eitaa logo
شعر هیأت
10.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
183 ویدیو
15 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شهد شهادت🔹 در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد وقت جوابِ هم‌سفران بر امام شد پاسخ‌دهنده اوّل آنان «زُهیر» بود كاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد كای زادهٔ رسول! «سَمِعْنا مَقالكَ» مطلب عیان بَرِ همه از خاص و عام شد دنیا اگر همیشگی و مرگ آخرش ما عزممان همین و نه جز این قیام شد و‌آن‌‌گه «بُریر» دادِ سخن داد آن‌چنان ظاهر، خلوصِ نیّت او از كلام شد منّت به ما نهاده خدا با وجود تو ما را ز لطف، شهد شهادت به جام شد فخر است قطعه‌قطعه شدن پیش روی تو طوبی بر آن بدن كه چنینش ختام شد! پس بهر دل‌نوازیِ فرزند فاطمه گاهِ سخن ز «نافع» شیرین‌كلام شد گفتا كنون كه گشته گهِ امتحان ما با رهبریت، محنت ما بی‌دوام شد ما دوستیم با تو و با دوستان تو دشمن به آن‌كه دشمنی‌ات را مرام شد ما را ببر به هر طرفی خود ز شرق و غرب حبل ولایت تو، ز ما «لَا انْفِصام» شد... 📝 📗 @ShereHeyat
🔹ما رأيت إلا جمیلا🔹 عصر تاسوعاست ای نقّاش فردا را نکش صبح دریا را کشیدی ظهر صحرا را نکش خسته با زین و یراقی واژگون آشفته یال بی‌سوار و غرق خون آن اسب زیبا را نکش یا تمام صفحه را با خیمه‌ها همرنگ کن یا به غیر از ما رأیت الا جمیلا را نکش آن به دریا رفته دیگر بر نمی‌گردد به دشت خشکی لب‌های فرزندان زهرا را نکش او که مجنون بود، مجنون ماند، مجنون شد شهید مادرش لیلاست واویلای لیلا را نکش... ما که جا ماندیم در ما رنگ عاشورا نبود آبروداری کن و رسوایی ما را نکش عاقبت آن مرد مردستان می‌آید بعد از آن کس نگوید آن قد و بالای رعنا را نکش 📝 @ShereHeyat
🔹نماز عشق🔹 اذان بگو که شهیدان همه به صف شده‌اند که تیرها همه آمادهٔ هدف شده‌اند پیمبرانه به تکبیر باز کن لب را که از صدای تو ذرّات در شعف شده‌اند برای چرخ زدن در حوالی خورشید مدارهای سراسیمه جان به کف شده‌اند به یُمن بارش احساس در مساحت ظهر غبارها ز رُخ دشت برطرف شده‌اند و کربلا شده دریایی از حماسه و شور و ریگ‌های بیابان همه صدف شده‌اند نماز عشق فقط سجده‌ای پر از خون است اذان بگو که شهیدان همه به صف شده‌اند 📝 📗 @ShereHeyat
🔹قد قامتِ الصّلاة🔹 شد وقت آن‌كه از تپش افتند كائنات خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة» این آه ابر‌ها‌ست زمین را دویده است؟ یا اشك فاطمه‌ست كه افتاده در فرات حَی عَلی الصّلاةِ حبیب است، عَجّلوا قَد قامتِ الصّلاةِ امام است، الصّلاة سجاده پهن شد وسط رزمگاه و بعد در شطّ خون گرفت وضو چشمهٔ حیات این آخرین جماعت مردان آشناست اینجا نمی‌دهند به نامحرمان برات رنگین‌كمانِ تیر، فضا را فرا گرفت اما كسی به تیر نمی‌كرد التفات ای آخرین نماز تو معراج بندگی! ای «ركعت شكسته» به قربان سجده‌هات «یا أیها الّذین» به دنیا امیدوار سمت بهشت می‌رود این كشتی نجات «یا أیها العزیز» سرت را بلند كن بنگر كه اوفتاده به پای تو كائنات گردی فرا رسید و به هم ریخت مشرقین یعنی كه خاك بر سر دنیای بی‌حسین 📝 📗 @ShereHeyat
🔹عشق غیور🔹 سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرم‌ْسیر عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر تیغی چنان فصیح به تبیین دین حق تیغی چنان صریح به تفریق شرّ و خیر آن‌كس كه حِرز كشتی نوح است نام او بر لوح آسمان، پسر ایلیا، «شُبیر» حیرت‌نشین وحدت او، كعبه و كنشت حسرت‌نصیب رفعت او، مسجد است و دیر دیگر كسی نبود پی دفع تیرها نه سینهٔ «سعید» و نه جانبازی «زهیر» دیگر چه جای مرثیه‌خوانی جنّ و انس؟ وقتی گریستند به حال تو، وحش و طیر پس آسمان به لرزه درافتاد و خون گریست از آن زمان كه كرد در آیینهٔ تو سیر همسایهٔ بهشت شود در ركاب تو مانند حُر، كسی كه شود عاقبت‌به‌خیر 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹فیا سُیُوفُ خُذینی🔹 باز این چه شورش است، مگر محشر آمده خورشید سر برهنه به صحرا در آمده آتش به کام و زلفْ پریشان و سرخْ روی این آفتاب از افقی دیگر آمده چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست این شاه کم‌سپاه که بی‌لشکر آمده... بانگ «فَیا سُیُوفُ خُذینی»‌ست بر لبش خنجر فروگذاشته با حنجر آمده آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده ای تشنگانِ سوخته‌لب! تشنگی بس است سر برکنید ساقی آب‌آور آمده این ساقیِ علم به کفِ بی‌بدیل کیست؟ عطشان در آب رفته و عطشان‌تر آمده... آتش به خیمه‌های دل عاشقان زده این آتشی که رفته و خاکستر آمده آبی نمانده، روزه بگیرید نخل‌ها نخل امید رفته ولی بی‌سر آمده جای شریف بوسهٔ پیغمبر خداست این نیزه‌ای که از همه بالاتر آمده آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود امشب به خون نشسته، به طشت زر آمده... بوی بهشت دارد و همواره زنده است این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم هفتاد و دومین گُلِ از خون برآمده! لب واکن از هم، ای تن بی‌سر، حسین من! حرفی به لب بیار و ببین خواهر آمده... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹طور تجلّی🔹 دلی که الفت دیرینه با بلا دارد همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد دلی که طعم محبت چشیده می‌داند «بلا» چه رابطه‌ای تنگ با «وَلا» دارد دلی که طور تجلّی شده‌ست سینهٔ او چه التفات به جام جهان‌نما دارد کسی که خاک سر کوی اوست منزل او چه اعتنا به طلا و به کیمیا دارد به عجز و زاری و خواری سخن نیالاید کسی که درک درستی ز کربلا دارد حسین گفت که ذلت‌پذیر نیست ولی هنوز شاعر از این گفته‌ها اِبا دارد حدیث واقعه را از شهید عشق بپرس که جاودانه حضوری به نینوا دارد به نیزه‌ها نظر انداخت هر که، با خود گفت: خدا چه آینه‌هایی خدانما دارد بیا که از بدن پاره‌ پاره‌اش پیداست که شوق دیدن یاران جدا جدا دارد به ناامیدی از این در نرفته است کسی عزیز فاطمه دستی گره‌گشا دارد به جز خرابه‌نشین خمار چشم شما خبر ز حال خراباتیان کجا دارد جمیل دیدن سیر جلالی است گواه که از کمال تو زینب چه بهره‌ها دارد همیشه شمع مزار شماست «پروانه» که هر چه شعله به دل دارد از شما دارد 📝 📗 @ShereHeyat
🔹طلوعی دوباره🔹 آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود مردی حضور فاجعه را در نظاره بود سهم کبوتران حرم، از حرامیان بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود زخمی که تا همیشه به نای رباب بود از شور نینوایی یک گاهواره بود می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود از کوچه‌های شب‌زدهٔ کوفه می‌گذشت پیکی روان به جانب دارالاماره بود از دشت لاله‌پوش خبرهای تازه داشت مردی که نعل مرکب او خون‌نگاره بود فریاد زد: امیر! در آن گرم‌گاه خون آیینه در محاصره سنگِ خاره بود خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمه‌ها، در معرض هجوم هزاران سواره‌ بود خورشید سربریده غروبی نمی‌شناخت بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود روزی که رفت این خبر شوم تا به شام چشم فرشته‌های خدا پرستاره بود بانگ اذان بلند نمی‌شد ز مأذنی آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود با ضربه‌ای که حادثه بر طبل می‌نواخت فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»‌ها آن روز در بد آمدن استخاره بود شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب میدان پایکوبی هر باده‌خواره بود یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند گویی که در تدارک عیشی هماره بود! تعداد زخم گرچه ز هفتاد می‌گذشت اما شمار زخم زبان بی‌شماره بود... 📝 📗 @ShereHeyat
از خویش تهی شد از تو پُر شد آخر یک قطره نبود بیش و دُر شد آخر آن سر که ز شرمندگی افکند به زیر اسباب سرافرازی حُر شد آخر 📝 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/34 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع علیه‌السلام در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/43@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹آیات محکم🔹 این کاروان که عازم سرمنزل دل است فارغ ز ره گشودن منزل به منزل است گم‌گشته‌ای که راه به خورشید بسته بود اکنون هم‌او ز راهروانِ رهِ دل است خورشيد هم که قافله سالار این ره است از رهروان روشن این راهِ مشکل است... عشق ار ز کربلا رهِ خود تا خدا گشود عقلِ زبون هنوز در آن پای در گِل است... دستِ مرا بگیر و ازین ورطه وارهان دستی که نامراد، به گردن حمایل است در کربلا دوباره خدا، آدم آفرید در کربلا حماسه و غم با هم آفرید حُر شرم می‌کند که به مولا نظر کند یا از کنار خیمۀ زینب گذر کند دیروز ره به چشمۀ خورشید بسته بود امشب چگونه روی به‌سوی قمر کند؟ آغاز روشناییِ آیینه، حیرت است زان پس که از تبارِ سیاهی حذر کند... خورشید گرم پویۀ منزل به منزل است راهی بجو که فاصله را مختصر کند یک گام تا به خانۀ خورشید بیش نیست حاشا که راه را قدمی دورتر کند ره‌پوی کوی دوست چه حاجت بَرَد به پا کو آفتاب عشق که با سر سفر کند از نیمه راهِ فاجعه، برگشت سوی عشق تا خلعتِ بلند وفا را به بر کند در کربلا دوباره جهان عشق را شناخت در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت... ای عشق! از تو پیر و جوان را گزیر نیست ای سربلند! با تو کسی سربه‌زیر نیست چونی که تا به ملک دلی خانه ساختی دیگر کسی به‌جز تو در آن دل، امیر نیست گر سوی کس اشاره به جان باختن کنی فرقی میان عاشق بُرنا و پیر نیست در کربلا ولایتِ دل با حبیب بود عشقی حبیب یافت که آن را نظیر نیست از زیرِ برفِ پیریِ او لاله بر دمید هرگه ز باغ دل بدمد لاله، دیر نیست جان را به راه دیدن محبوب داد و گفت هرکس نه پیش چشم تو میرد بصیر نیست در بیشه‌های سبزِ وفا شیرِ سرخ بود رهرو اگر حبیب نباشد دلیر نیست از صولتی که در نگه آن دلیر بود در لرزه می‌فتاد و گر جانِ شیر بود... شوق تو بهر وصل، صبوری‌گداز بود در اوج با لهیبِ دلت هم‌تراز بود یک لحظه تا وصال دگر بیشتر نماند اما به چشمِ شوقِ تو، عمری دراز بود از جان چو دست شستی و کردی ز خون وضو محراب قتلگاه تو هم در نماز بود آن‌دم که بر گلوی تو خنجر کشید خصم روحِ تو در کشاکشِ راز و نیاز بود لب‌های تو که غرقۀ خون بود از جفا با دوست از وفا همه در رمز و راز بود دشمن به کشتن تو کمر بسته بود، لیک درهای آسمان همه روی تو باز بود هر زخمِ تیر، شورِ جدا داشت در تَنَت کز زخمه‌های راه عراق و حجاز بود ای چهره‌ات ز طلعت گل دلنوازتر روح تو از شُکوه قُلل سرفرازتر... شرمنده‌ایم، لیک به لطفت امیدوار چون خار مانده‌ایم به ساقِ گل، ای بهار... ما چون زمینِ تشنه، تو ابر کرامتی بر تشنگان ز ابرِ کرامت نَمی ببار چون جویبار، ذکرِ تو بر لب، روان شدیم جز سویِ تو کجا رَوَد ای بحر، جویبار ای آفتاب پرتوی از مِهر برفروز کز دودمانِ سایه بود روز و روزگار... آیینه‌های دل ز گُنه پُر غبار شد شاید ز سوگ تو بتوان شُست این غبار دست توسّلی که به سوی تو آوریم از دامنِ بلند خود ای دوست برمدار لایق نه‌ایم لیک از این در کجا رویم بهتر همان‌که باز سوی کربلا رویم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2919@ShereHeyat
از خویش تهی شد از تو پُر شد آخر یک قطره نبود بیش و دُر شد آخر آن سر که ز شرمندگی افکند به زیر اسباب سرافرازی حُر شد آخر 📝 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/34 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع علیه‌السلام در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/43@ShereHeyat
دیدم که خطاکار و تهی‌دستم من با دست تهی بار سفر بستم من اول به خطای خویش کردم اقرار آخر به سپاه عشق پیوستم من 📝 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/34 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع علیه‌السلام در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/43@ShereHeyat