eitaa logo
💙 شیدایی 💙
5 دنبال‌کننده
318 عکس
4 ویدیو
0 فایل
آرشیو مطالب من صفحه اینستگرام من استفاده از مطالب آزاد مطالب مربوط به سقیفه و فاطمیه در کانال دوم @moolaalii مطالب با #شیدایی دلنوشته خودم هستن در صورت استفاده تغییری در اون ایجاد نکنید ممنونم
مشاهده در ایتا
دانلود
. . امام حسن فرمود: . . و این امت شنید که پیامبر به پدرم می فرمود: او نسبت به من به منزلۀ هارون به موسی است، جز آنکه بعد از من پیامبری نمی آید . .  و پیامبر خدا را دیدند، در حالیکه او را در غدیر خم به امامت گمارد، و گفتارش را شنیدند که برای او به «ولایت» سخن گفت . . آنگاه امر فرمود که شاهدان به غایبان این خبر را برسانند . . پیامبر از ترس قومش (از شهر خارج شد و) به سوی غار رفت، آنگاه که تصمیم گرفتند به او مکر و حیله بزنند  و این، در حالی بود که آنان را به راه حق می خواند . . ولی یارانی نداشت که از او دفاع کنند، و اگر یارانی داشت با آنان می جنگید. . . و پدرم نیز دست از جنگ برداشت و اصحابش را سوگند داد و از آنان یاری خواست، ولی کسی او را یاری نکرد . .  و به فریادش نرسیدند  و اگر یارانی داشت، دست از جنگ نمی کشید  و خداوند او را در گشایشی قرار داد . . همچنانکه پیامبر در گشایش بود. . . و مردم مرا خوار کردند و در این حال، ای پسر حرب! . . با تو بیعت کردم  و اگر یارانی داشتم که مرا از تو رهایی می دادند، با تو بیعت نمی کردم . .  و خداوند هارون را در زمانی که مردم او را ناتوان کردند و به دشمنیَش پرداختند، در حال گشایش قرار داد. . . همچنانکه من و پدرم در حال گشایش از جانب خداوند هستیم . . در زمانی که مردم ما را رها کرده و با دیگری بیعت نمودند و ما یارانی را نیافتیم . . و این روشها و نمونه ها پی در پیِ یکدیگر می آیند. . . ای مردم! اگر در بین مشرق و مغرب بگردید، تا مردی را بیابید که جدش پیامبر و پدرش جانشین پیامبر باشد . . جز من و برادرم را نخواهید یافت . پس تقوای الهی پیشه سازید و بعد از بیان مطلب گمراه نگردید  و چگونه است شما را؟ . . و از شما چنین انتظاری نمی رفت، آگاه باشید من با این شخص -و به معاویه اشاره کرد- بیعت کرده ام و شاید این فتنه و آزمایشی برای شما باشد و بهره مندی تا زمان اندک. . . ای مردم! . کسی را به خاطر واگذاردن حقش مؤاخذه نمی کنند . و اگر [او] حق دیگری را ظالمانه بگیرد مورد مؤاخذه قرار می گیرد . و هر کار خوبی، سوددهنده است و هر کار خطایی به اهل آن ضرر می رساند . . امری اتفاق افتاد و «سلیمان» آن را دانست و او را بهره مند کرد ولی به «داود» ضرر نرسانید. . .... .
. . امام ادامه دادند : . اما نزدیکی و خویشاوندی به مشرک بهره می رساند . در حالیکه -سوگند به خدا- برای مؤمن بهره مندیَش بیشتر است . . پیامبر به عمویش «ابوطالب» که در حال مرگ بود فرمود: . بگو: معبودی جز خداوند نیست، تا در روز قیامت شفاعت تو را بنمایم  و این کلام را پیامبر به او نمی گفت . و به او وعده نمی داد، جز در زمانیکه از طرف او اطمینان داشت . . و برای کسی این مطلب را نفرمود، جز شیخ ما . . یعنی، ابوطالب . . خداوند می فرمود: «توبه برای کسانی نیست که کارهای زشت انجام می دهند و هنگامیکه مرگ دامنگیرشان شد . . گویند: هم اکنون توبه کردیم  و نه برای کسانی که با حالت کفر می میرند، برای آنان عذابی دردناک آماده کرده ایم.»(النساء: 18) . . ای مردم! . بشنوید  و به آن توجه کنید  و تقوای الهی پیشه سازید  و به خود مراجعه کنید  و بسیار دور است که شما به سوی حق باز گردید . . در حالیکه گمراهی . شما را بر زمین زده و طغیان و سرکشی و انکار، شما را فرا گرفته است. . . آیا شما را به آن مجبور کنیم، در حالیکه آن را ناپسند می شمرید؟ و سلام بر آنانکه از راه هدایت پیروی کنند . . 💢💢💢 مطلبی که در این ۷ قسمت آورده شد خطبه ای هست که امام مجتبی قبل از صلح . وقتی تصمیم به صلح داشتم برای مردم گفتن . امام تا زمان واگززاری خلافت خظبه های دیگری هم برای مردم گفتن که در ادامه میزاریم ..... . انشا الله و به شرط لیاقت ....
. . بعد از انجام صلح امام بار ها خطاب به مردم عراق فرمودند: . . ای اهل عراق! . من سه چیز را از شما خرده می گیرم: کشتن پدرم  و ضربه زدن به من  و به یغما بردن زاد و توشه ام . . علت صلح در روایات اینطور بیان شده که : . . هنگامی که صلح انجام پذیرفت و کار پایان یافت . معاویه از امام خواست که در میان گروهی از مردم سخن بگوید . و ایشان را آگاهی دهد که با معاویه بیعت نموده و حکومت را به او تفویض کرده است . . امام پذیرفت و در حالیکه مردم جمع شده بودند، خطبه خواند . . در آغاز، حمد و ثنای الهی گفته و بر پیامبرش درود فرستاد  و این از گفتار ایشان است که فرمود: . . ای مردم! زیرکترین زیرکی، تقوی .  و حماقت ترین بی خردی،  فجور و گناه است .  و اگر شما میان شرق و غرب جهان بگردید تا مردی را بیابید که جد او پیامبر باشد، جز من و برادرم «حسین» کسی را نمی یابید . .  و می دانید که خداوند شما را به جدم پیامبر هدایت کرد . و شما را از ضلالت و گمراهی نجات داد  و از جهالت و نادانی رهایی بخشید و بعد از ذلت، عزت  و بعد از کمی افراد، بسیارتان گردانید . . و معاویه با من در مورد حقی منازعه می کند که آن برای من است . . و برای صلاح امت و قطع فتنه و آشوب آن را رها کردم . .  و شما با من بیعت کرده بودید که با هر که صلح کنم، صلح  و با هر که بجنگم، بجنگید . . به این عقیده رسیده ام که با معاویه سازش کنم  و خط جنگ بین خود و او را پایان دهم  . . و با او بیعت نمودم و دیدم که جلوگیری از خونریزی بهتر از ریختن آن است . .  و قصدم از این کار صلاح و بقای شماست و شاید این امر آزمایشی برای ما بوده و تا زمان اندکی آنان را بهره مند سازد. .
. . بعد از خطبه ای که امام قبل از صلح خواندن وماجرا هایی که گفته شد . . روایت شده که بعد از آنکه امام صلح کرد معاویه از ایشان خواست که خطبه ای بخواند . امام امتناع کرد . او را سوگند داد که عمل نماید. برای امام جایگاهی ترتیب دادند. امام بر آن جای گرفت و فرمود: . . سپاس خدایی را سزا است که در فرمانرواییش یگانه  و در پروردگاریش تنها است . . پادشاهی را به هر که خواهد، بدهد  و از هر که بخواهد، می گیرد . . و سپاس خدایی را سزا است که مؤمنان را به ما گرامی داشت  و گذشتگان را از شرک رهایی بخشید . و خون گروه دیگری از شما را از ریختن حفاظت کرد . پس آزمایش ما در گذشته و حال نزد شما بهترین آزمون بوده است؛ چه شکر گزارید  و چه ناسپاس باشید. . . ای مردم! . پروردگار علی (ع) به او داناتر بود در زمانیکه او را به سوی خود فراخواند  و او را به فضیلتی مخصوص گردانید  که همانند آن را سراغ ندارید  و مانند آن را نمی یابید. . . بسیار دور است، بسیار دور است؛ چه بسیار کارها را برای او دشوار گردانیدند . تا اینکه خداوند او را بر شما پیروز گرداند، در حالیکه او همنشین شما بود . در جنگ بدر و غیر آن با شما جنگید. آب گل آلودی را به شما خورانید  و آب تلخی را به شما نوشانید  و شما را ذلیل گردانده و شما را اندوهناک ساخت . . شما نسبت به بُغض او ملامت نمی شوید. . . و به خدا سوگند امت پیامبر به جایگاهی نخواهد رسید، تا آنگاه که رهبر و پیشوایشان در بنی امیه باشد  . . و خداوند به سوی شما فتنه ای گسیل داشته که از آن بازداشته نمی شوید، تا اینکه بخاطر اطاعتشان از ستمگران و پناه بردن به شیاطین هلاک گردید . . آنچه را در گذشته ها انجام گرفته و آنچه را از آینده از رغبت های زشت و افکار پستی که در انتظار آنم، . به حساب خداوند می گذارم. . آنگاه فرمود: . . ای اهل کوفه! . . دیروز کسی از شما جدا شد که تیری بود از تیرهای الهی . کوبنده دشمنان او؛ درهم کوبندۀ بدکاران قریش بود. . . همواره آنان را تحت اختیار داشته و از او در وحشت بودند . . در مورد اوامر الهی مورد ملامت قرار نگرفته و از مال خدا چیزی را به سرقت نمی برد  و از جنگ با دشمنان خدا فرار نمی کرد . . تمامی قرآن به او داده شده، او را خوانده اجابت نمود. او را راهبری کرد، تبعیت نمود . . در کارهای الهی از ملامت ملامت گران نمی هراسید، پس درود و رحمت الهی بر او باد. 💚
. . روزی عمرو بن عاص به معاویه گفت: . نزد حسن بن علی بفرست و بگو بالای منبر رفته و خطبه بخواند . شاید در سخن گفتن عاجز شود  و بدین وسیله او را در هر محفلی از این جهت مسخره خواهیم کرد . . معاویه نزد ایشان فرستاد. امام بالای منبر رفت، در حالیکه مردم و رؤسای اهل شام جمع شده بودند، امام حمد و ثنای الهی گفت، آنگاه فرمود: . . ای مردم! . هر که مرا می شناسد که مرا می شناسد  و آن کس که مرا نمی شناسد، بداند . من حسن پسر علی بن ابی طالب هستم. من پسر پیامبر خدایم. . پسر آن کس که خداوند، زمین را برایش پاک و سجده گاه قرار داد . من پسر چراغ فروزان و فرزند پیامبر بشارت دهنده و بیم دهنده و بیم رسانم. پسر آخرین پیامبران و پیشوای فرستادگان و رهبر پرهیزگاران و برگزیدۀ پروردگار جهانیانم . . من پسر کسی هستم که بعنوان رحمت به سوی جهانیان فرستاده شده  و من پسر کسی هستم که بر جن و انس برانگیخته شد . . معاویه که از سخن امام به سختی افتاده بود . سخن ایشان را قطع کرد و گفت: . ای ابا محمد! . از این سخنان ما را واگذار  و از ویژگیهای خرما برای ما سخن بگو -قصد او آن بود که امام خجالت کشیده و سخن نگوید-. امام فرمود: . . آری، خرما به وسیله باد باروَر می شود  و حرارت خورشید آن را می پزد  و خنکی شب آن را خوشبو و تازه اش می کند. . آنگاه امام به سخن اول خود بازگشت و فرمود: من پسر کسی هستم که خواستنش به درگاه خدا پذیرفته می شد . . من پسر کسی هستم که شفاعتش مقبول قرار می گیرد. من پسر کسی هستم که نخستین فردی است که از زمین مبعوث می گردد. . . من پسر کسی هستم که درِ بهشت را می کوبد و در برایش گشوده می شود و داخل آن می شود . من پسر کسی هستم که فرشتگان در جنگ به یاریش می شتافتند و غنایم برایش حلال گشت . به وسیله ترس از فاصله یک ماه یا بیشتر یاری شد . امام در این سخنان بود، تا اینکه دنیا بر معاویه تیره و تار شد  و از اهل شام و غیر آنان هر که امام را نمی شناخت او را شناخت . معاویه گفت: ای حسن! آرزو داشتی که خلیفه شوی، اما خلیفه نیستی امام فرمود: . خلیفه کسی است که به روش پیامبر عمل کند  و به اطاعت الهی گردن نهد  و . کسی که ستم می کند و سنت های الهی را تعطیل گذارده  و به دنیا همچون پدر و مادر خود دلبستگی دارد .  و بندگان الهی را بردگان و مال خدا را غارت می کند، خلیفه نمی باشد، ولکن او کسی است که به زور حکومتی را به چنگ آورده . .  و از آن به مدت کوتاهی بهره می برد  و به زودی دورانش پایان می یابد . . لذتش تمام شده و تبعات آن بر عهده اش باقی می ماند  و اینگونه می باشد که خداوند فرموده: . و نمی دانی شاید آن آزمایشی برای شما باشد و بهره مندی تا مدتی کم (الانبیاء: 111) . آنان را چند سال بهره مند ساختیم آنگاه آنچه به ایشان وعده داده شده بود (عذاب الهی) فرا رسید(الشعراء: 205) . . و آنچه از آن بهره مندند، ایشان را بی نیاز نمی کند.   و آن گاه با دست به معاویه اشاره کرد، و از منبر پائین آمد. (الشعراء: 207)
. . روایت شده که روزی معاویه از امام حسن خواست که بر بالای منبر رفته و نسب خود را بیان دارد . . امام بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: . . ای مردم! . هر که مرا می شناسد که مرا می شناسد، و هر که مرا نمی شناسد بزودی خود را برای او توصیف می کنم . شهرم مکه و منی است و فرزند مروه و صفا هستم .  و من پسر پیامبر برانگیخته شده هستم  و من فرزند کسی هستم که بر بالای کوه های استوار رفته . و من پسر کسی هستم که زیبایی های چهره اش را از حیا پوشانید  و من پسر فاطمه برترین زنان هستم . . و من پسر کسانی هستم که عیوبشان اندک و دامن هایشان پاک است . . در این حالت مؤذن اذان گفت : گواهی می دهم که معبودی جز خداوند نیست و گواهی می دهم که حمد و فرستاده خداست . . امام فرمود: ای معاویه! محمد پدر توست یا پدر من؟ . اگر بگویی پدر من نیست، حق را پوشانده ای  و اگر بگویی: آری، اقرار نموده ای. . . سپس فرمود: قریش بر عرب افتخار می کند که محمد از آنان است . و عرب بر عجم افتخار می کند که محمد از آنان می باشد . و عجم به عرب احترام می گذارد، چون محمد از آنان است. حقّ ما را طلب می کنند اما حقمان را به ما باز نمی گردانند. . . ای مردم! . شهرها نابود، و آثار از بین رفت. صبر و شکیبایی اندک گردید. پس بر وسوسه های شیطانی و حکم خیانتکاران قدرت تحمل نیست . . به خدا سوگند که هم اکنون دلایل، اثبات  و آیات الهی، برتر  و مشکلات آشکار شد  و ما در انتظار تحقق این آیات و تأویل آنها بودیم . . خداوند می فرماید: «محمد تنها رسول الهی است که پیش از او نیز پیامبرانی بوده اند . اگر بمیرد یا کشته شود آیا شما به گذشته خود رجوع می کنید؟ . . و هر که به گذشته خود بازگردد، به خداوند زیان نمی رساند  و خداوند شاکران را پاداش می دهد»(آل عمران: 144) . . سوگند به خدا که جدم «پیامبر خدا» مُرد و پدرم کشته شد . و وسوسه گر ناپیدا صیحه و فریاد زد  و شک در دل های مردم وارد شد . . و ندای فتنه جو و آشوب گر ظاهر گردید  و با سنت پیامبر مخالفت گردید . پس ای وای از فتنۀ کور و کر و لال، که سخن خواننده شنیده نشده و منادی آن جواب داده نمی شود . و با رهبر آن مخالفت نمی گردد  و نفاق آشکار و پرچم های تفرقه افکنان به حرکت در آمد . و لشکریان خارج شوندگان از دین از شام و عراق مجتمع شدند . خداوند شما را رحمت کند. بشتابید به روشنی نور درخشان و پرچم مرد نیرومند  و به نوری که هرگز خاموش نگردد  و حقی که مخفی نشود ای مردم! از خواب غفلت برخیزید و از شکار فرصت ها شدن و از تاریکی بسیار  و از کم بودن راه رهایی بپرید . . سوگند به آن که دانه را شکافت و انسان را خلق کرد و عظمت را بر خود پوشانید . . اگر از میان شما گروهی با من باشند که دل های صاف و نیاتی صادق داشته باشند . که در آن نفاق نبوده و قصدِ تفرقه افکنی نداشته باشند . . قدم قدم با شمشیر با آنان می جنگم و شمشیرها و نیزه ها را در اطراف آنان قرار داده .  و اسبها را در اطراف ایشان به حرکت در می آورم.
۲۳ اردیبهشت ... . صفحه ی دیگری از من رقم خورد به صفحه ی قبل که نگاه میکنم دردی در استخوانم میپیچد عجیب چه سالی بود .... ۳۶۵ روزی که دوییدوم کفش آهنی به پا کردم و دویدم . نفسم بریده شد و دویدم . رگ های قلبم سوخت و دویدم . دویدم برای چیزی که ارزوش رو داشتم برای چیزی که میخواستم . . خسته از تمام دویدن ها بودم که ناگاه کوهی که بهش تکیه داده بودم فرو ریخت .... . . شکه از بی پشت شدن متحیر از بی پناهی بودم . . پا هایم را محکم به زمین میفشردم تا فرو نریزم . که به ناگاه صاعقه ای ردی عمیق وسط قلبم کاشت .. و من ماندم و حیرانی و بی پُشتی و ایستادگی ! . تحیری عظیم ... . . پلان ۲:به گِل هایی که کنج کارگاه کوچکم هستن نگاه میکنم . روزی گلدان زیبای پشت پنجره بودن یا کاسه ای که به شیطنت کودکی در هم شکسته بود . یا شاید هم به لطف دَوَران چرخ آب زیر پوستشان ورم کرده بود . . حالا همه ی شان کنار هم در همان تشت غرق در آبند . . جوانه میزنند ... . و بعد از زیر و زبر شدن . دوباره کاسه ای میشوند پر از انار . یا گُل دان پر گُل.... . شاید هم پرنده ای در مسیر باد .... . . و مگر نفرمود انسان را از گِل خشکیده ی سفال آفریدم ! و گفت تو جوری ساخته شدی که در بدترین شرایط هم میتونی بهترین خودت باشی ! . . من حالا ایستادم و می ایستم . تا گِلم جوانه بزند با پشتی که دیگر نیست و زخمی عمیق به روی قلب . . گفتم زخم هایم چی؟ گفت نور از محل آن ها وارد میشود به عمق همان زخم ها .... . . ولی ارباب اگر دیر به دادم برسی دیگر از دست رود این دل شیدا شاید . بیست سوم. اردیبهشت. دو صفر
أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ . و اِشارَت الی قَلبهِ .... . . قسم می‌خورم به این شهر درحالی که تو در آن جای داری سوره‌ی بلد، آیه‌ی ۱ و ۲ . . قلب هر‌انسان، شهری کوچک است که روزها و شب‌های بسیاری را پشت سر گذاشته . سختی‌های فراوانی را دیده و شادی‌های بی‌اندازه‌ای را با تمام وجودش حس کرده است . شهر قلب‌های ما گاهی شب‌هایی روشن و چراغانی دارد و گاهی شب‌هایی تاریک . گاهی بامدادی مه‌آلود دارد و گاهی صبحی آفتابی . . در شهر قلب ما باران و برف می‌بارد، جوانه می‌روید. . گاهی کسی با قدم‌های شاد و بلند می‌دود و گاهی عابری در آن آوازی غمگین می‌خواند . . همه‌ی این شهرها را تو خلق کرده‌ای! . بعد با ظرافتی ماهرانه به آن‌چه در آن‌هاست جان داده‌ای . در آسمانش روح دمیده‌ای تا ببارد . در زمینش روح دمیده‌ای تا جوانه بزند . و در هوای شهر، امید دمیده‌ای تا در سخت‌ترین و دل‌تنگ‌ترین روزها هم ادامه بدهیم.... . و وای از آن شب و روز های سخت که بر قلب ها گذشت ... . و بعد شهر را به ما بخشیده‌ای . تو اجازه دادی هرکس تا حدی بتواند از شهرش آن‌طور که دوست دارد مراقبت کند . . می‌خواهیم آن را سرشار از نور کنیم؟ . می‌خواهیم در آن بی‌وقفه باران ببارانیم؟ می‌خواهیم در گلدان‌های پشت پنجره‌هایش . کنار بذرهای گل‌های رنگارنگ، امید و شادی و مهر بکاریم؟ . ‌ تو به ما اجازه می‌دهی همانی را انجام بدهیم که می‌خواهیم..... . .
. ....و اِشارَت الی قَلبهِ .... . . ما مالک شهرمان هستیم اما تو صاحب آنی ! . و راستش همین باعث می‌شود نگذاری قلبمان را نابود کنیم . غم‌ها، ترس‌ها، نگرانی‌ها و دلتنگی‌ها می‌توانند قلب ما را نابود کنند . اما تو به آن‌ها اجازه نمی‌دهی . هیچ صاحبی دوست ندارد آن‌چه متعلق به اوست تباه شود و از بین برود. برای همین، مابین همه‌ی افکار و احساساتی که می‌توانند به قلبمان آسیب بزنند . تلنگر می‌زنی و ما را به خودمان می‌آوری . تو صدایمان می‌کنی. هرکسی را به شیوه‌ای صدا می‌زنی. یکی را با خواب‌هایش، یکی را با افکارش، یکی را با کلمه‌ای که از یک دوست می‌شنود . تو همیشه حواست هست و همیشه به‌موقع به یادمان آورده‌ای که اگر غم را ادامه بدهیم قلبمان آسیب می‌بیند . گاهی ما صدایت را نمی‌شنویم؛ اما معنی‌اش این نیست که تو صدایمان نمی‌زنی . . نمی‌توانم بگویم چرا هیچ بارانی سهم من نمی‌شود تا وقتی در خانه‌ای با پنجره‌های بسته نشسته‌ام . و حتی به صدای برخورد قطره‌ها روی شیشه توجه نمی‌کنم . باران، نشانه‌اش را فرستاده است . اگر من آن را نمی‌شنوم تقصیر باران نیست! . برای شنیدن تو . باید حواسمان به نشانه‌ها باشد . ❤️
. . تو هرروز و هرشب . هر لحظه‌ای از زندگی، ممکن است ما را به شیوه‌ای صدا بزنی می‌دانم اگر صدای تو را نمی‌شنوم تقصیر من است! . هربار که غمی تازه، هربار که ترسی ناشناخته، به قلبم می‌رسد تو با ایمانم مرا صدا می‌زنی! . . ایمان، چیزی است که حضور تو را به یادم می‌آورد . وقتی یادم می‌افتد هستی، غم‌هایم رقیق می‌شوند . ترسم سبک می‌شود و هرچه بیش‌تر به صدای تو گوش می‌دهم آن حس‌ها از من دورتر می‌شوند . . من مالک شهر قلبم هستم . اما تو صاحب آنی . راستش من دوست دارم شهری را که از آنِ توست نورباران کنم. . دوست دارم هرروز جوانه‌ای تازه در آن برویانم و همراه با شادی‌هایی که در قلبم می‌دوند قدم‌های بلند بردارم و سرخوشانه بدوم . . دوست دارم قلبی را که از آنِ توست زیبا کنم. شهری چنین به ذات تو نزدیک است. از جنس توست. من بارها و بارها حس کرده‌ام که تو در این شهر حضور داری . باید همین هم باشد! . نمی‌شود کسی صاحب چیزی باشد و آن را رها کند ! . و جالب این است که تو که صاحب تمام قلب‌های عالمی بی‌وقفه در شهر تمام قلب‌ها حضور داری . . این عجیب است و با ذهن من جور نمی‌شود؛ اما با ذات تو جور می‌شود . . کسی که در بی‌شمار قلب . شهر برپا می‌کند . کسی که به آن‌ها زندگی می‌بخشد و باران و آفتاب و امید در آن‌ها می‌آفریند . . چنین کسی کارهایی عظیم و باشکوه می‌تواند بکند . و راستش ته دلم می‌دانم این اعجاب با ذات تو هماهنگ است. بولايتك_يا_على
. دوست داشتم در زمان سفر میکردم . دوست داشتم مکان ها و زمان هایی رو تجربه میکردم . مثلا دوست داشتم حاجی حجه الوداع بودم خسته از طی راه طولانی و گرما قربانی کرده و دل بریده از هر انچه غیر او . . کاروانمان کنار برکه ای به دستور رسول الله توقف میکرد دوست داشتم نشسته باشم روی خاک های داغ حجاز و چشمام رو بدوزم به جهاز شترانی که روی هم سوارمیشدن تا منبر شوند . . دوست داشتم در دلم ولوله بود که قراره چه کلامی از این زبان مباارک خارج شود که این طور دستور توقف داده.... . . شاید در حافضه ی چشم هایم مردی هست پر صلابت لبخند به لب و مقتدر ایستاده بر جهاز شتران . . و دست در دست جوانی زیبا و آرام و فریاد میزند که . . هان مردمان من تمام انچه خدا گفت را بی کم‌ و کاست گفتم با شما.... . . شاید وقتی میگفت پس از من پشوایانی خواهند بود که شما را به سوی اتش میبرند.... . دست علی را که در دستش بود محکم تر میفشرد . شاید وقتی میگفت اگر میخواستم نام ان ها را به لب می اوردم . اما به خاطر خدا در کارشان کرامت کردم و لب فرو بستم.... . . چشم گردانده میان انبوه حاجیان و به دنبال دخترش گشته تا بار دیگر سیر نگاهش کند . . چشم هایم را که میبندم تصور لحن نگران مردی که دائماا میگوید . مردمان بعد از من گمراه نشوید مردمان از علی جدا نشید مردمان من حجت بر شما تمام کردم در تمام وجودم میپیچید.... . . لحن این مرد باید بغض داشته باشد از هر آنچه که میداند..... . . شاید وقتی در پایان میگفت که مردمان بدانید آخرین امام شما مهدی است که فاتح دژ هاست.... . . تمام قلب و وجودش غرق در ارامش و عشق میشد... . . به خیالم اگر پای اون منبر بودم ساعت ها اشک میریختم با لحن نگران مردی که از سر دلسوزی نگران عاقب این جماعت است و هی تکرار میکند هی تکرار میکند که مردمان از علی جدا نشوید اونقدر نگران که خدا پادر میانی میکند که خودت را هلاک نکن عزیز من.... . . کاش حاجی ان حج بودم کاش در حافظه چشمانم ثبت میشد بستن ان عمامه مشکی به سر . . همین جا بود که گفت جز علی را با نام نخوانید..... .
حضرت محمد می‌فرمایند: آن‌گاه که خواب بدی دیدید به هیچ کس نگویید، برخیزید و دو رکعت نماز بخوانید. (چون خبر از لوح محفوظ‌تان می‌دهد که اتفاق بدی در آینده خواهد افتاد و خدا بر شما رحم می‌کند که آگاه‌تان می‌کند تا با زاری و تضرّع آن حادثه را از خود دور کنید.) اما اگر خواب خوب دیدید مانعی نیست که آن را بر کسی بازگو کنید. | کتاب نهج‌الفصاحه |
بیهوده نیست حُبِ عَلی(ع) دَر درونِ ماست؛ ما را هلاکِ فاطِمه اش آفریده‌اند :) 🌱