eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
516 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
706 ویدیو
65 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5908830978645688593.mp3
7.47M
📔 داستان کوتاه «متشکرم» "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهار چیست به‌جز روز خوب آمدنت نسیم چیست بغیر از عبور عطر تنت تو را هزارفرشته به‌هم نشان دادند زبس‌که لطف و صفا بود در قدم‌زدنت مرا اگرچه نبخشیده سهمی از دنیا خدا به لطف خودش کرده‌است سهم منت همه وجود من از شعر ناب سرشار است از آن زمان که شنیدم ترانه از دهنت غزال من! غزل از چشم‌هات می‌بارد قصیده می‌چکد از قدّوقامت حسنت بهار من! همه‌شب‌های ما چراغان است برای روز پر از آفتاب آمدنت بیا و جان مرا باز هم بهاری کن نشسته‌ام به تمنّای عطر نسترنت "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد بیچاره دلم در غم بسیار افتاد بسیار فتاده بود اندر غم عشق اما نه چنین زار که این بار افتاد "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
-1735254270_1356517529.mp3
6.29M
شد ز غمت خانه سودا دلم در طلبت رفت به هر جا دلم در طلب زهره رخ ماه رو می‌نگرد جانب بالا دلم فرش غمش گشتم و آخر ز بخت رفت بر این سقف مصفا دلم آه که امروز دلم را چه شد دوش چه گفته است کسی با دلم از طلب گوهر گویای عشق موج زند موج چو دریا دلم روز شد و چادر شب می درد در پی آن عیش و تماشا دلم از دل تو در دل من نکته‌هاست آه چه ره است از دل تو تا دلم گر نکنی بر دل من رحمتی وای دلم وای دلم وا دلم ای تبریز از هوس شمس دین چند رود سوی ثریا دلم "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
💠ماجرای آشنایی شمس با مولانا وقتی در روز شنبه 26 جمادی‌الاخر سال 642 ه.ق شمس‌الدین محمد بن ملک‌داد تبریزی وارد قونیه شد؛ جلال‌الدین‌محمد بلخی معروف به خداوندگار و مولانای روم 38 سال داشت. در آن روز تاریخی مولانا با جمع زیادی از مریدانش به خانه برمی‌گشت. در بین آن مریدان، غیر از افراد بازاری و روستائی کم‌سواد و بی‌سواد، طلاب و عالمان دینی هم وجود داشتند. او در حالی که سرمست مقبولیتش در بین تمام طبقات مردم بود، گمان نمی‌کرد که این آرامش قبل از طوفان است. تا این‌که عابری ناشناس که ظاهرش بیشتر به تاجران می‌خورد تا عارفی والامقام، گستاخانه جلو آمد و سؤال کرد: «صرافِ عالَمِ معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟» این سوال بسیار جسورانه و مغلطه آمیز بود. چون هر مسلمان کم‌سواد یا حتی بی‌سوادی می‌دانست مراتب تمام انبیاء الهی از هر انسان دیگری بالاتر است. مولانا پاسخ داد: «محمد (ص) سر حلقه‌ی انبیاست، بایزیدبسطام را با او چه نسبت؟» اما درویش تاجرنما که با این جواب خرسند نشده بود بانگ برداشت: - «پس چرا آن یک "سبحانک ما عرفناک" گفت و این یک "سبحان ما اعظم شأنی" بر زبان راند؟» مولانا لحظه‌ای تأمل کرد و گفت: «بایزید تنگ‌حوصله بود و به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود و به‌یک جام عقل و سکون خود را از دست نداد. تنها با همین سؤال و جواب ساده مولانا فهمید که این درویش سالخورده یک فرد عادی نیست. شمس با این سؤال دریای آرام قلب و ذهن مولانا را طوفانی کرد. دریایی که دیگر تا مرگ مولانا لحظه‌ای آرام و بی‌تلاتم نشد. شاید تمثیل داستان طوطی و بازرگان اشاره به همان دیدار او با شمس باشد. شمس همان طوطی هندی بود که به این طوطی بازرگان می‌گفت: «تا کی می‌خواهی در این قفس مدرسه و منبر اسیر باشی و با شیرین‌زبانی‌های فقیهانه، مریدان را به دور خودت جمع کنی. بمیر تا از این قفس برهی.» داستان‌های دیگری هم از دیدار شمس و مولانا نقل شده که اکثراً معتبر نیست و بیشتر خیال‌پردازی است. اما به هرحال مولانا دیگر دامن شمس را رها نکرد و روزها و شب‌ها با او به گفتگو نشست و از آن پس مولانا دیگر آن مولانای قبلی نبود. مولانا هیچگاه از عرفان و اندیشه‌های صوفیانه بی‌بهره نبود. تعلیمات پدرش، ملاقات با عطار و مطالعه کتاب‌های عرفانی قبل از خودش و حتی آن مکاشفات کودکی او را برای سیر و سلوک آماده کرده بود. در واقع او انبار باروتی بود که شمس با جرقه‌ای او را مشتعل کرد. شمس به مولانا آموخت تمام آنچه تاکنون بخشی از زندگی او بوده می‌تواند حجاب راهش باشد تا به خدا نرسد. قیل و قال مدرسه، رفتار زاهدانه، جمعیتی که پای منبرش ‌می‌نشینند و او را تحسین می‌کنند، جلال و حشمتی که هنگام عبور با مریدانش در بازار پدید می‌آید و.... همه سنگ‌هایی است که به پایش بسته شده که او را از پرواز باز می‌دارد. شمس با رفتاری عاری از ملاحظه، و گفتاری تند و صریح ، فراتر از تمامی کتاب‌هایی بود که مولانا خوانده بود. مولانا خود را در وجود شمس درباخت. این مفتی، فقیه و مدرس شهر قونیه در مقابل شمس طفل نوآموزی شده بود که تشنه‌ی دانستن بود... . برگرفته از کتاب پله پله تا ملاقات خدا، عبدالحسین زرین‌کوب "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
دفترچه+نهايي+پذيرش+کيش+و+قشم.pdf
802.4K
پذیرش دانشجو در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری در مراکز بین الملل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا