیرم، کافیست جز حسین بن علی عشقِ دگر نیست مرا در همین حد که به عشقِ تو فقیرم کافیست من اگر با کرم و لطف و عطایت آقا حاجتِ دیدنِ "شش گوشه" بگیرم کافیست دستِ دل را به ضریحت برسانم روزی آنقَدَر گریه کنم تا که بمیرم کافیست @shearvdastan
آنکه با افلاکیان شاءن برابر داشته هر قدم برداشته سوی خدا برداشته فرش زیر پای او شد هر دو بال جبرئیل آن زنی که خانه اش را ربنّا برداشته گرچه دست ردّ زده بر خواستگارانش ولی هر دو دست خسته اش بار گدا برداشته سال ها از مشرکین مکّه طعنه خورده است چونکه سنگ از پیش پای مصطفی برداشته مصطفی که روزیّش معراج و اَو اَدنا شده لقمه را از سفرهء او در حرا برداشته ثروتش را داده تا که مادر زهرا شود مِهریه از کوثر خیر النسا برداشته بارها جارو به خاک خانهء مولا زده خاک زر از خاک پای مرتضی برداشته او گذشته از شترهایش که بعد سال ها فتنهء جنگ جمل را مجتبی برداشته غصهء من غصهء مادر بزرگ زینب است او که وقت رفتنش دست دعا برداشته یک کفن از عرش آوردند چونکه دیده اند شوهر او از سرِ شانه عبا برداشته من بمیرم فاطمه داغ یتیمی دیده است آنکه غم از چهرهء اهل کسا برداشته وقت غسل فاطمه حیدر که آهی می کشید گفت؛ زهرایم کجای کوچه تا برداشته با همان دستی که بین آتش در سوخته چادری که سوخت را از زیر پا برداشته تازه فهمیدم چرا هر شب ز خوابش می پرید مجتبی که زیور گوش ترا برداشته صورتش را میگذارد بر کف پایت حسین آنکه اشکت را برای کربلا برداشته سهم گریه بر تنش را مادرش زهرا گرفت سهم بوسه از تنش را نیزه ها برداشته آنهمه نیزه اگرچه بر تن زخمش شکست آمده هر پیرمردی هم، عصا برداشته کار هرکس نیست که این روضه را جمعش کند پیکر صدپاره اش را بوریا برداشته رضا دین پرور @shearvdastan
شرط تطهیر گناهان خاکساری کردن است پای این درگاه، صورت را غباری کردن است با طهارت باش در مجلس که درگاه خداست گریه کردن نخل جان را آبیاری کردن است دل اگر ناپاک شد بهتر که خاکستر شود علت این سوختن، دل را بهاری کردن است وقت طوفان، ماهی آرام است با دریای خویش این سوار موج بودن، شهسواری کردن است با تواءم! ای نفس که من را به زندان بُرده ای این چه طرز اشتباه و بَرده داری کردن است من همان طفلم که راه خانه را گم کرده ام کار من هر صبح تا شب آه و زاری کردن است التماس هیچکس را من نکردم جز علی سائلی بین نجف چون شهریاری کردن است بهترین اوصاف اکبر، شاهزاده بودن است رزق آقازاده ی ما اشک، جاری کردن است بهترین زاویه ی شش گوشه در پائین پاست بهترین حال گدایی کفشداری کردن است گر میان کربلایی روضه ی اکبر نخوان این شب جمعه چه وقت سوگواری کردن است پهلویش از بس شکسته بوی مادر می دهد پیش اکبر کار زهرا بیقراری کردن است بسکه پاره پاره افتاده میان هر مسیر سختی کار پدر فکر مزاری کردن است پیش زینب اکبرش را صدطرف دیده حسین کار دشمن بین خنده، سرشماری کردن است @shearvdastan
در حرم وارد شد و با گریه بر «در» بوسه زد تکیه بر دیوار زد، بر سنگ مرمر بوسه زد این طرف مریم کنیزش بود و هاجر آن طرف درد پهلو داشت و با حال مضطر بوسه زد گفت ویلي «یا بنیَّ» گریه کرد و باز هم بر ضریحت مادرانه، مهربانتر بوسه زد روضه خواند و زیرِ قبّه ضجه میزد یادِ آن- -ساعتی که مضطرب زینب(س)به حنجربوسه زد هر شب جمعه پریشانحال کنج قتلگاه در خیالش بر تنِ عریانِ بی سر بوسه زد تیرها و نیزه ها و سنگ ها را زد کنار بر تمام زخم های رویِ پیکر بوسه زد زائرانت در حرم بر سینه و سر میزدند تا که بر هر گوشهٔ شش-گوشه مادر بوسه زد! مرضیه عاطفی @shearvdastan
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند... @shearvdastan
نکرده در جهان کامی بجز وصلت تمنا دل @shearvdastan