خدایش در جوار بنشاند
من خاطرات زیادی از ایشان دارم.
اشعار سهل ممتنعشان، خلق و خوی پدرانهشان، کتابخانهی وسیع و نامرتبی که هیچ گاه دریغ نمیکردند، خانهی محقر دو طبقه، با کاجی سالخورده که درش به روی همه باز بود...
بی تکلف، متواضع، حساس....
در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند
یکی از روز های سرد پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شدو روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا خوب درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار من کجا طاقت تورا دارم
بینوا راسپس تکانی داد یار بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد برزمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آن روز انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند
#محمدجواد_محبت
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
💠 نسخه جدید شعر دو کاج:
در كنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو كاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست میدیدند
روزی از روزهای پائیزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یكی از كاجها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تأمل كن
ریشههایم ز خاك بیرون است
چند روزی مرا تحمل كن
كاج همسایه گفت با نرمی
دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی
ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسید
باد آرام شد ملایم شد
کاج آسیب دیدهی ما هم
کَم کَمَک پا گرفت و سالم شد
میوهی کاج ها فرو میریخت
دانهها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند وچندی بعد
ده ما نام یافت کاجستان
#محمدجواد_محبت
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
تازه شد در نگاه مبهم تو
شور و حالی که شد مجسم تو
با تو گفتم بجز دل من نیست
هیچکس در زمانه محرم تو
سرفرازست شام روشن تو
دلپذیرست صبح خرم تو
این سخنها حقیقت است ای کاش
این حقیقت شود مسلم تو
حاصل لحظههای عمر من است
برگ و باری که شد فراهم تو
ای خیالی که باز میبارد
روی گلبرگ باد، شبنم تو
با همین شاخه امشب آمده است
باغ در باغ، عطر مریم تو
ای دل خوب، ای رفیق قدیم
جز غم من نبود همدم تو
مثل آب از نسیم میرنجی
آخر این است عهد محکم تو؟!
#محمدجواد_محبت
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
یار مظلومان
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
برای مردِ خدا نیست، بیم جان هرگز
که در مصاف، خطرآشنا و بیپرواست
حسین یاور دین بود و یار مظلومان
حسین خاطرهای تا همیشه پا برجاست
تو را که مانده به دل حسرتی ز عاشورا
بیا ببین که جهان صحنهای ز عاشوراست
به خونِ خلق خدا دست ظلم رنگین است
غریو خلقِ ستمدیده روز و شب برپاست
کجاست دست رهانندهٔ خداجویان؟
که فتنههای زمان در کمین آدمهاست
اگر تو یاور دینی، حسین را دریاب
که وقت یاری خورشید نینوا حالاست
ز خدمتی که برآید ز دست، دست مدار
که در حمایت خلق خدا، خدا با ماست
برای رونق این دین، قیام کرد حسین
قیام او به حقیقت قوام دین خداست
قیام کرد که برپا بماند اصل نماز
که این چراغ به ما روشنیرسان، فرداست
حسین دین خدا را، ز خون بهاری کرد
بهار دین خدا در گل نماز شماست
#محمدجواد_محبت
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[آخرین چارشنبهی سال]
بغض دارد، لبالب سخن است
آسمان در بهار مثل من است
یک بغل داغ، یک بغل آتش
پشت این دکمههای پیرهن است
سینه ام مثل آسمان خدا
کشور ابرهای بی وطن است
آخرین چهارشنبهی سالَم
در دلم سوز آتشی کهن است
با جهان در ستیزهام، چه کسی
فاتح این نبرد تن به تن است؟
...
با جهان در ستیزهای شاعر!
و جهان گرم زیر و رو شدن است
#محمّدمهدی_سیّار
#ویژه_استوری
🔗کانال محمدمهدی سیار
📍@mmsayyar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محمدجواد_محبت
رحمه الله علیه🖤
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
سلام علیکم
اگر برایتان مقدور بود نماز شب اول قبر برای مادربزرگم بخوانید
بدیع السادات فرزند سیدعبدالله
(دو رکعت، رکعت اول حمد و یک مرتبه آیت الکرسی، رکعت دوم حمد و ده مرتبه سوره قدر، بعد از نماز: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ بدیعالسادات بنت سیدعبدالله»
به قول عزیزی:" بخوانیم تا برایمان بخوانند"
سلام و سرور
نتوانستم چندروزی در خدمتتان باشم و شاید تا چند روز دیگر هم نتوانم
پیشاپیش بهار طبیعت و بهار قرآن را تبریک عرض میکنم و امیدوارم به بهاری شدن جانهای ما بینجامد
در این روزها به جای مطالبی که آماده نکردم دلنوشتههای دوستان را با موضوع نوروز و فصل بهار و ماه مبارک رمضان که در گروه بداهه گویی فرستادهاند یا خواهند فرستاد به نام خودشان اینجا به اشتراک میگذارم.
« آخرین روز ، آخرین نگاه ، آخرین ........»
.................................
هیچوقت از خاطرم محو نمی شود ،
آخرین هایی که امسال جانم را نوازش کرد ، روحم را به آتش کشاند ،
دلم را لرزاند ،
چشمانم را به اشک نشاند ،
لبهایم را به لبخند عادت داد ،
و دستهایم را منتشر کرد ......
روزهای کهنه می روند و جایشان را به سبزه های نو رُسته می دهند ،
شبهای بی مهتاب تمام می شوند ،
و بغض های خسته می میرند .
دوشنبه دود می شود
و ققنوس به خاکستر می نشیند .
دیدگانم خیره به فردا ........
زمستان تمام می شود و بهار می رسد ....
روزی نو به سلام می آید ....
و فصلی قیامت سا ، به استقبال .
آب و جارو کرده ام خاطرات زشت و زیبا را ،
تلخ و شیرین را ،
خفی و جلی را ....
چرا هر چه ورق می زنم دفتر پار را ،
تو نمی روی از یادم ، هان ؟
چرا همچنان خیمه زدی بر ویرانه هایم ؟
چرا ابری چشمانم هنوز بارانیست و............؟
باز هم در خلوت خودم به پشت سرم
نگاه می کنم .
به هزار هزار نیش و نوش .
ناشکریست اگر بگویم خارهایی که در روحم خلیده شد بسیارند ،
من به گلهای خوشیوی یاس و نرگس ،
بارها معطر کردم روحم را ، خیالم را ، دنیای بنفشم را .
من به انگیزه های خوش نوزده باره ها ،
هر دفعه متولد شدم ، بالیدم و به ناز ،
خوابهایم را طلایی کردم ،
تمام ِ رمزهای وارستگی را در صندوقچه ی دلم ، در پستوی چشمانم ذخیره کردم ،
تا تو را ثبت کنم تو را ای نهایت ِ اندیشه ام ،
زیستنم ،
به زعم ِ همه ی آنچه مرا در گیر تو کرد سخت محتاج بودم و مشتاق دلبر جانم .
سال جدید می آید ، فصلی نو
و عمارتی نو باید بنا کنیم ،
که عبور از روزنه هایش فقط با « نور »
امکان پذیر باشد و ریشه های محکم ،
چون انجیر معابد ، سخت ، مقاوم ، تنومند ...
آه !
با ورود سال جدید می شویم غُبارهای چرکین
و غمهای سیاه را ،
می زدایم دلواپسی های کور را ،
و می سازم خوشبختی و امید را ،
نور و سعادت را .
بهار جان بیا که دیریست منتظر یک شوک ِ شادی بخش در شوره زار ِ شیدایی هامان هستیم ، شور ِ هزار پنجره ی باز به سمت ِ آسمانی آبی با ابرهای باران زا .
تا بشوید دلتنگی هارا ،
و بباراند لبخند و اشتیاق را .
بهار جان خوش آمدی .
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻
راضیه قبادی « رحا »
۲۹اسفند ۱۴۰۱
دوشنبه _ اهواز _ زیتون کارمندی
@delneveshtrgh
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
(به نام خالق بهار)
بهار می آید؛ التفاتی ندارد به من و تو
برایش توفیر نمی کند این ناهمگونی احوال ما
او می آید تا حال دوران را تبدیل کند.
اعتنایی به رنگ سال ندارد سر تا سر سبز در بر میکند.
آفاق را دیدنی می کند حتی اگر نگاهمان نباشد.
گاهی آنقدر آرام می آید که صدای پایش را هم نمی شنویم و گاهی انقدر با جنجال، که یادمان می رود، بهار است.
او می آید شبیه هر سال؛ چه گیتی سراسر محنت باشد و چه عشرت
زمستان را چنان زورمند، کنار می زند که تنها روسیاهی به زغال می ماند.
درست است مجالی ندارد اما غنیمت میداند این دو روز دنیا را
وقت شناس است و حق شناس
با تمام توان، هنرش را به نمایش میگذارد.
او بنده ایست گوش به فرمان
این همه آفرین، آفریننده ای دارد.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿