eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
516 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
708 ویدیو
65 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رویش را قرص ماه باید بکشد چشمانش را سیاه باید بکشد نوبت به لبان خشک عباس رسید نقاش چقدر آه باید بکشد 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند واژه در واژه نوشتند و قیامت کردند صاحبان نفَس این‌گونه روایت کردند گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را پسر اُم‌بنین و پسر فاطمه را پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند شانه در شانه دو تا کوهِ سراسر محشر حمزه و جعفر طیار، نه! طوفانی‌تر شانه در شانه دو تا کوه، خودت می‌دانی در دلِ لشکرِ انبوه، خودت می‌دانی - که در آن لحظه جهان، از حرکت افتاده‌ست اتفاقی‌ست که یک‌بار فقط افتاده‌ست ماه را من چه بگویم که چنین است و چنان «شاه شمشاد قَدان، خسرو شیرین‌دهنان» رود، از بس که شعف داشت تلاطم می‌کرد رود، با خاک کفِ پاش تیمم می‌کرد ماه اگرچه همهٔ علقمه را پیموده «غرقه گشته‌‌است و نگشته‌است به آب آلوده» رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت داغ لب‌های خودش را به دل آب گذاشت می‌توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد نه فقط جرعۀ آب است که بر شانۀ اوست چشم امید رباب است که بر شانۀ اوست چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟ ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد بنویسید که در علقمه سقّا افتاد قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد از تماشای تو مهتاب پر از نور شود چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود آسمان‌ها همه یک‌پارچه بارانیِ توست من بمیرم، عرق شرم به پیشانیِ توست داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد رفتنت حرمله را حرمله‌تر خواهد کرد عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است، سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🏳️...جانم فدای خواستنت! 🚩مرا به همین حال که هستم، وابگذارید! به سوی خیمه‌ها نبرید! 🏳️چرا عزیز جان و دلم؟ 🚩نمی‌خواهم این جسم بی‌انسجام باری بر دوش خسته و پشت شکسته شما بشود. 🏳️پشت شکسته!؟ تو از کجا با خبر شدی؟ 🚩حتی اگر این کلام کمرشکن را از لب‌های مبارکتان نمی‌شنیدم که: الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی، باز هم این انحنا و شکستگی را با عمود خیمه وجودم در می‌یافتم. چنانکه پیش از این، در واگویی‌های رجز گونه‌ام خدا را به صفت جباری‌اش صدا می‌زدم تا شکسته‌بند پشت شما باشد: و ابشری برحمه الجبار و البته بیشتر برای استواری خود استمداد می‌کردم تا در تداعی مصائب پیش رویتان نشکنم 🏳️به حق که معلم بی‌بدیل مواساتی، عباسِ جان و دلم! نگران خستگی‌ام نباش، جان حسین به قربان مهربانیت! منکه تو را بر دوش جسمم نمی‌کشم، بادست‌های روحم حمل می‌کنم. 🚩اگرچه حیا می‌کنم از گفتن این راز، اما هیچ رازی پیش نگاه شما نهفته نیست. من خجالت می‌کشم از چشم‌های سکینه. 🏳️فدای وفایت عباس، سکینه عطشناک دیدار توست نه آب. صدای العطش، صدای الرحیل است، نه درخواست آب. اینکه اینجاست، جسم سکینه است، روحش در آن سوی این مرز، چشم انتظار توست گریه نکن عباس من! تو را به خدا گریه نکن. خون می‌چکد از چشم‌های تو عباس مردانه‌ترین اشک عالم، خونی است که از چشم‌های تو می‌چکد جان حسین فدای مژگان خون فشانت 🚩مرا نه زخم‌های خودم که غم زخم‌های شما می‌کشد جان برادر! حسین جان! ممنونم از شما که مولای من‌اید و از خدا که تاج وجودتان را بر سرم نهاده است. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
تویی که نام تو در صدر سربلندان است هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است اگر در آتش مهرت گداختیم چه غم جزای سوختگان در غمت دوچندان است به احتیاج، سراغ از غم تو می‌گیریم که غم، قنوت نماز نیازمندان است از آن زمان که گرفتی ز مردمان بیعت جدال عهدشکن‌ها و پای‌بندان است خوشا به تربت پاک تو سجده بردن ما تویی که نام تو در صدر سربلندان است 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
سقا شدم که آب مهیا کنم، نشد کاری برای خشکی لب‌ها کنم، نشد با اشتیاق آمدم از بین نخل‌ها راهی به انتظار حرم وا کنم، نشد تیر آمد و نشد که در این آخرین نگاه روی تو را دوباره تماشا کنم، نشد می‌خواستم که با همه قامت بایستم عرض ادب به حضرت زهرا کنم، نشد همراه کاروان شدم از روی نی مگر کاری برای زینب کبری کنم، نشد 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را وقتی غریبانه می‌رفت بی‌یار و یاور ندیدی آری در آوردن تیر بی‌دست از دیده سخت است امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست آن بُهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی دلخونی اما برادر، دلخون‌تر از من کسی نیست آخر تو بر خاک صحرا، مولای بی‌سر ندیدی قلبت نشد پاره پاره، آن‌شب میان خرابه آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی... 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
هدایت شده از کانال حمید کثیری
روایت غریبی ... اثر حسن روح‌الامین جایی نوشته بود؛ شاید اسب سمت چپ (سفید رنگ) برای حضرت عباس باشد. اسب غرورش شکسته و در حال برگشت است 😭 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4