eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.8هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
19.3هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 سپس خداوند فرمود: الحال چاره اى جز این نیست که باید از بهشت خارج شوید. و آنها را از مکان و مقام خود بیرون کردند و به زمین فرستادند. لازم به ذکر است که بعد از مجازات شیطان و آدم وحوا ، مار هم به دلیل گناهی که کرده بود از بهشت به صورت عریان ودست وپا قطع شده بیرون انداخته شد ودهانش را که شیطان را پنهان کرده بود پر از زهر شد وزیبایی خود را از دست داد. یک شبهه: وقتی گفته میشود که در بهشت سخنان لغو وبیهوده وجود ندارد پس چگونه شیطان بادروغ وارد بهشت شد وبا نیرنگ آدم وحوا رافریب داد؟ از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که بهشت حضرت آدم باغی از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه بر آن میتابید و بسیار زیبا و آب و هوای خوبی داشت و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن رانده نمیشد». منبر خرابه شیطان روایت شده است که صبح آن شبی که پیامبر صلی الله علیه و آله به معراج تشریف بردند و همه جا را دیدند، شیطان خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله! شب گذشته که به معراج تشریف بردید، در آسمان چهارم، طرف چپ "بیت المعمور" منبری بود، شکسته و سوخته و به رو افتاده، آیا آن منبر را شناختی؟ آیا می‌دانی آن منبر متعلق به کیست؟ حضرت فرمودند: خیر، آن منبر متعلق به کیست؟ شیطان عرض کرد: آن منبر من بود، بالای آن می‌نشستم و ملائکه پای منبرم نشسته و من آنها را موعظه می‌کردم، ملائکه از عبادت و بندگی من تعجب می‌کردند. وقتی که تسبیح از دستم می‌افتاد، چندین هزار ملک برخواسته تسبیح را می‌بوسیدند و به دست من می‌دادند. اعتقاد من این بود که خداوند مخلوقی برتر از من خلق نفرموده است. اما امر بر عکس شد و رانده درگاه الهی شدم و الان از من بدتر و ملعون‌تر در درگاه احدیت کسی نیست.. امیر المومنین حضرت علی (علیه السلام) درباره عبادت شیطان و عاقبت او می فرماید: پس از کار خدا درباره ابلیس پند گیرید که کردار دراز مدت او را تباه و کوشش فراوانش را بر باد داد و این به سبب لحظه ای تکبر و سرکشی بود. شیطان مزد عمل مى گیرد بعد از آن که شیطان از سجده کردن بر آدم سرپیچى کرد و از بهشت بیرون شد.گفت : پروردگارا! حالا که مرا بیرون و از رحمت خود دور مى کنى ، عبادات من چه مى شود، هزاران سال عبادتت کرده ام که فقط چهار هزار سال آن را به دو رکعت نماز گذراندم ! علاوه بر آن خودت فرمودى ، عمل عمل کنندگان را ضایع نمى کنم ، آیا سزاوار است که با یک اشتباه ، مزد عمل چندین هزار ساله من به کلى از بین برود؟ خطاب از مصدر جلال خداوند رسید که مزد هیچ کس در پیش من ضایع نمى شود؛ ولى کسى که قابلیت نداشته باشد پاداش کارش را در آخرت دهم، در دنیا هر چه بخواهد، مى دهم . شیطان عرض کرد: من هم مزد عمل خود را در دنیا از تو طلب مى کنم . چون به واسطه آدم جهنمى شدم حاجات خود را درباره آدم و فرزندان او قرار مى دهم ! خطاب شد: حاجات خود را بگو تا به تو ببخشم... ... ١ص٦٢ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
عجیب و پر ابهام🥶
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @da
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🌿💖 💖 💖کانال داستان و پند 📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند 📕بنام〰 هر دوشون پرتش میکردن تو کوچه در حیاط وقفل میکردن بچم گریه میکرد وگشنه میموند منم از این ور گریه وزاری میکردم مادرم میگف حق ندارم پیشش برم یا بغلش کنم اگه طرفش میرفتم هم پسرم و هم منو کتک میزد .پسرم وقتی خیلی گشنش میشد غذای مونده پشت در میزاشت اونم مث بچه یتیم میومد میخورد وهمون جا خوابش میبرد.. از خودم متنفر بودم که هیچ کاری نمیتونم برای بچم انجام بدم یه روز طاقت نیوردم هوا تاریک شده بود رفتم بچم و بغل کردم اوردم خونه ازبس گشنه مونده بود گریه کرده بود بی حال شده بود .مادر تا بچه رو بغل من دید به طرفم حمله کرد اونقد با میله ی اهنی کتکم زد که بی هوش شدم وافتادم زمین... خدایا خدایا مگه من چکار کردم ،مگه بچه ی من چکار کرده، بچم نمیدونست مادر چیه یا مادرش کیه اسم منو صدا میکرد 😔 خواهر کوچکیم منو به اتاق برد زار زار گریه میکرد وخدا روصدا میکرد مادرم خواهرمم خیلی کتک میزد با میله اهنی به جونش می افتاد کتکش میزد تا تمام بدنش کوفته وکبود میشد ازبس موهامونا کشیده بود دیگه موی تو سرمون نداشتیم... پسرم از دست کتک های زن عموم با مادرم ضعیف ولاغر شده بود همسایه ها بعضی وقت از ترس اینکه شب ها خوراک حیوانات نشه میبردنش خونه شب نگهش میداشتن. تا صبح من گریه میکردم میگفتم خدایا ایا فرداصبح پسرمو میبینم؟ الان کجاست؟؟؟ روزها مادرم از من وخواهر لاغرو رنگ پریده ام کار میکشید وکتک میزد شبها هم تا دم دم های صبح قالی میبافتیم وگریه میکردیم... بعد چند وقت از درو همسایه خواستگارهای زیادی برام میومدن ولی مادرم با فحش وناسزا بیرونشون میکرد میگف مثل خواهرات باید به جای خیلی دور بدمت تا دیگه نبینمت. بابام دوست ورفیق زیادی داشت مادرمم دروغ نگم خیلی مهمون نواز وغریبه نواز بود خیلی بهشون میرسید واحترام میزاشت... .. 💖‌ 🌿💖 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🌿💖🌿💖 💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖
عجیب و پر ابهام🥶
.📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🍒 سرگ
.📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🍒 سرگذشتی کاملاواقعی و آموزنده با نام👈 💔 🍒 👈 دو روز بعد من و کسری در حضور چند تن از دوستانمان و مادرم به عقد هم درآمدیم و زندگی مشترک مان را آغاز کردیم. روز عقد بود که فهمیدم سومین همسر کسری هستم. چیزی که کسری و پانیا هرگز درباره آن حرفی نزده بودند. ترسی ناشناخته به وجودم چنگ انداخت اما کسری مثل همیشه با حرفهای محبت آمیزش آرامم کرد و گفت: «با اون زن یک سال بیشتر زندگی نکردم. هیچ بویی از عشق و عاطفه نبرده بود. نمی تونستم با یه سنگ زندگی کنم واسه همینم طلاقش دادم!» .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk زندگی مشترک من و کسری آغاز شد و ما آنقدر سرگرم میهمانی و مسافرت رفتن بودیم که وجود پانیا را هم از یاد برده بودیم. انگار نه انگار که زنی به نام پانیا وجود داشته! مادرم بعدها برایم تعریف کرد که پانیا هنگام ترک خانه کسری به دیدن او رفته و گفته: « من برای کسری تو زندگی کم نذاشتم و برای شما و دخترتون مثل یه خواهر بودم، با این وجود چنین سرنوشتی در انتظارم بود. خدا به دختر شما رحم کنه. کاش یه روز ببینم که چه سرنوشتی در انتظار دختر شما خواهد بود!» من و کسری خوشبخت بودیم و من حرفهای پانیا را با تمسخر برای کسری تعریف می کردم و سپس هر دو می زدیم زیر خنده غافل از اینکه... .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk روزهای عاشقی من و کسری خیلی زودتر از آن چیزی که بدبین ترین افراد پیش بینی می کردند به پایان رسید و اولین دعوای جدی ما چهارماه بعد از آغاز زندگی مشترک مان بود. آن روز میهمان داشتیم و وقتی دوستانم از خانه داری من تعریف می کردند و به کسری برای چنین ازدواجی تبریک می گفتند، کسری لبخندی بر لب نشاند و گفت: « در حال حاضر همه چیزخوبه اما زن مثل آدامس می مونه. وقتی شیرینی ش رفت باید بندازیش دور!» .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk البته کسری این حرف را ظاهرا به شوخی گفت اما منجر به دعوای سختی میان ما شد و من با گریه به اتاقم رفتم. بعدها فهمیدم که حرف کسری درآن شب عقیده قلبی اوست. او به هیچکدام از زنان اطرافش جدی نگاه نمی کرد و خیلی راحت در هر دعوای ساده بحث طلاق را پیش می کشید. بارها به من گفت که من همان دختر خود سری هستم که با کمین کردن سرراه او حتی به دوست خودم هم رحم نکردم و بارها قضیه عشق پسرعمه م را به رخم کشید و مرا دختری هوسباز و دمدمی مزاج خواند. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk زندگی با کسری یک کابوس تمام نشدنی بود. ما حتی حرف همدیگر را نمی فهمیدیم. واقعا نمی دانم چرا زمانی آن قدر او را بی نقص می دیدم. آیا تحت تاثیر حرف های پانیا بودم؟! بعدها فهمیدم که او بارها به پانیا خیانت کرده بود اما پانیا زن با گذشت و مهربانی بود وخطاهای کسری را نادیده می گرفت..... 👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما 👇 و .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
عجیب و پر ابهام🥶
#آشنایی_با_عالم_برزخ: #قسمت_پنجم: برخي از علما گفته اند که نعمتها و عذاب قبر براي جسم و روح با ه
: : و در حديث طولاني براء بن عازب كه احمد، ابوداود، حاكم و ديگران بصورت مرفوع از پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت كرده اند بعد از ذكر خروج روح و بالا رفتن روح مؤمن به آسمان مي فرمايد: «فَتُعَادُ رُوحُهُ فِي جَسَدِهِ فَيَأْتِيهِ مَلَكَانِ فَيُجْلِسَانِهِ فَيَقُولَانِ لَهُ مَنْ رَبُّكَ» مسند إمام أحمد4/287 «روحش در جسمش برگردانيده مي شود پس دو ملائكه مي آيند و او را مي نشانند. به او مي گويند: پرورگارت كيست؟» اين دو حديث بر واقع شدن عذاب و نعمت هاي قبر بر روح و جسم با هم دلالت دارند. در اين سخن پيامبر صلي الله عليه وسلم «إن العبد إذا وضع في القبر» «بنده هنگامي كه در قبر قرار گرفت» دلالت بر اين دارد كه لفظ عبد براي جسم و روح با هم بكار مي رود و همچنين برگشت روح به جسم هنگام سؤال كردن همانگونه كه در حديث براء بن عازب آمده همراه با آنچه در دو حديث كه گذشت اين از صفات جسم است مانند اين سخن:«يسمع قرع نعالهم»(فيقعدانه) «صداي پاهايشان را مي شوند كه مي روند»«پس او را مي نشانند» و«ويضرب بمطارق من حديد»«فيصيح صيحة» «و با پتكي از آهن او را مي زنند»«پس صيحه اي بسيار بلند سر مي دهد». از همه اينها اين نتيجه حاصل مي شود كه نعمتها و عذاب قبر شامل جسم و روح با هم مي گردد. ➖با اين وصف در بعضي از نصوص آمده كه نعمتها و عذاب بر روح در بعضي حالات به تنهايي واقع مي شوند كه از آن جمله حديث عبدالله بن عباس م است كه رسول الله صلي الله عليه وسلم مي فرمايد: «لَمَّا أُصِيبَ إِخْوَانُكُمْ بِأُحُدٍ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَرْوَاحَهُمْ فِي أَجْوَافِ طَيْرٍ خُضْرٍ تَرِدُ أَنْهَارَ الْجَنَّةِ تَأْكُلُ مِنْ ثِمَارِهَا وَتَأْوِي إِلَى قَنَادِيلَ مِنْ ذَهَبٍ فِي ظِلِّ الْعَرْشِ» المسند 1 / 266 «هنگامي كه برادران شما در روز احد دچار مصيبت شدند خداوند ارواحشان را در داخل پرندگان سبز رنگ قرار داد كه آنها بر رودهاي بهشت مي گذرند و از ميوه هاي آن مي خورند و به آويزهايي از طلا در سايه عرش نزول مي يابند». بعد از پايان عالم برزخ که با برپا شدن قيامت بپايان مي رسد، مردگان نيز از آن عالم مي روند و وارد دنياي ابدي خواهند شد.هنگاميكه اسرافيل شيپور را براي اولين بار به صدا در مي آورد تمام موجودات زنده اي كه بر روي زمين هستند بيهوش شده، و ميميرند، چنانكه در قرآن كريم مي فرمايد: {وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ} [الزمر: 68] و دميده مي شود در شيپور پس آنچه از موجودات زنده كه در آسمان و زمين هستند بيهوش شده و مي ميرند. وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.‏ وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن: مفیدترین مطالب اسلامی: کانال کلام ماندگار: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عجیب و پر ابهام🥶
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @da
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🌿💖 💖 💖کانال داستان و پند 📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند 📕بنام〰 هر دوشون پرتش میکردن تو کوچه در حیاط وقفل میکردن بچم گریه میکرد وگشنه میموند منم از این ور گریه وزاری میکردم مادرم میگف حق ندارم پیشش برم یا بغلش کنم اگه طرفش میرفتم هم پسرم و هم منو کتک میزد .پسرم وقتی خیلی گشنش میشد غذای مونده پشت در میزاشت اونم مث بچه یتیم میومد میخورد وهمون جا خوابش میبرد.. از خودم متنفر بودم که هیچ کاری نمیتونم برای بچم انجام بدم یه روز طاقت نیوردم هوا تاریک شده بود رفتم بچم و بغل کردم اوردم خونه ازبس گشنه مونده بود گریه کرده بود بی حال شده بود .مادر تا بچه رو بغل من دید به طرفم حمله کرد اونقد با میله ی اهنی کتکم زد که بی هوش شدم وافتادم زمین... خدایا خدایا مگه من چکار کردم ،مگه بچه ی من چکار کرده، بچم نمیدونست مادر چیه یا مادرش کیه اسم منو صدا میکرد 😔 خواهر کوچکیم منو به اتاق برد زار زار گریه میکرد وخدا روصدا میکرد مادرم خواهرمم خیلی کتک میزد با میله اهنی به جونش می افتاد کتکش میزد تا تمام بدنش کوفته وکبود میشد ازبس موهامونا کشیده بود دیگه موی تو سرمون نداشتیم... پسرم از دست کتک های زن عموم با مادرم ضعیف ولاغر شده بود همسایه ها بعضی وقت از ترس اینکه شب ها خوراک حیوانات نشه میبردنش خونه شب نگهش میداشتن. تا صبح من گریه میکردم میگفتم خدایا ایا فرداصبح پسرمو میبینم؟ الان کجاست؟؟؟ روزها مادرم از من وخواهر لاغرو رنگ پریده ام کار میکشید وکتک میزد شبها هم تا دم دم های صبح قالی میبافتیم وگریه میکردیم... بعد چند وقت از درو همسایه خواستگارهای زیادی برام میومدن ولی مادرم با فحش وناسزا بیرونشون میکرد میگف مثل خواهرات باید به جای خیلی دور بدمت تا دیگه نبینمت. بابام دوست ورفیق زیادی داشت مادرمم دروغ نگم خیلی مهمون نواز وغریبه نواز بود خیلی بهشون میرسید واحترام میزاشت... .. 💖‌ 🌿💖 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🌿💖🌿💖 💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖
‍ . بالأخره به خانه بازگشتم ،در را زدم ؛ آرزو داشتم که سالم در را برای من باز کند ولی ناگهان پسرم خالد که عمرش از چهار سال نگذشته بود دیدم . او را بغل کردم در حالی که فریاد می زد :بابا…بابا…..نمی دانستم چرا نفسش بند آمد وقتی داخل خانه شدم.. از شر شیطان به خدا پناه بردم! به طرف همسرم رفتم …. صورتش عوض شده بود …خود را به خوشحالی میزد کمی صبر کردم .بعد از او شما چه تان شده ؟ . گفت :چیزی نیست . ناگهان سالم را به یادم آمد گفتم : سالم کجاست ؟ سرش را به زیر انداخت .جوابی نداد …اشکهای داغی بر گونه هایش سرازیر شد فریاد زد …..سالم !سالم کجاست .؟ در این وقت تنها پسرم خالد را می شنیدم که می گفت : راحت شد بابا……. همسرم نتوانست موقعیت را تحمل کند زیر گریه زد و نزدیک بود به زمین بیفتد از أُتاق خارج شدم . بعدها دو هفته قبل از اینکه من برگردم سالم دچار تب شدیدی شده همسرم او را به بیمارستان رسانده بود.ولی تب شدت گرفته و او را رها نکرده تا روحش از جسدش جدا شده .. 🪴 وقتی زمین بر تو تنگ شد به کجا می روی ؟ ،و وقتی نفست بند آمد چه باید کرد؟ فریاد بزن یا الله …وقتی که توانت را از دست دادی و همه راه ها بسته شد، و آرزوها به پایان رسید و همه بند ها پاره شد بانگ بزن یا الله ‎… یا الله یا الله‎… یا الله‎… یا الله‎… یا الله‎… یا الله‎… یا الله لا اله الا الله رب السموات السبع و رب العرش العظیم. یکی از ،سری تاس و پوستی گر ،و دو چشم نابینا و دست وپا فلج داشت می گفت :‎: "الحمد لله الذی عافانی مما ابتلى‎![i] به کثیراً ممن خلق، وفضلنی تفضیلاً حمد و ثنایی خدایی که مرا از بسیاری از مصیبت های که دیگران به آن مبتلا کرد مصون و محفوظ نمود. و مرا بر دیگران برتری داد 🌾شخصی از کنار او گذشت و به او گفت از چه چیزی تو را کرده ؟ کور و پیس و طاس و فلج هستی ….پس از چه چیزی تو را محفوظ کرده است ؟ گفت : وای برتو ای مرد برای من زبانی ذاکر قلبی شاکر و جسمی صابر بر بلاء بخشیده اللهم ما أصبح بی نعمه أو بأحد من خلقک فمنک وحدک لا شریک لک، فلک الحمد ولک الشکـر «الهى! هر نعمتى که در این صبح، حال من یا یکى از مخلوقات شده، از طرف تو بوده است، تو شریکى ندارى، پس ستایش و شکر از آنِ تو است». ‏وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ‏ ( الزخرف :36)‏ هر کس از یاد خدا غافل و روگردان شود ، اهریمنی را مأمور او می‌سازیم ، و چنین اهریمنی همواره همدم وی می‌گردد ( و گمراه و سرگشته‌اش می‌سازد ) . ‏ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃اون روز بعد یه هفته سر سفره ناهار نشستم کنار بابام😔 سکوت همه جا رو فرا گرفته بود که یکدفعه بابام گفت علی گفته که قصدش ازدواجه و میخوان بیان خواستگاری و منم گفتم که دخترم هنوز بچه ست و فقط سالشه.... و تمام... داغ دلم تازه شد احساس درد شدیدی تو قلبم میکردم خدایا من چیکار کنم من چجوری زندگیمو ادامه بدم رفتم اتاقم و بازم خودمو حبس کردم.... ماه گذشت... قلبم پاره پاره شده بود هر لحظه قهر و عصبانیت رو احساس میکردم... بعد از یه ماه دوستم به بهانه اینکه واسه امتحانات میام مدرسه یا نه زنگ زد و گفت علی گفت بهت خبر بدم حاظری باهام کنی؟ منم گفتم بهش بگو اره❌ فرداش که مراسم خواهرم بود💍🌼🙈 و پس فرداش ظهر ساعت 1 اینا بود که پدرم و مادرم اومدن پیشم و درو بستن و پدرم گفت اون پسره علی بازم زنگ زده و گفته میخوان بیان خواسگاری الانم میدونم جوابت منفیه بیا شمارشو واست میگیرم خودت بهش بگو نمیخوای ازدواج کنی... 😳 به همین راحتی؟ ولی من دوسش داشتم و وابستش بودم گفتم بابا اون منو دوست داره و منم اونو د. و. س. ش. د. ا. ر. م. اون منو میخواد و منم اونو م. ی. خ. ا. م 🌸🍃پدرم و مادرم یک ساعت نصیحتم کردن ولی من همش حرف خودمو میزدم و اشک میریختم بابام وقتی اشکامو دید گفت ~فرمیسکی حرام~ اشک حرام نریز دخترم توبه کن و برگرد پیش الله پرونده این زندگیو ببند و صفحه جدیدی از زندگیتو شروع کن... 😔😭 مادرم گفت باید یک راهو انتخاب کنی پدر و مادرت و علی....😳 🌸🍃مادرم دید این بحثا فایده نداره گوشیو برداشت زنگ زد به مادر وقتی گوشیو برداشت اینقد عصبانی بود که بدون سلام و احوال پرسی گفت اخه پسرتون چی از جون ما میخواد.... مادرشم خیلی اروم گفت که پسرم عاشق دخترتون شده و میخواد باهاش ازدواج کنه... بعد از 4٠ دقیقه حرف زدن مادرم با مادرش بالاخره پدر و مادرم راضی شدن و مادر علی گفت که با شوهرم هماهنگ میکنیم یا پنج شنبه شب یا جمعه شب میاییم واسه خواستگاری... 💐 ... 📒داستان های جالب وجذاب📒 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk