eitaa logo
حکایت‌های شِیخ عَبدُالرَّحیم
620 دنبال‌کننده
958 عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
─═༅🕯📜﷽📜🕯༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ " مِلَتی کِه تاریخِ خود را نَدانَد، مَحکوم بِه تِکرار آن خواهَد بود ... " . . استفاده از مطالب کانال (حکایات)، بدون درج لینک کانال شیخ عبدالرحیم، منع شرعی دارد 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ داستانک قسمت اول دیروز را گفتند روز ولنتاین است و چون در قسمت های قبل صحبت از یهودیان کاشان شده بود ، خاطره عاشقی یک دختر یهودی و یک پسر مسلمان به خاطرم آمد و حیف میشود از آن عبور کنیم . البته ما چیزی به نام روز ولنتاین را قبول نداریم و به رسمیت نمیشناسیم و مطمئن هستیم این یک فرهنگ وارداتی و برای ترویج روابط نامشروع بین جوامع مسلمان است . منتها اتفاقی که در سال های پیش از انقلاب رخ داد ، یک اتفاق واقعی است که نگارنده ، خود شاهد آن بوده است . بنا بر این اگر نقل حکایات شیخ عبدالرحیم نا منظم شده ، از میهمانان کانال عذر خواهی میکنیم . در بازاربزرگ کاشان جنب مغازه قنادی نباتریز ، کوچه ای هست بنام کوچه ضرابخانه ، انتهای این کوچه ( حدودا صد متری ) منتهی میشود به کوچه جهودها که آخرین منزل ددر این کوچه ، دست راست خانه مخروبه ای هست که چندین سال مانده به انقلاب ، کانون یکی از عجیب ترین رویدادهای عاشقانه بین دختری یهودی و جوانی مسلمان بود . در این منزل خانواده ای یهودی زندگی میکردند ، که این خانواده تک دختر زیبارویِ جذابی به نام ( یافا ) داشتند . این دختر از فرط زیبایی مورد توجه جمع زیادی از یهودیان و مسلمانان بود و چون با همشیره اینجانب همکلاس بودند ، تقریبا همه روزه ایشان را میدیدم . هرچند در آن دوران نابالغ و غیر ممیز بودم ، اما چهره ایشان را هنوز به یاد دارم . بالاخره روزی از روزها یکی از جوانان مسلمان ، این دختر زیبای یهودی را دیده و احساس عشق آتشینی بین آنان به وجود آمد . به مرور زمان ، عشق و علاقه آن دو نسبت به یکدیگر آنقدر عمیق شد ، که صرفنظر کردن نا ممکن شده بود . اما آئین دینی آنها مانع بزرگی برای وصال دو جوان عاشق بود . روزها گذشت و گذشت و آتش عشق آنان به گونه ای عمیق شده بود که تار و پود این عشق در تمام سلول های وجودشان ریشه دوانده بود . تا اینکه دختر و پسر با یکدیگر قرار گذاشتند مطلب را با خانواده های خود مطرح کنند تا با عقل بزرگترها راهکاری برای ازدواج پیدا شود . اما چون تعصبات اعتقادی و دینی چیزی نیست که به راحتی بتوان از آن عبور کرد . لذا وقتی این رابطه در دو خانواده مطرح شد ، خانه های آنان تبدیل به بیت الاحزان شد ! با گذشت زمان ، ماجرای این دختر و پسر بین طائفه جهودهای کاشان منتشر شد و خانواده یافا از طریق هم کیشان یهودی خود تحت فشار زیادی قرار گرفتند تا حدی که تهدید به قتل عام شده بودند . بنابر این خانواده یافا تصمیم به مهاجرت به تهران گرفتند . و از سوی دیگر جوان مسلمان نیز تحت تاثیر این احساس عاشقانه روحیه خود را از دست داده و برای رسیدن به دختر تمام تلاش های خود را کرد و دست به دامن هرآنکس که تصور میکرد قدرتی برای حل مشکل دارد ، شد اما هیچ راهی و راهکاری برای این جوان عاشق پیدا نشد . خلاصه آنقدر ماجرا حاد و وخیم بود که در آن روزها پدر جوان عاشق نزد مرحوم آیه الله یثربی امام جمعه فقید کاشان رفته و از ایشان راه حلی مطالبه میکند . ایشان هم ضمن ابراز تاثر میگوید ، با وجود دین یهودیت ، ما برای حل مشکل شما راهکاری نداریم . اما به مادرش بگویید دست به دامن حضرت زهرا سلام الله علیها شود ، اگر مصلحت باشد ایشان کمک خواهند کرد . پس از گذشت مدتی ، تصمیم خانواده یافا برای مهاجرت از کاشان قطعی شد . آنان اثاثیه منزل خود را به تهران منتقل کرده و پدر خانواده برای انتقال اهل و عیال خود بلیط اتوبوس در گاراژ اکسپورت گرفت . در قدیم الایام گاراژ اکسپورت در میدان دروازه دولت ، مجاور بازار مسگرها قرار داشت . ( هم اکنون گاراژ اکسپورت سابق ، تبدیل شده به سوپر مارکت بزرگ مازوچی ) ساعت حرکت اتوبوس یافا و خانواده اش ، صبح روز شنبه بود . اما غروب غم انگیز جمعه در منزل جوان کاشانی ، یکی از سوزناکترین وداع های تاریخی کاشان رقم خورد . یافا برای خدا حافظی و وداع آخر به منزل جوان معشوق رفت . در دیدار آخر این دو جوان دلشکسته و خانواده پسر مسلمان آنچنان گریستند و زجه زدند که دل مرغان آسمان را کباب میکرد . ( این خانواده یکی فامیل های معروف کاشان هستند که حقیر مجاز به نامبردن از آنان نیستم ) بهر حال دیدار آخر آنان با اشک و زاری فراوان تمام شد و آن دو آخرین نگاههای حسرت بار را بر چهره هم انداخته و برای همیشه از هم جدا شدند . و یافا به منزل خود باز گشت .
صبح روز شنبه خانواده یافا آمدند ، گاراژ اکسپورت وسوار بر اتوبوس شدند . آن روز هوا ابری بود و باران شدیدی میبارید ، گویی آسمان هم در غم این دو جوان عاشق میگرید . یافا دختر زیبا رویِ یهودی با چشمانی حسرت بار که همچون آسمان اشک میبارید ، از پشت شیشه های مه گرفته اتوبوس آخرین نگاهها را به خیابانهای کاشان دوخته و خاطرات خود را با معشوق خود مرور میکرد . اما وقتی اتوبوس به حرکت در آمد ناگهان نگاه یافا به پیاده رو افتاد که جوان عاشقش برای بدرقه او آمده بود . او آمده بود تا یک بار دیگر و برای آخرین بار رویا و آرزوی خود را از پشت شیشه های اتوبوس در چشمان حسرت بار یافا نظاره کند . ولی دل جوان با دیدن چهره گریان معشوقه خود تاب نیاورد و اشک ریزان روانه منزل شد . ادامه ماجرا تا دقایقی دیگر تقدیم میشود .... https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ داستانک قسمت دوم قبل از نقل ادامه ماجرای یافا دختر یهودی و جوان مسلمان ، لازم است یادآور شویم : مرحوم آیه الله یثربی به بابای این جوان (که یکی از کسبه محترم و خوشنام و معروف کاشان است ) گفته بودند به والده اش بگوئید دست به دامان حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها شوند و اگر مصلحت باشد آن حضرت کمک خواهند کرد . در آن روزها ایام فاطمیه س بود و میدانگاه آقا ، پشت مشهد مرحوم حاج شیخ احمد کافی منبر میرفتند . شب شهادت ، مجلس سوگواری عظیمی برپا شده بود و والده جوان همشهری ما در این مجلس با دلی شکسته و غمگین بسیار گریسته و برای استجابت حاجت فرزند خود به حضرت صدیقه طاهره علیها السلام متوسل میشوند . گویا مادر همان شب حضرت صدیقه کبری ع را در خواب میبینند که یک چادر سفید و نورانی به ایشان هدیه میدهند و میفرمایند این چادر را به فرزندم مهدی عرضه کنید تا برایتان تبرک کند . بگذریم ... جوان عاشق چهره پریشان و غمگین یافا را از پشت شیشه های اتوبوس دیده ، اما تاب نیاورده و اشک ریزان به خانه باز میگردد . اما پس از رسیدن جوان دلشکسته به منزل دقایقی نمیگذرد ، که زنگ درب خانه به صدا درآمد . چنانچه پیش از این گفتیم ، آنروز آسمان به شدت میبارید . همه از زنگ درب خانه تعجب کردند که در این هوای بارانی ، این کیست که پشت درب آمده است !؟ مادر با دیدن وضع خراب فرزندخود ، برای گشودن درب به حیاط منزل رفت . وقتی درب منزل را گشود با چشمان حیرت زده دید ، یافا زیر باران با چادری خیس پشت درب ایستاده است . دختر جوان یهودی ابتدا خود را در آغوش مادر مهربان انداخته و حسابی گریه کرد . مادر جوان مسلمان به او گفت ، یافای عزیزم کجا بوده ای ؟ برای چه آمده ای ؟ دختر جوان به مادر گفت : اگر برای من جایی در این خانه هست ، شهادتین بگوئید تا من هم با شما بگویم . مادر در این هنگام به یاد خوابی که دیده بود افتاده و حضرت زهرا علیه السلام در خواب به او فرموده بودند ، این چادر را به فرزندم مهدی بدهید تا برایتان تبرک کند . لذا مادر به یافا میگوید من مامورم شما را نزد حاج سید مهدی یثربی ببرم تا ایشان برایت شهادتین بخوانند . کوتاه سخن اینکه یافا توسط آیه الله یثربی به دین اسلام وارد شد و نام ایشان به صدیقه تغییر کرد . پس از ایام فاطمیه س مرحوم آیه الله یثربی جشنی برای صدیقه خانم بپا کرد و از مردم خواستند ضمن دیدار با ایشان هدایایی هم تقدیم کنند . در آن روز صحنه های بیاد ماندنی و تکرار ناشدنی در کاشان به وجود آمد . زنان مومنه و با معرفت کاشانی از سراسر شهر دسته دسته برای دیدار با صدیقه خانم رهسپار شده و هر کسی قطعه ای از جواهرات و طلا آلات خود را هدیه میدادند که حجم زیادی از طلاو جواهرات گرد آمده بود . از سوی دیگر توسط مردان هم آنقدر وسائل منزل هدیه داده شده بود که به اندازه جهیزیه چندین دختر لوازم گردآوری شد . و اما بشنوید از خانواده صدیقه خانم که پس از ترک آنها توسط فرزندشان ، مجددا به خانه برگشته و مستقر شدند . به توصیه آیه الله یثربی و رضایت صدیقه خانم ، تمامی جواهرات برای خانواده ایشان فرستاده شد تا رضایت آنان برای ازدواج دخترشان جلب شود . گویا پدر یهودی صدیقه خانم ، جواهرات را پذیرفته و برای ازدواج نیز اعلام رضایت کرده ، اما گفته بودند ایشان را برای همیشه طرد کرده ایم . ازدواج با شکوه صدیقه خانم با جوان همشهری ما انجام شد ، ولی تا مدت ها غم دوری پدر و مادر ، او را رنج میداد . تا اینکه پس از دو سال فشار دلتنگی موجب شده بود ، پدر و مادر مجددا او را پذیرفتند و از آن پس گاهی با یکدیگر دیدار میکردند . بهر حال صدیقه خانم زندگی نوین خود را با همسر مسلمان خود با خوشحالی و مسرت آغاز کردند . صدیقه خانم پس از سالها زندگی سعادتمند سه فرزند دختر خوب و رشید به دنیا آورد ، که هم اکنون فرزندان مومنه اش از خانواده های محترم کاشانی هستند . ناگفته نماند ، خانواده یهودیِ صدیقه خانم با شروع خیزش های مردمی برای واژگونی رژیم سلطنتی ، به اسرائیل رفتند و دیگر باز نگشتند . اما خود صدیقه خانم هم چند سال قبل ، متاسفانه بر اثر بیماری ، روح ملکوتی شان به آسمان پر کشید تا در جوار اسوه و ملکه اش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها آرام بگیرد . رحمه الله علیها هدیه به روح پاک شان صلواتی هدیه فرمایید . https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ هرکس کینه را از خود دور کند قلب و عقلش آسوده می‌گردد... https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در برابر رفتار نامناسب اطرافیان، چه واکنشی نشون بدیم؟ ❣وقتی کسی باهاتون رفتار بدی میکنه، به خاطر خدا عصبانی نشید (البته دشمنان اسلام مصداق این رفتار نمیشن) https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310
حکایت‌های شِیخ عَبدُالرَّحیم
❣ اللّهم! أَلْبِسْنِي زِينَةَ الْمُتَّقِينَ فِي... تَرْک التَّعْییرِ... خدایا! من رو شبیه متقین ک
❣اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ لِي يَداً عَلَى مَنْ ظَلَمَنِي... خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و در برابر آنکه بر من دشمنی ورزد، پیروزم کن... https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از محمد عزیز، کتابفروش مراکشی پرسیدند: چرا وقتی نیستی در کتابفروشی را نمی‌بندی؟ پاسخ داد: ❣آنها که سواد ندارند کتاب نمی‌دزدند ❣آنها که کتاب می‌خوانند، دزدی نمی‌کنند https://eitaa.com/joinchat/1633813156Ce1a9f12310