eitaa logo
شعر هیأت
9.7هزار دنبال‌کننده
975 عکس
164 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹حسبِیَ الله🔹 «یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم با تو ولی باکی از این لشکر ندارم از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله» نقشی به جز این، روی انگشتر ندارم من آسمانم را به تو تقدیم کردم دور و برم یک ماه، یک اختر ندارم دور از حبیب خویش ماندن، غربت این است درد من از این نیست که یاور ندارم «یا رادَّ یوسف عَلَی یعقوب» بنگر دیگر علی اکبر، علی اکبر ندارم «یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت غیر از همین لاله، گلی دیگر ندارم دارم سَر و سِرّی در این هنگامه با تو می‌آید آن ساعت که دیگر سر ندارم با عضو عضو پیکرم می‌گویم اینک ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم هر زخم با تو حرف‌هایی تازه دارد ذکری، مناجاتی از این بهتر ندارم این شمرها احساسشان را سربریدند این‌ها مسلمان‌اند؟ نه باور ندارم هم زنده‌ام با اشک هم مقتول اشکم از راز خود پرده چگونه بر ندارم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2894@ShereHeyat
دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد به رویم راه‌ها را یک به یک با دست خود بستم نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟ اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟ اگر من را نبخشد دوست، دشمن‌شاد خواهم شد ترک‌های بیابان راوی دلشوره‌های من بخندد آسمان، با خنده‌اش آباد خواهم شد سرود سروها عمری نوازش داده روحم را دلم می‌گفت با آزاده‌ها همزاد خواهم شد به اذن عشق نامم در دل تاریخ می‌ماند میان توبه‌های توبه‌کاران یاد خواهم شد تجلی می‌کند آیات حق در برق شمشیرم در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد بگو با حنجر خونین رقم خورده‌ست تقدیرم بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی... و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد، خواهم شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4819@ShereHeyat
آن روز کجای داستان خواهم بود؟ در لشکر صاحب‌الزمان خواهم بود؟ امروز هر آن‌گونه که هستم، بی‌شک فردای ظهور هم، همان خواهم بود 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹رزم عبدالله🔹 در عشق، بنای نیک‌نامی دارند جسم‌اند که یک جان گرامی دارند در لحظۀ گودال، یکی باز دوید... این جان‌به‌کفان مگر تمامی دارند فهمید که لحظه، لحظه‌ای جان‌کاه است در معرکه دید فرصتش کوتاه است گودال که ختم ماجرا نیست، ببین این تازه شروع رزم عبدالله است ای دل، بنگر چگونه شد فرجامش دنیا نتوانست کند ناکامش در معرکه دست او قلم شد، امّا نگذاشت که از قلم بیفتد نامش شب آمد و باب ابتلا را بستند طومار شگفت کربلا را بستند در آخر سطر، نام عبدالله و... پروندۀ نام شهدا را بستند 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹آخرین نگاه🔹 دیگر نفس نمانده، که آب از سرم گذشت کار از به خون نشستن چشم ترم گذشت من التماس ماندن و تو شوق رفتنی با رفتن تو روح من از پیکرم گذشت پنجاه و چار سال، کنارت نفس نفس می‌خواستم که خوب تو را بنگرم، گذشت یک آن تمام خاطره‌هایی که داشتیم با آخرین نگاه تو از خاطرم گذشت آهسته‌تر برو که دلم شور می‌زند رفتی و باد از طرف معجرم گذشت آتش زدی به خیمۀ قلبم، چه آتشی! کار از به باد دادن خاکسترم گذشت من ماندم و مصیبت از دست‌ دادنت خورشید ماند و سایهٔ تو از سرم گذشت دیدم بریدن نفس قتلگاه را باور کنم و یا نشود باورم، گذشت... 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹عطر مسیحا🔹 راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی یا به دنبال مسلمانی در این اطراف می‌گردی با سکوتت پاسخم را می‌دهی هرچند حق داری خسته‌ای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی خط به خط پیشانی خون‌رنگ تو تفسیر صدها زخم زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی در نگاه تو بعینه می‌توان تاریخ غم را دید من یقین دارم که با یحیی در این غم‌نامه هم‌دردی در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را نیمه‌شب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی شست‌وشو دادی دل آیینه‌ام را، با نگاهی گرم مشکل از دل بود می‌دیدم پر از خاکی پر از گردی هدیه آوردی برایم یک نفس عطر مسیحا را با دم توحیدی‌ات در من دمیدی، زنده‌ام کردی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4237@ShereHeyat
💠 غبار بهشت «ماجرای شیعه شدن خلیعی شاعر با عنایت امام حسین(علیه‌السلام)» 🔹 پدر و مادرش ساکن موصل بودند و در زندگی‌شان به ظاهر چیزی کم نداشتند جز فرزند. دیدن اولاد همسایه‌ها حسرت چند سالۀ مادرش را بیشتر می‌کرد. برای همین نذر کرد اگر خداوند به آن‌ها فرزندی عنایت کند، او را در راه حسین(علیه‌السلام) قرار دهد اما نه برای خدمت در این مسیر، بلکه برای آزار و قتل زائرانی که به زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) مشرف می‌شدند. از خانواده‌ای ناصبی غیر از این انتظار نمی‌رود. ناف این جماعت را با کینۀ علی(علیه‌السلام) و آل علی و مریدان علی بریده‌اند. گذشت تا لطف عام الهی شامل آن‌ها شد و خداوند پسری را در دامانشان گذاشت. جمال‌الدین روز به روز قد می‌کشید و بزرگتر می‌شد. حالا دیگر جوانی شده بود که در کنار انجام کارهای روزمرّه، دستی هم بر آتش شعر داشت و گاه گاهی در خلوت خود ابیاتی می‌سرود. روزی که مادرش احساس کرد جمال‌الدین می‌تواند از عهدۀ آن نذر برآید، ماجرا را با او درمیان گذاشت و از او خواست تا آن وعده را عملی سازد. 🔸 همواره کاروان‌هایی بودند که از منطقۀ جبل عاملِ شیعه‌نشین و برخی مناطق شام عازم زیارت سیدالشهدا(علیه‌السلام) می‌شدند و در مسیر خود از موصل عبور می‌کردند. جمال‌الدین ناچار برای ادای نذر مادر به دنبال یکی از آن کاروان‌ها رفت اما برای انجام آن فریضۀ شیطانی عجله نکرد. نمی‌دانم دو به شک بود که آیا دستش را به خون مظلوم آلوده کند یا این‌که می‌خواست مطمئن شود نیت کاروان، زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) است، تا بی‌گدار به آب نزده باشد. هرچه بود تا منطقۀ مسیّب که نزدیک کربلا قرار دارد کاروان را تعقیب کرد. بیش از ۹۰ فرسخ، حدود ۵۰۰ کیلومتر در طریق الحسین(علیه‌السلام) راه طی کنی آن هم به نیت سوء قصد به جان زائران حسین(علیه‌السلام)! چه حکایت غریبی‌ست! 🔹 با مشاهدۀ عبور کاروان از فرات، خاطرجمع شد که آن‌ها به زیارت حسین(علیه‌السلام) می‌روند. همان‌جا بار سفر زمین گذاشت تا هنگام بازگشتن کاروان نذر مادرش را قربة الی الله ادا کند. آن روزها و ساعت‌ها فرصت خوبی بود تا خنجرش را صیقل دهد، برای خودش شعر بخواند و به خیلی چیزها فکر کند؛ به خودش، به نذر مادرش، به عذاب وجدانش، به زائران حسین(علیه‌السلام) به کربلا. اوقات نفس‌گیری بود. در همین فکرها بود که خوابش برد. در عالم رؤیا دید که قیامت برپا شده و او را می‌برند تا به خاطر عقاید باطلش راهی جهنم کنند. هرچه التماس کرد فایده‌ای نداشت و او را در دوزخ انداختند. بین شعله‌ها غوطه‌ور بود اما احساس سوختن نمی‌کرد، گویا زبانه‌های آتش بر بدن او بی‌اثر بود! در آن هول و ولا ناگهان صدای مهیبی از قعر جهنم بلند شد: «من اجازه ندارم تنی را که غبار راه کربلا بر آن نشسته، بسوزانم...» آری آن گرد و خاک برخاسته از کاروان، بر سر و روی او نشسته بود. همان غبار بهشتی حائلی شد بین او و آتش. مگر جهنم می‌تواند بهشت را بسوزاند؟ حاشا و کَلّا! 🔸 پس از عمری دشمنی با اهل‌بیت پیامبر(صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه‌و‌آله) از خواب غفلت بیدار شد. خدا خواست که بیدار شود تا حجتی باشد بر هم‌مسلکان سابقش تا حسین(علیه‌السلام) را بشناسند. حجتی باشد بر ما که غبار طریق الحسین(علیه‌السلام) را دست‌کم نگیریم، تربت کربلا که جای خودش را دارد. این رؤیای صادقه باعث شد خوابی که مادرش برایش دیده بود بی‌تعبیر و عقیم بماند. خاصیت اعجاز حسین(علیه‌السلام) این است که هر سِحری را باطل می‌کند. با حالی آشفته به حرم رفت و این دو بیت را سرود: اِذا شِئتَ النّجاةِ فَزُر حُسينا لِكَی تَلقى الاِلهَ قريرَ عَينِ فَاِنَّ النارَ لَيسَ تَمُسُّ جِسماً عَلَيهِ غُبارُ زوارِ الحسينِ اگر به دنبال رستگاری هستی پس حسین(علیه‌السلام) را زیارت کن تا خداوند متعال را با چشمی روشن ملاقات کنی. پس همانا جسمی را که بر آن غبار راه زائران حسین(علیه‌السلام) نشسته باشد، آتش نمی‌سوزاند. 🔹 جمال‌الدین از باورهای اجدادی‌اش برگشت اما دیگر پای برگشتن از کربلا را نداشت. او مجاور حرم کربلا شد و برای جبران لطفی که در حقش شده بود اشعار بسیاری در ستایش خاندان رسالت خصوصا سیدالشهدا(علیه‌السلام) سرود. این شاعر اهل موصل، صله‌ای از حضرت دریافت کرده است که حسرت هر شاعری‌ست؛ صله‌ای که تخلص شعری او را نیز رقم زده است. روزی رو به ضریح ایستاده بود و یکی از قصایدش در مدح حضرت را می‌خواند، ناگاه پرده‌ای که از در آویزان بود از جایش کنده شد و بر شانۀ او افتاد، کسانی که شاهد ماجرا بودند، پردۀ حرم را هدیه و خلعتی از طرف اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) به جمال‌الدین ‌دانستند. از آنجا بود که این شاعر قرن هشتم به خَلیعی یا خِلَعی مشهور شد و اشعارش را به این تخلص، متبرک می‌کرد. ✍🏻 🌐 shereheyat.ir/node/5954@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خورشید بی‌بدل🔹 تو آن امام غریبی، تو آن امام رئوف در این کرانه به خورشید بی‌بدل معروف غزال خسته دو بیت اشک پیش پایت ریخت همین‌که شد به نگاهش نگاه تو معطوف به یک اشارۀ ابرو، نَهَیتَ عَن مُنکَر به مهربانیِ لبخند، اَمَرتَ بِالمَعروف تو نور در دل من ریختی، نفهمیدم نبود سنخیتی بین ظرف با مظروف چه‌قدر آینه بیتوته کرده در حرمت چه‌قدر دل که در این بارگاه کرده وقوف برادرانه در آغوش خویش می‌کِشیَم درون سینه غمی نیست در جوار رئوف من از نگاه تو خواندم «فَمَن یَمُت یَرَنی» تو را همان دم آخر «فِی الاِحتِضار اَشوف» برای وصف تو تنها سکوت باید کرد چه الکن است در این آستان زبان حروف دو خط روایت «ابن شبیب» را خواندم که پا به پای دلم سوخت برگ برگ لهوف کبوترانه دلم پر کشید تا گودال که دعبل آمد و سرداد روضۀ مکشوف چه کشته‌ای، چه غریبی، مُخَضَّبٌ بِدِماء چه مقتلی، چه شهیدی، مُقَطَّعٌ بِسُیوف 📝 @ShereHeyat
🔹ارث صالحین🔹 چه سال‌ها در انتظار ذوالفقار حیدری تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری چو قلعه‌ای چو قلّه‌ای که حتمی است فتح آن همیشه فکر و‌ ذکر ما، همیشه در برابری کبوتران صلح در هوای تو فدا شدند تو در همیشۀ جهان، برای عشق سنگری رواق توست سجده‌گاه خلوت پیمبران و از گلاب اشک‌های انبیا معطری تو دیده‌ای شکوه بی‌مثال مُلک عشق را ولی بر آن شکوه هم، تو زینتی، تو زیوری چه منزلی! چه خانه‌ای! چه بیت عاشقانه‌ای! که دم به دم، نفس نفس دل از مسیح می‌بری میان طعنه‌های خلق، جان‌پناه مریمی برای هجرتی عظیم، تکیه‌گاه هاجری نماز روی فرش تو عروج می‌کند به عرش بُراق شاهد است از تمام آسمان سری خدا به جبهۀ زمین نوشته‌: «ارث صالحین» تو از زبور قصه را شنیده‌ای و از بری تو حسن مطلعی چنین، تو حسن مقطعی چنان تو قبله‌گاه اولی، تویی که فتح آخری 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5512@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دو بال سرخ🔹 پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار دل تنگم صدا می‌زد: مرا همزاد خود پندار خوشا مشتاق تو آغوش باز آسمان باشد خوشا پرواز، پروازی رها بر روی گندمزار که لطف دیگری دارد از آن بالا نظر کردن به پستی‌های این دهکورۀ ناچیز بی‌مقدار خدا در هر مکان حس می‌شود اما از آن بالا به ما نزدیک‌تر، نزدیک‌تر هم می‌شود انگار خدا پرواز بر بام بهشتش را عنایت کرد به مقطوع‌الیدینِ جنگ موته، جعفر طیار همان ماهی که کسب فیض کرد از محضر خورشید که حتی شب به نورانیت او می‌کند اقرار سخاوت‌های آن دست کریمش نُقل هر محفل کرامت‌های او بوده است نَقل کوچه و بازار کسی در فکر تطمیعش نیفتاده‌ست، نه هرگز که عبد مصطفی کی بوده عبد درهم و دینار؟ همه دارایی‌اش را پای این یک جمله می‌بخشد شده ره‌توشه عقبای او «الجار ثم الدار» اگر در راه حاجاتت هزاران پیچ و خم دیدی مسیر استجابت، با نمازش می‌شود هموار نماز جعفر طیار چون گنجینۀ نور است در گنجینه را وا کن از آن ذکر و دعا بردار تمام لحظه‌ها سمت خدا بار سفر بسته‌ست چه فرقی می‌کند جزو مهاجر بود یا انصار؟ که هجرت کرده بود از خود، جهاد اکبر این بوده‌ست تمام لحظه‌ها با نفس اماره‌ست در پیکار «فَمَن... يَرجُو لِقَاءَ رَبِّهِ» در شأن او بوده «فَمِنهُم مَن قَضَىٰ نَحْبَه» از او می‌گفت دیگر بار فیُشبه بالنبی خَلقه، فیُشبه بالنبی خُلقه نبی بوده‌ست در صورت، نبی بوده‌ست در رفتار قصیده بر ضریح چشم‌هایش می‌زند بوسه به استقبال آن دلداده می‌آید پیمبروار زمان رجعتش از وادی غربت مصادف شد به فتح قلعۀ خیبر، به دست قامع الکفار هلا برخیز حَسّان! طبع شعرت را شکوفا کن بخوان از پاکی طیّار و از بی‌باکی کرّار از آن سو کوه می‌آمد از این سو مرد دریا دل بلال! الله اکبر سر بده در لحظۀ دیدار ولی دلخونم از تحریف، از تحریفِ زیبایی ولی دلگیرم از تاریخ، از تاریخ پنهان‌کار معاذ ابن جبل عقد اخوت خوانده با جعفر؟! معاذ الله از این نسبت، از این گفتار استغفار تو تنها با علی بودی برادر، با علی تنها حریم «خلوت دل نیست جای صحبت اغیار» به جنگ موته رفتی و علی چشم انتظار تو... خبر آمد خبر چون شعله‌ای افتاد بر نیزار خبر خونین خبر سنگین خبر اشک و خبر تلخ است خبر آمد خبر در خاک و خون غلتیدن سردار که اوج روضه این شد با دهان روزه جان دادی خبر می‌گفت با جام شهادت کرده‌ای افطار دم رفتن همه دیدند پرچم بین دستت بود خبر می‌گفت از افتادن دستان پرچمدار دو بال سرخ از یاقوت داری جای دستانت فدای آن همه از خود گذشتن، آن همه ایثار پس از تو انکسار از چهرۀ شیر خدا می‌ریخت پس از تو می‌شود هفت آسمان روی دلش آوار الهی اینچنین داغی نبیند هیچ‌کس هرگز الهی اینچنین داغی نگردد باز هم تکرار نباشی گرگ‌ها بی‌شک نقاب از چهره می‌گیرند پس از تو عرصه بر شیر خدا هم می‌شود دشوار اگر در ماجرای کوچه شمشیر علی بودی کجا دستان مولا بسته می‌گردید بالاجبار اگر بودی اگر که جای زهرا خطبه می‌خواندی میان شعرها دیگر نمی‌شد حرفی از مسمار نبودی، روزهای بعد تو تاریک شد تاریک حقیقت همچنان خورشید بود، انکار شد انکار علی آن روزها در غصۀ هجران تو می‌سوخت شهادت می‌دهد روز قیامت آن در و دیوار 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5362@ShereHeyat
🔸این یادداشت را با سخنان حکیمانه رهبر معظم انقلاب در باب مرثیه‌سرایی به اتمام می‌رسانیم: «یک قسم منبر هم مربوط به مدایح و مراثی اهل‌بیت است. البته ما در باب مرثیه‌خوانی حرف‌های زیادی داریم. بارها هم ما توی همین جلسه به شما مداح‌های عزیز عرض کردیم، جاهای دیگر هم گفتیم که در مرثیه‌خوانی بایستی به «صدق واقعه» پایبند بود. درست است که شما می‌خواهید مستمع خودتان را بگریانید، اما این گریاندن را به وسیلۀ «هنرنمایی در کیفیت بیان واقعه» تأمین کنید، نه در ذکر واقعه‌ای که اصل ندارد. ما در گذشته‌ها سراغ داشتیم -ان‌شاءالله حالا آن جور نیست- که بعضی‌ها فی‌المجلس یک چیزی را جعل می‌کردند؛ نکته‌ای همان‌جا به ذهنش می‌آمد، می‌دید خوب است، موقعیت خوب است، همان‌جا می‌گفت و از مردم اشک می‌گرفت! این درست نیست. اشک گرفتن از مردم که هدف نیست؛ هدف، آمیختن این دلِ اشک‌آلود -که اشک را به چشم می‌رساند و چشم را اشکبار می‌کند- به معارف زلال است؛ البته با هنرنمایی.» (۱۳۸۹/۳/۱۳) ✍🏻 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سلام ای باران🔹 سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان شهر بیداد رسیده‌ست به اوج خفقان از خداوند نباید اثری باشد اگر از دهان «متوکل» برسد صوت اذان بر لب منبر و مسجد، زده شد مهر سکوت مجرم است آن‌که برد نام علی را به زبان راویان سلسله در سلسله در بند شدند شیعیانی متواری شده همپای زمان بدعتی تازه بنا گشت از آن لحظۀ تلخ که مزار پسر شاه نجف شد ویران دلم از درد شکسته‌ست خدا می‌داند آه این قصۀ جانسوز ندارد پایان باز بی‌وقفه به دریا زده‌ام باداباد نیستم، نیستم از عاقبتش دل‌نگران جان به کف باید از اولاد علی دم زد و بس «ابن سکیت» چنین راه به ما داده نشان عقل دیگر سر عقل آمد و بی‌واهمه گفت: قلب بی‌دغدغۀ عشق ندارد ضربان دهمین عشق بلافصل! سلام ای دریا! پاک‌تر از نفس صبح سلام ای باران! خود به خود پرده ز چشمان تو می‌رفت کنار که حقیقت نشد از چشم تو آنی پنهان به حضورت به قدومت شده دلگرم زمین به سحرهای سجود تو گواه است زمان شرح و تفسیر نگاه تو کتابی‌ست جدا جذبۀ ماه، پر از مهر، وَ تیغی بُرّان از در «جامعه» هرکس به حقیقت برسد غفلت جامعه او را نکند سرگردان همگی دست به شمشیر، چه می‌فرمایید؟ آسمان منتظر توست کران تا به کران تو فراتر ز بیانی به خداوند قسم سخن شعر نبوده‌ست به جز «سَبقِ لِسان» متن تاریخ فقط گفت که مسموم شدی هیچ‌کس هیچ نگفت اینکه چه بوده جریان؟ سامرا کشت تو را نور تو خاموش نشد سامری مانده و انگشت تحیر به دهان غم دیدار حرم کنج دلم جا خوش کرد به دعایی دل ما را به مرادش برسان 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2135@ShereHeyat
امروز، عزای حیدر مظلوم است در ماتم او رخت عزا مرسوم است در تاب و تب سیزده فروردین دل در گرو چهارده معصوم است :: با خلق جهان بگو: گره باید زد با نیت و با وضو گره باید زد تا بختِ شکسته‌قلب‌ها باز شود دل را به ضریح او گره باید زد :: با داغ علی به غم دچاریم همه دلدادۀ آن ایل و تباریم همه پاییز و زمستان که ندارد این داغ در ماتم او ابر بهاریم همه 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹فجر صادق🔹 و رستاخیز تو از چشم دنیا خواب خواهد برد شب تشویش را آن نور عالمتاب خواهد برد بتاب ای فجر صادق! روشنی‌بخش حقایق باش وگرنه دین ما را جعفر کذّاب خواهد برد رسیده سامری با صوت سحرانگیز دقّ‌الباب... اگر دل دل کنیم ایمانمان را «باب» خواهد برد تویی تنها تو باب‌الله و وجه‌الله و سِرّ‌الله کدامین مدّعی سهمی از این القاب خواهد برد؟! کسی که رو بگرداند از آن لبخند، خواهد باخت کسی که از نگاه تو شود سیراب، خواهد برد نگاهت نغمۀ باران، نگاهت چشمۀ ایمان نگاهت خستگی‌ها را از این مرداب خواهد برد جهان در انتظار آن نماز جمعه در اقصاست قنوت روح‌بخش تو دل از محراب خواهد برد :: غزل را تا زدم، دادم به دست رود؛ می‌دانم که این لب‌تشنه را تا خیمۀ او آب خواهد برد 📝 @ShereHeyat
🔹به لطف خدا امروز استقرار حکومت اسلامی نشان از آن دارد که جایگاه امامت برای مردم به درستی تعریف شده و به پذیرش اجتماعی رسیده است. هم‌قدم با رشد عقلانی جامعه، شعر نیز باید به پویایی عقلانی و عاطفی برسد و درجا نزند. در واقع «الگوسازی» نخستین گام این حرکت بود که شعر در آن خوش درخشیده است و اکنون باید در راستای «انسان‌سازی» حرکت کند که گام دوم این مسیر است. همان‌گونه که معصومین(علیهم‌السلام) در تمام شئون زندگی اسوه هستند، شعر ولایی نیز باید آیینۀ تمام‌نمای آن شخصیت‌های برگزیده باشد و تصویری جامع از ایشان را برای جامعه به تصویر بکشد. پرداختن به زندگی فردی و اجتماعی معصومین(علیهم‌السلام) و گره زدن آن به زندگی انسانِ امروز، موضوعی است که بیش از پیش باید مورد توجه قرار گیرد. جامعۀ امروز، تشنۀ شنیدن است و نباید آن‌ها را از این دریای بی‌کران محروم کرد. نپرداختن به این امور اجحاف است در حق امام، مردم و خود. 🔸البته پرداختن به این مضامین تبحّر خاص خود را می‌طلبد تا شاعر در دام شعارزدگی یا نظم‌سرایی نیفتد. برای نمونه به غزلی موفق در بیان سبک زندگی امام صادق(علیه‌السلام) اشاره می‌شود: به کودکان و زنان احترام می‌فرمود به احترام فقیران قیام می‌فرمود سلام نام همه انبیاست؛ او می‌گفت سپس اشاره به دارالسّلام می‌فرمود کسی که در پی خورشید نیست، از ما نیست سحر می‌آمد و این را مدام می‌فرمود کجا حرام خدا را حلال می‌دانست؟ کجا حلال خدا را حرام می‌فرمود؟ اگر که دست به پهلو گرفته‌ای می‌دید به اشک و آه و دعا التیام می‌فرمود «خوشا به حال کسانی که راست‌گویان‌اند» امام صادق علیه‌السّلام می‌فرمود 📝 🔹در واقع صحبت از یک فرهنگ‌سازی گسترده است. فرهنگ مناجات با خدا، فرهنگ معاشرت با خانواده، فرهنگ حضور در جامعه، فرهنگ تعامل با اقشار مختلف، فرهنگ مناظره علمی، فرهنگ کنشگری سیاسی، فرهنگ امر به معروف، فرهنگ شهادت و تمام مسائلی که مردم چه به صورت فردی و چه جمعی با آن سر و کار دارند؛ همه و همه موضوعاتی است که نیاز است نوع رفتار معصوم در این موارد سرلوحه قرار گیرد. 🔹شخصی می‌گوید از امام رضا(عليه‌السلام) شنيدم كه مى‌فرمايند: «رَحِمَ اللّهُ عَبدًا أحيا أمرَنا. فَقُلتُ لَهُ: و كَيفَ يُحِيي أمرَكُم؟ قالَ: يَتَعَلَّمُ عُلومَنا و يُعَلِّمُهَا النّاسَ، فَإِنَّ النّاس لَو عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لاَتَّبَعونا»(۵) رحمت خدا بر بنده‌اى كه امر ما را زنده گرداند. عرض كردم: چگونه امر شما را زنده كند؟ فرمود: تعاليم ما را فرا مى‌گيرد و آن‌ها را به مردم مى‌آموزد؛ زيرا مردم اگر زيبايی‌هاى سخن ما را بدانند، بى‌گمان از ما پيروى مى‌كنند. «انسان‌سازی» آرمانی است که شعر می‌تواند نقش مهمی در آن ایفا کند. و چه خوب است سخنان زیبای امام در قالب زیبای شعر به گوش مردم برسد. ✍🏻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. شرح شواهدالمغنی، ص۳۸، رقم۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۰، ص۲۳۹. ۲. الفصول المختارة، ص۲۸۸. ۳. الاغانی، ج۷، ص۲۶۷. ۴. «لولا ان الله شغلک باهل‌بیت نبیه صلوات‌الله‌وسلامه‌علیهم لافتقرنا» اخبار السید الحمیری، ص۲۱. ۵. عيون أخبارالرضا(عليه‌السلام)، ج۱، ص۳۰۷. 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حسبِیَ الله🔹 «یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم با تو ولی باکی از این لشکر ندارم از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله» نقشی به‌جز این، روی انگشتر ندارم یک کهکشان جان را به تو تقدیم کردم ماه و ستاره داشتم، دیگر ندارم «یا رادَّ یوسف عَلی یعقوب» بنگر دیگر علی اکبر، علی اکبر ندارم «یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت حالا به‌غیر از غنچه‌ای پرپر ندارم دارم سر و سرّی در این هنگامه با تو می‌آید آن ساعت که دیگر سر ندارم با عضو عضو پیکرم می‌گویم اینک ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم هر زخم با تو حرف‌هایی تازه دارد یا رب! مناجاتی از این بهتر ندارم این‌گونه می‌خواهی مرا، این‌گونه زیباست فکری به‌جز خشنودی‌ات در سر ندارم «فَاللّهُ خیرٌ حافظاً» وقت وداع است دلشوره‌ای در این دم آخر ندارم هم زنده‌ام با اشک، هم مقتول اشکم آری به‌جز این اشک‌ها یاور ندارم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2894@ShereHeyat
💠 دست رد به سینۀ روح‌القدس 🔹 به همراه جمع کثیری از مسلمانان در «حجةالوداع» حضور داشت و از شاهدان ماجرای غدیر بود. او پیش از این در وقایع مختلفی از جمله نزول «لا فتی الا علی»، جنگ خیبر، شکستن بت‌های کعبه و...(۱) ارادت ادبی خود به علی بن ابی‌طالب(علیهما‌السلام) را ابراز کرده بود. این بار نیز از حضرت رسول(صلوات‌الله‌علیه‌وآله) اجازه خواست تا این امر مهم را به نظم بکشد تا اولین شاعری باشد که به واقعۀ غدیر اشاره کرده است. حسّان بن ثابت سرود: يُنَادِيهِمْ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَبِيُّهُمْ بِخُمٍّ وَ أَكْرِمْ بِالنَّبِيِّ مُنَادِياً...(۲) پیامبر(صلوات‌الله‌علیه‌وآله) پس از شنیدن شعر او فرمودند: «لا تَزَالُ يَا حَسَّانُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنا بِلِسَانِك؛ ای حسان! تو همواره مورد تأیید روح‌القدس خواهی بود تا زمانی که با اشعارت یاور ما باشی.» 🔸 شیخ مفید در این باره نوشته است: «پیامبر(صلوات‌الله‌علیه‌وآله) مؤیّد بودن حسّان را مقیّد کردند به «ما نَصَرتَنا»، زیرا حضرت خبر داشتند که او در نهایت مقابل امام علی(علیه‌السلام) خواهد ایستاد. اگر می‌دانستند او عاقبت به‌خیر خواهد شد، این قید را اضافه نمی‌کردند. شبیه این مدح را خداوند نسبت به همسران پیامبر(صلوات‌الله‌علیه‌وآله) فرموده است: «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ؛ ای زنان پیغمبر! شما مانند دیگر زنان نیستید.»(۳) اما این مدح را بلافاصله مقیّد می‌کند به «إِنِ اتَّقَيْتُنَّ‏َّ؛ اگر تقوای الهی پیشه کنید»، چرا که خداوند می‌داند بعضی از آن‌ها قرار است پا در مسیر مخالفت با امر ولی بگذارند و با این تفسیر دیگر سزاوار مدح نخواهند بود.»(۴) 🔹 تحلیل احساسی و اشتباه در ماجرای قتل عثمان، قلب حسّان را از آتش کینۀ امام علی(علیه‌السلام) سرشار کرد، تا حدی که برای فرونشاندن این حرارت از هیچ فرصتی دریغ نمی‌کرد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام)، حضرت بنا بر مصالحی قیس بن سعد بن عباده، صحابی بزرگوار و رئیس قبیلۀ خزرج را از استانداری مصر عزل کرد. زمانی که قیس به مدینه بازگشت، حسّان به نیت سرزنش و تهییج او علیه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نزد او رفت و گفت: «عثمان را کشتی و گناهش بر گردن تو ماند و اکنون علی(علیه‌السلام) نیز تو را از ولایت مصر عزل نمود و پاداشی هم از او به تو نرسید.» قیس بر سر او فریاد زد و گفت: «ای کوردل! به خدا سوگند اگر از وقوع جنگ بین قبیلۀ خود و اقوام تو نمی‌ترسیدم گردنت را می‌زدم.»(۵) 🔸حسّان در اواخر عمر بینایی خود را از دست داد و به تعبیر علامه امینی «أعمى البَصَر و البَصيرَة» شد، یعنی هم چشم و هم قلب او از دیدن حقایق عاجز شدند.(۶) خداوند ما را در گردنه‌های پر پیچ و خم تاریخ، ثابت‌قدم نگه دارد. اللّهمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمورِنا خَیرا ✍🏻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. الصحیح من سیرة الامام علی(علیه‌السلام)، ج۵، ص۵۶ و ص۲۷۲؛ بحارالأنوار، ج‏۳۹، ص۱۵. ۲. أمالی صدوق، ص۵۷۵، ح۳. ۳. سورۀ احزاب، آیۀ۳۲. ۴. ارشاد مفید، ج۱، ص۱۷۷. ۵. ترجمۀ ألغارات، ص۶۵. ۶. الغدیر، ج۲، ص۶۵. 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹به اذن عشق🔹 دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد؟ نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟ اگر که رو بگرداند، اگر رنجیده باشد چه؟ گناهم را نبخشد دوست، دشمن‌شاد خواهم شد دلم مثل بیابان در تب دلشوره می‌سوزد بخندد آسمان با خنده‌اش آباد خواهم شد سرود سروها آرام کرده اضطرابم را دلم قرص است با آزاده‌ها همزاد خواهم شد رسیده وقت آن تا بشکنم قفل سکوتم را چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد اگر عشق است، این افتاده را هم می‌برد بالا میان اشک‌های توبه‌کاران یاد خواهم شد بگو با حنجر خونین رقم خورده‌ست تقدیرم؟ بگو مثل کسی که پای تو سر داد خواهم شد؟ کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی... و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد خواهم شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4819@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹رزم عبدالله🔹 در عشق، بنای نیک‌نامی دارند جسم‌اند که یک جان گرامی دارند در مقتل گودال، یکی باز دوید... این جان‌به‌کفان مگر تمامی دارند فهمید که لحظه، لحظه‌ای جان‌کاه است در معرکه دید فرصتش کوتاه است گودال که ختم ماجرا نیست، ببین این تازه شروع رزم عبدالله است می‌خواست چو قاسم بشود فرجامش از خیمه دوید جان ناآرامش در معرکه دست او قلم شد امّا نگذاشت که از قلم بیفتد نامش 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹عاشورای پیغمبر🔹 صدا نزدیک می‌آید، صدای پای پیغمبر جوانی می‌رسد از راه با سیمای پیغمبر معطّر می‌کند هر کوچه را عطر سلام او می‌افتد هر کسی یاد جوانی‌های پیغمبر جوانان انس می‌گیرند با دنیای او، یعنی جوانان انس می‌گیرند با دنیای پیغمبر به اعجاز اذانش جان گرفته رکن حنّانه نهفته بین لب‌هایش دم عیسای پیغمبر نگاهش ساحل یاسین، دلش دریای الرّحمن به او بخشیده‌اند از لهجۀ گیرای پیغمبر مدینه، کربلا؛ آیینه‌هایی رو به یکدیگر و اکنون روز عاشوراست، عاشورای پیغمبر به معراج عطش راهی، بُراق زخم را زین کرد تداعی شد در آن دم لیلة‌الاسرای پیغمبر زمین افتاد از مرکب، شکست آیینۀ احمد شکست و ارباً اربا شد قد و بالای پیغمبر صدای زخمی «هذا... رسول اللّه» می‌آمد دلش می‌خواست برمی‌خاست پیش پای پیغمبر علی سیراب شد سیراب شد، از خاتم بابا علی سرمست شد سرمست، از صهبای پیغمبر کنار پیکر بی‌جان او اشک پدر می‌ریخت برایش باز احیا شد غم عظمای پیغمبر عبایی دست و پا کرد و غمش را بین آن پیچید در این طوفان شکسته قامت طوبای پیغمبر :: دلم در کربلا، پایین پا، حال خوشی دارد نشسته باز زیر قُبّةُ الخضرای پیغمبر 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2214@ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹آخرین نگاه🔹 پیش از غروب بود، که آب از سرم گذشت آهی کشیدم و نفس آخرم گذشت من التماس ماندن و او شوق وصل بود چون اشک از برابر چشم ترم گذشت پنجاه و چار سال به او چشم دوختم فرصت نشد که خوب به او بنگرم، گذشت... یک آن تمام خاطره‌هایی که داشتیم با آن نگاه آخرش از خاطرم گذشت دلشوره داشتم که پس از او چه می‌شود؟ او رفت و باد از طرف معجرم گذشت آتش گرفت خیمۀ قلبم، چه آتشی! کار از به باد رفتن خاکسترم گذشت دیدم بریدن نفس قتلگاه را دیدم که روی خاک... نشد باورم، گذشت... تا بود، آب در دل خیمه تکان نخورد تا رفت، آب از سر اهل حرم گذشت 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹عطر مسیحا🔹 راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی یا به دنبال مسلمانی در این اطراف می‌گردی با سکوتت پاسخم را می‌دهی هرچند حق داری خسته‌ای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی خط به خط پیشانی خون‌رنگ تو تفسیر صدها زخم زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی در شهیدستان چشمت می‌توان تاریخ غم را دید من یقین دارم که با یحیی در این غم‌نامه هم‌دردی در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را نیمه‌شب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی شست‌وشو دادی دل آیینه‌ام را، با نگاهی گرم مشکل از دل بود می‌دیدم پر از خاکی پر از گردی هدیه آوردی برایم هر نفس عطر مسیحا را با دم توحیدی‌ات در من دمیدی، زنده‌ام کردی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4237@ShereHeyat
🔹شاهراه آسمان🔹 در شاهراه آسمان پا می‌گذارم این کفش‌ها دیگر نمی‌آید به کارم اینجا عمود یک، عمود بی‌قراری‌ست تا کربلا زخم تنت را می‌شمارم آورده‌ام آه دل جامانده‌ها را سنگین شده از بغض و حسرت کوله‌بارم خرما تعارف می‌کند لبخند شوقی از پینه‌های دست‌هایش شرمسارم آواره‌تر از رودها، صحرا به صحرا خود را به امواج خروشان می‌سپارم آری ثواب حج برای این قدم‌هاست در این صفا و مروه طی شد روزگارم در ازدحام شوق، در خلوتگه انس من هم دلم را با تو تنها می‌گذارم ذکر مصیبت می‌کند لب‌های خشکت با داغ آن لب‌ها همیشه سوگوارم در کربلایت طاقت ماندن نمانده از کربلایت پای برگشتن ندارم من آمدم، بی‌شک تو هم می‌آیی آخر ای مهربان! ای روشنی‌بخشِ مزارم! از راه برمی‌گردم اما از تو هرگز من خانه‌زاد اشکم، اهل این دیارم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3263@ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
💠 غبار بهشت «ماجرای شیعه شدن خلیعی شاعر با عنایت امام حسین(علیه‌السلام)» 🔹 پدر و مادرش ساکن موصل بودند و در زندگی‌شان به ظاهر چیزی کم نداشتند جز فرزند. دیدن اولاد همسایه‌ها حسرت چند سالۀ مادرش را بیشتر می‌کرد. برای همین نذر کرد اگر خداوند به آن‌ها فرزندی عنایت کند، او را در راه حسین(علیه‌السلام) قرار دهد اما نه برای خدمت در این مسیر، بلکه برای آزار و قتل زائرانی که به زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) مشرف می‌شدند. از خانواده‌ای ناصبی غیر از این انتظار نمی‌رود. ناف این جماعت را با کینۀ علی(علیه‌السلام) و آل علی و مریدان علی بریده‌اند. گذشت تا لطف عام الهی شامل آن‌ها شد و خداوند پسری را در دامانشان گذاشت. جمال‌الدین روز به روز قد می‌کشید و بزرگتر می‌شد. حالا دیگر جوانی شده بود که در کنار انجام کارهای روزمرّه، دستی هم بر آتش شعر داشت و گاه گاهی در خلوت خود ابیاتی می‌سرود. روزی که مادرش احساس کرد جمال‌الدین می‌تواند از عهدۀ آن نذر برآید، ماجرا را با او درمیان گذاشت و از او خواست تا آن وعده را عملی سازد. 🔸 همواره کاروان‌هایی بودند که از منطقۀ جبل عاملِ شیعه‌نشین و برخی مناطق شام عازم زیارت سیدالشهدا(علیه‌السلام) می‌شدند و در مسیر خود از موصل عبور می‌کردند. جمال‌الدین ناچار برای ادای نذر مادر به دنبال یکی از آن کاروان‌ها رفت اما برای انجام آن فریضۀ شیطانی عجله نکرد. نمی‌دانم دو به شک بود که آیا دستش را به خون مظلوم آلوده کند یا این‌که می‌خواست مطمئن شود نیت کاروان، زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) است، تا بی‌گدار به آب نزده باشد. هرچه بود تا منطقۀ مسیّب که نزدیک کربلا قرار دارد کاروان را تعقیب کرد. بیش از ۹۰ فرسخ، حدود ۵۰۰ کیلومتر در طریق الحسین(علیه‌السلام) راه طی کنی آن هم به نیت سوء قصد به جان زائران حسین(علیه‌السلام)! چه حکایت غریبی‌ست! 🔹 با مشاهدۀ عبور کاروان از فرات، خاطرجمع شد که آن‌ها به زیارت حسین(علیه‌السلام) می‌روند. همان‌جا بار سفر زمین گذاشت تا هنگام بازگشتن کاروان نذر مادرش را قربة الی الله ادا کند. آن روزها و ساعت‌ها فرصت خوبی بود تا خنجرش را صیقل دهد، برای خودش شعر بخواند و به خیلی چیزها فکر کند؛ به خودش، به نذر مادرش، به عذاب وجدانش، به زائران حسین(علیه‌السلام) به کربلا. اوقات نفس‌گیری بود. در همین فکرها بود که خوابش برد. در عالم رؤیا دید که قیامت برپا شده و او را می‌برند تا به خاطر عقاید باطلش راهی جهنم کنند. هرچه التماس کرد فایده‌ای نداشت و او را در دوزخ انداختند. بین شعله‌ها غوطه‌ور بود اما احساس سوختن نمی‌کرد، گویا زبانه‌های آتش بر بدن او بی‌اثر بود! در آن هول و ولا ناگهان صدای مهیبی از قعر جهنم بلند شد: «من اجازه ندارم تنی را که غبار راه کربلا بر آن نشسته، بسوزانم...» آری آن گرد و خاک برخاسته از کاروان، بر سر و روی او نشسته بود. همان غبار بهشتی حائلی شد بین او و آتش. مگر جهنم می‌تواند بهشت را بسوزاند؟ حاشا و کَلّا! 🔸 پس از عمری دشمنی با اهل‌بیت پیامبر(صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه‌و‌آله) از خواب غفلت بیدار شد. خدا خواست که بیدار شود تا حجتی باشد بر هم‌مسلکان سابقش تا حسین(علیه‌السلام) را بشناسند. حجتی باشد بر ما که غبار طریق الحسین(علیه‌السلام) را دست‌کم نگیریم، تربت کربلا که جای خودش را دارد. این رؤیای صادقه باعث شد خوابی که مادرش برایش دیده بود بی‌تعبیر و عقیم بماند. خاصیت اعجاز حسین(علیه‌السلام) این است که هر سِحری را باطل می‌کند. با حالی آشفته به حرم رفت و این دو بیت را سرود: اِذا شِئتَ النّجاةِ فَزُر حُسينا لِكَی تَلقى الاِلهَ قريرَ عَينِ فَاِنَّ النارَ لَيسَ تَمُسُّ جِسماً عَلَيهِ غُبارُ زوارِ الحسينِ اگر به دنبال رستگاری هستی پس حسین(علیه‌السلام) را زیارت کن تا خداوند متعال را با چشمی روشن ملاقات کنی. پس همانا جسمی را که بر آن غبار راه زائران حسین(علیه‌السلام) نشسته باشد، آتش نمی‌سوزاند. 🔹 جمال‌الدین از باورهای اجدادی‌اش برگشت اما دیگر پای برگشتن از کربلا را نداشت. او مجاور حرم کربلا شد و برای جبران لطفی که در حقش شده بود اشعار بسیاری در ستایش خاندان رسالت خصوصا سیدالشهدا(علیه‌السلام) سرود. این شاعر اهل موصل، صله‌ای از حضرت دریافت کرده است که حسرت هر شاعری‌ست؛ صله‌ای که تخلص شعری او را نیز رقم زده است. روزی رو به ضریح ایستاده بود و یکی از قصایدش در مدح حضرت را می‌خواند، ناگاه پرده‌ای که از در آویزان بود از جایش کنده شد و بر شانۀ او افتاد، کسانی که شاهد ماجرا بودند، پردۀ حرم را هدیه و خلعتی از طرف اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) به جمال‌الدین ‌دانستند. از آنجا بود که این شاعر قرن هشتم به خَلیعی یا خِلَعی مشهور شد و اشعارش را به این تخلص، متبرک می‌کرد. ✍🏻 🌐 shereheyat.ir/node/5954@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خورشید بی‌بدل🔹 تو آن امام غریبی، تو آن امام رئوف در این کرانه به خورشید بی‌بدل معروف به یک اشارۀ ابرو، نَهَیتَ عَن مُنکَر به مهربانیِ لبخند، اَمَرتَ بِالمَعروف تو نور در دل من ریختی، نفهمیدم نبود سنخیتی بین ظرف با مظروف چه‌قدر آینه بیتوته کرده در حرمت چه‌قدر دل که در این بارگاه کرده وقوف برادرانه در آغوش خویش می‌کِشی‌ام خوشم که هیچ غمی نیست در جوار رئوف من از نگاه تو خواندم «فَمَن یَمُت یَرَنی» تو را همان دم آخر، فِی الاحتِضار اَشوف برای وصف تو تنها سکوت باید کرد چه الکن است در این آستان زبان حروف دو خط روایت ابن شبیب را خواندم و پا به پای دلم سوخت برگ برگ لهوف کبوترانه دلم پر کشید تا گودال که دعبل آمد و سرداد روضۀ مکشوف چه کشته‌ای، چه غریبی، مُخَضَّبٌ بِدِماء چه مقتلی، چه شهیدی، مُقَطَّعٌ بِسُیوف 📝 @ShereHeyat