eitaa logo
شعر و مرثیه
27 دنبال‌کننده
7 عکس
51 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رنگِ لاله بر این دَمَن دادی پیری زودرس به من دادی گشته ای چون انار صد دانه نیزه مویِ تو را زده شانه اینچنین خونجگر شدن شخت است آه اصلاً پدر شدن سخت است ریزریزی ولی عزیزی تو چه کنم از عبا نریزی تو خیز و بازم عصای بابا شو لااقل پیش عمه ات پاشو ببر از بین معرکه او را تا پریشان نکرده گیسو را مطالب بیشتر در وبلاگ کوثرنامه http://shahidfathi.blog.ir
باورم نمیشه که داری میری بعد از این دیدنت آرزوم میشه باورم نمیشه تنهام میذاری دیگه داشتنت داره تموم میشه مگه ما قرار نبود با هم باشیم دلمو آواره میکنی چرا مگه این یادگار فاطمه نیست پیرهنت رو پاره میکنی چرا بچه هات پشت سرت دلواپسن کوفه وایساده با نیزه روبروت بیا این وصیت مادرمه بیا لبهامو بذارم رو گلوت غصم اینه از تو چیزی نمونه هر کسی چیزی از اعضات ببره یه کمی خودت سرو بالا بگیر پنجشو نذار تو موهات ببره ترسم اینه که روی داغی خاک با سر نیزه تنت رو بکشن نگرانیم اینه عریانت کنن بی حیاها پیرهنت رو بکشن دست و پا نزن که آروم بگیرم دست و پا نزن که محتضر نشی خنجر و نیزه و تیر دورت پره دست و پا نزن که زخمی تر نشی من نشستم دستامم رو سرمه اسبا دارن تو رو پامال میکنن عده ای حرومی با تازیونه زن و بچه هاتو دنبال میکنن حالا که دیگه گذشت اما بدون ته گودال جای مادرت نبود کاری به طرز بریدن ندارم خدایی خورجین جای سرت نبود
جُنبشی بين آسمان‌ها بود شورشی تا به عرشِ اعلا بود چشمهای فرشتگان مبهوت به جوانی، پيمبر آسا بود مرتضايی به شکلِ پيغمبر يا حسينی که عالم آرا بود محشری می‌رود به رویِ زمين يا قيامِ قيامت آنجا بود اينکه پشتِ سرش روانه شده است آيه‌ی «وان يکاد» زهرا بود نه فقط دل زِ کربلا برده با شکوهش دل از خدا برده لرزه بر جانّ دشت اُفتاده از حسينی ترين نبی زاده کيست اين گردباد پيچيده  که خدا تيغ در کَفَش داده کيست اين مرد غيرتِ طوفان کيست اين سر فرازِ دلداده همه گفتند که خدا انگار باز پيغمبری فرستاده از نژاد علی به نامِ علی مثل عباس کوهِ اِستاده باز دريای ايستاده ببين شورِ رزمِ امير زاده ببين قدمی زد زمين تلاطم کرد لشکری دست و پای خود گم کرد خویش را قبله‌گاهِ میدان و کعبه را قبله‌گاه دوم کرد آسمان را به خاک می‌دوزد اينکه بر حادثه تبسم کرد شور آتشفشان شروع شده است مرتضی گوئيا تجسم کرد اينکه از کشته پشته می‌سازد با لب تيغ خود تکلّم کرد رجزش دشت را بهم پيچاند  نعره‌ای زد زمانه را لرزاند تشنگی می‌بَرَد توانش حيف خشک‌تر می‌شود لبانش حيف پيشِ چشمانِ خسته‌اش انگار تيره شد  تيره آسمانش حيف نَفَسش در شماره اُفتاده خسته شد دستِ پُر توانش حيف مَرکبِ زخمی از نَفَس اُفتاد رفت در بينِ دشمنانش حيف ناگهان ضربه‌ای زد از پهلو نیزه‌ای سمتِ استخوانش حیف بر زمينش زد از سرِ زينش پدرش آمده به بالينش چشمت از حال من خبر دارد پدرت دست بر کمر دارد همه فهميده‌اند بابایت حالتی مثل محتضر دارد تيغهايی که هست اطرافت چقدر لَخته‌ی جگر دارد دستِ لرزانِ من کجا و تنت؟ که تو را تکه تکه بردارد خُرد شد استخوانت اما نه استخوانی تنت مگر دارد نَکنَد از بَرِ پدر بِرَوی خون من گردنت اگر بِرَوی بی تو تنهای کربلا شده‌ام بی تو اُفتاده تر زِ پا شده‌ام من غرورِ شکسته‌ام بابا بی تو غمگین‌ترین صدا شده‌ام  نوکِ انگشتهایشان این سوست عاقبت دست بر عصا شده‌ام  بی تو بازیچه‌ی نگاه همه بی تو مجروح خنده‌ها شده‌ام همه کف می‌زنند و می‌خندند بِینِ اینان چه آشنا شده‌ام از کنارت چگونه برخیزم خاک باید به روی سر ریزم حجمی از خون و نيزه و تیری حجمی از زخمهای دلگيری حجمی از خُرده‌های يک ساقه حلقه‌هایِ جدایِ زنجيری حجمی از تيغ‌های لب پَرِ سرخ حجمی از تکه‌های شمشيری حجمی از پاره‌های پاشیده غرقِ صد ضربه‌ی نَفَس گيری حجمی از پيکرِ پراکنده در سراشيبی و سرازيری به دلم تيرِ آتشين نزنی پيرمَردَم مرا زمين نزنی
ای نور دیده من و تاج سرم حسین یک دم قدم گذار به چشم ترم حسین بنگر چه آمد از غم تو بر سرم حسین در زیر آفتاب ببین بسترم حسین نام تو گشته زمزمه آخرم حسین بالاسر همه تو دم آخر آمدی بالین هر شهید به چشم تر آمدی با زانو در کنار علی اکبر آمدی بر دیدن سه ساله خود با سر آمدی من خواهر توام بیا در برم حسین یادش به خیر آن تب و تابی که داشتم در طول آن مسیر رکابی که داشتم در زیر سایه تو حجابی که داشتم دیدی چه شد حسین نقابی که داشتم دیدی چه شد مقنعه و معجرم حسین یک نیمه روز موی سیاهم سفید شد یک نیمه روز امید دلم ناامید شد هجده گلم مقابل چشمم شهید شد از مادر تو خواهرت هر چه شنید...،شد داغت هنوز هم نبود باورم حسین هر دم به یاد حنجر تو گریه میکنم بر زخم های پیکر تو گریه میکنم دارم به جای مادر تو گریه میکنم یاد وداع آخر تو گریه میکنم گفتی به خواهرت که بمان در حرم حسین گفتی به خیمه گاه بمانم ولی نشد گفتم کنم فدای تو جانم ولی نشد یک جرعه آب بر تو رسانم ولی نشد پایت به سوی قبله کشانم ولی نشد تو دست و پا زدی و زدم بر سرم حسین منکه به جز تو پشت و پناهی نداشتم دیدم تو را غریب و سپاهی نداشتم تو زیر پا و تاب نگاهی نداشتم جز رو زدن به قاتلت راهی نداشتم شرمنده توام چه کنم خواهرم حسین هر کس رسید راه نفس بر تو بست و رفت بر پیکر تو نیزه خود را شکست و رفت شمر آمد و به سینه تنگت نشست و رفت با دست خالی آمد و پر کرد دست و رفت ای کاش کور بود دو چشم ترم حسین دیدم تو را به سجده ولی سر نداشتی ای سر بریده کاش که خواهر نداشتی (ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی گویا غربب بودی و مادر نداشتی) قربان غربتت پسر مادرم حسین نگذاشتند گریه بر آن پاره تن کنم نگذاشتند سایه ای بر آن بدن پکنم نگذاشتند حسین خودم را کفن کنم کاری برای یوسف بی پیرهن کنم میخورد خاک پیکر تو در برم حسین ما را پس از تو خار شمردند کوفیان بر روی نیزه راس تو بردند کوفیان نان علی مگر که نخوردند کوفیان از من چه آبرو که نبردند کوفیان دادند نان به ما صدقه ،دلبرم حسین دیدی چگونه حرمت زینب به باد رفت وقتی میان مجلس ابن زیاد رفت صبر و قرار از دل زین العباد رفت کاری رباب کرد ،که دردم زِ یاد رفت چون جان بغل گرفت سر سرورم حسین بر عکس کوفه هلهله کردند شامیان خنده به اشک قافله کردند شامیان ما را اسیر سلسله کردند شامیان تحقیر پیش حرمله کردند شامیان از هر که بگذرم از او نگذرم حسیم بزم شراب و مجلس اغیار و خواهرت چوب یزید و لعل لب خشک و اطهرت بگذار بگذریم چه آورد بر سرت خیلی دلم تنگ شده بهر دخترت بعد از تو من صداش زدم دخترم ،حسین
با سلام خدمت همه نوکران اهل بیت علیهم السلام بحمدالله خداوند توفیق داد، تمام اشعار کانال شعر و مرثیه، نمایه دار بشه(مشخصات و موضوع شعر ) تا عزیزان به راحتی اشعار و مطالب موردنظر خود را پیدا و استفاده کنند.
بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیکم یا اهل بیت النبوه نفس المهموم لحزننا تسبیح برای استفاده از اشعار و مطالب، موردنظر را لمس کنید مناسبات محرم حضرات شخصیت ها (ترک) شعرا
باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان باورت می شد ببینی دختر خورشید را کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی من که گفتم این هههمه بالای نی قرآن نخوان چه عجب!طشتی برای این سرت آورده اند ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران ای تمامی غرور من فدای غیرتت لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان
خنده بر پاره گریبانیمان می کردند  خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند  پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم  خوب آماده ی مهمانی مان می کردند  از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه  سنگ را راهی پیشانی مان می کردند  هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم  بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند  شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را  وارد بزم طرب خوانی مان می کردند  بدترین خاطره آن بود که در آن مدت  مردم روم نگهبانی مان می کردند  هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود  تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند 
بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است   کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده گهواره نیست٬ دست خودت را تکان نده   با دست‌های بسته مزن چنگ بر رخت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت   بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود سهمت دوباره خنده انظار می‌شود   ترسم که نیزه‌دار کمی جابجا شود از روی نیزه رأس عزیزت رها شود   یک شب ندیده‌ایم که بی‌غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده   گرچه امید چشم ترت ناامید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد   پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست٬ دست خودت را تکان مده   با خنده خواب رفته تماشا نمی‌کند مادر نگفته است و زبان وا نمی‌کند   بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی   دیگر ز یادت این غم سنگین نمی‌رود آب خوش از گلوی تو پائین نمی‌رود   بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی‌شود این گریه‌ها برای تو اصغر نمی‌شود https://mohadese-borojerd.kowsarblog.ir/
بسم الله الرحمن الرحیم یا موسی‌ابن‌جعفر علیک السلام خدا از ما نگیرد منت باب‌الحوائج را غمِ او روضه‌ی او صحبت باب‌الحوائج را سر هر روضه‌ای که گریه کردم سفره‌ای دیدم خدا از ما نگیرد هیأت باب‌الحوائج را سرِ راهش گرفتم کاسه‌ام را کاسه‌ام پُر کرد گدا باید بداند عادت باب‌الحوائج را کریمان چشم بر راه‌اند چیزِ کم نباید خواست خدا پاینده دارد دولت باب‌الحوائج را  از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست اگر این خانه دارد برکت باب‌الحوائج را سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد خدا را شکر دارم حضرت باب‌الحوائج را برای قُرب لازم بود اگر ما سجده‌ای کردیم نگیرید از سرِ ما عزت باب‌الحوائج را وصیت کرده‌ام آنروز بگذارند بر چشمم کنارِ مُهرِ تربت ، تربت باب‌الحوائج را تمام زندگی مدیون این آقای مظلومیم نمی‌دانیم اما قیمت باب‌الحوائج را خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را ، به در بگذاشت نگاهِ دخترِ بی طاقت باب‌الحوائج را سیه چال است جای یک نفر ، یعنی که حس می‌کرد یقینا زیر پایش قامت باب‌الحوائج را سیه چال آنقدر تاریک  زهرا هم نمی‌بیند  کبودی‌های روی صورت باب‌الحوائج را برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را حرامی کم نموده زحمت باب‌الحوائج را دعاکن زیر این زنجیرها شلاق‌ها غُل‌ها نبیند دختر او حالت باب‌الحوائج را نمی‌شد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود کسی زخمی نموده غیرت باب‌الحوائج را به روی تخته‌ای اُفتاده گِردش چار حمال است اما شُکر نمی‌بیند رضایش غارت باب‌الحوائج را @yashobeyr_hassan_lotfi
قعر سجون، به واژه که معنا نمیشود در چاه، جای یوسف زهرا نمیشود چندین سیاه چال در اعماق یکدگر اینجا که جای این قدِ رعنا نمیشود تاریکتر ز شامِ سیه سِجنِ من شده نور خدا، نهان دلِ شبها نمیشود @hosenih ممنوع شد اگرچه ملاقاتِ من، ولی دیوار و در که مانعِ زهرا نمیشود این گردنِ شکسته ی زنجیر بسته ام حتی برای سجده کمی تا نمیشود کوبیده ساقِ پای من از حلقه ی قیود این استخوانِ خورده گِره وا نمیشود با زهرِ کین، گلوی منِ روزه دار سوخت افطار من که سیلیِ اعدا نمیشود بر غربتم اگرچه رضا روز و شب گریست اما غمم، مصیبت عظما نمیشود با روضه های جدّ غریبم گذشت عمر دردم بدونِ گریه مداوا نمیشود این سالهای سخت به زندان، چو یک شبِ... زندانِ سختِ زینب کبرا نمیشود چندین کفن به جسم من، ای وای یک کفن... بهر عزیز فاطمه پیدا نمیشود @hosenih زیر سمِ ستور، چه میمانَد از بدن این جسمِ خاکمال شناسا نمیشود چیزی نمانده تا سحرِ فجرِ انتقام خورشید، پشت ابر تماشا نمیشود یا صاحب الزمان بنما ذوالفقار را چاره بجز قیام تو مولا نمیشود © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e