eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.9هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
19.2هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 روزی شیطان پیش حضرت موسی رفت. کلاهش را برداشت و سلام کرد. موسی گفت: تو کیستی؟ گفت: من شیطانم. موسی گفت: پس شیطان تویی ! خدا آواره‌ات کند. شیطان گفت: من به خاطر مقامی که داری آمده‌ام به تو سلام کنم. موسی گفت: بگو ببینم چه گناهی است که اگر مردم مرتکب شوند، بر آنها مسلط می‌شوی؟ گفت: وقتی از خودشان خوششان بیاید و فکر کنند اعمال خوبشان زیاد است و گناهانشان کم !! .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر ان مرد را بزنند. (پیامبر اکرم (ص)می فرمایند: از نفرین مظلوم بترسید اگر چه کافر باشد،زیرا در برابر نفرین مظلوم پرده و مانعی نیست.) .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💫بچه که بودم آنقدر از خدا می ترسیدم ، که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم ... من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست ! با خودم می گفتم : " یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم ؟! " من حتی وقتی می گفتند ؛ خداپشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد ... می دانید ؟! چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود ، فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود ... اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند ... به او می گویم "خدا بخشنده است" ... اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم ، تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است ... من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود ... می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد ... من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت ... من برایش از جهنم نخواهم گفت ... اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد ، و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد ... من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد ... کاش همه این را می فهمیدیم ... باورکنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست ! اگر باور نکرده اید ؛ لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید ... ...💚🦋 .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
حکایت ! آورده اند که عقابی بود. بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده، در ربود. کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید. خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید، و لیکن پنجه اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست. شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد. چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟ راعی گفت این پرنده ای است که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت پیشه. (خلاصه): آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت (توانایی) او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید گردد و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💫بچه که بودم آنقدر از خدا می ترسیدم ، که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم ... من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست ! با خودم می گفتم : " یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم ؟! " من حتی وقتی می گفتند ؛ خداپشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد ... می دانید ؟! چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود ، فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود ... اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند ... به او می گویم "خدا بخشنده است" ... اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم ، تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است ... من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود ... می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد ... من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت ... من برایش از جهنم نخواهم گفت ... اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد ، و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد ... من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد ... کاش همه این را می فهمیدیم ... باورکنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست ! اگر باور نکرده اید ؛ لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید ... ...💚🦋 .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 روزی شیطان پیش حضرت موسی رفت. کلاهش را برداشت و سلام کرد. موسی گفت: تو کیستی؟ گفت: من شیطانم. موسی گفت: پس شیطان تویی ! خدا آواره‌ات کند. شیطان گفت: من به خاطر مقامی که داری آمده‌ام به تو سلام کنم. موسی گفت: بگو ببینم چه گناهی است که اگر مردم مرتکب شوند، بر آنها مسلط می‌شوی؟ گفت: وقتی از خودشان خوششان بیاید و فکر کنند اعمال خوبشان زیاد است و گناهانشان کم !! .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💫بچه که بودم آنقدر از خدا می ترسیدم ، که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم ... من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست ! با خودم می گفتم : " یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم ؟! " من حتی وقتی می گفتند ؛ خداپشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد ... می دانید ؟! چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود ، فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود ... اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند ... به او می گویم "خدا بخشنده است" ... اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم ، تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است ... من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود ... می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد ... من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت ... من برایش از جهنم نخواهم گفت ... اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد ، و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد ... من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد ... کاش همه این را می فهمیدیم ... باورکنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست ! اگر باور نکرده اید ؛ لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید ... ...💚🦋 .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
حکایت ! آورده اند که عقابی بود. بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده، در ربود. کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید. خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید، و لیکن پنجه اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست. شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد. چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟ راعی گفت این پرنده ای است که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت پیشه. (خلاصه): آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت (توانایی) او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید گردد و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🔮🔮🔮⚜ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ⚜ 📚داستان واقعی و آموزنده ای تحت عنوان👈 دختری بنام سودابه خودمو کشوندم به پای مامانم گفتم مامان بزار برم رو در رو حرف بزنم مامان خواهش میکنم فقط دوساعت وقت بده مامان تا عمر دارم کنیزت میشم فقط زجه میزدمو پای مامانو گرفته بودم مامان سرشو برگردوند گفت برو دویدم سمت اتاقم لباسمو پوشیدم مامان تو اشپزخونه با بغض گغت دو ساعت دیگه خونه هستی دویدم سمت کوچه تاکسی گرفتم رفتم دفتر، در دفترو باز کردم سهیل داشت سیگار میکشید گفتم سهیل تکلیفم و روشن کن عصبانی,شد ، داد زد،تکلیف چی ؟ من شرایط ازدواج ندارم،گفتم سهیل تو قول دادی،گفت تو حال خودم نبودم گریم گرفت نشستم زمین،گفتم زندگیمو خراب کردی،برگشت سمتم گفت خودت خواستی خودت،درمونده بودم اشک میریخت،داد زد ، زر زر نکن اعصاب ندارم ، داد زدم سهیل خودمو میکشم داد,زد هر غلطی میخوای بکن هری بلند شدم ، زدم از دفتر بیرون متنفر بودم ازش، رسیدم خونه یه نامه نوشتم زدم به آینه اتاقم مامان تو حال مشغول تلویزیون دیدن بود، گفت نتیجه، گفتم حل شد فردا میان خواستگاری، من میرم حمام تو حموم دوش اب,سرد و باز کردم تمام بدنم خورد بود، گلوم میسوخت،قلبم تیر میکشید، نشستم کف حموم دیگه اشکی نمونده بود تا گریه کنم تقصیر خودم بود، سهیل راست میگه من دوست داشتم مثل شادی و امثال اون باشم، من خودم خواستم به جریان اب که تو چاه میرفت نگاه کردم، مثل خودم که ته چاه بودم سهیل نجاتم نداد.. سهیل سنگ بود تیغ ریش تراشی بابا تو جای وسایل بود نگاش کردم،محوش شدم، تصمیمو گرفته بودم ، مرگ تنها راه حله از حموم برم بیرون یا باید بگم من زن سهیلم یا اینجا بمیرم بهتره، بلند شدم اول تیغ و کشیدم رو انگشتم سوخت خون اومد،بغضم گرفت اخه مگه چند سالمه ؟ بعد چشامو بستم به لحظه ایی که عروس پسر عموم شدم فکر کردم ، شب عروسی بعد کلی بزن و بکوب فهمیده،تف میکنه تو صورتم ابروی همه رفته ، بابام سکته کرده مامان سیاه پوش شوهر خواهرم ،خواهرم و طلاق میده زن عمو به همه فامیل رسوایی منو میگه تیغ کشیدم رو رگم،اره بمیرم بهتره آب سرد،خون گرم، میسوخت حموم پر خون چشام تار شد، تار شد سهیل حتما عذاب وجدان میگیره چقدر گریه میکنه؟ مامان نامرو حتما میخونه مراسمم کسی نمیاد مامان حتما خوشحال میشه از مرگم خوبه نمیبینم عذاب های اینجارو من میمونم اونور با خدای خودم انگار خوابم میاد همه جا سیاه میشه 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند📚 🔮 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
🔮🔮🔮⚜ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ⚜ 📚داستان واقعی و آموزنده ای تحت عنوان👈 دختری بنام سودابه صداها تو هم بودن قاطی بودن چشمم و باز کردم رو تخت بیمارستان بودم پرستار عصبانی نگام کرد گفت بی عقل، سوروم تو دستم و تنظیم کرد، رفت بیرون گفت خانم مریض بهوش اومد مامان نگام کرد چشای پف کرده دماغ ورم کرده گفت کاش دلم میومد میزاشتم بمیری، بابا بیرون بود کفشاش از بیرون در معلوم بود مامان یکم به وضعیتم نگاه کرد دهنم خشک بود اب خواستم اب و اورد کمک کرد داد یواش گفت جواب بابا و شوهر خواهرو مردمو چی بدم نگام کرد بغضش ترکید و رفت فرداش اومدن دنبالم مامان اصلا کمکم نکرد از بابام خجالت میکشیدم تلو تلو میخوردم تمام رگای بدنم کش میومد سردم بود دندونام بهم میخورد مردم عجیب نگام میکردن معلوم بود قیافم ترسناک شده بود رسیدیم جلو در خونه سهیل جلو در بود تا مارو دید سیگارشو زیر پا له کرد بابا ترمز دستی نکیشیده پرید بیرون یقه سهیل و گرفت من تو ماشین بودم جون تکون خوردن نداشتم بدنم کرخت بود مامان جیغ میزد کم کم مردم .اومدن کمک کردن سهیل فقط یقه بابارو گرفته بود که بابا بیشتر بهش ضربه نزنه باز تشنم بود لبام خشک بود گلوم خشک بود سهیل از دماغش خون میومد از کنار ماشین رد شد نگام کرد نگاهش پر از خشم و نفرت بود قدرت هیچکاریو نداشتم فقط اشکم بی اختیار میریخت مامان داد میزد گمشو گمشو بابا یقه لباسش پاره بود نشستن تو ماشین که بریم تو پارکینگ بابا از تو اینه نگام کرد, اونم دلش میخواست من مرده باشم رفتیم تو خونه مامان مانتوشو با حرص پرت کرد رو مبل نشست رو زمین تکیش به دیوار بود زجه میزد رفتم تو اتاقم دراز کشیدم رو تختم چشم به آینه افتاد جای نامم که نوشته بودم… 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند📚 🔮 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋ صبح آدینه تون شاد شاد ☕️🌸🍃 آدینه تون معطر🌸🍃 به بوی مهـربانی 💞 دلتـون شـاد💕 لبتـون خنـدان 🥰 سفره تون 🌸🍃 پر خیر و برکت 🌸🍃 قلبتون مملو از آرامش 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آدینه تون پُراز بهتـرین ها 💜بهتـرین دورهمی 🌷بهتـرین دلخوشی 💜بهتـرین لبخند 🌷بهتـرین شادی 💜بهتـرین عبادت 🌷الهی 💜بهتـرین زندگی رو 🌷داشتـه باشیـد 💜تقدیم به شما 🌷