#یک ﺯن و شوهر ،
ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ
ﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ 🤔.
ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ: ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ .
ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ .
ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ و آرام ﺑﻮﺩ . ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ
ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍﺳﺐ که همسرم سوار شده بود ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
" ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ "🌼
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
" ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ " 🌼
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ؛ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ ﺍﺯ کیفش ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ .
من ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟؟؟
ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟؟؟
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺖ
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ .😌
ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ لحظه ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ!!!!!! 😂😂😂
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
+سلام _سلام، جانم درخدمتم؟
+ببخشید من این #یک دست #ست_لباس_زیر رو میخواستم موجود دارید؟
_بله عزیزم داریم +هزینشو میفرمایید
_قابلی نداره #20_تومان +۲۰تومان😳😳یا 200تومان؟
_نه عزیزم #فقط_20_تومان 😍😱
+واااای چه عالی🙏😍
http://eitaa.com/joinchat/1883439135Cf5e2147ef9
#حراجستون_لباس_زیر اینجاست👆
#از_ذلت_تا_عزت
#قسمت_ششم
🌸🍃اون روز بعد یه هفته سر سفره ناهار نشستم کنار بابام😔
سکوت همه جا رو فرا گرفته بود که یکدفعه بابام گفت علی گفته که قصدش ازدواجه و میخوان بیان خواستگاری و منم گفتم که دخترم هنوز بچه ست و فقط #16 سالشه.... و تمام...
داغ دلم تازه شد احساس درد شدیدی تو قلبم میکردم خدایا من چیکار کنم من چجوری زندگیمو ادامه بدم رفتم اتاقم و بازم خودمو حبس کردم....
#یک ماه گذشت...
قلبم پاره پاره شده بود هر لحظه قهر و عصبانیت #الله رو احساس میکردم...
بعد از یه ماه دوستم به بهانه اینکه واسه امتحانات میام مدرسه یا نه زنگ زد و گفت علی گفت بهت خبر بدم حاظری باهام #ازدواج کنی؟
منم گفتم بهش بگو اره❌
فرداش که مراسم #نامزدی خواهرم بود💍🌼🙈
و پس فرداش ظهر ساعت 1 اینا بود که پدرم و مادرم اومدن پیشم و درو بستن و پدرم گفت اون پسره علی بازم زنگ زده و گفته میخوان بیان خواسگاری الانم میدونم جوابت منفیه بیا شمارشو واست میگیرم خودت بهش بگو نمیخوای ازدواج کنی... 😳
به همین راحتی؟ ولی من دوسش داشتم و وابستش بودم گفتم بابا اون منو دوست داره و منم اونو د. و. س. ش. د. ا. ر. م.
اون منو میخواد و منم اونو م. ی. خ. ا. م
🌸🍃پدرم و مادرم یک ساعت نصیحتم کردن ولی من همش حرف خودمو میزدم و اشک میریختم بابام وقتی اشکامو دید گفت ~فرمیسکی حرام~ اشک حرام نریز دخترم توبه کن و برگرد پیش الله
پرونده این زندگیو ببند و صفحه جدیدی از زندگیتو شروع کن... 😔😭
مادرم گفت باید یک راهو انتخاب کنی #یا پدر و مادرت و #یا علی....😳
🌸🍃مادرم دید این بحثا فایده نداره گوشیو برداشت زنگ زد به مادر #علی وقتی گوشیو برداشت اینقد عصبانی بود که بدون سلام و احوال پرسی گفت اخه پسرتون چی از جون ما میخواد....
مادرشم خیلی اروم گفت که پسرم عاشق دخترتون شده و میخواد باهاش ازدواج کنه...
بعد از 4٠ دقیقه حرف زدن مادرم با مادرش بالاخره پدر و مادرم راضی شدن و مادر علی گفت که با شوهرم هماهنگ میکنیم یا پنج شنبه شب یا جمعه شب میاییم واسه خواستگاری... 💐
#ادامه_دارد_انشاالله...
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#یک دقیقه مطالعه🌹🌹🌹🌹
خانم پرفسور مجتهد زاده
پس از سالها خدمت صادقانه
درپانسیون ویژه اساتید بازنشسته شهرسوربون فرانسه درگذشت
این بخش از زندگینامه ی ایشان است که اینطور می گوید:
من در سال 1303 در بهبهان در خانواده ای با وضع مالی نسبتا خوب به دنیا آمدم
تا 15 سالگی علاقه به ادامه تحصیل در موسیقی بودم
15 ساله بودم که یک شب به عزیز گفتم :
عزیز جون من بزرگ شده ام
و شبها نمیترسم تنها بخوابم
شما باید در اتاق پدر بخوابید
در قدیم اعیان به مادرشان عزیز میگفتند
و افراد پایین شهر ننه میگفتند
شب بعد عزیز یک صندلی گرفت و کنارم نشست و دستم را گرفت
و به صورتش چسباند و گفت :
فری جان من افتخار میکنم که عزیز تو باشم
ولی مادر تو هنگامیکه دو ماهه بودی مرد
و من کلفت شما هستم
و تو را مانند دختر خودم بزرگ کرده ام
آن شب من و عزیز شکوه خانم
خیلی گریه کردیم
و تصمیم گرفتم طب بانوان بخوانم
و خانم ها را معالجه کنم تا هیچ کودکی بی مادر بزرگ نشود
در سیکل دوم طبیعی خواندم و دیپلم گرفتم
و یکسال آلیانس رفتم و زبان فرانسه آموختم
در سال 1322 به دستور شاه به فرانسه اعزام شدم تا بعد به کشورم برگردم و خدمت کنم.
پسرها برای تحصیل در مهندسی
به اتریش می رفتند
و دختران برای طب به فرانسه می رفتند .
7 سال طب عمومی خواندم و طب تخصصی زنان را در سه سال پاس کردم
و در سوربون تحصیلات فوق تخصصی نازایی را دو ساله به معدل ++Aتمام کرده و رزیدنت سینیوریتا انکولوژی شدم
سه سال بعد دیپلم پروفسوری سرطان شناسی بانوان را اخذ کردم
و همزمان تدریس در بخش انکولوژی بیمارستان دانشگاه را بعهده گرفتم
پدرم نظام بود و کلنل عالیرتبه ای بود
و سخت بیمار شده بود
مجبور شدم به تهران برگردم و او را در مریضخانه ملک تاج خانم نجم السلطنه بستری کنم
پدرم به دلیل عوارض ناشی از مصرف الکل ،
فوت نمود و در گورستان ظهیرالدوله دفن شد .
من ماندم و عزیز که دیگر خیلی پیرشده بود و از عهده کارهای منزل بر نمی آمد.
یک خانمی را استخدام کردم
من به استخدام وزارت علوم درآمدم
و سی سال در دانشگاه تهران تدریس کردم
و چهل سال هم طبابت کردم
عزیز شکوه که به رحمت خدا رفت
من به حدی تنها شدم که هیچ چیز خوشحالم نمیکرد.
مطب من پس از بازنشستگی در جوادیه بود
و اغلب زن هایی که بیماریهای مقاربتی داشتند به من مراجعه میکردند
منزل ما یک باغ بزرگ در سلطنت آباد بود
طبقه پایین را سی تا تخت خواب گذاشتم که شبها زنهایی می آمدند که اغلب بیمار هم بودند
چون من هرگز ازدواج نکردم
و تنها فرزند بودم
و از طرفی خانواده پدری ام که روحانی بودند
و نان ما را به دلیل نظامی بودن پدرم و بی حجابی و .... حرام میدانستند ،
هرگز با من رفت و آمد نمی کردند
تنهایی آنقدر به من فشار آورد که اوایل دهه 70 منزلمان را وقف کردم
و اسمش را گذاشتم بنیادنیکوکاری دکتر مجتهدی
و یک میلیون دلار که همه دارایی من بود را به بنیاد دادم
و از ایران رفتم.
در ابتدا در بیمارستان به عنوان پروفسور ارشد مشغول بکار شدم
و وظیفه آموزش پزشکان متخصص که کورس انکولوژی را میگذراندند بعهده گرفتم
و عضو پیوسته دپارتمان سرطان شناسی فرانسه شدم
در سال 2000 از عهده تست های بدنی اتاق عمل بر نیامدم و از جراحی معاف شدم
و از آن تاریخ پرونده های مهم که بعضا تقاضای اتانازی
یا تشریح و یا اهدای عضو دارند را بررسی میکنم و عضو گروه 7 نفره هستم
امروز که نگاهی به گذشته میکنم ، عمیقا خوشحالم که توانایی و
افتخار خدمت به انسانیت را داشته ام
و از صمیم قلب خوشحال میشوم که خانمی را معالجه کنم تا به آغوش خانواده اش برگردد.
و کودکان دوست داشتنی اش را بزرگ کند
امیدوارم هیچ کودکی چون من بی مادر بزرگ نشود
امروزدر پانسیون لاوارنیه که مخصوص اساتید بازنشسته سوربون است زندگی میکنم
و روزی یکی دو ساعت پرونده هایی که به من ارجاع میشود بررسی میکنم .
زندگی پر بار و با ارزشی داشتم
و دیگر هیچ آرزویی ندارم جز مرگی آرام و راحت
* * * * * * * *
او اولین متخصص زنان و فوق تخصص سرطان های زنان بود.
عرض تسلیت به جامعه پزشکان
و تمام بانوان قدرتمند
و مستقل ایران زمین.
یادش گرامی
نامش تا ابد ماندگار.
کوچکترین کاری که میتوانیم برای این استاد گرامی وافتخار ایران زمین بکنیم
این مطلب را نشر دهیم
همه ملت بزرگوار
ایشان را بشناسند .
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#یک دقیقه مطالعه🌹🌹🌹🌹
خانم پرفسور مجتهد زاده
پس از سالها خدمت صادقانه
درپانسیون ویژه اساتید بازنشسته شهرسوربون فرانسه درگذشت
این بخش از زندگینامه ی ایشان است که اینطور می گوید:
من در سال 1303 در بهبهان در خانواده ای با وضع مالی نسبتا خوب به دنیا آمدم
تا 15 سالگی علاقه به ادامه تحصیل در موسیقی بودم
15 ساله بودم که یک شب به عزیز گفتم :
عزیز جون من بزرگ شده ام
و شبها نمیترسم تنها بخوابم
شما باید در اتاق پدر بخوابید
در قدیم اعیان به مادرشان عزیز میگفتند
و افراد پایین شهر ننه میگفتند
شب بعد عزیز یک صندلی گرفت و کنارم نشست و دستم را گرفت
و به صورتش چسباند و گفت :
فری جان من افتخار میکنم که عزیز تو باشم
ولی مادر تو هنگامیکه دو ماهه بودی مرد
و من کلفت شما هستم
و تو را مانند دختر خودم بزرگ کرده ام
آن شب من و عزیز شکوه خانم
خیلی گریه کردیم
و تصمیم گرفتم طب بانوان بخوانم
و خانم ها را معالجه کنم تا هیچ کودکی بی مادر بزرگ نشود
در سیکل دوم طبیعی خواندم و دیپلم گرفتم
و یکسال آلیانس رفتم و زبان فرانسه آموختم
در سال 1322 به دستور شاه به فرانسه اعزام شدم تا بعد به کشورم برگردم و خدمت کنم.
پسرها برای تحصیل در مهندسی
به اتریش می رفتند
و دختران برای طب به فرانسه می رفتند .
7 سال طب عمومی خواندم و طب تخصصی زنان را در سه سال پاس کردم
و در سوربون تحصیلات فوق تخصصی نازایی را دو ساله به معدل ++Aتمام کرده و رزیدنت سینیوریتا انکولوژی شدم
سه سال بعد دیپلم پروفسوری سرطان شناسی بانوان را اخذ کردم
و همزمان تدریس در بخش انکولوژی بیمارستان دانشگاه را بعهده گرفتم
پدرم نظام بود و کلنل عالیرتبه ای بود
و سخت بیمار شده بود
مجبور شدم به تهران برگردم و او را در مریضخانه ملک تاج خانم نجم السلطنه بستری کنم
پدرم به دلیل عوارض ناشی از مصرف الکل ،
فوت نمود و در گورستان ظهیرالدوله دفن شد .
من ماندم و عزیز که دیگر خیلی پیرشده بود و از عهده کارهای منزل بر نمی آمد.
یک خانمی را استخدام کردم
من به استخدام وزارت علوم درآمدم
و سی سال در دانشگاه تهران تدریس کردم
و چهل سال هم طبابت کردم
عزیز شکوه که به رحمت خدا رفت
من به حدی تنها شدم که هیچ چیز خوشحالم نمیکرد.
مطب من پس از بازنشستگی در جوادیه بود
و اغلب زن هایی که بیماریهای مقاربتی داشتند به من مراجعه میکردند
منزل ما یک باغ بزرگ در سلطنت آباد بود
طبقه پایین را سی تا تخت خواب گذاشتم که شبها زنهایی می آمدند که اغلب بیمار هم بودند
چون من هرگز ازدواج نکردم
و تنها فرزند بودم
و از طرفی خانواده پدری ام که روحانی بودند
و نان ما را به دلیل نظامی بودن پدرم و بی حجابی و .... حرام میدانستند ،
هرگز با من رفت و آمد نمی کردند
تنهایی آنقدر به من فشار آورد که اوایل دهه 70 منزلمان را وقف کردم
و اسمش را گذاشتم بنیادنیکوکاری دکتر مجتهدی
و یک میلیون دلار که همه دارایی من بود را به بنیاد دادم
و از ایران رفتم.
در ابتدا در بیمارستان به عنوان پروفسور ارشد مشغول بکار شدم
و وظیفه آموزش پزشکان متخصص که کورس انکولوژی را میگذراندند بعهده گرفتم
و عضو پیوسته دپارتمان سرطان شناسی فرانسه شدم
در سال 2000 از عهده تست های بدنی اتاق عمل بر نیامدم و از جراحی معاف شدم
و از آن تاریخ پرونده های مهم که بعضا تقاضای اتانازی
یا تشریح و یا اهدای عضو دارند را بررسی میکنم و عضو گروه 7 نفره هستم
امروز که نگاهی به گذشته میکنم ، عمیقا خوشحالم که توانایی و
افتخار خدمت به انسانیت را داشته ام
و از صمیم قلب خوشحال میشوم که خانمی را معالجه کنم تا به آغوش خانواده اش برگردد.
و کودکان دوست داشتنی اش را بزرگ کند
امیدوارم هیچ کودکی چون من بی مادر بزرگ نشود
امروزدر پانسیون لاوارنیه که مخصوص اساتید بازنشسته سوربون است زندگی میکنم
و روزی یکی دو ساعت پرونده هایی که به من ارجاع میشود بررسی میکنم .
زندگی پر بار و با ارزشی داشتم
و دیگر هیچ آرزویی ندارم جز مرگی آرام و راحت
* * * * * * * *
او اولین متخصص زنان و فوق تخصص سرطان های زنان بود.
عرض تسلیت به جامعه پزشکان
و تمام بانوان قدرتمند
و مستقل ایران زمین.
یادش گرامی
نامش تا ابد ماندگار.
کوچکترین کاری که میتوانیم برای این استاد گرامی وافتخار ایران زمین بکنیم
این مطلب را نشر دهیم
همه ملت بزرگوار
ایشان را بشناسند .
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk