دست هایت، رودخانه بود
ومن
ماهی دلتنگ بی قرار.
#معصومه_امیریان_نور
@sherziba110
، 🌹🌹🌹
چند روزیست که ابریست دلم
هوس بارش باران دارد
پا به پا
دست به دست
هوس چتر ،،،،
با خط های آبی دارد
با نگاهت ،،،
جان ِ من
هوس جنون دیگر دارد
شده ام محو وجودت باز هم
این دل من
هوس فرهاد دیگر دارد
چه بگویم :
این دل بار دیگر
هوس عاشق دیگر دارد
ریحانه زارع (ترنم)
@sherziba110
🌹🌹🌹
صبح من خیری ندارد بی طلوع چشم تو
ذرهای چشمان خود را باز کن خورشید من...
#محمود_احمدوند
@sherziba110
🌹🌹🌹
غم مخور گر نبوَد کار جهانت به مراد
کار دنیا به مراد دلِ دانا نشود!
#ایرج_میرزا
@sherziba110
🌹🌹🌹
مرا صبح هست و تنهایی، عمیقاً جای تو خالی؛
ولی چه بی هوا دستم، برایت لقمه می گیرد...
#پروانه_حسینی
@sherziba110
🌹🌹🌹
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم، غلط
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم، غلط
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود، بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم، غلط
همچو وحشی رفت جانم در هوایش حیف، حیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم، غلط
#وحشی_بافقی
@sherziba110
🌹🌹🌹
▪سه شعر کوتاه (هاشور) از لیلا طیبی
(۱)
اتاقم،،،،
غمباده کردهست...
:::
آمدنت،،،
تنها مژدهایست که؛
گره از ابروانش میگشاید!
(۲)
با دریدنِ بره؛
[توبهی گرگ]--
پایان نمیپذیرد!
...
شکم گرسنه؛
قول و قرار نمیفهمد!
(۳)
چه سخاوتمندست؛
-- [نسیم]
حتا به سرِ
علفهای هرز!
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
@sherziba110
🌹🌹🌹
چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم؛
ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سر !
#جیحون_یزدی
@sherziba110
🌹🌹🌹
شانه کمتر زن که ترسم بشکند آن تار زلف
تار زلف توست اما رشته ی جان من است...
#نياز_اصفهانى
@sherziba110
🌹🌹🌹
🌹🌿🌹
جمال در نظر و شوق همچنان باقی
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
غلام قامت آن لعبت قباپوشم
که در محبت رویش هزار جامه قباست
#حضرت_سعدی
@sherziba110
🌹 🌹 🌹
دعای
صبح و آه شب ،
کلید گنج مقصود ست
بدین
راه و روش میرو
که با دلدار پیوندی ...
#حافظ
@sherziba110
🌹 🌹 🌹
در گوشه ی ویرانه ی غم ، در بدری ما را بس
از خنده ی مستانه ی تو ، مختصری ما را بس
ننوشت نگارنده ی تقدیر به جز نا کا می .
از خرمن انبوه نگا هت ، نظری ما را بس
درآتش فرقت همه شب تا به سحر میسوزم ،
از کوی خیالم توشبی چون گذری ما را بس
خو اهم که بنوشم قدحی ، تلخ ترازتلخی غم
هر شب چو ز کویت گذرم ، بی خبری ما بس
عیشت صنما باد به اغیار دلم ارزانی
گر مرغ دلم را ، بر گلزار بری ما را بس
از شهر به شهری ببرم محمل رسوایی را
در بزم رقیبان نکنی پرده دری ما را بس
دل را بدهم ، جان مرا نیز ، اگر بستانی
از عشق تو در دفتر و دیوان اثری ، مارا بس
می را دگری نوشد و من ، خون جگر می نوشم ،
از حضرت عشق ، خون دل و ، چشم تری ما را بس .
ای یا ر جفا پیشه چو دانی ز غمت ، می میرم ،
با تکیه به تابوب ، قدمی ، همسفری ما را بس
#کرج اسفند نود و هشت
#رسول_موحدی
@sherziba110
🌹🌹🌹