eitaa logo
اشعار ناب آئینے
22.1هزار دنبال‌کننده
630 عکس
14 ویدیو
3 فایل
کـانـال🔹اشعـــــار نابــــــ آئیـــــنے🔹 محبوبتریــن ، بزرگتریــن ، بروزتریــن کانــال شعــر مذهبـی در تلگرام و ایتا زیر نظــر شاعــــــران بنام کشــــــوری ادمین ارسال شعر و تبلیغات: @ad_shereaeini کانال اشعارناب با همین آیدی در تلگرام فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته چیست این دل؟ شعله ای از خیمه هایی سوخته چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده که حکایت میکند از نینوایی سوخته بند بندش از جدایی ها شکایت میکند روضه میخواند به سینه با صدایی سوخته روضه میخواند ز نی هایی و سرهایی غریب پیش روی کاروان آشنایی سوخته روضه میخواند از آن نی، آه، آه...آن نی که خورد بر لبانی تشنه و بر آیه هایی سوخته این سر اینجا، چند فرسخ آن طرف تر پیکری غرقِ در خون در میان بوریایی سوخته دل ز هم پاشید چون اوراق مقتل، گوییا نسخه ای خطی ز داغ ماجرایی سوخته تکه تکه در عبا آیینه روی نبی آیه تطهیر میخواند کسایی سوخته دختری چیده ست یک دامن گل از یک بوته خار گل به گل دامانش آتش... دست و پایی سوخته بر لبم گاه از دل این آتش زبانه میکشد آتشی مکتوم از کرب و بلایی سوخته 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini "دشت می بلعید کم کم پیکر خورشید را بر فراز نیزه می دیدم سر خورشید را   آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک ها گیسوان خفته در خاکستر خورشید را   بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند پیکر از بوریا عریان تر خورشید را   چشم های خفته در خون شفق را وا کنید تا ببیند کهکشان پرپر خورشید را   نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود کاروان می برد نیم دیگر خورشید را   کاروان بود و گلوی زخمی زنگوله ها ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را   آه، اشترها چه غمگین و پریشان می روند بر  فراز نیزه می بینم سر خورشید را" 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده در فضا رایحه‌ای روح‌فزا افتاده سر تو می‌رود و پیکر تو می‌ماند از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند آتش آن است که در خیمۀ ما افتاده دم گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟ حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده عاقبت دید رباب آنچه نباید می‌دید آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده من به میل خود از اینجا نروم، میبَرَدَم تازیانه که به جانِ تن ما افتاده می شمارم همه طفلان حرم را دائم وای که دخترکت باز کجا افتاده؟ زجر رفته ست سراغش که بیارد او را آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟  🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini ندارد وسعت داغم مساحت ندیدم بعدِ تو یک روز راحت مرا از کربلا بردند اما دلم جا ماند بین قتلگاهت ندارد شام غم هایم سپیده من و یک کاروان قد خمیده رسیده وقت آغاز جدایی خداحافظ تن در خون تپیده خزان شد پیش چشمم باغی از یاس منم تنها در این هنگام حساس مهیای سفر هستم ولی آه ندارم محرمی برخیز عباس 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار... در حلقه‌ای از اشک پریشان شده رفتم آنگونه که انگشترت انگار به ناچار... شهری همه خواب و به لبت آیه‌ای از کهف تنها تو و یک قافله بیدار، به ناچار- ماندیم جدا از تو و با اشک گذشتیم از هلهله‌ی کوچه و بازار به ناچار سوگند به لب‌های تو صد بار شکستم هر بار به یک علت و هر بار به ناچار تو نیستی و ماندن من بی تو محال است هر چند به ناچار به ناچار به ناچار 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟ با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند... از چاه بپرسید، همان چاه مقدس! با ماه، همان ماه شب تار چه کردند؟ اصلاً بگذارید خود آب بگوید با چشم و دل و دست علمدار چه کردند؟ اصلا بگذارید، که خورشید بگوید خورشید! بگو با سرِ سردار چه کردند؟ نیزار گواه است که با خوبترین‌ها این قوم خطا رفتۀ تاتار چه کردند؟ بیعت‌شکنان، نقشه کشیدند و دوباره با ذریۀ حیدر کرار چه کردند؟ ای قامتِ افراشته در سجدۀ بسیار لب‌های عطش با تب بسیار چه کردند؟ نیلوفر پژمردۀ شب‌های خرابه! با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند؟ در ماتم شمع و گل و پروانه و بلبل ای اشک به یاد آر، به یاد آر چه کردند در طاقت من نیست که دیگر بنویسم با قافله و قافله‌سالار چه کردند 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت حدیث دربه‌دری‌های من شنیدن داشت بسیط دشت، چنان لاله‌زار حسرت بود که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت هدف چه بود در این کارزار خون‌آلود که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت چه بود در سر گل‌های باغ سبز رسول که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت به اوج آبی آن آسمانِ خونین‌رنگ کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت صبور ثانیه‌های غم و بلای تو بود دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت پیام پرپرِ گل‌های باغ را می‌برد نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده در شب بیماری ام آتش پرستارم شده ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین امشب اما جای او آتش علمدارم شده ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند در شب تنهایی ام تنها همین یارم شده من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده بس که اشک آید به چشمم خواب شب را راه نیست دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟ جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت مردم چشمان من تنها وفا دارم شده گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده شعله های کربلا آتش به جانم زد "حسان" آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده 🔸شاعر: زنده یاد ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini از صدای «الیّ...» گفتن تو جگرم از غمت کباب شده چند ساعت شبیه عمری رفت بدنم را ببین چه آب شده نیزه‌ها را یکی یکی ... ای وای از تنت ای برادرم ... ای وای چند تا تیر بد قلق اما ... جان شیرین مادرم ای وای سر نداری به پیکرت اما چند جمله ز خواهرت بشنو حرف‌هایی به قلب من مانده که نگویم به هیچکس جز تو خیمه‌ها را یکی یکی گشتم با همین حال زار و پر دردم همه را جمع کردم آخر، وای ... جز دو تا کودکی که گم کردم دست‌هاشان به هم گره کرده پای یک بوته خار خوابیدند عاقبت ترس ... یا نمی‌دانم آن دم آخری چه می‌دیدند من شنیدم که یک نفر میگفت زدن دختران مباح شده ... سپر کودکان شدم تو ببین صورتم را، چطور سیاه شده شعله‌ها را ز دامن همه‌ی کودکانت گرفته‌ام اما آنقدَر سوخت دستم آخر که ضعف سختی گرفت جانم را به خودم آمدم وَ دیدم که رفته بودم دقایقی از هوش دختری گفت زیر لب با بغض «عمه مویم نمی‌کنی خاموش؟» کودکان را چه سخت خواباندم ولی اما رباب را چه کنم هر دقیقه ز خواب میپرد و ناله‌ی آب آب را چه کنم 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini سوخت از داغِ تو و غرق حرارت شده بود پیشِ مادر به گلویِ تو جسارت شده بود آسمان تیره شد و سخت زمین-لرزه گرفت شمر آن ثانیه که دست-به کارَت شده بود عرشِ حق را چه به هم ریخت «بُنیّ قَتلوک» چونکه مکشوف ترین متن و عبارت شده بود غرقِ خون، در دل گودال، غریب و تنها خاکِ صحرا نگرانِ تو و یارت شده بود سر و انگشتر و پیراهن و دستار و کفن ... دست و پا میزدی و لحظه غارت شده بود حرمله در پیِ گهواره لبِ خیمه رسید خیمه ها سوخت و هنگام شرارت شده بود خیره شد سمتِ سرت زینبِ مضطر؛ ای وای صحبت از بستنِ دستان و اسارت شده بود! 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini بگذار ناله از جگر خود برآورم جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم وقتی برای گریه ندارم،نگاه كن باید كه كودكانِ تو را دربرآورم جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم باید دو طفل بی نفسِ زخم خورده را از زیر خارهای بلا پرپر آورم باید كه چند كودك ترسیده ی تو را از خیمه های مانده در آتش در آورم تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن باید روم زِ دست تو انگشتر آورم باید برای دختركانِ یتیم تو قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم پیراهن امانتی مادرم كجاست گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم نامحرمی به ناقه‌ی عریان اشاره كرد باید روم به علقمه آب آور آورم گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد باید كه چادری به سر مادر آورم تا باز هم نگاه كنم بر حسین خویش باید باز هزار نیزه شكسته درآورم 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini دلش آتش بگیرد آن که بر نیزه سرت را برد بسوزد قلب آن نامرد که انگشترت را برد خدا لعنت کند او را که اسبان قوی آورد تنت را خورد کرد و انسجام پیکرت را برد برای کیسه ای زر قوم خواری بر سر نیزه سر خونین عباس و حبیب و اکبرت را برد به طفل غرقِ خون در خاک هم رحمی نکردند آه... یکی از پشت خیمه سیب سرخِ اصغرت را برد دل اهل زمین میسوخت، از غم آسمان میسوخت بسوزاند خدا او را که روی نی سرت را برد 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini