eitaa logo
💙 شیدایی 💙
4 دنبال‌کننده
318 عکس
4 ویدیو
0 فایل
آرشیو مطالب من صفحه اینستگرام من استفاده از مطالب آزاد مطالب مربوط به سقیفه و فاطمیه در کانال دوم @moolaalii مطالب با #شیدایی دلنوشته خودم هستن در صورت استفاده تغییری در اون ایجاد نکنید ممنونم
مشاهده در ایتا
دانلود
. . به روایت سید بن طاووس و دیگران روایت شده است که: . بعد از آن که اسراء و سرهای مقدس شهداء را در شهر کوفه گرداندند . ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود نشست و بار عام(اجازه ورود عوام به مجلس) داد. . . سر امام حسین(ع) را آوردند و در برابرش گذاشتند و زنان و کودکان امام حسین(ع) را به مجلس آوردند. . . حضرت زینب به طور ناشناس در گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند. . ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ زینب پاسخ نداد. . دوباره پرسید، یکی از کنیزان گفت: این زینب، دختر (علی و) فاطمه، دختر رسول خداست. . . ابن زیاد ملعون رو به زینب نموده، گفت: . سپاس خدائی را که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار کرد. . حضرت زینب(ع) فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامی داشت و ما را به خوبی از پلیدی پاکیزه گردانید . . همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ می گوید و او دیگری است نه ما. . ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ . حضرت زینب فرمود: از خداوند جز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. . . لذا آنان به خوابگاه های ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند. . . بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آنِ کیست؟ . مادر به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه» . ابن زیاد خشمگین شد، گویی قصد کشتن زینب را کرد . عمرو بن حریث گفت: بر گفته زنان مواخده ای نیست. . ابن زیاد گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا شفا داد. . زینب گریست آن گاه فرمود: به جان خودم قسم، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی، اگر شفای تو در این است، باشد. . . ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید، و به جان خودم همانا پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود. . . حضرت زینب فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی چه کار؟ . . ... . ۹۹ @sheydayiiiii
. این جاده ,این ,این , این خاک سالها برای من آرزو بود اونقدر دور و بزرگ که فکر میکردم شاید هیچ وقت بهش نرسم سال هایی که قلبم از شدت حسرت مچاله میشد . . من میگم باید دوید باید خواست باید رسید آرزوت چیه؟ هدفت ؟ چند بار بالا پایینش کن ! مهمه؟ میخوایش؟ مخالف با حرف خدا نبود؟ با همه بدی هاش؟! با همه ی سختی هاش !؟ به رنج هاش فکر کردی!؟ ولی بازم میخوایش ؟ میترسی نشه ؟ میترسی نرسی؟ تو بدو .... . با همه ی توان و قدرت و انرژی تلاش کن خدا میبینه ! میدونه نیتت رو دلیل خواستنت رو . همون شب هایی که برات صبح نشده از هجوم و خیال کنارت بوده کنار شک ها و تردید هات .... کنار ترس ها و امید هات اگه تکلیفت با خودت روشنه من میگم بدو!! با همه قدرت تلاش کن تو مسیر درستش ! نزار حسرت راه نرفته بمونه گوشه ی دلت تلاش نکرده اشتباه تو این راه معلومه که داری گاهی از خستگی دویدنه گاهیم از کلافگی نرسیدن اما دلیل خواستنت چقدر مهمه ؟ چقدر ؟ چقدر ؟ من میگم هر وقت جواب این سوال ها رو دادی تو ذهنت دیگه نشستن خطاست قسمت و جبر روزگار حرفه ! تو بدو تو بخواه با تمام توان خدا هم از اون بالا نگاهت میکنه تَهِ تَهِ دلتو میدونه انتهاش با اونه تصمیم آخر و بسپار به خودش ولی تلاشتو کن مثل همون پیرزن که با کلا ف نخ ایستاد درصف خریداران یوسف . . من واسه بودن تو این جاده تو این مسیر گریه زیاد کردم زیاد دویدم و حالا حالا سال دومه و من باید قدر ثانیه نه آن به آن این سفر رو بدونم که هدر نره حسم تو این راه . شاید مثل آلیس تو سر زمین آرزو ها ست حالا برای من نه سختی داره و نه دل شوره . تنها چیزی که به همم بریزه ترس نرسیدنه نرسیدن به شما نداشتن شما خارج از شکست خوردن و نخوردن تو رابطه با ادم هادوست و رفیق و .... میدونید چیزی نخواستم و برای چیزی تلاشی نکردم الا به خاطر چیزی که شما در اون بودین یا من رو به شما نزدیک تر میکرد و من به خاطر این رسیدن بها های سنگین دادم و میدم ..... . تصور ثانیه ای نبودنتون . حتی دنیامو تاریک میکنه . . . پ.ن: شوق یک لحظه وصال تو به آن می ارزد . که کسی تا به قیامت نگران بنشیند . . پ.ن: گاهی تو مسیر رسیدن به هدف سرگرم مسیر میشیم بگیر از من حُب مسیر رو تا فقط هدف رو ببینم . . ۹۸ ۱۷ مهر ماه از سال پر تلا طم ۹۸ . . پ.ن: عکس به وقت نماز اربعین ۹۷ @sheydayiiiii
. @sheydayiiiii هرجایی از زندگی فکر میکنم دیگه نمیتونم به ارزوهام برسم به این عکس ها نگاه میکنم اره شاید برای کسی روتین باشه رفتن این سفر ولی برای من روزی ارزو بود ارزویی که نرسیدن بهش قلبم رو به درد میاورد یادمه برای حاجت دیگه ای چله ی اقای حق شناس رو گرفته بودم دیگه هم بیخیال رفتن و کربلا شده بودم باور کرده بودم که قسمت من نیست ! روز های اخر چله بود اگه اتفاقی می افتاد باید از اول میخوندم چند بار نشستم به خوندن و هر بار یه اتفاقی افتاد که مجبور شدم قطع کنم کلافه بودم داشت غروب میشد و از ساعتش میگذشت برای بار اخر هم باز اتفاقی افتاد مجبور شدم چله رو به هم بزنم دیگه ولش کردم نشستم جلو تلویزیون سامرا رو نشون میداد بهم گفت کی ها خوبه ادم بره سامرا یه خنده تلخ و پر از حسرت کردم گفتم همیشه خوبه گفت مثلا نیمه شعبان خوبه؟ سرمو انداختم پایین که حسرت و بغضم دیده نشه گفتم خوبه گفت پس میریم من:🙄😑😐😒 گفت میرییم تو چیکار داری با من فقط چند هفته دیگه من روز نیمه شعبان تو مسجد سهله بودم چند بار پامو کوبیدم رو زمین که از واقعی بودنش مطمئن شم واقعی بووود!! کلی عکس از جاده نجف تا کربلا گرفتم از تو اتوبوس از خونه عراقی ها ! دلم میخواست میتونستم اتوبوس رو نگه دارم حد اقل چند ثانیه دستم به خاک این جاده بخوره فکر میکردم این ارزو هم به دلم میمونه ارزویی که هر بار با راهی شدن اطرافیان تمام قلبم رو میفشرد ولی حالا دوساله که این جاده رو لمس کردم و امسال تنهایی قدم به قدمشو شاید به صد در صد ارزو هامون نرسیم ولی باید به خاطرشون تلاش کرد نشستن و فقط خواستم هیچ کس و نمیرسونه من هنوزم میدوام برای ارزو هام ! مهم نیست چند بار دلم بشکنه به وقت رسیدن شکستگی دل خوب میشه @sheydayiiiii