🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
یا به جایی خبر مرگ پسر را نبرید
یا که بردید به تشییع پدر را نبرید
پدری داغ جوان دید ملامت نکنید
روی زانو اگر افتاد شکایت نکنید
چونرمق نیست تکانی بدهد پایش را
پس بگیرید همه زیر بغل هایش را
نکند ناله که زد طبل برایش بزنید
جلوی چشم همه زشت صدایش بزنید
آی مردم جگر سینه زنان غم دارد
غم سنگین شب هشت محرم دارد
غم ان لحظه که ارباب به شهزاده رسید
ولدی گفت نشست و ز جگر ناله کشید..
ای جوانمرد، جوانمرگ شدی یا نشدی؟
پیش پای پدر خویش چرا پا نشدی
خنده ها بیشتر و جسم تو کمتر شده است
نیستی و همه دشت، پیمبر شده است
زرهت حرز علی داشت،دریدند چرا
گرگها چنگ به روی تو کشیدند چرا
داغ سنگین تو را شانه من تاب نداشت
تشنه بودی، پدر تشنه تو آب نداشت
قوت چشم تر من، کمرم را نشکن
حرمت ریش من و اهل حرم را نشکن
نیزه نگذاشت که آه تو پایان برسد
جان به لبهای تو ای محتضر آسان برسد
مانده ام با تو و اینگونه گرفتار شدن
رشته رشته شده ای مثل عبای تن من
آیه ها چیده شد افسوس که کوثر نشده
نه هنوز این تن پاره علی اکبر نشده
زخم های تنت از موی سرت بیشتر است
بردن پیکر تو کارهزاران نفر است
چشم زد قامت طوبای تورا چشم حسود
پای جسم تو می افتادم اگر عمه نبود
🔸شاعر:
#سید_پوریا_هوشمی
___________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
والا علی اکبر
زیبا علی غوغا علی رعنا علی اکبر
باد موافق را
با گیسویش انداخته ازپا علی اکبر
اصلا به جای زلف
پیچیده دور سر شب احیا علی اکبر
با تیغ ابرویش
جمعِ عدو را میکند منها علی اکبر
یا مظهر الوالی
یا مصطفی، یا مرتضی و یا علی اکبر
تکثیر شد حیدر
اینجا علی آنجا علی هرجا علی اکبر
اعلان ختم جنگ؛
می شد اگر می تاخت با سقا علی اکبر
پس خُلقاً و خَلقاً
پیغمبری گویاست پس گو…یا علی اکبر
الدَّهرُ یومان است:
امروز علی اصغر و فردا علی اکبر
بابا زدنیا و
می برد هرلحظه دل ازبابا علی اکبر
بعد از تو بابا گفت
ای خاک عالم بر سر دنیا علی اکبر!
این آخر روضه ست
مثل علی اصغر شده حالا علی اکبر
🔸شاعر:
#مهدی_رحیمی
___________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
هر که از داغ جوان مرد به او حق بدهید
هر که از اشک روان مرد به او حق بدهید
بار داغ پسر از قد پدر معلوم است
هر که از بار گران مرد به او حق بدهید
قامتش خم شده تا قد پسر راست شود
هر که از قد کمان مرد به او حق بدهید
جگرش ریش شده دست خودش نیست که نیست
هر که از حزن نهان مرد به او حق بدهید
می دود سوی پسر گر شنود آهش را
هر که از راه دوان مرد به او حق بدهید
ماتم گل طرفی خنده مردم طرفی
هر که از زخم زبان مرد به او حق بدهید
باید از مرگ جوان آه فقط آه کشید
هر که از آه و فغان مرد به او حق بدهید
🔸شاعر:
#اسماعیل_روستایی
_______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد
چشم ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد
میرود ارباب مثل باز شکاری
شیر حرم از روی عقاب نیفتد
کرده کمین نیزه ای به قصد تقرب
نقشه کشیدهست از ثواب نیفتد!
آمده شیطان ز صحنه عکس بگیرد
حرمله نزدیک شد ز قاب نیفتد
فاطمه ی کربلاست حضرت زینب
آمده تا باز ابو تراب نیفتد
خیمهی لیلا غریق اشک حرم شد
خانهی کس اینچنین در آب نیفتد
گفت که از ما گذشت کاش خدایا
ولوله در خیمه ی رباب نیفتد
🔸شاعر:
#میلاد_حسنی
_______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
بزن به چوبه محمل فلک کنون سر خود را
حسین راهى میدان نمود اکبر خود را
وداع کرد ولى هشت مرتبه که نفهمیم
چگونه آمد و آرام کرد خواهر خود را
چنان براى لقاء خدا ز خویش برون شد
به چشم هم زدنى ترک کرد محضر خود را
بپرس از همه گبریان, نظیر ندارد
که مسلمین بکشند این چنین پیمبر خود را
پدر محاسن خود را گرفته بود به دستش
پسر شنید صداى فغان مادر خود را
گمان کنم که اگر مانده بود, عمه سکینه
گرفته بود به بر, دختر برادر خود را
گمان کنم که اگر مانده بود, شاه شهیدان
ز نیزه پاره نمى دید گوش دختر خود را
کسى که زد سر او را به نیزه, جایزه اش را
گرفت و خرج پسرهاش کرد این زر خود را
سخن خالصه کنم, عرض روضه این دو سه خط است
حسین گفت که محکم کنید معجر خود را!
🔸شاعر:
#پیمان_طالبی
_______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
به پیمبر قسم که چشم زدند!
قد و بالای حیدری ات را
نیزه ای از شکاف پهلویت
می برد عطر کوثری ات را
با چه سختی گرفتی از این زخم
کمی از ارث مادری ات را
یاس های حرم پریشان اند
ای بهارم, اسیر پاییزی
به تنت کافی ست دست زنم!
مثل تسبیح پاره می ریزی
ای جوانم! عصای دستم باش
با امید آمدم که برخیزی
عمرسعد با پسرهایش
به من داغ دیده می خندید
به سر شانه هایشان می زد
به من قد خمیده می خندید
من, بریده بریده ناله زدم
او بریده بریده می خندید
پیکرت را چگونه جمع کنم!؟
دست لرزان سر کمر دارم
کار من نیست خیمه بردن تو!
پیرم, از حال خود خبر دارم
بوریای خودم که دستم نیست
با عبا بایدت که بردارم
به غرورم چه قدر برخورده!
حرمله طبل می زند از شوق
لشکر کوفه کف زنان آن سو
شده دریای جزرومد از شوق
تا کنار تنت زمین خوردم
خنجری کهنه برق زد از شوق
🔸شاعر:
#وحید_قاسمی
_______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر
ترحمى پسرم بر قدِ کمانِ پدر
به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردنِ تنِ تو نیست در توانِ پدر
همینکه خودِ تو افتاد زانویم شُل شد
رسید آتشِ داغت بر استخوان پدر
تمام دشت عزیزم پر از على شده است
بگو چه آمده آخر سرت جوانِ پدر؟
بیا و فرصت یک بوسه را مهیا کن
زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر
🔸شاعر:
#آرمان_صائمی
_______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
بار من را کمرم نه سر زانو برداشت
کاسه زانوی من در طلبت مو برداشت
در خداحافظیات بود که من افتادم
آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشت
آهوی خوش قد و بالای حرم، میکُشَمَش
نیزهزن را که رسید از رویت ابرو برداشت
هر چه کردم بخدا روی به قبله نشدی
علتش نیزه آن بود که پهلو برداشت
دیدم از دور کسی رَختِ تو را میپاید
آمدم زودتر از من او همه را او برداشت
زخمهای بدنت از دو طرف مرتبط اند
هرکسی نیزهای از پشت زد از رو برداشت
بین ِ میدان نشد اما وسطِ خیمه که شد
آخرش عمه تو دست به گیسو برداشت
بخدا خسته شدم آه کجایی اکبر
کاسه زانوی من در طلبت مو برداشت
عاقبت توی عبایی جگرم را بردم
با چه وضعیتی آخر پسرم را بردم
🔸شاعر:
#علی_اکبر_لطیفیان
_______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی شود
لب را به هم بزن , نفسی زن که هیچ چیز
شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود
این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود
بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود
هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود
خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمی شود
ای پاره پاره تر ز دل پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را,نمی شود
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود
حجله گرفته پای تنت مادرم ببین
اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
_______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
__________
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
آرام کن اهل حرم را با قدمهایت
با آیهی چشمان خود پیغمبری کن باز
لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!
با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز
از شوق تو در عاشقی دارم خبر اما
آرامِ جان! آرامتر رو سوی میدان کن
مویت نمانَد از پَرِ عمامهات بیرون
کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن
خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه
وقتی که خود را ماه من! آماده میکردی
رو میگرفتی از من اما خوب میدانم
دل کندن من از خودت را ساده میکردی
دیدی خدا ! در عشقت از اکبر گذشتم من
دل کندن از این نور حق, الحق که مشکلبود
میدانی از حس پدر بودن نمیگویم
عشق است در پرده, تمامش قصهی دل بود
اکبر شبِ سجادهاش روشن تر از روزاست
تو خوب میدانی که مست نور ذات است او
خُلق محمد دارد و انوار زهرایی
مثل علی تصویر اسما و صفات است او
با دیدنش آه از دل اهل حرم برخاست
تا روبروی خیمه چون آهو قدم میزد
میدان نرفته, برق چشمانش رجز میخواند
صفهای دشمن را دو ابرویش به هم میزند
بر مرکبش بنشست و «لا حول ولا…»ییگفت
با ذکر «یا قهار» تیغش را به کارانداخت
میزد چنان انگار شمشیرش دو دم دارد
پیران میدان را به یاد ذوالفقارانداخت
با «یا علی» هر ضربهاش یک جان دیگرداشت
با «یا حسین» از میسره تا میمنه میرفت
گاهی میان رزم اگر میگفت «یا زهرا»
تا قلب لشکر مثل حیدر یک تنه میرفت
یک عده مبهوت شجاعتهای بی حدش
یک عده مقهور توان و سرعتش بودند
آنقدر زیبا بود این شمشیر زن, حتی
سرهای روی خاک محو صورتش بودند
آمد به سویم با لب خشکیده از میدان
آمد به جانم آتشی دیگر زد و برگشت
این بار هم تا رفت این قلب پریشانم
پشت سرش یک چند باری آمد و برگشت
دیدم که فرقش چون علی وا شد دلم لرزید
حس میکنم «فزت و رب الکربلا» میخواند
چه اتفاقی داشت در آن نقطه میافتاد؟
یا رب! چرا اعضا و رگهایش مرا میخواند؟
در گرد و خاک صحنه اکبر را نمیشد دید
از مشرکانِ بدر آنجا هر که بود آمد
وقتی که دیدم ناله از هفت آسمانبرخاست
فهمیدم آن شهزاده از مرکب فرود آمد
دیدم دلم را «اِرباً اربا» کردهاندانگار
من زودتر از عمه پی بردم به راز تو
اما خودش را زودتر زینب رساند آنجا
من مانده بودم غرق در راز و نیاز تو
میخواستم یک بوسه, اما هر چه میگشتم
در پیکرت بابا! دریغ از گوشهای سالم
دیدم توانی نیست در پای من و زینب
گفتم: بیایید ای جوانان بنی هاشم
بابا برای بردنت حسرت به دل ماندم
کم بود آغوشم, عبایی پهن لازم بود
تشییع تو زیبا شد آخر این عبا تابوت
در دست عون و جعفر و عباس و قاسم بود
🔸شاعر:
#قاسم_صرافان
_______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
#حضرت_علی_اکبر
باقی ست ز پیکر تو تنها نیمی
در محضر حق تو بهترین تقدیمی
اجزای تو را در همه جا میبینم
ای کاش که می رسید ابراهیمی
#عارفه_دهقانی
___________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
اشعار ناب آئینے
برای دسترسی به بیش از ۳ هزار قطعه شعر سال های گذشته روی #هشتگ های زیر کلیک کنید ( بعد از کلیک بر رو
برای دسترسی به بیش از ۳ هزار قطعه شعر سال های گذشته و امسال روی متن پین (سنجاق) شده کلیک کنید