eitaa logo
حکایت‌های شِیخ عَبدُالرَّحیم
620 دنبال‌کننده
958 عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
─═༅🕯📜﷽📜🕯༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ " مِلَتی کِه تاریخِ خود را نَدانَد، مَحکوم بِه تِکرار آن خواهَد بود ... " . . استفاده از مطالب کانال (حکایات)، بدون درج لینک کانال شیخ عبدالرحیم، منع شرعی دارد 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣چهارم شعبان زاد روز جانبازی جان بر کف است که چشم به حریم برادر دوخته تا آرامش بخش قلب امام خود باشد... ❣ولادت حضرت عباس علیه السلام و روز جانباز مبارک و گرامی باد بر عاشق‌ترین و عشق‌ترین جانباز.... ❣دستت اما حکایتی دارد.... https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضمن عرض سلام و خوش آمد به دوستان تازه وارد 🙏💐 لینک مستقیم هدایت به ابتدای حکایتهایی که تا الان داخل کانال بارگذاری شده 👇 حکایت به گیلان بگو (اگر میخوای با من بیشتر آشنا بشی، از اینجا شروع کن) حکایت چرخ گردون (اگر میخوای ماجراهای سرنوشت ساز بعدی من رو بدونی از اینجا باید شروع کنی...) داستانک یافا (داستان واقعی عشق دختر یهودی و پسر مسلمان) حکایت بیست سال طغیانگری (ماجرای نایب حسین کاشی) https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ داستانک قسمت اول دیروز را گفتند روز ولنتاین است و چون در قسمت های قبل صحبت از یهودیان کاشان شده بود ، خاطره عاشقی یک دختر یهودی و یک پسر مسلمان به خاطرم آمد و حیف میشود از آن عبور کنیم . البته ما چیزی به نام روز ولنتاین را قبول نداریم و به رسمیت نمیشناسیم و مطمئن هستیم این یک فرهنگ وارداتی و برای ترویج روابط نامشروع بین جوامع مسلمان است . منتها اتفاقی که در سال های پیش از انقلاب رخ داد ، یک اتفاق واقعی است که نگارنده ، خود شاهد آن بوده است . بنا بر این اگر نقل حکایات شیخ عبدالرحیم نا منظم شده ، از میهمانان کانال عذر خواهی میکنیم . در بازاربزرگ کاشان جنب مغازه قنادی نباتریز ، کوچه ای هست بنام کوچه ضرابخانه ، انتهای این کوچه ( حدودا صد متری ) منتهی میشود به کوچه جهودها که آخرین منزل ددر این کوچه ، دست راست خانه مخروبه ای هست که چندین سال مانده به انقلاب ، کانون یکی از عجیب ترین رویدادهای عاشقانه بین دختری یهودی و جوانی مسلمان بود . در این منزل خانواده ای یهودی زندگی میکردند ، که این خانواده تک دختر زیبارویِ جذابی به نام ( یافا ) داشتند . این دختر از فرط زیبایی مورد توجه جمع زیادی از یهودیان و مسلمانان بود و چون با همشیره اینجانب همکلاس بودند ، تقریبا همه روزه ایشان را میدیدم . هرچند در آن دوران نابالغ و غیر ممیز بودم ، اما چهره ایشان را هنوز به یاد دارم . بالاخره روزی از روزها یکی از جوانان مسلمان ، این دختر زیبای یهودی را دیده و احساس عشق آتشینی بین آنان به وجود آمد . به مرور زمان ، عشق و علاقه آن دو نسبت به یکدیگر آنقدر عمیق شد ، که صرفنظر کردن نا ممکن شده بود . اما آئین دینی آنها مانع بزرگی برای وصال دو جوان عاشق بود . روزها گذشت و گذشت و آتش عشق آنان به گونه ای عمیق شده بود که تار و پود این عشق در تمام سلول های وجودشان ریشه دوانده بود . تا اینکه دختر و پسر با یکدیگر قرار گذاشتند مطلب را با خانواده های خود مطرح کنند تا با عقل بزرگترها راهکاری برای ازدواج پیدا شود . اما چون تعصبات اعتقادی و دینی چیزی نیست که به راحتی بتوان از آن عبور کرد . لذا وقتی این رابطه در دو خانواده مطرح شد ، خانه های آنان تبدیل به بیت الاحزان شد ! با گذشت زمان ، ماجرای این دختر و پسر بین طائفه جهودهای کاشان منتشر شد و خانواده یافا از طریق هم کیشان یهودی خود تحت فشار زیادی قرار گرفتند تا حدی که تهدید به قتل عام شده بودند . بنابر این خانواده یافا تصمیم به مهاجرت به تهران گرفتند . و از سوی دیگر جوان مسلمان نیز تحت تاثیر این احساس عاشقانه روحیه خود را از دست داده و برای رسیدن به دختر تمام تلاش های خود را کرد و دست به دامن هرآنکس که تصور میکرد قدرتی برای حل مشکل دارد ، شد اما هیچ راهی و راهکاری برای این جوان عاشق پیدا نشد . خلاصه آنقدر ماجرا حاد و وخیم بود که در آن روزها پدر جوان عاشق نزد مرحوم آیه الله یثربی امام جمعه فقید کاشان رفته و از ایشان راه حلی مطالبه میکند . ایشان هم ضمن ابراز تاثر میگوید ، با وجود دین یهودیت ، ما برای حل مشکل شما راهکاری نداریم . اما به مادرش بگویید دست به دامن حضرت زهرا سلام الله علیها شود ، اگر مصلحت باشد ایشان کمک خواهند کرد . پس از گذشت مدتی ، تصمیم خانواده یافا برای مهاجرت از کاشان قطعی شد . آنان اثاثیه منزل خود را به تهران منتقل کرده و پدر خانواده برای انتقال اهل و عیال خود بلیط اتوبوس در گاراژ اکسپورت گرفت . در قدیم الایام گاراژ اکسپورت در میدان دروازه دولت ، مجاور بازار مسگرها قرار داشت . ( هم اکنون گاراژ اکسپورت سابق ، تبدیل شده به سوپر مارکت بزرگ مازوچی ) ساعت حرکت اتوبوس یافا و خانواده اش ، صبح روز شنبه بود . اما غروب غم انگیز جمعه در منزل جوان کاشانی ، یکی از سوزناکترین وداع های تاریخی کاشان رقم خورد . یافا برای خدا حافظی و وداع آخر به منزل جوان معشوق رفت . در دیدار آخر این دو جوان دلشکسته و خانواده پسر مسلمان آنچنان گریستند و زجه زدند که دل مرغان آسمان را کباب میکرد . ( این خانواده یکی فامیل های معروف کاشان هستند که حقیر مجاز به نامبردن از آنان نیستم ) بهر حال دیدار آخر آنان با اشک و زاری فراوان تمام شد و آن دو آخرین نگاههای حسرت بار را بر چهره هم انداخته و برای همیشه از هم جدا شدند . و یافا به منزل خود باز گشت .
صبح روز شنبه خانواده یافا آمدند ، گاراژ اکسپورت وسوار بر اتوبوس شدند . آن روز هوا ابری بود و باران شدیدی میبارید ، گویی آسمان هم در غم این دو جوان عاشق میگرید . یافا دختر زیبا رویِ یهودی با چشمانی حسرت بار که همچون آسمان اشک میبارید ، از پشت شیشه های مه گرفته اتوبوس آخرین نگاهها را به خیابانهای کاشان دوخته و خاطرات خود را با معشوق خود مرور میکرد . اما وقتی اتوبوس به حرکت در آمد ناگهان نگاه یافا به پیاده رو افتاد که جوان عاشقش برای بدرقه او آمده بود . او آمده بود تا یک بار دیگر و برای آخرین بار رویا و آرزوی خود را از پشت شیشه های اتوبوس در چشمان حسرت بار یافا نظاره کند . ولی دل جوان با دیدن چهره گریان معشوقه خود تاب نیاورد و اشک ریزان روانه منزل شد . ادامه ماجرا تا دقایقی دیگر تقدیم میشود .... https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ داستانک قسمت دوم قبل از نقل ادامه ماجرای یافا دختر یهودی و جوان مسلمان ، لازم است یادآور شویم : مرحوم آیه الله یثربی به بابای این جوان (که یکی از کسبه محترم و خوشنام و معروف کاشان است ) گفته بودند به والده اش بگوئید دست به دامان حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها شوند و اگر مصلحت باشد آن حضرت کمک خواهند کرد . در آن روزها ایام فاطمیه س بود و میدانگاه آقا ، پشت مشهد مرحوم حاج شیخ احمد کافی منبر میرفتند . شب شهادت ، مجلس سوگواری عظیمی برپا شده بود و والده جوان همشهری ما در این مجلس با دلی شکسته و غمگین بسیار گریسته و برای استجابت حاجت فرزند خود به حضرت صدیقه طاهره علیها السلام متوسل میشوند . گویا مادر همان شب حضرت صدیقه کبری ع را در خواب میبینند که یک چادر سفید و نورانی به ایشان هدیه میدهند و میفرمایند این چادر را به فرزندم مهدی عرضه کنید تا برایتان تبرک کند . بگذریم ... جوان عاشق چهره پریشان و غمگین یافا را از پشت شیشه های اتوبوس دیده ، اما تاب نیاورده و اشک ریزان به خانه باز میگردد . اما پس از رسیدن جوان دلشکسته به منزل دقایقی نمیگذرد ، که زنگ درب خانه به صدا درآمد . چنانچه پیش از این گفتیم ، آنروز آسمان به شدت میبارید . همه از زنگ درب خانه تعجب کردند که در این هوای بارانی ، این کیست که پشت درب آمده است !؟ مادر با دیدن وضع خراب فرزندخود ، برای گشودن درب به حیاط منزل رفت . وقتی درب منزل را گشود با چشمان حیرت زده دید ، یافا زیر باران با چادری خیس پشت درب ایستاده است . دختر جوان یهودی ابتدا خود را در آغوش مادر مهربان انداخته و حسابی گریه کرد . مادر جوان مسلمان به او گفت ، یافای عزیزم کجا بوده ای ؟ برای چه آمده ای ؟ دختر جوان به مادر گفت : اگر برای من جایی در این خانه هست ، شهادتین بگوئید تا من هم با شما بگویم . مادر در این هنگام به یاد خوابی که دیده بود افتاده و حضرت زهرا علیه السلام در خواب به او فرموده بودند ، این چادر را به فرزندم مهدی بدهید تا برایتان تبرک کند . لذا مادر به یافا میگوید من مامورم شما را نزد حاج سید مهدی یثربی ببرم تا ایشان برایت شهادتین بخوانند . کوتاه سخن اینکه یافا توسط آیه الله یثربی به دین اسلام وارد شد و نام ایشان به صدیقه تغییر کرد . پس از ایام فاطمیه س مرحوم آیه الله یثربی جشنی برای صدیقه خانم بپا کرد و از مردم خواستند ضمن دیدار با ایشان هدایایی هم تقدیم کنند . در آن روز صحنه های بیاد ماندنی و تکرار ناشدنی در کاشان به وجود آمد . زنان مومنه و با معرفت کاشانی از سراسر شهر دسته دسته برای دیدار با صدیقه خانم رهسپار شده و هر کسی قطعه ای از جواهرات و طلا آلات خود را هدیه میدادند که حجم زیادی از طلاو جواهرات گرد آمده بود . از سوی دیگر توسط مردان هم آنقدر وسائل منزل هدیه داده شده بود که به اندازه جهیزیه چندین دختر لوازم گردآوری شد . و اما بشنوید از خانواده صدیقه خانم که پس از ترک آنها توسط فرزندشان ، مجددا به خانه برگشته و مستقر شدند . به توصیه آیه الله یثربی و رضایت صدیقه خانم ، تمامی جواهرات برای خانواده ایشان فرستاده شد تا رضایت آنان برای ازدواج دخترشان جلب شود . گویا پدر یهودی صدیقه خانم ، جواهرات را پذیرفته و برای ازدواج نیز اعلام رضایت کرده ، اما گفته بودند ایشان را برای همیشه طرد کرده ایم . ازدواج با شکوه صدیقه خانم با جوان همشهری ما انجام شد ، ولی تا مدت ها غم دوری پدر و مادر ، او را رنج میداد . تا اینکه پس از دو سال فشار دلتنگی موجب شده بود ، پدر و مادر مجددا او را پذیرفتند و از آن پس گاهی با یکدیگر دیدار میکردند . بهر حال صدیقه خانم زندگی نوین خود را با همسر مسلمان خود با خوشحالی و مسرت آغاز کردند . صدیقه خانم پس از سالها زندگی سعادتمند سه فرزند دختر خوب و رشید به دنیا آورد ، که هم اکنون فرزندان مومنه اش از خانواده های محترم کاشانی هستند . ناگفته نماند ، خانواده یهودیِ صدیقه خانم با شروع خیزش های مردمی برای واژگونی رژیم سلطنتی ، به اسرائیل رفتند و دیگر باز نگشتند . اما خود صدیقه خانم هم چند سال قبل ، متاسفانه بر اثر بیماری ، روح ملکوتی شان به آسمان پر کشید تا در جوار اسوه و ملکه اش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها آرام بگیرد . رحمه الله علیها هدیه به روح پاک شان صلواتی هدیه فرمایید . https://eitaa.com/sheykhabdolrahim