eitaa logo
شعر و داستان🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
122 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر کانال: @rEzA1996 ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/2222838
مشاهده در ایتا
دانلود
هرقدر میکشیم مصیبات بیشتر مشتاق میشویم به میقات بیشتر این تیرها درآمدنش هم مصیبت است تو ذبح میشوی به مکافات بیشتر کم دست و پا بزن که به هر یک تکان تو کرده ست قاتل تو مباهات بیشتر تو یک سری و یک بدن و چند تکه تیر پس خیمه میرویم به سوغات بیشتر دیدند مانده ام چه کنم وقت کشتنت کف میزدند جای مراعات بیشتر خونت برای روضه محسن سند شده دیکر نیاز نیست به اثبات بیشتر یک حرمله گلوی تورا پاره پاره کرد وای از رباب بی کس و الوات بیشتر سید پوریا هاشمی @shearvdastan
تیر نگذاشــت که یک جملـــه به آخـر برسد هیچ‌ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فـرات یک دو قطره ضرری داشت به برسد؟
فرات بود ، ولیکن نبود آب اینجا که بود مهریهٔ فاطمه سراب اینجا صدایِ گریه ، نمی داد رنجشان انگار که بی محلیِ بر طفل شد ثواب اینجا به روی دستِ پدر ، غنچه تا که بالا رفت نسوخت هیچ دلی غیرِ آفتاب اینجا مگر به گوشِ علی ، تیر لای لائی خواند؟ که بُرد کودکِ مظلوم را بخواب اینجا سه شعبه دوخت چنان ماه را ، به دست حسین که عکس کودکِ شش ماه شد به قاب اینجا به آسمانِ خدا رفت ، خون و بازنگشت سپهر گشت به خونِ گلو خضاب اینجا چه دست و پا زدنی ، طاقت از حسین ربود خدایِ صبر گرفت از غم اضطراب اینجا میانِ خیل حرامی ، حسین تنها ماند رسید زمزمهٔ خیمه و طناب اینجا بلند مرتبه خورشید هم زمین افتاد وداع کرد زِ سایه دگر رباب اینجا ✅حامد آقایی - محرم‌۱۴۰۱ @shearvdastan
با خودم فکر میکنم اصلا چرا باید رباب با آب، هم قافیه باشد؟؟ گاه روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند ! حرمله آنقدرها هم که می گویند تیرانداز ماهری نبود. هدف های روشنی داشت ! چشم عباس... گلوی تو... سینه ی حسین... تنها تو بودی که خوب فهمیدی استخوانی که در گلوی علی بود، سه شعبه بود! شش ماه، علی بودن را طاقت آوردی! خون تو، جاذبه ی زمین را از بین برد. حالا، پدرت یک قدم سوی خیمه می رود، برمی گردد.... می رود، بر می گردد... می رود.... عرق شرم، مرد را تشنه تر می کرد.... باز هم یک قدم می رود، برمی گردد... می رود پشت خیمه ها، با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره می سازد تا دیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند... رباب می رسد از راه .... با نگاه... با یک جمله ی کوتاه: آه! آقا خودتان که سالمید ان شاءالله... @shearvdastan
من غیورم به خدا ناله به ذلت نکشیدم پسرم ذبح شد از حرمله منت نکشیدم سر اولاد مرا در بغلم زنده بریدند من ولی رو به خدا دم به شکایت نکشیدم شمر هو کرد ، سنان عربده زد ، حرمله خندید هیچ روزی به خدا اینهمه غربت نکشیدم گلوی اصغر و بازوی مرا تیر به هم دوخت تیر را از گلوی دوخته راحت نکشیدم تیر شرمنده‌ی من شد عمر سعد ولی نه چه بلاها که از این حجم قساوت نکشیدم بروم خیمه ، بمانم ، بروم دشت ، چه سازم من سر اکبر خود این همه حیرت نکشیدم چشم من خورد به چشمان رباب آه کشیدم آه از هیچ کس اینطور خجالت نکشیدم وحید عظیم پور -محرم ۱۴۰۳ @shearvdastan
قرار شد برود کار بوتراب کند فرات را سر بدخواه خود خراب کند قرار شد برود با لب ترک خورده هزار حرمله را از خجالت آب کند امیدوار به این است مادر اصغر قرار نیست کسی طفل را جواب کند سه شعبه ای به دوراهی رسیده و باید میان کودک و باباش انتخاب کند چه انتخاب که با کشتن پسر ، بابا برای دادن جان خودش شتاب کند سه شعبه از گلوی او بزرگتر باشد کسی بیاید و این غصه را حساب کند نشسسته حرمله در صدر کاخ با لبخند بدا به حالش اگر شکوه ای رباب کند . شهریار سنجری -محرم۱۴۰۳ @shearvdastan