eitaa logo
شعر هیأت
9.5هزار دنبال‌کننده
917 عکس
163 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیهاالسلام 🔹دختر اِنّا فَتَحنا🔹 انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4836@ShereHeyat
با هر نفسم به یاد او افتادم دنیا همه رفت و او نرفت از یادم کافی‌ست! بگو خودش بیاید ای مرگ! جان را به همان دهم که دل را دادم 📝 @ShereHeyat
💠 روایت و تحلیل حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد سیاه بود و سیاهی هر آنچه می‌دیدی تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد چه گفت با تو در آن لحظه‌های تشنه حسین؟ کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد به دست و پای تو بار چه قفل‌ها که نبود حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان عجب تشرّف سبزی! جنون مریدت کرد نصیب هر کس و ناکس نمی‌شود این بخت قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد 📝 🔹شاعر ولایی، راوی فرازهای تأثیرگذار تاریخ تشیع است؛ اما این روایت می‌تواند بسیار فراتر از گزارش صِرف باشد. تحلیل، لایه‌ی دیگری‌ست که شاعر می‌تواند در شعر ایجاد کند و با روایت تحلیل‌گرانه بر عمق محتوایی و تأثیرگذاری شعر بیفزاید. تحلیل‌ برآمده از مطالعه و معرفت و درک عمیق شاعر، می‌تواند در تأثیرپذیری مخاطب و عبرت‌آموزی و گره‌خوردگی فکر و ذهن او و حتی پیوند زندگی او با واقعه‌ی تاریخی و شخصیت‌های مقدس و والا مفید باشد. 🔸غزل ماندگار و برجسته‌ی مرتضی امیری اسفندقه نمونه‌ی درخشانی از این دست است. شاعر در این غزل، در قالب روایتِ کربلایی شدن حر ریاحی(علیه‌السلام)، با ارائه‌ی تحلیل خود از عظمت قیام حسینی و تحول آن در قلب‌ها و جان‌های آماده و مستعد، گویا با بیانی نمادین همه‌ی شیعیان مشتاق را خطاب قرار داده است و آن‌ها را به پذیرش این تحول، ترغیب و به کربلایی شدن و پیوستن به قافله‌ی عشق بیش از پیش امیدوار می‌کند. ✍🏻 📗 🌐 shereheyat.ir/node/544@ShereHeyat
می‌خواست که او برهنه‌پا برگردد شرمنده، شکسته، بی‌صدا برگردد یک شب ز سپاه کوفیان مهلت خواست تا حرّ به بهشت کربلا برگردد 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آخرین لبّیک🔹 غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست این کدورت‌ها زلال روشنت را برده‌اند بعد از این آیینه‌منظر شو که چندان دیر نیست می‌وزد آمین هنوز از خیمه‌های بی‌کسی زیر باران دعا تر شو که چندان دیر نیست فرصتی تا هست باقی، در فضای خیمه‌ها بال خود وا کن، کبوتر شو که چندان دیر نیست آخرین «لبّیک» را باید در این میدان سرود شعرِ خون را بیت آخر شو که چندان دیر نیست... برگ‌ریزان است و پاییزان، در این فصل عطش مثل نخلی سایه‌پرور شو که چندان دیر نیست... مرد میدان خطر را از خطر کردن چه باک؟ دل به دریا زن، دلاور شو که چندان دیر نیست جان خود را می‌دهی و جان عالم می‌شوی با همه هستی برابر شو که چندان دیر نیست می‌توان غرّید مثل رعد و تندر آفرید نعرۀ الله‌اکبر شو که چندان دیر نیست... می‌زند لبخند بر رویت امام عاشقان کای دلاور! حرِّ دیگر شو که چندان دیر نیست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4134@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سوارِ گمشده🔹 سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم مرا به تیر نگاهی تو بی‌سپاه گرفتی چگونه آب نگردم؟ که دست یخ‌زده‌ام را دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی! چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی شنیده‌ام که تو نوحی! نه، مهربان‌تر از اویی که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی نشانده‌ای به لبانت، چنان تبسم گرمی که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی چه کرده‌ام، که سرم را گرفته‌ای تو به دامن؟ چه شد که دست مرا از میان راه گرفتی؟ به روی من تو چنان عاشقانه دست کشیدی که شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/729@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹به اذن عشق🔹 دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد به رویم راه‌ها را یک به یک با دست خود بستم نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟ اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟ اگر من را نبخشد دوست، دشمن‌شاد خواهم شد ترک‌های بیابان راوی دلشوره‌های من بخندد آسمان، با خنده‌اش آباد خواهم شد سرود سروها عمری نوازش داده روحم را دلم می‌گفت با آزاده‌ها همزاد خواهم شد به اذن عشق نامم در دل تاریخ می‌ماند میان توبه‌های توبه‌کاران یاد خواهم شد تجلی می‌کند آیات حق در برق شمشیرم در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد بگو با حنجر خونین رقم خورده‌ست تقدیرم بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی... و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد، خواهم شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4819@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دیر آمدم اما قبولم کن🔹 پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم سراپا حیرتم! از خویش می‌پرسم چرا بستم؟ عزیز فاطمه! دیر آمدم اما قبولم کن خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم.. خدا می‌خواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم فرات اشک می‌جوشد ز چشم سر به زیر من که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم اگر فرمان دهی، حُرّ پیش‌مرگ اصغرت گردد کمر بهر دفاع از عترت آل عبا بستم دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5646@ShereHeyat
علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام فرازی از یک 🔹آیات محکم🔹 این کاروان که عازم سرمنزل دل است فارغ ز ره گشودن منزل به منزل است گم‌گشته‌ای که راه به خورشید بسته بود اکنون هم‌او ز راهروانِ رهِ دل است خورشيد هم که قافله سالار این ره است از رهروان روشن این راهِ مشکل است... عشق ار ز کربلا رهِ خود تا خدا گشود عقلِ زبون هنوز در آن پای در گِل است... دستِ مرا بگیر و ازین ورطه وارهان دستی که نامراد، به گردن حمایل است در کربلا دوباره خدا، آدم آفرید در کربلا حماسه و غم با هم آفرید حُر شرم می‌کند که به مولا نظر کند یا از کنار خیمۀ زینب گذر کند دیروز ره به چشمۀ خورشید بسته بود امشب چگونه روی به‌سوی قمر کند؟ آغاز روشناییِ آیینه، حیرت است زان پس که از تبارِ سیاهی حذر کند... خورشید گرم پویۀ منزل به منزل است راهی بجو که فاصله را مختصر کند یک گام تا به خانۀ خورشید بیش نیست حاشا که راه را قدمی دورتر کند ره‌پوی کوی دوست چه حاجت بَرَد به پا کو آفتاب عشق که با سر سفر کند از نیمه راهِ فاجعه، برگشت سوی عشق تا خلعتِ بلند وفا را به بر کند در کربلا دوباره جهان عشق را شناخت در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت... ای عشق! از تو پیر و جوان را گزیر نیست ای سربلند! با تو کسی سربه‌زیر نیست چونی که تا به ملک دلی خانه ساختی دیگر کسی به‌جز تو در آن دل، امیر نیست گر سوی کس اشاره به جان باختن کنی فرقی میان عاشق بُرنا و پیر نیست در کربلا ولایتِ دل با حبیب بود عشقی حبیب یافت که آن را نظیر نیست از زیرِ برفِ پیریِ او لاله بر دمید هرگه ز باغ دل بدمد لاله، دیر نیست جان را به راه دیدن محبوب داد و گفت هرکس نه پیش چشم تو میرد بصیر نیست در بیشه‌های سبزِ وفا شیرِ سرخ بود رهرو اگر حبیب نباشد دلیر نیست از صولتی که در نگه آن دلیر بود در لرزه می‌فتاد و گر جانِ شیر بود... شوق تو بهر وصل، صبوری‌گداز بود در اوج با لهیبِ دلت هم‌تراز بود یک لحظه تا وصال دگر بیشتر نماند اما به چشمِ شوقِ تو، عمری دراز بود از جان چو دست شستی و کردی ز خون وضو محراب قتلگاه تو هم در نماز بود آن‌دم که بر گلوی تو خنجر کشید خصم روحِ تو در کشاکشِ راز و نیاز بود لب‌های تو که غرقۀ خون بود از جفا با دوست از وفا همه در رمز و راز بود دشمن به کشتن تو کمر بسته بود، لیک درهای آسمان همه روی تو باز بود هر زخمِ تیر، شورِ جدا داشت در تَنَت کز زخمه‌های راه عراق و حجاز بود ای چهره‌ات ز طلعت گل دلنوازتر روح تو از شُکوه قُلل سرفرازتر... شرمنده‌ایم، لیک به لطفت امیدوار چون خار مانده‌ایم به ساقِ گل، ای بهار... ما چون زمینِ تشنه، تو ابر کرامتی بر تشنگان ز ابرِ کرامت نَمی ببار چون جویبار، ذکرِ تو بر لب، روان شدیم جز سویِ تو کجا رَوَد ای بحر، جویبار ای آفتاب پرتوی از مِهر برفروز کز دودمانِ سایه بود روز و روزگار... آیینه‌های دل ز گُنه پُر غبار شد شاید ز سوگ تو بتوان شُست این غبار دست توسّلی که به سوی تو آوریم از دامنِ بلند خود ای دوست برمدار لایق نه‌ایم لیک از این در کجا رویم بهتر همان‌که باز سوی کربلا رویم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2919@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹یا حبیب🔹 ...دل مباد آن دل که اهل درد نیست مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست در غم عشق است شادی‌های دل دل اگر بی‌درد ماند، وای دل! دل اگر داغی ندارد، تیره بِه چشم اگر نوری ندارد، خیره بِه دل ز داغ عشق روشن می‌شود شعله‌شعله پرتوافکن می‌شود هر که خواهد محفل‌افروزی کند باید اوّل خویشتن‌سوزی کند در دل آلاله افروزند داغ داغ اگر بر دل خورد، گردد چراغ... گرمی عشاق از داغ دل است داغ دل آری چراغ محفل است هر که داغ از عشق جان‌ افروز نیست در بساط سینۀ او سوز نیست سینه‌ای کز عشق بویی برده است بر دل او مُهر داغی خورده است داغ عشق آری ز دل سازد چراغ ای خوشا آن دل که از داغ است داغ هر دلی کآتش نگیرد، مرده بِه لاله چون بی‌شعله شد، افسرده بِه در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست همچو نی در بند بندش ناله‌هاست با خیال لاله‌ها صحرانورد راه می‌پوید ولی با پای درد می‌رود تا سرزمین عشق و خون تا ببیند حالشان چون است، چون؟ بر مشام جان رسید از هر کنار بوی درد و بوی عشق و بوی یار لاله‌ای از آن میان کرد انتخاب لاله‌ای از داغ‌ها در التهاب گفت: ای در خون تپیده کیستی؟ تو حبیب بن مظاهر نیستی؟! گفت: آری من حبیبم، من حبیب برده از خوان تجلّی‌ها نصیب قد خمیده روسیاهی موسپید آمدم در کوی او با صد امید در سرم افکند شور عشق را تا به دل دیدم ظهور عشق را... ناله‌ام را رخصت فریاد داد دیده را بی‌پرده دیدن یاد داد گفت: با آن والی ملک وجود حکمران عالم غیب و شهود: تو حسینی، من حسینی مشربم عشق پرورده‌ست در این مکتبم تو امیری، من غلام پیر تو خار این گلزار و دامن‌گیر تو از خدا در تو «مظاهر» دیده‌ام من خدا را در تو ظاهر دیده‌ام گر «حبیبی» تو، بگو من کیستم؟ تو حبیب عالمی، من نیستم! عاشقان را یک حبیب است و تویی از میان بردار آخر این دویی نخل پیر کربلا از پا فتاد سروها را سرفرازی یاد داد زیر لب می‌گفت آن دم با حبیب: یاحبیبی! یا حبیبی! یا حبیب! در غروب آفتاب عمر من یافت فصل خون کتاب عمر من در دل هر قطره خون، بحری‌ست ژرف کار عشق است این و کاری بس شگرف این کتاب از عشق تو شیرازه یافت اعتباری بیش از اندازه یافت دیدم آخر آن چه را نادیدنی‌ست راستی نادیدنی‌ها دیدنی‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دوستی تا پای جان🔹 چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد سر پیری عجب شوری‌ست در چشمانت ای مؤمن! جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد چنان آتش شدی، گفتند دود از کُنده برخیزد همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی کشیدی تیغ بی‌تردید تا خط و نشان باشد.. تو آن کوه کهنسالی که می‌گفتند خاموش است دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری نمک‌گیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست «حبیب» است آن‌که پای دوستی تا پای جان باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹فدایی علی🔹 از برق تیغ او احدی بی‌نصیب نیست این کیست؟ این‌که آمده میدان «حبیب» نیست؟ شمشیر آبدیدۀ صفین و نهروان می‌رقصد و میانۀ میدان رقیب نیست او از فداییان علی بوده سال‌ها این طرز رزم و شوق شهادت عجیب نیست حالا شده فدایی فرزند مرتضی او را برای وعدۀ میثم شکیب نیست آن‌کس که دل به دست امامش سپرد و بس در راه خود، اسیر فراز و نشیب نیست از درد مرگ، عاقبت او هم نجات یافت این درد را به غیر شهادت طبیب نیست عصر دهم حسین نگاهی به دشت کرد دیگر کسی کنار امامِ غریب نیست یا مسلم بن عوسجه! یا هانی! یا حبیب! «نام حبیب هست و نشان حبیب نیست» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4820@ShereHeyat
افزون ز تصور است شیداییِ من این حال خوش و غم و شکیبایی من می‌بخشی اگر کم است اما بپذیر این هم دو پسر تمام داراییِ من 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹دو خورشید جهان‌آرا🔹 دو خورشید جهان‌آرا، دو قرص ماه، دو اختر دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم‌سنگر... دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیۀ قرآن... گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر... گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور! دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر... سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا که این دو شاخۀ گل را کنم در مقدمت پرپر به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری درخشیدند در میدان چو خورشید فلک‌گستر فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر! یکی می‌گفت دو خورشید از گردون شده نازل یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر... خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه دو حیدر حمله‌ور گشتند بر دریایی از لشکر تو گفتی در اُحد تابیده دو بدر جهان‌آرا و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر... به خاک افتاد جسم پاکشان ناگاه چون قرآن دریغا ماند زیر دست و پا دو سورۀ کوثر چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر... چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4229@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹دو لالۀ پرپر🔹 من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم آیینه جز حسین، برابر نداشتم وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم در خلوت خیال خودم، اشک ریختم اما به هیچ رو، مژه‌ای تر نداشتم این‌قدر بی‌وفایی و، این‌قدر بی‌کسی در نیم‌روز واقعه، باور نداشتم دریای بی‌کرانِ شهادت، که موج زد من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم... تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند چشم از جمال روشنشان برنداشتم ای باغبان عاطفه! از من قبول کن غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل شرمنده‌ام که هدیۀ دیگر نداشتم! تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر از زانوی مشاهده، سر برنداشتم... در سایه‌سار خیمه، نشستم پس از وداع تاب نگاه‌های برادر نداشتم پرواز تا حضور برادر، محال بود می‌سوختم ز هجر، ولی پر نداشتم چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4199@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹کوه صبر🔹 قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش یک‌دم سپر شوند برای برادرش خون عقاب در جگر شیرشان پر است از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش این دو ز کودکی فقط آیینه دیده‌اند «آیینه‌ای که آه نسازد مکدّرش» واحیرتا که این دو جوانان زینب‌اند یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟ با جان و دل، دو پاره جگر وقف می‌کند یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم‌هاش مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش چون تکیه‌گاه اهل حرم بود و کوه صبر چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت تا که خدا نکرده مبادا برادرش... :: زینب همان شکوه که ناموس غیرت است زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش زینب همان که فاطمه از هر نظر شده‌ست از بس‌که رفته این همه این زن به مادرش زینب همان که زینت بابای خویش بود در کربلا شدند پسرهاش زیورش :: گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات وقتی گذشته بود دگر آب از سرش... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/738@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹آرزوی مادر🔹 دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم به شوق اوج گرفتن ستاره آمده‌ایم که خاک‌بوس قدم‌های آسمان باشیم شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟ خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است چگونه شاهد این درد بی‌کران باشیم؟ دویده در رگ ما خون جعفر طیّار زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید همان که آرزوی مادر است، آن باشیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/741@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹والصّبح...🔹 دمید گرد و غبار سپاهیان سحر گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر در ازدحام فلک، برقِ فجر پیدا شد رها شدند از آن تیرگی هزار اختر سپیده سر زد و با دست مهربانی خویش کشید پرده‌ای از نور روی قرص قمر به دوش کوه بر آمد ملیکۀ مشرق طلوع کرد و جهان را گرفت سرتاسر به شکر فتح خودش بر سر زمین پاشید بدون هیچ دریغی هزار سکّۀ زر چه خلقتی‌ست؟ شگفتا! چه آیه‌ای؟ عظمی! به فتح صبح قسم خورده خالق اکبر قسم به صبح که خورشید شام، زینب بود بزرگوار، شکوه‌آفرین، بلندنظر به هوش باش که برخاست محکمات علی بلند شد که قیامش به پا کند محشر بلند شد، سخنش را نشاند بر کرسی نیاز نیست که باشد خطیب بر منبر بلند شد، همه بت‌ها به لرزه افتادند مگر که رفت علی روی دوش پیغمبر؟ کلام موجز او واژه واژه پر اعجاز به گوش می‌رسد آیات سورۀ کوثر شبیه بود به تسبیح، رشتۀ سخنش به جای لفظ به هم وصل کرده دُرّ و گهر مگر که روح الامین سورۀ قیامت خواند که کاخ ظلم شد از این کلام زیر و زبر خطاب کرد: «اَنا بِنتُ قامِعِ الکَفَرة وَرِثتُ حُجبَ الکوثَر وَ مَنطِقَ الحیدر منم همان که جگرگوشۀ نبی خداست تویی نوادۀ آن زن که می‌درید جگر رسیده کار به جایی که هم‌کلام توام منی که هم‌سخنم نیست از مَلَک کمتر کنیزهای تو در کاخ‌ها نشسته به تخت عزیزهای پیمبر اسیر کوه و کمر اسیر در غل و زنجیر کودکان یتیم؟ ندای روح الامین می‌رسد: فَلا تَقهر!» به پای خطبۀ غرّاء ذوالفقاری او سپاه شب‌زده انداخت بی‌اراده سپر هنوز می‌رسد از شام، برق خورشیدش اگر مسافر صبحی، ببند بار سفر! مرکّب و قلم و کاغذ و مضامین، سرخ رسانده نامۀ خون را کبوتری بی‌سر من الغریب می‌آید، نمانده وقت خضاب حبیب‌های حرم را خبر کنید، خبر! مدافعان حرم بوده‌ایم نسل به نسل رسیده قبضۀ شمشیر از پدر به پسر اگر چه سر بدهد، قصّه‌اش به سر نرسد که شیعه حبّ علی را گرفته از مادر چه می‌شود که علی جان! به ما سری بزنی شهید چشم تو باشیم لحظۀ آخر حکایت من و عشق تو همچنان باقی‌ست اگر چه باز به پایان رسید این دفتر 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2175@ShereHeyat
💠 استفاده از قالب مناسب 🔹شاعر عاشورایی در ترسیم صحنه‌های ماندگار کربلا و کوفه و شام و در بیان زبان حال، همواره مراقب است که در تابلوی هنری او غباری بر چهره‌ی آسمانی ذوات مقدسه ننشیند و در زبان حال سرایی او شخصیت‌های آسمانی به شایسته‌ترین وجه و دشمنان آل‌الله (علیهم‌السلام) آن‌گونه که استحقاقش را دارند منفور، به تصویر کشیده شوند. 🔸هر چقدر هم که شاعر در این راه مطالعه و معرفت داشته باشد و هر چقدر هم که با شؤون شخصیتی ممدوحین آشنا باشد، اما اگر برای شعر خود قالب و زبان و موسیقی مناسبی انتخاب نکند موفقیت او در حفظ شؤون کمتر یا لااقل دشوارتر خواهد بود. خطبه‌ی حضرت زینب (علیها‌السلام) در کوفه و شام از صحنه‌های شکوهمند و ماندگار قیام عاشوراست که هم به زیبایی، حقانیت و اقتدار عاشوراییان را به تصویر می‌کشد و هم بطلان و حقارت یزیدیان را. 🔹 محمدمهدی خانمحمدی برای این‌که فضای این خطبه را بازسازی کند، قالب قصیده را انتخاب کرده و با همین انتخاب هوشمندانه نیمی از راه را پیموده است. فخامت و شکوه زبان قصیده و طنطنه و درشتی واژگان، شاعر را هم در بیان حماسی و باشکوه خطبه یاری رسانده و هم در به خواری و خفت کشاندن چهره‌ی یزیدیان. اگر شاعر همین مضامین را در قالب غزل و در وزن و زبانی روان و عاطفی جاری می‌کرد، موفقیت او در ترسیم این تابلوی باشکوه به مراتب کمتر و زحمت او مضاعف بود. ✍🏻 📗 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند گل‌های مدینه داغ‌دارش بودند آن‌روز که جای مجتبی خالی بود در کرب‌و‌بلا دو یادگارش بودند 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹گل یاسِ حسن🔹 روح والای عبادت به ظهور آمده بود یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟ کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود به طواف حرم عشق ز آغوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود عجب از این همه مستی چو برادر را دید که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/750@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹درّ یتیم🔹 دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین در بحر عشق، گوهر جان‌پرورم ببین هفتاد و دومین صدف ساحل توأم ای روح آب، رشحه‌ای از کوثرم ببین من سینه‌سرخ عشق عمویم، پرم بده دست مرا رها کن و بال و پرم ببین چشمم به قتلگاه و عمو مانده زیر تیغ تصویر غربتی‌ست به چشم ترم، ببین با بانگ استغاثهٔ او تیغ می‌شوم برنده‌تر ز تیغ عدو خنجرم ببین پروانه‌ام به پیله واماندنم مخواه در هرم عشق، شعلهٔ خاکسترم ببین دستم کبوتری‌ست که شوق پریدن است چون نبض عمه ملتهب و مضطرم ببین بر من عمو به چشم خریدار بنگر و دست مرا بگیر و از این برترم ببین کوچک‌ترم ز قاسم و دارم دلی بزرگ همچون علی‌اصغر خود اکبرم ببین من کودک برادر تو بودم و کنون در هیأت دلاور و جنگاورم ببین «هل من معین» شنیدم و تکلیف روشن است در التهاب پاسخت اهل حرم ببین هرچند دست یاری من‌ کوچک است و خرد آن حس عاشقانه و جان‌پرورم ببین احرام بسته‌ام که کنم دور تو طواف خیل حرامیان همه دور و برم ببین کوچکتر است قد من از تیغ دشمنان اما سپر برابر‌شان پیکرم ببین ته ماندهٔ شراب شهادت که مانده ‌ا‌ست می‌نوشم و تو مستی از این ساغرم ببین در دست عمه دست کشیدم ز جان خویش حالا به روی سینه گل پرپرم ببین دیشب سرم به شانهٔ آرامش تو بود اکنون به روی سینهٔ خود بی‌سرم ببین 📝 🌐 shereheyat.ir/node/752@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹فاصله‌ها🔹 گفت رنجور دلش از اثر فاصله‌هاست آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدله‌هاست از چه در خیمه بماند اگر او می‌داند چشم در راه غزالان حرم آبله‌هاست؟ آفتاب است که از زین به زمین افتاده‌ست! شیهۀ اسب یقیناً خبر از زلزله‌هاست نه که هنگام نماز است، عمو در سجده‌ست نکند وقت به پا داشتن نافله‌هاست؟ این طرف محفل پر اشک‌ترین زمزمه‌هاست آن طرف مجلس پر شورترین هلهله‌هاست به یتیمی ز نوک تیر، محبّت کردن جلوۀ بارزی از خُلق خوش حرمله‌هاست! خواستند آینۀ باغ شقایق باشد سینه‌ای که پر آواز پر چلچله‌هاست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3964@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹شوق شهادت🔹 پروانه شد تا شعله‌ور سازد پرش را پیچید در شوق شهادت باورش را داغ گلویش تازه شد از قحطی آب وقتی به خنجر داد زخم حنجرش را... با رود جاری کرد در دشتی عطشناک آن دست‌های کوچک و نام‌آورش را تا لحظه‌ای دیگر عمویش زنده باشد انداخت بر وی، کودکانه پیکرش را با کاروان، بعد از غروب سرخ خورشید بر نیزه می‌بردند در غربت سرش را! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3967@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹برخیز!🔹 وقتی عدو به روی تو شمشیر می‌کشد از درد تو تمام تنم تیر می‌کشد طاقت ندارم این همه تنها ببینمت وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می‌کشد این بغضِ جان‌ستان که تو بی‌کس‌ترین شدی پای مرا به بازی تقدیر می‌کشد ای قاری همیشهٔ قرآن آسمان کار تو جزء جزء به تفسیر می‌کشد این‌که زِ هر طرف نفست را گرفته‌اند آن کوچه را به مسلخ تصویر می‌کشد برخیز! ای امام نماز فرشته‌ها لشکر برای قتل تو تکبیر می‌کشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/755@ShereHeyat